خیبر، منطقه ای است وسیع و حاصلخیز در ۳۲ فرسنگی شمال مدینه منوره و در عصر رسول خدا صلّی الله علیه و آله این ناحیه در اختیار یهودیان قرار داشت. یهودیان خیبر با پناه دادن به یهودیان فتنه جوی مدینه و همکاری و همدستی با سایر دشمنان اسلام، خطری برای مسلمانان بودند. بدین جهت، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله متوجه یهودیان ساکن خیبر گردید. قابل ذکر است خیبر هفت قلعه داشت که یهودیان برای حفاظت و کنترل خارج دژها، در کنار هر دژی، برج مراقبت ساخته و با گماشتن نگهبانانی در آن، جریان خارج دژ را به داخل گزارش میکردند. پیامبر صلّی الله علیه و آله برای نشان دادن مقام و موقعیت حضرت علی علیه السّلام نزد خداوند متعال و اثبات جانشینی حضرت بعد از خودش و رد غاصبان خلافت، ابوبکر و عمر را به قصد باز کردن قلعهها فرستاد اما هر دوی آنها بدون فتح بازگشتند.
در این نوشتار در ابتدا به روایات اهل سنّت در مورد به میدان رفتن ابوبکر و عمر اشاره می کنیم و سپس نکاتی در نقد این سخنان بیان می کنیم.
پرچمهای فروافتاده
در منابع اهل سنّت در مورد فرستادن ابوبکر و عمر به میدان برای فتح دژ های خیبر موارد زیر نقل شده است:
۱- بخاری و مسلم از سهل بن سعد؛
بخاری، ابن ابی اسامه و ابو نعیم از سلمه بن اکوع؛
ابو نعیم و بیهقی از عبدالله بن بریده از پدرش؛
ابو نعیم از عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقّاص و ابو سعید خدری و عمران بن حسین و جابر بن عبدالله انصاری و ابولیلی؛
مسلم و بیهقی از ابوهریره؛
احمد بن حنبل، ابویعلی و بیهقی از علی علیه السّلام؛
بریده اسلمی گفت:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله به درد شقیقه (نیمه سر و صورت) مبتلا میشد. یک یا دو روز در خانه میماند و بیرون نمیآمد. چون در خیبر اردو زد، به این درد مبتلا شد. نزد مردم بیرون نیامد. ابوبکر را به میدان فرستاد. او پرچم رسول خدا صلّی الله علیه و آله را که سفید بود [۱] برداشت و رفت. جنگ شدیدی کرد. سپس برگشت و فتحی نبود و تلاش کرد (و محمود بن مسلمه کشته شد.)[۲]
سپس عمر را فرستاد. او پرچم رسول خدا صلّی الله علیه و آله را برداشت و جنگ شدیدی کرد. جنگ او شدیدترین جنگ از روز نخست بود. سپس برگشت و فتحی نبود.
در حدیث علی علیه السّلام نزد بیهقی، در این دو روز غلبه با یهودیان بود.[۳]
۲- در متن دیگری گوید:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله روز نخست عمر را به میدان فرستاد. روز دوم ابوبکر را فرستاد. سپس روز سوم، عمر را فرستاد ولی فتحی نبود.[۴]
۳- در متن دیگری از بریده اسلمی:
خیبر را محاصره کردیم. ابوبکر پرچم را گرفت. بازگشت ولی فتحی نصیب او نشد. فردا عمر پرچم را گرفت. رفت و برگشت و فتحی نصیب او نشد. مردم در آن روز تلاش شدیدی کردند.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: من پرچم را به کسی خواهم داد…[۵]
۴- از نظر طبری:
عمر و یارانش در حالی نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله برگشتند که یارانش او را متهم به ترس میکردند و او یاران خود را رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند.
فردا که شد ابوبکر و عمر با گردن کشیده ایستادند (تا رسول خدا پرچم را به آنان دهد) اما حضرت، علی علیه السّلام را خواست…[۶]
۵- در حدیث ابولیلی و عبدالله بن عبّاس آمده است:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد. مردم را با خود برد. شکست خورد و نزد او بازگشت. عمر را فرستاد، او هم با مردم شکست خورد و گریخت تا به رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: فردا پرچم را به مردی خواهم داد…[۷]
برخی افزودهاند:
سپس مردی از انصار را فرستاد. او جنگید و برگشت و فتحی نصیب او نشد.[۸]
رسول خدا صلّی الله علیه و آله از جریان باخبر شد، فرمود:
فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خداوند برای او میگشاید، فرار نمیکند، خدا و رسولش را دوست میدارد، دژ را به زور میگیرد.
در متن دیگری:
خداوند به دست او میگشاید.
بریده اسلمی گفت:
با طیب نفس خوابیدیم که فردا فتح خواهد بود. مردم همه شب را در این اندیشه بودند که پرچم را به کدام یک خواهد داد.
چون صبح شد، همه مردم نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله شتافتند بدان امید که پرچم را به آنان دهد.
ابو هریره گوید:
عمر گفت: تا آن روز هرگز خواهان امارت نبودم.[۹]
بریده اسلمی گوید:
هیچ مردی از ما نبوده نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله منزلتی داشته باشد مگر اینکه امید داشت آن مرد او باشد حتی من هم برای گرفتن پرچم گردن برافراشتم و سرم را بالا بردم. چون مرا نیز پیش او منزلتی بود اما منّتی نیست.[۱۰]
در حدیث سلمه و جابر بن عبدالله انصاری:
علی علیه السّلام به واسطه چشم درد شدیدی که داشت، از همراهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله عقب مانده بود. وقتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله به راه افتاد، علی علیه السّلام گفت: نه، من از همراهی رسول خدا صلّی الله علیه و آله عقب بمانم (تخلف ورزم)؟! پس بیرون آمد و در راه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله پیوست یا پس از آنکه حضرت به خیبر رسید، به او ملحق شد.[۱۱]
تا اینکه گوید:
ما آن را امید داشتیم. گفته شد: این علی است. رسول خدا صلّی الله علیه و آله پرچم را به او داد و دژ برای او گشوده شد.[۱۲]
در متن دیگری:
ناگهان علی را دیدیم. در حالی که انتظار او را نداشتیم. مردم گفتند: این علی است…[۱۳]
بریده اسلمی گوید:
علی علیه السّلام که به چشم درد مبتلا بود، آنقدر آمد که به حضرت نزدیک شد. او چشمانش را با تکه پارچهای قطری بسته بود.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله گفت: تو را چه شده است؟
گفت: پس از تو، چشم درد شدم.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: به من نزدیک شو.
علی علیه السّلام به او نزدیک شد.
سپس بیان میکند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله پرچم را به او داد. آنگاه با او به پا خاست و حلهای ارغوانی سرخ به بر او بود… به خیبر آمد…[۱۴]
در متن دیگری، بریده اسلمی گفت:
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله شب را صبح کرد، نماز صبح گزارد. سپس پرچم را خواست و به پا خاست و ایستاد.
ابن شهاب زهری:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله مردم را موعظه کرد. سپس گفت: علی کجاست؟
گفتند: به درد چشم مبتلاست (از درد چشم شکایت دارد.)
فرمود: به دنبالش فرستید.
سلمه بن اکوع: در حالی که دستش را گرفته بودم، او را آوردم.
گویند: او را نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله آوردند.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله به او گفت: تو را چه شده است؟
گفت: چشم درد شدهام، چنانکه جلوی پایم را نمیبینم.
فرمود: به من نزدیک شو.
در حدیث علی علیه السّلام نزد حاکم نیشابوری:
سرم را در دامن خود گذاشت. سپس از آب دهانش در کف دست خود ریخت و آن را به چشمم کشید.
گویند:
علی، خوب شد؛ چنانکه گویی هرگز دردی نداشته است. علی علیه السّلام از آن پس چشم درد نشد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله برایش دعا فرمود و پرچم را به او داد.[۱۵]
بیان کردهاند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله سلمه بن اکوع را دنبال علی علیه السّلام فرستاد. سلمه، علی علیه السّلام را که چشم درد داشت و در حالی که دستش را گرفته بود، آورد.[۱۶]
سهل گوید:
علی علیه السّلام گفت: ای رسول خدا؛ با آنان بجنگم تا مثل ما باشند؟
فرمود: مرکبت را بران تا در میدان آنان فرود آیی، سپس آنان را به اسلام دعوت کن و آنچه از حق خداوند متعال و حق رسولش بر آنان واجب است، به آنان خبر ده. به خدا سوگند؛ اگر خداوند فقط یک مرد را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موی برایت بهتر است.[۱۷]
ابوهریره گوید:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله به علی علیه السّلام گفت: برو و با آنان بجنگ تا اینکه خداوند دژ را بر روی تو بگشاید و به چیزی توجه نکن.
گفت: بر چه چیز با آنان بجنگم؟
فرمود: با آنان بجنگ تا اینکه گواهی دهند: لا اله الّا الله و محمّد عبده و رسوله. اگر این کار را کردند، خون و مال خود را از تو حفظ کردهاند مگر به حق آن؛ و حسابشان با خداوند است.
بیرون رفتند. پرچم را برد – در حالی که به خدای قسم – هروله میرفت و ما به دنبالش، ردّ او را میبردیم؛ تا اینکه پرچم را در پای دژ به زمین کوبید.
مردی یهودی از بالای دیوار سر کشید و گفت: تو کیستی؟
گفت: علی.
یا گفت: من علی بن ابی طالب هستم.
مرد یهودی گفت: به کسی که تورات را بر موسی نازل کرد، سوگند؛ پیروز شدید (یا برتری یافتید). علی علیه السّلام برنگشت تا اینکه خداوند، دژ را به دست او گشود.[۱۸]
حذیفه بن یمان:
وقتی علی علیه السّلام برای حمله آماده شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله گفت:
ای علی؛ قسم به خدایی که جانم به دست او است؛ کسی همراه تو است که تو را خوار نمیکند. این جبرئیل علیه السّلام است که در سمت راست تو قرار دارد و شمشیری در دست او است که اگر به کوهها بزند، آن را خواهد برید. تو را به بهشت و رضوان مژده باد.
ای علی؛ تو سرور عربی و من سرور فرزندان آدم.
در روایت دیگر:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله زرهی آهنی بر تن او کرد[۱۹] و ذوالفقار را محکم به کمرش بست و پرچم را به او داد و روانه دژ کرد.
علی علیه السّلام گفت: ای رسول خدا صلّی الله علیه و آله! با آنان بجنگم تا مثل ما باشند…[۲۰]
علی علیه السّلام در حالی که هروله میرفت، پرچم را بیرون برد…[۲۱]
در متن دیگری:
روز خیبر، رسول خدا صلّی الله علیه و آله علی علیه السّلام را سوار کرد و عمامهاش را به دست خود بر سرش نهاد و لباسش را بر تن او کرد و او را بر قاطر خود نشاند. سپس به او گفت:
ای علی؛ برو که جبرئیل در سمت راست تو است و میکائیل در سمت چپ تو؛ و عزرائیل پیشاپیش تو و اسرافیل پشت سر تو و یاری خدا بالای سر تو و دعای من در پی تو…[۲۲]
نکاتی در مورد متون فوق
سه نکته را به اختصار مورد توجه قرار میدهیم:
۱ – دو یا سه پرچم؟
برخی از متون بیان میکند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله یک بار ابوبکر و بار دیگر عمر را با پرچم خود به صحنه نبرد فرستاد اما هر دو بینتیجه بازگشتند. برخی از همین متون مأموریت عمر را دوبار: یک بار قبل از ابوبکر و بار دیگر پس از او برشمردهاند.
آنچه در اینجا نظرها را به خود جلب میکند، افزودن پرچم سومی است که در دست مردی از انصار بود. او هم بدون پیروزی برگشت.[۲۳]
ظاهراً منظور سعد بن عباده است. واقدی به نام وی تصریح و بیان میکند که سعد مجروح بازگشت.[۲۴]
این در حالی است که آنچه مورد تأکید روایات فراوانی قرار دارد، شکست دو مهاجر: ابوبکر و عمر است. برخی روایات به شکست عمر بسنده کردهاند. شاید هدف از افزودن سعد بن عباده و محمد بن مسلمه و دیگران، بیرون راندن این موضوع از حوزه قریش و قلمرو کسانی است که حکومت پس از پیغمبر صلّی الله علیه و آله را در قبضه خود گرفتند تا این شکست، رهبری انصاری را نیز در برگیرد که در سقیفه به رقابت قریش برخاست. از این روی درصدد برآمدند تا سعد بن عباده را نیز به افتخار شکست و فراری که خود گرفتار آن بودند، نایل گردانند وگرنه چرا از میان همگان فقط او را برگزیدند؟!
۲ – مأموریت دوباره عمر
دیدیم که برخی متون تصریح دارد پیامبر صلّی الله علیه و آله دو بار عمر را به جنگ یهودیان فرستاد: یک مرتبه قبل از ابوبکر و یک مرتبه پس از او.
شاید بتوان در تفسیر آن گفت: عمر مدعی شدت و صلابت خویش بود و آن را برای مردم آشکار میکرد تا آنجا که رسول خدا صلّی الله علیه و آله را به قتل برخی و کندن دندانهای دیگری و بلکه کشتار اسرای بدر و جنگ در حدیبیه فرمان میداد.
گویا رسول خدا صلّی الله علیه و آله میخواست نشان دهد که این موضوعات نه به واسطه شجاعت بلکه در پی اهداف دیگری بیان میشود. شاهد بر مدّعا همین ماجرای خیبر است. اگر عمر بتواند شکست خود را در روز نخست به گونهای توجیه کند، برای شکست روز دوم چه عذر و بهانهای خواهد تراشید؟!
سپس اعزام ابوبکر و دیگران از این روی انجام شد تا تأکید کند که این سنخ از مردمان، کسی نیستند که خداوند متعال به دست او دژها را میگشاید و چشمان ناظر را با کندن درها روشن میکند بلکه آن کسی که این مأموریتهای بزرگ و دستاوردهای شگفتانگیز و عظیم را به ارمغان میآورد، گونه دیگری از مردم است؛ نفس مطمئنه و خشنود از لقای پروردگار متعال، کرّار (پیاپی حمله کننده)، مسلّط بر نفس امّاره حتی در همان روز و بلکه معتقد است: احدی نمیتواند مانع عطای خداوند شود؛ میگوید:
اللّهم؛ لا مانع لما اعطیت.
۳ – محمد بن مسلمه، حباب و زبیر
یک سؤال باقی است: چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله روز دوم پرچم را به محمد بن مسلمه، حباب بن منذر یا زبیر نداد که دلاوریهای بزرگی در خیبر به آنان نسبت میدهند تا آنجا که مدّعیاند: محمد بن مسلمه، مرحب خیبری را کشت؟!
آری، چرا از همه اینان صرف نظر کرد و تعریض خود را چنان گسترده گرفت که پس از حصر کرّار در علی علیه السّلام، همه آنان مشمول فرّار شدند؟!
اگر آنان هم ثابت قدم ماندند و با فراریان نگریختند، چرا آبرویشان را حذف نکرد؟!
ما تقریباً اطمینان داریم که از این روی نام محمد بن مسلمه را در فهرست فراریان با پرچم نادیده گرفتهاند که وی را برای قتل مرحب به جای علی علیه السّلام ذخیره کردهاند.
جنگ فراریان
برخی از متون پیش گفته بر این پندار است که ابوبکر وعمر جنگ شدیدی کردند و تلاش نمودند اما دژ را فتح نکردند.
ما نه تنها در صحت این پندار تردید داریم بلکه ترجیح میدهیم که آن دو قبل از شروع نبرد گریختند و اگر هم با ترس و لرز جنگ را آغاز کردند اما خیلی زود و پیش از هر گونه اقدام مؤثر یا قابل توصیف به عنوان جنگ، از میدان گریختند.
ما در این دیدگاه به موارد زیر استناد میکنیم:
۱٫ برخی متون اشاره و بلکه شماری تصریح دارد که عمر پیش از آنکه به میدان جنگ برسد، بازگشت. در روایت است:
پیامبر صلّی الله علیه و آله روز نخست ابوبکر را خواست و به او فرمود: پرچم را بگیر. ابوبکر پرچم را گرفت و با جمعی از مهاجران به میدان رفت، تلاش کرد اما کاری از پیش نبرد. او برگشت، در حالی که همراهان خود را سرزنش میکرد و آنان او را.
فردا که شد، عمر پرچم را برداشت اما دور نشد. سپس برگشت در حالی که یارانش را به ترس متهم میکرد و آنان او را.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: این پرچم مال کسانی که آن را برداشتند، نیست. علی علیه السّلام را برای من بیاورید.
گفتند: علی علیه السّلام چشم درد دارد.
فرمود: او را به من نشان دهید تا مردی را ببیند که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند.[۲۵]
در حدیث بریده اسلمی هم آمد که میگفت: «ابوبکر پرچم را گرفت. او به میدان رفت اما فتحی نصیب او نشد. فردا، عمر پرچم را گرفت، رفت و برگشت اما فتحی نصیب او نشد…»
در حدیث ابولیلی و عبدالله بن عبّاس:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله ابوبکر را فرستاد. او مردم را با خود برد. شکست خورد و نزد او برگشت. عمر را فرستاد، او هم با مردم شکست خورد و گریخت تا به رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسید.
در متن دیگری:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله پرچم را به مردی از مهاجران داد. او برگشت و کاری انجام نداد. سپس پرچم را به مرد دیگری از مهاجران داد. او هم برگشت و کاری انجام نداد.
این متون اندکی قبل با ذکر منابع و مصادر آمد.
۲٫ پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله از آنچه روی داد، ناراحت و اندوهگین شد و جملهای بیان فرمود که اشعار میدارد که این کار را باید مهاجران و انصار انجام دهند. آنجا که فرمود:
آیا مهاجران و انصار این گونه کار میکنند؟!
حضرت این جمله را سه بار تکرار کرد و فرمود:
پرچم را به مردی خواهم داد که…[۲۶]
گویند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله خشمگین شد و فرمود:
برخی را چه شده که شکست خورده برمیگردند و یاران خود را به ترس متهم میکنند؟!
اما به خدای سوگند که پرچم را به مردی خواهم داد که…[۲۷]
متن دیگری از شکست ابوبکر و عمر یاد کرده میگوید:
این کار رسول خدا صلّی الله علیه و آله را ناراحت کرد، فرمود:
پرچم را به مردی خواهم داد…[۲۸]
این خشم و اندوه رسول خدا صلّی الله علیه و آله دلالت دارد که شکست آنان اصلاً قابل توجیه نبود. اینکه حضرت سه مرتبه فرمود: آیا مهاجران و انصار اینگونه کار میکنند؟ بیانگر تأسف عمیق و حسرت شدید وی از عملکرد آنان است و دلالت دارد که آنچه روی داده به سبب قدرت و قوت یهودیان نیست بلکه نتیجه کوتاهی و ترس اصحاب او است و این نیز دلالتی سلبی دارد.
آنچه این نکته را مورد تأکید قرار میدهد، اتهامات متبادل مهاجرین و انصار است که همدیگر را در باب آنچه اتّفاق افتاده بود، به ترس از دشمن یهودی متهم میکردند. این نشان میدهد که پذیرفته بودند مسئولیت همه اتّفاقات بر عهده خودشان است.
- اگر این سخن آنان درست بود که میگویند: آن دو جنگ شدیدی کردند و تلاش نمودند؛ تعریض پیامبر صلّی الله علیه و آله به آنان و همراهانشان و سرزنش و رسوا نمودن آنها در مقابل دیدگان همه نادرست میبود و بلکه میبایست از جهد و جهاد آنان تقدیر و نشان افتخار بر گردنشان بیاویزد. پس این غم و اندوه و آن تعریض و سرزنش و اظهار تأسف و خشم به وضوح دلالت دارد که با فرار خود از میدان نبرد، مرتکب گناهی بزرگ شدهاند و این فرار تا حدی قبیح و شنیع است که آنان را سزاوار چنین برخوردی از سوی رسول اکرم صلّی الله علیه و آله ساخته است!
کیفر آن دو به این شیوه دردناک ضروری بود تا نام آنان را در فهرستی ثبت و جاودانه سازد که احدی دوست ندارد، نام او در آن ثبت شود، یعنی فهرست فراریان در جنگها.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۶، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[۱]– الریاض النضره، ۱/۱۸۴-۱۸۸؛الارشاد، ۱/۱۲۱؛ ر.ک: شرح الاخبار، ۱/۱۴۷؛ العمده، ۱۵۰؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۵۸؛ احقاق الحق، ۵/۳۷۳؛ مسند احمد، ۵/۳۵۸؛ المناقب، خوارزمی، ۱۰۳، ۱۶۷؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)،شیروانی، ۱۳۹؛ بحار الانوار، ۲۱/۳؛ ۳۹/۱۰؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۳۷؛ فتح الباری، ۱۰/۱۲۹؛ مجمع البیان، ۹/۲۰۱؛ خصائص الوحی المبین، ۱۵۶؛ المیزان، ۱۸/۲۹۵؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۰۰؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۱۳؛ نهج الایمان، ۳۲۲؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۴؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۵۴٫
[۲]– ر.ک: البدایه و النهایه، ۴/۱۸۵٫
[۳]– سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۴؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸۴؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۴/۲۰۹؛ سیره حلبی، ۳/۴۱؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۰؛ حلیه الاولیاء، ۱/۶۲؛ معالم التنزیل، ۴/۱۵۶؛ تذکره الخواص، ۲۵؛ منتخب کنزل العمّال، ۴/۱۲۸؛ تاریخ الخمیس، ۲/۴۸٫
[۴]– تاریخ الخمیس، ۲/۴۸؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، ۱۴۱٫
[۵]– مسند احمد، ۵/۳۵۳؛ ر.ک: خصائص امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نسائی، ۵؛ سیره ابن هشام، ۳/۱۷۵؛ اسد الغابه، ۴/۳۳۴؛ شرح اصول الکافی، ۱۲/۴۹۴؛ العمده، ۱۴۰؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۵۵؛ بحار الانوار، ۳۲/۱۳۳؛ ۳۹/۷؛ مجمع الزوائد، ۷/۱۵۰؛ السنن الکبری، نسائی، ۵/۱۰۹؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۹۲-۹۳؛ البدایه و النهایه، ۷/۳۷۳؛ نهج الایمان، ۳۱۸؛ ینابیع الموده، ۱/۱۵۵٫
[۶]– تاریخ الامم و الملوک، ۳/۳۰؛ منتخب کنز العمّال، ۴/۱۲۷-۱۲۸؛ الریاض النضره، ۱/۱۸۵-۱۸۸؛ الارشاد، ۱/۱۲۶؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۸؛ الخرائج و الجرائح، ۳/۳۹؛ العمده، ۱۵۰؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۵۸؛ مجمع البیان، ۹/۲۰۱؛ خصائص الوحی المبین، ۱۶۵؛ المیزان، ۱۸/۲۹۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۹۳؛ نهج الایمان، ۳۲۲٫
[۷]– منتخب کنز العمّال، ۵/۴۴؛ مجمع الزوائد، ۹/۱۲۳؛ ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ۲/۳۱۸؛ بحار الانوار، ۳/۵۲۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۳۷؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۱/۴۹۷؛ ۸/۵۲۲؛ کنز العمّال، ۱۳/۱۲۱٫
[۸]– ر.ک: سیره حلبی، ۳/۷۳؛ المغازی، ۲/۶۵۴٫
[۹]– به زودی منابع فراوان آن خواهد آمد.
[۱۰]. سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۴؛ منتخب کنز العمّال، ۴/۱۲۸؛ ر.ک: البدایه و النهایه، ۴/۲۱۲؛ کنز العمّال، ۱۰/۴۶۳؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۵۴٫
[۱۱]. تاریخ الخمیس، ۲/۴۸؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۴؛ ر.ک: صحیح بخاری، ۵/۱۷۱٫
[۱۲]. صحیح بخاری، ۵/۱۷۱٫
[۱۳]. البدایه و النهایه، ۴/۱۸۴، صحیح بخاری، ۵/۲۳، الخصائص الکبری، ۱/۲۵۱-۲۵۲٫
[۱۴]– البدایه و النهایه، ۴/۱۸۵؛ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ۲/۳۰۱؛ خصائص الوحی المبین، ۱۵۶؛ المناقب، خوارزمی، ۱۶۸؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۵۵؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۲۲۰٫
[۱۵]– این کرامت ارجمند را در منابع زیر ببینید: منتخب کنز العمّال، ۴/۱۲۷-۱۲۸؛ الصواعق المحرقه، ۷۴؛ حیاه الحیوان، ۱/۲۳۷؛ مشکاه المصابیح، ۵۶۴؛ الاصابه، ۲/۵۰۲؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۱۰۷؛ مناقب الامام علی (علیه السّلام)، ابن مغازلی، ۱۷۶؛ مصابیح السنه، ۲/۲۰۱؛ الاستیعاب، ۳/۳۶۶؛ معالم التنزیل، ۴/۱۵۶؛ الشفاء، ۲/۲۷۲؛ جامع الاصول، ۹/۴۶۹؛ الاکتفاء، ۲/۲۵۸؛ کفایه الطالب، ۱۱۶-۱۱۸؛البدایه و النهایه، ۴/۱۸۴-۱۸۵ به بعد؛ ذخائر العقبی، ۷۴؛ الریاض النضره، ۲/۱۸۸؛ ۱/۵۰؛ صحیح بخاری، ۵/۱۷۱؛ صحیح مسلم، ۵/۱۹۵؛ ۷/۱۲۰؛ مسند احمد، ۵/۳۵۳-۳۵۸؛ الجامع الصحیح، ۵/۶۳۸؛ خصائص امیر المؤمنین (علیه السّلام)،نسائی، ۴-۷؛ سیره ابن هشام، ۳/۱۷۵؛ الطبقات الکبری، ۳/۱۵۷؛المعجم الصغیر، ۱۶۳؛ المستدرک علی الصحیحین، ۳/۳۸، ۱۰۸، ۱۱۶، ۱۲۵، ۴۳۷؛ لباب التأویل، ۴/۱۵۲-۱۵۳؛ تاریخ الخمیس، ۲/۴۸-۴۹؛ بحار الانوار، ۲۱/۲۹؛ معارج النبوه، ۲۱۹؛ الخصائص الکبری، ۱/۲۵۱؛ تاریخ الخلفاء، ۱۶۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ۳/۳۰؛ حلیه الاولیاء، ۱/۶۲؛ تذکره الخواص، ۲۴-۲۵؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۲۱۹-۲۲۰؛ اسد الغابه، ۴/۲۱-۲۸؛ مجمع الزوائد، ۹/۱۲۲- ۱۲۳؛ و منابع فراوان دیگر.
[۱۶]– صحیح مسلم، ۵/۱۹۵؛ مسند احمد، ۴/۵۴؛ الطبقات الکبری، ۳/۱۵۷؛ مناقب آل ابی طالب، ۱۷۶؛ معالم التنزیل، ۴/۱۵۶؛ منتخب کنز العمّال، ۴/۱۳۰؛ حیاه الحیوان، ۱/۲۳۷؛ الریاض النضره، ۱/۱۸۵-۱۸۷؛ لباب التأویل، ۴/۱۵۲-۱۵۳٫
[۱۷]– صحیح بخاری، ۵/۱۷۱؛ صحیح مسلم، ۷/۲۱؛ مسند احمد، ۵/۳۳۳؛ خصائص امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نسائی، ۶؛ حلیه الاولیاء، ۱/۶۲؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۱۰۷؛ تذکره الخواص، ۲۴؛ اسد الغابه، ۴/۲۸؛ مشکاه المصابیح، ۵۶۴؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸۴؛ ر.ک: الریاض النضره، ۲/۱۸۴-۱۸۸٫
[۱۸]. سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۴-۱۲۵؛ الانس الجلیل، ۱۷۹؛ ر.ک: سیره حلبی، ۳/۳۵-۳۷؛ سیره ابن هشام، ۳/۱۷۵؛ حلیه الاولیاء، ۶۲؛ الاکتفاء، ۲/۲۵۸؛ الکامل فی التاریخ، ۲/۲۲۰؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۸۴-۱۸۵؛ ذخائر العقبی، ۱۸۴-۱۸۸؛ ذخائر العقبی، ۱۸۴-۱۸۵؛ الخصائص الکبری، ۱/۲۵۱-۲۵۲؛ تاریخ الخمیس، ۲/۴۹؛ بحار الانوار، ۲۱/۱۶٫
[۱۹]. تاری الخمیس، ۲/۴۹؛ ر.ک: تحف العقول، ۳۴۶؛ عون المعبود، ۸/۱۷۲؛ سیره حلبی، ۳/۳۷٫
[۲۰]. سیره حلبی، ۳/۳۷؛ تاریخ الخمیس، ۲/۴۹؛ مناقب امیر المؤمنین (علیه السّلام)، کوفی، ۲/۵۰۷-۵۰۸؛ الاحتجاج، ۱/۱۶۷؛ العمده، ۱۴۲-۱۵۷؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۵۶؛ ذخائر العقبی، ۷۳؛ بحار الانوار، ۲۱/۳؛ ۳۹/۸-۱۲؛ الاربعین، ماحوذی، ۲۸۷-۲۸۸؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، ۱۳۷؛ الغدیر، ۲/۴۱؛ مستدرک سفینه البحار، ۳/۱۰؛ اضواء علی الصحیحین، ۳۴۱؛ فضائل الصحابه، ۱۶۶؛ مسند احمد، ۵/۳۳۳؛ صحیح بخاری، ۴/۲۰۷؛ ۵/۷۷؛ صحیح مسلم، ۷/۱۲۲؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۱۰۷؛ فتح الباری، ۷/۳۶۶؛ السنن الکبری، نسائی، ۵/۴۶، ۱۱۰؛ خصائص امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نسائی، ۵۶؛ شرح معانی الآثار، ۳/۲۰۷؛ صحیح ابن حبان، ۱۵/۳۷۸؛ المعجم الکبیر، ۶/۱۵۲؛ ریاض الصالحین، ۱۴۵؛ نظم درر السمطین، ۹۹؛ فیض القدیر، ۶/۴۶۵؛ مجمع البیان، ۹/۲۰۱؛ المیزان، ۱۸/۲۹۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۸۶-۸۸؛ اسد الغابه، ۴/۲۸؛ الاصابه، ۱/۳۸؛ البدایه و النهایه، ۴/۲۱۱؛ بشاره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لشیعه المرتضی (علیه السّلام)، ۲۹۷؛ نهج الایمان، ۳۲۰؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۵۱؛ جواهر المطالب، ۱/۱۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۱۲۵؛ ینابیع الموده، ۱/۱۵۳؛ معجم النورین، ۲۴۲٫
[۲۱]. سیره حلبی، ۳/۳۷؛ ر.ک: الاربعون حدیثاً، ۵۶؛ مناقب آل ابی طالب، ۲/۱۲۸؛ العمده، ۱۵۳؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ۵۷؛ بحار الانوار، ۳۹/۹؛ ۷۲/۳۳؛ بغیه الباحث، ۲۱۸؛ المعجم الکبیر، ۷/۳۵؛ الثقات، ۲/۱۳؛ تاریخ مدینه دمشق، ۴۲/۸۹-۹۰؛ الجواهر فی نسب علی و آله، ۷۰؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۱۲؛ ۷/۳۷۳؛ سیره ابن هشام، ۳/۷۹۸؛ الجمل، ۱۹۶؛ و منابع فراوان دیگر.
[۲۲]. ر.ک: بحار الانوار، ۲۱/۱۸-۱۹؛ مناقب آل ابی طالب، ۲/۷۸٫
[۲۳]. المغازی، ۲/۶۵۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۷٫
[۲۴]. المغازی، ۲/۶۵۳؛ سیره حلبی، ۳/۳۴؛ امتاع الاسماع، ۳۱۳-۳۱۴٫
[۲۵]– بحار الانوار، ۲۱/۱۵؛ الارشاد، ۱/۱۲۶؛ ر.ک: مدینه المعاجز، ۱/۱۷۴٫
[۲۶]– بحار الانوار، ۲۱/۱۲، الاحتجاج، ۲/۶۴٫
[۲۷]– بحار الانوار، ۲۱/۲۸؛ الخرائج و الجرائح، ۱/۱۵۹٫
[۲۸]– بحار الانوار، ۲۱/۲۱، اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۲۰۷٫
پاسخ دهید