مسلمانی نجاشی

مورخان آورده‌اند که وقتی عمرو بن امیه نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به نجاشی رساند، نجاشی نامه را گرفت و آن را روی چشمانش گذاشت و به منظور اجلال و تعظیم، از روی تخت پایین آمد و روی زمین نشست و مسلمان شد. آن‌گاه صندوقچه‌ای از عاج خواست و نامه را در آن قرار داد و گفت: اگر می‌توانستم نزد او بیایم، حتماً می‌آمدم.[۱]

در حضور نجاشی

گویند: عمرو بن امیه به نجاشی گفت:

ای اصحمه؛ بر من است که سخن بگویم و بر تو که گوش فرادهی. گویی تو در مهرورزی به ما از مایی و ما در اعتماد به تو، از تو؛ زیرا ما هرگز گمان نیک به تو نبرده‌ایم مگر این‌که بدان نایل آمده‌ایم و هیچ‌گاه از شرّی به تو پناه نیاورده‌ایم مگر این‌که از آن ایمن مانده‌ایم. حجت بر تو را از زمان آدم آورده‌ایم و انجیل بین ما و تو شاهدی است که کس نتواند رد کند و داوری است که ستم روا ندارد؛ جایگاه نیکی و نیل به فضیلت در همین است. در غیر این صورت، تو در قبال این پیامبر امی همانند یهودیانی در قبال عیسی بن مریم که فرستادگان خود را به میان مردم فرستاد…

نجاشی گفت:

خداوند را به شهادت می‌گیرم که او همان پیغمبری است که اهل کتاب در انتظار آمدن اویند. همانا بشارت موسی به راکب الاغ همانند بشارت عیسی به راکب شتر است. هیچ خبری چون عیان نباشد اما اعوان حبشی من اندک باشند. پس مرا مهلت بده تا یارانم را بیشتر کنم و دل‌ها را نرم.[۲]

به نظر ما حامل پیام رسول خدا صلّی الله علیه و آله به نجاشی، جعفر بن ابی طالب بود؛ زیرا معلوم است که نجاشی به دست جعفر مسلمان شد. اگر چنین پند و اندرزی بوده قطعاً توسط جعفر بن ابی طالب بوده است مگر چند فقره که در مباحث بعدی بیان خواهیم کرد.

فرستاده و هدایای نجاشی (اوّل)

وقتی قریش طغیان ورزید و بر ضدّ اسلام و مسلمانان به تجاوزگری پرداخت و در شکنجه آنان زیاده‌روی کرد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله به مسلمانان بی‌دفاع فرمود:

اگر به حبشه می‌رفتید، در آن‌جا پادشاهی حکم می‌‌راند که نزد او به احدی ظلم نمی‌رود. آن‌جا سرزمین راستی و صداقت است؛ تا این‌که خداوند راه گشایشی از آنچه در آن هستید، قرار دهد.[۳]

آن‌گاه مهاجران را زیر کفالت جعفر بن ابی طالب علیه السّلام به حبشه فرستاد و نامه‌ای درباره آنان به نجاشی نوشت و سفارش کرد با آنان به نیکی و بزرگواری برخورد کند.[۴]

مسلمانان در سرزمین حبشه در امن و امان زندگی می‌کردند. نجاشی فرستادگان قریش را به بدترین وضع برگرداند و بزرگداشت مسلمانان موجب شورش علیه وی شد.

رسول خدا صلّی الله علیه و آله نامه دیگری هم به نجاشی نوشت و از او خواست جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه و مسلمانان همراه وی را به مدینه بفرستد. نجاشی آنان را آماده کرد و در دو کشتی همراه هدایا و هیئتی فرستاد. این هیئت برای شنیدن سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و دیدن مجلس و راه و روش حضرت آمدند. آنان نشانه‌های رسالت و پرچم‌های نبوت رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به عیان مشاهده کردند و به چشم خود دیدند که همچون شاهان و سلطه‌گران ستمگر زندگی نمی‌کرد.

این هیئت و همراهان به مدینه آمدند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله قدومشان را گرامی داشت حتی خودش از آنان پذیرایی کرد؛ چنان‌که اصحاب گفتند: ای رسول خدا؛ ما این کار را از سوی شما انجام می‌دهیم. حضرت فرمود: آنان یاران مرا گرامی داشتند. من دوست دارم جبران کنم. سپس آیاتی از قرآن برایشان قرائت فرمود. آنان گریستند.

فرستادگان نجاشی، به حبشه برگشتند.[۵]

پذیرش شاهی نجاشی

رسول خدا صلّی الله علیه و آله نجاشی را به عنوان «ملک الحبشه: پادشاه حبشه» خطاب کرد. برعکس پادشاهان دیگر یعنی هراکلیوس، خسرو پرویز و مقوقس که آنان را بزرگ مردم آن کشور خواند. حضرت به ایمان، عقل و حسن درایت، امانتداری و عدالت‌ورزی نجاشی یقین داشت و این‌که پادشاهی است که نزد او به احدی ستم نمی‌شود. از این رو منعی برای پذیرش حکومت نجاشی در حبشه نبود. رسول خدا صلّی الله علیه و آله تدبیر امور آن‌جا را به وی تفویض فرمود.

سه نجاشی، دو مسلمان

به دنبال بحث قبلی، این موضوع را به پذیرش و صحت نزدیک می‌دانیم که سه تن از پادشاهان حبشه معاصر رسول خدا صلّی الله علیه و آله بوده‌اند و آن حضرت با هر سه مکاتبه کرده است. این سه نجاشی عبارتند از:

۱٫‌ نجاشی اوّل که رسول خدا صلّی الله علیه و آله جعفر بن ابی طالب را نزد او فرستاد و نامه نخست خود را به همو نوشت. وی مسلمان شد و ایمان آورد.

۲٫‌ نجاشی دوم که به هنگام ازدواج رسول خدا صلّی الله علیه و آله با امّ سلمه در ابتدای هجرت به مدینه، درگذشت.

نجاشی اوّل چنان‌که به دست می‌آید در ابتدای هجرت درگذشت و نجاشی دوم در سال هفتم یا اواخر سال ششم هجرت، پس از آن، نجاشی سوم به حکومت رسید. رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او نامه نوشت و او نامه حضرت را پاره کرد.

پس از درگذشت نجاشی اوّل، جای او را نجاشی دوم گرفت و رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او نیز نامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد. نجاشی دوم نیز مسلمان شد. روایت زراره از امام محمد باقر (علیه السّلام) بر این نکته دلالت دارد:

رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیش از حرکت به سوی خیبر، عمرو بن امیه ضمری را نزد نجاشی، بزرگ حبشه فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد؛ به عمرو فرمود که جعفر (بن ابی طالب) و همراهانش را با خود بیاورد. نجاشی جعفر و یارانش را به نیکی آماده کرد و دستور داد به آنان لباس دادند و بر دو کشتی سوارشان کرد.[۶]

شاید همین نجاشی باشد که در اواخر سال ششم یا اوایل سال هفتم هجرت درگذشت. علی الظاهر همو است که هیئتی را برای تحقیق درباره نبوت رسول خدا صلّی الله علیه و آله به مدینه فرستاد.[۷]

چنان‌که وی همان نجاشی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او نوشت که امّ حبیبه را به همسری حضرت درآورد. او به دستور عمل کرد و چهار هزار درهم از مال خویش به امّ حبیبه مهریه داد.[۸]

۳٫‌ نجاشی سوم، وی همان است که متن نامه رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او با متن نامه حضرت به خسرو پرویز، هراکلیوس و مقوقس یکی است و آیه شصت و چهار سوره آل عمران (کلمه سواء) در آن آمده است. این نجاشی مسلمان نشد بلکه نامه پیامبر صلّی الله علیه و آله را پاره کرد و چنان‌که گذشت، حضرت خبر داد که خداوند به زودی پادشاهی وی را از هم خواهد گسست.

اخلاص نجاشی

روایت منقول از امام جعفر صادق علیه السّلام بر میزان محبت نجاشی (اول) به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و اهتمام وی در تقویت دین و گسترش دعوت حضرت دلالت دارد. مطابق این روایت، امام فرمود:

نجاشی در پی جعفر بن ابی طالب و همراهانش فرستاد. وقتی بر او داخل شدند، در خانه‌ای روی خاک نشسته بود و لباس‌های کهنه و مندرس بر تن داشت.

جعفر علیه السّلام گفت: وقتی او را بر آن حال دیدیم، دلمان به حالش سوخت. چون وضعیت ما را دید که چهره‌مان تغییر کرده است، گفت:

سپاس خداوند را که محمد را یاری کرد و چشمانش را روشن نمود. آیا شما را مژده ندهم؟!

گفتم: چرا؟ ای پادشاه.

گفت: همین ساعت یکی از جاسوسان من از سمت سرزمین شما آمد و به من خبر داد که خداوند عزِّوجل، پیامبرش محمد صلّی الله علیه و آله را یاری کرد و دشمنش را نابود ساخت و فلانی و فلانی و فلانی را به اسارت برد. آنان در دشتی به نام بدر که درختان اراک در آن بسیار است، با هم درگیر شدند. وقتی من در آن دشت گله اربابم، مردی از بنی ضمره را می‌چراندم، به او می‌نگریستم.

جعفر گفت: ای پادشاه! چرا می‌بینم روی زمین خاکی نشسته‌ای و این لباس مندرس را بر تن داری؟

گفت: ای جعفر؛ ما در آنچه خداوند بر عیسی علیه السّلام نازل فرموده، می‌بینیم که از حقوق خداوند بر بندگانش این است که وقتی به آنان نعمتی عطا می‌کند، تواضع و فروتنی گیرند. وقتی خداوند عزّوجل نعمتی از راه محمد صلّی الله علیه و آله به من عنایت کرد، این فروتنی را برای او پیشه کردم.

وقتی این موضوع به پیامبر صلّی الله علیه و آله رسید، به اصحاب فرمود:

همانا صدقه به صاحبش فزونی می‌دهد. پس صدقه دهید تا خداوند به شما رحمت فرستد.

همانا فروتنی به صاحبش بلندی و رفعت دهد، پس تواضع کنید تا خداوند بلند مرتبه‌تان سازد.

عفو به صاحبش عزّت دهد. پس گذشت کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند.[۹]

 

منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۶، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.


[۱]– مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۴۷؛ الطبقات الکبری، ۲/۱/۱۵-۱۶؛ سیره حلبی، ۳/۲۷۹؛ سیره دحلان، ۳/۶۷-۶۸؛ المصباح المضیء، ۲/۳۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۵/۴۳۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۳۶۵؛ میزان الحکمه، ۴/۳۲۰۹٫

[۲]– مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۴۷؛ سیره دحلان، ۳/۶۸؛ سیره حلبی، ۳/۲۷۹؛ زاد المعاد، ۳/۶۰؛ الروض الانف، ۳/۳۰۴؛ المصباح المضیء، ۲/۳۹؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، ۱/۵۷۲؛ ۲/۶۵۴؛ عیون الاثر، ۲/۳۲۹؛ الطبقات الکبری، ۱/۲۵۹٫

[۳].بحار الانوار، ۱۸/۴۱۲؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۴۹؛ السنن الکبری، بیقهی، ۹/۹؛ فتح الباری، ۷/۱۴۳؛ مجمع البیان، ۳/۴۰۰؛ سیر اعلام النبلاء، ۱/۲۰۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۷۰؛ البدایه و النهایه، ۳/۸۵-۹۲؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، ۱/۵۵۵؛ سیره ابن هشام، ۱/۲۱۳؛ سیره ابن کثیر، ۲/۴؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱/۲۲؛ ۲/۳۶۳٫

[۴]. ر.ک: الصحیح من سیره البنی الاعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۵۰؛ کنز الدقائق؛ ۳/۱۷۳؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۹۳؛ اسد الغابهف ۱/۴۴٫

[۵]– اقتباس و اختصار از: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۴۹-۴۵۲؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۲۸۴؛ حیاه الصحابه، ۱/۳۳۱؛ المستدرک علی الصحیحین، ۴/۲۱؛ تاریخ الخمیس، ۱/۲۸۸؛ ۲/۲۱؛ المعجم الکبیر، ۲۵/۲۱۸-۲۲۳؛ کشف الاستار، ۲/۲۹۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۴/۳۴۴؛ بحار الانوار، ۱۸/۴۱۰؛ ۲۱/۱۹-۲۴؛ سیره ابن هشام، ۱/۳۴۴؛ ۴/۳؛ الدر المنثور، ۲/۳۰۲-۳۰۳؛ ۵/۱۳۳؛ سیره ابن اسحاق، ۲۱۳؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۲۳-۲۴؛ کنز الدقائق، ۳/۱۷۳؛ مجمع البیان، ۳/۲۳۳؛ ۹/۲۴۴؛ نور الثقلین، ۱/۵۴۶؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ۱/۴۹۳؛ تفسیر قمی، ۱/۱۷۶؛ الشفاء، ۱/۲۵۹؛ البدایه و النهایه، ۳/۶۶؛ ۴/۲۶۲؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۷۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۲۸؛ سیره حلبی، ۱/۳۶۰؛ ۳/۵۶؛ سیره دحلان، ۱/۲۵۱؛ ۲/۲۵۱٫

[۶]– ر.ک: اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۲۱۰؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۳؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۲/۴۴۵٫

[۷]– الدر المنثور، ۲/۳۰۲ ۳۰۳؛ البدایه و النهایه، ۳/۱۸؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۶؛ المیزان، ۶/۸۵؛ اسباب النزول، ۱۳۷؛ زاد المسیر، ۲/۳۱۰؛ تفسیر جلالین، ۳۵۰؛ لباب النقول، ۸۴؛ فتح القدیر، ۲/۶۹٫

[۸]– وسائل الشیعه، ۱۵/۶؛ الکافی، ۵/۲۸۲؛ المحاسن، ۲۴۰؛ مرآه العقول، ۲۰/۱۱۱؛ من لا یحضره الفقیه، ۳/۴۷۳؛ علل الشرایع، ۲/۵۰۰؛ مکارم الاخلاق، ۲۳۶؛ بحار الانوار، ۱۰۰/۳۴۹؛ سنن ابو داود، ۱/۴۶۸؛ سنن نسایی، ۶/۱۱۹؛ عون المعبود، ۶/۹۵ ۹۶؛ مسند ابن راهویه، ۴/۲۷؛ السنن الکبری، ۳/۳۱۵؛  المنتقی، ۱۷۹؛ کشف الخفاء، ۱/۳۸۸؛ دفع شبهه التشبیه، ۵۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ۶۹/۱۳۶-۱۳۹؛ تهذیب الکمال، ۱/۲۰۴؛ سیر اعلام النبلاء، ۱/۴۴۲؛ ۲/۲۲۱؛ ۷/۱۳۸؛ سیره ابن کثیر، ۳/۲۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، ۱۱/۱۹۴٫

[۹]– ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، ۲/۴۵۴؛ از: الکافی، ۲/۱۲۱؛ بحار الانوار، ۷۲/۱۲۴؛ مرآه العقول ۸/۲۴۳؛ امالی، طوسیف ۱/۱۳؛ امالی، مفید، ۲۳۸؛ البدایه و النهایه، ۳/۳۰۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۲/۴۰۴؛ وسائل الشیعه، ۱۱/۲۱۸٫