عبدالعلی ادیب برومند، شاعر معاصر که از فعّلان سیاسی هم بوده، متولّد سال ۱۳۰۳ در گزبرخوار از توابع اصفهان است. او را لقب شاعر ملّی ایران دادهاند. ابتدا نهال تخلّص میکرده ولی بعدها آن را به ادیب تغییر داده است.
در میان انبوه اشعارش با موضوعات انتقادی و اجتماعی، چندین شعر ولایی هم از او به چشم میآید که در این مقال و مجال، نگاهی گذرا به قصیدهی غدیریّهی او خواهیم داشت.
ادیب برومند در ۲۳ اسفند ۱۳۹۵ در تهران درگذشت و پیکرش برای دفن به زادگاهش منتقل شد و در فرهنگسرایی که به اسم «ادیب برومند» نامیده شده بود به خاک سپرده شد.
از او آثار متعدّدی در حوزهی ادب فارسی منتشر شده که برخی از آنها عبارتند از:
• حاصل هستی
• پیام آزادی
• دردآشنا
• سرود رهایی
• راز پرواز
• تصحیح دیوان غزلیات حافظ
• مجموعه اشعار ادیب برومند (۲ ج)
در این مقال، نگاهی داریم به قصیدهی غدیریّهی او با ۲۹ بیت با ردیف گرفت که در جلد دوم دیوانش در صفحات ۱۴۲۱ تا ۱۴۲۳ آمده است. قبل از چاپ دیوان دو جلدی، این شعر در «راز پرواز» درج بود.
پیش از نقل شعر اشاره شود که یکی دو غدیریّهی دیگر در همین بحر و با همین قافیه و ردیف داریم که طبیعتاً استقبال شاعران از یکدیگر بوده است. «خوشدل تهرانی» و «سرابی خراسانی» از آن جملهاند.
روز عید است، ایخوشا آن کاو به کف، ساغر گرفت!
ساغر یاقوترنگ از بادهی احمر گرفت
ای خوش آن رند مسلمانی که بیترس از گناه
از کف ترسانگاری، لالهگون ساغر گرفت!
ای خوش آن کاو از سر مستی به عشرتگاه ناز
پایکوبان، دستافشان، طرّهی دلبر گرفت!
ای خوش آن کاو باده از جام ولایت، نوش کرد!
وز خُم وحدت، شراب ناب جانپرور گرفت
ای خوش آن دانا سخنور کز پی مدح امیر
در کف از شوق و ارادت، خامه و دفتر گرفت!
آن امیر مؤمنان، کشورگشای مُلک دی
آن که با نیروی تقوا، قلعهی خیبر گرفت
آنکه پولادینه عزمش، همره ایمان و عشق
بس قلاع آهنین بیعُدّت و لشگر گرفت
سینهها بشکافت از اوهام و پهلوها ز کفر
چون به دست دین و تقوا، دستهی خنجر گرفت
آن خدیو هر دو عالم کز گروه خسروان
چاکرانى در جهانگیرى چو اسکندر گرفت
آن که زیورهاى دنیایى به دونان واگذاشت
وز جوانمردىّ و دانش، برترین زیور گرفت
آن که انگشتان مشکینش ز کلک مشکبار
پرده از رخسارهی فضل و بلاغت برگرفت
آن که گاه خردسالى، فکر بکر صائبش
خرده بر اندیشهی پیران دانشور گرفت
آن که در جمع خطیبان، دلنشین گفتار وی
سبقت از نطق سخنسنجان نامآور گرفت
آن حکیم ژرف اندیش، آن که بحر فکرتش
خُرده بر گسترده اقیانوس پهناور گرفت
لرزه بر تخت شهنشاهان نامآور فتاد
هر گه آن مرد سخندان، جاى بر منبر گرفت
راه و رسم صفدرى شد آشکار از شیر حق
چون به دست، آن ذوالفقار خونفشان حیدرگرفت
هم در آن هنگام کاو تیغ اندر آورد از نیام
در صف جنگاوران، هنگامهی محشر گرفت
جان فداى آن مروّتپرورى کز مهتران
از ره مردانگى، داد دل کهتر گرفت!
جان فداى آن عدالتگسترى کز جابران
داد مظلومان، به کام مردم مضطر گرفت!
جان به قربان سرِ آن پیشوای راستین!
کز وجودش پیکر اسلام، زیب و فر گرفت
***
در چنین روزی پیمبر بر سر خمّ غدیر
شاه مردان را چو زرّین افسری بر سر گرفت
گفت با حضّار مجلس: هر که را من سرورم
در غیاب من، علی را بایدش سرور گرفت
هرکه مهر او گزیند، برگزیند مهر من
وآن که دل برداشت از مهرش، دل از من برگرفت
بارالها! خصم باش آن را که او دشمن شناخت
کردگارا! یار باش آن را که او یاور گرفت
این وصیّت کرد پیغمبر، پی اکمال دین
چون ز حق، دستورِ این پیغام یزدانفر گرفت
آری آری؛ مجری اسلام جز حیدر که بود؟
کی توانستی جز او هنجار پیغمبر گرفت؟
هر که را مهر علی باشد تواند در بهشت
ساغر نوشین ز دست ساقی کوثر گرفت
وان که از مهرش بُوَد بیزار، روز داوری
کم تواند دامن بخشایش داور گرفت
جان فدای نام او! کز بهر اوصافش خدا
بس ادیبان سخندان را ثناگستر گرفت
پاسخ دهید