یکی از دیوانهایی که در سالهای اخیر در بازار نشر، به سبب کم یابی و نایابی، قیمتی گزاف پیدا کرده است، دو جلدی دیوان سروش اصفهانی است که اگر یافت شود، حدوداً قیمتش با بهای نیمسکّه برابری دارد.
بگذریم؛ میرزا محمّدعلیخان متخلّص به «سروش» و ملقّب به شمس الشّعرا، فرزند قنبرعلی سدهی اصفهانی است که در حدود ۱۲۲۸ ه . ق در قریهی همایونشهر (سده یا خمینیشهر) متولّد شد.
از کودکی آثار نبوغ شاعری در وی نمایان بود و با وجود این که پدرش او را به مکتب نفرستاد و از خطّ و سواد بهرهای نداشت، آیات موهبت الهی در وی پیدا بود و هنوز به سنّ بلوغ نرسیده، اشعار آبدار میساخت.
حدود سال ۱۲۴۳ ه . ق از سده به شهر رفت و به راهنمایی برخی خیرخواهان به محضر سیّدمحمّدباقر بیدآبادی اصفهانی (متوفّی ۱۲۶۰ ه . ق) راه یافت و در اندکمدّتی پا به دایرهی شهرت گذاشت. در سال ۱۲۴۷ ه . ق به گلپایگان رفت ولی چندان مکث نکرد و راهی تهران شد.
او که در سال ۱۲۷۰ ه . ق به لقب شمس الشّعرایی و در ۱۲۷۲ ه . ق به لقب خانی شناخته شده بود، در سال ۱۲۸۵ ه . ق در سنّ ۵۷ سالگی درگذشت. جنازهاش را از تهران به قم منتقل کردند و در آن دیار به خاک سپردند.
«دیوان شمسالشّعرا سروش اصفهانی» در دو جلد با مقدّمهی جلالالدّین همایی و به تصحیح محمّدجعفر محجوب منتشر شده است. مثنوی روضه الاسرار، مثنوی اردیبهشت و شمس المناقب بخشهایی از عناوین آثار اوست.
یکی از اشعار غدیریّهی او شعر ذیل است که در دیوان وی در مجلّد اوّل در صفحهی ۴۲۲ و ۴۲۳ آمده است. چهار بیت پایانی در مدح پادشاه است که در این مقال حذف شد.
از خلد فراز آمد عید وصى خم
شادند بدین عید نوآیین همه مردم
امروز نهاد ایزد، منّت به سر ما
برخوان ز نُبى آیت اتممت علیکم
امروز نبى داد سزا را به سزاوار
در زیر قبایل شده پهناى زمین گم
دست وصى برحق بگرفت و برافراشت
چون چشمهی خورشید که بر چرخ چهارم
پشت نبى و روى هدى، حیدر کرّار
شاهى که به نُه گردون او راست تحکّم
در هر صفتى باز ندانیش ز ایزد
جز آن که منزّه بُوَد ایزد ز تجسّم
صد آیت موسیش عیان از دم شمشیر
صد معجز عیسیش نهان زیر تبسّم
جز بر گهر ختم رسل، خواجهی لولاک
بر هر گهرى، گوهر او راست تقدّم
حاصل نشدش معرفت کامل، جبریل
زانو نزد ار نزد وى از بهر تعلّم
علم از على و آل على بایدت آموخت
خیره مطلب بوى خوش عود ز هیزم
اندر رسن دوستى عترتش آویز
خواهى که شوى بر سر این بر شده طارم
تا زاد على از گهر آدم، ابلیس
از سجده نکردن گزد انگشت تندّم
دیدند در او چون همه اوصاف خداوند
کردند گروهى به خداییش توهّم
بردى فلک ماه به دیدار زمین رشک
چون دلدل او سودى بر روى زمین، سم
مور آمده در بارگهش از پى حاجت
مار آمده در پیشگهش بهر تظلّم
روزى همه زو ریزد چون ژاله ز گردون
هستى همه زو خیزد چون موج ز قلزم
در حفرهی دوزخ عدوى او است معذّب
در غرفهی فردوس ولیّاش به تنعّم
هست از مدد فیض وى و پرتو ذاتش
گردیدن گردون و درخشیدن انجم
بر دوش وى افکند ردایى ملک العرش
کان را نرسد دست مه و گردون بر کم
بشکسته به پیرانه سر اندر صف کفّار
در مهد دریده ز دم تنّین تا دم
تا خواجه نخواندش پدر خاک به کنیت
در شرع، مقرر نشد آیین تیمّم
اى دست خداوند جهان! اى در رحمت!
بر بندهی مدّاح بُوَد جاى ترحّم
خواهم ز تو بهبودى از این الم صعب
زین بیش مرا مىنبُوَد جاى تألّم
یعقوب، لقاى تو همىجست به زارى
داوود، ثناى تو سرودى به ترنّم
تا دست نزد نوح به دامان تو ننشست
کشتى به سر جودى و دریا ز تلاطم
آدم به مقام تو و جاه تو حسد برد
شد فتنهی او از پى این خوشهی گندم
چون توبه همىکرد از این خواهش باطل
بنهاد به سر، ذوالمننش تاج تکرّم
در سدره و در سینا با احمد و موسى
کرده به زبان تو خداوند، تکلّم
فردا که دهد خصم تو را ایزد، پاداش
هر موى زند بر تن او نیش چو کژدم
مدح على و آل چنین گوى «سروشا»!
پشمینه گدا را ده و شاهان را قاقم
پاسخ دهید