على(ع) از دو نگاه

چونان که یاد شد, تاریخ اسلام در هر رخداد مهم و دشوار و در هر مقطع حسّاس و سرنوشت ساز, نماد و نمودى روشن و متمایز از حضور, شخصیت و کارآیى امیرمؤمنان(ع) به خاطر سپرده است. اما دریغ که راهگذاران, تاریخ این اسطوره معرفت و دانش و بینش را هرگز در قامت رساى آن ندیده اند و جلوه هاى واقعى او را درجامعیت منش و کنش او جست وجو نکرده اند.
دو نگاه از دو منظر به جایگاه على(ع) در تاریخ اسلام شده است که هر کدام به شکلى ناتمام و ابتر است; نگاهى سنّت گرایانه و نگاهى از سرشیفتگى.
على(ع) در نگاه اهل سنّت پهلوانى است رزم آور که پشت یلان شرک و کفر و نفاق را به خاک مذلّت کشانده است و تیغش در دفاع از حریم رسالت خطا نرفته است.
على(ع) در نگاه آنان جنگاورى جسور و بى باک است و نه حتّى سیاست شناسى سیاستمدار تا بتواند چون امویان بر گستره فتوحات و سرزمینها و غنائم و خراجها بیفزاید و نطفه مخالفان را در رحم مادران بخشکاند!
از دیگر سو على(ع) حتى در نگاه شیفتگانش مورد بى مهرى قرار گرفته است چرا که در نظر آنان نیز او بیش از هر کس و هر چیز شایسته خلافت بود. و باید سیاست دارالاسلام را در دست مى گرفت و از آنجا که حقّش از او دریغ شد, مظلوم تاریخ است و باید بر او گریست!
ناتمام بودن این دو نگاه, نه به معناى نادرستى آن دو است, بلکه به معناى گنجاندن بحر در سبو و اسیر کردن خورشید در مردمک چشم است. زیرا که على(ع) هم آن دلاور بى هماورد جبهه ایمان بود و هم آن شایسته خلافت و محقّ وصایت و امام عدل. امّا هیچ کدام از این دو مشخصه, بنیان و اساس شخصیت ممتاز و بى بدیل او را تشکیل نمى داد.
اگر على(ع) نزدیک ترین, محبوب ترین, معتمدترین و محترم ترین فرد نزد رسول خدا(ص) به شمار مى آمد. نه به دلیل جنگاورى و یا سیاستمدارى بود که على(ع) عطر نبوت داشت ولى نبیّّ نبود, على(ع) نور وحى را مى دید ولى رسول نبود, على(ع) حامل تفسیر و تأویل قرآن بود چنان که پیامبر به او آموخته بود و اوج شرافت خود را در این مى دید, چنان که بارها مى فرمود:
(
سلونى قبل ان تفقدونى, فوالله ما فى القرآن آیه الاّ و انا أعلم فیمن نزلت و أین نزلت فى سهل او فى جبل, و انّ ربّى وهب لى قلباً عقولاً و لساناً ناطقاً… )۳
از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست دهید و نیابید, به خدا سوگند! هیچ آیه اى در قرآن نیست مگر این که مى دانم درباره چه کسى و کجا نازل شده است, در صحرا یا کوه همانا پروردگارم مرا قلبى اندیشمند و زبانى گویا عطا کرده است.

قرآن شناسى والاترین مشخصه على(ع)

به رغم نگرشهاى ناتمام و جزئى به شخصیت على(ع) در میان فرق و مذاهب اسلامى, ساحت نظر و تحقیق از نگرشهاى جامع و بنیادى خالى نمانده است و کسانى به این واقعیت اذعان کرده اند که اگر بزرگ ترین معجزه پیامبر خاتم قرآن است و عظیم ترین رهاورد رسول خدا براى نسلهاى متمادى در طول تاریخ و به ویژه نسلهاى فرهیخته و اندیشه ساز, کلمات پایدار وحى قرآنى است, على(ع) این افتخار را دارد که در میان اصحاب پیامبر و نیز امّت پیامبر تا همیشه تاریخ, آگاه ترین فرد به حقایق نهفته آن است و بر این اساس او شایسته ترین و ستوده ترین انسان پس از رسول خدا است.
آنچه این نگاه را, ازمتن گفتار و سیره علوى تأیید مى کند این است که آن حضرت در عین پافشارى بر حق خلافت و وصایت خود و تأیید بر عدم صلاحیت دیگران براى مدیریت جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر(ص) زمانى که این تلاش را بى نتیجه مى بیند حاضر است چشم از خلافت بپوشد ولى میدان تبیین دین و بیان قرآن را خالى نگذارد.
لحن و گونه بیان امام در روایات نشان مى دهد که چگونه با دل نگرانى مردم را در طول بیست و پنج سال سکوت سیاسى و انزواى حکومتى, به فهم صحیح زبان قرآن فرا مى خواند.
(
ایها الناس سلونى! فانّکم لاتجدون احداً بعدى هو أعلم بما تسألونه منّى, و لاتجدون أحداً اعلم بما بین اللوحین منّى فسلونى!).۴
اى مردم از من بپرسید! زیرا شما پس از من, کسى را آگاه تر نخواهید یافت, کسى را پیدا نخواهید کرد که قرآن را بهتر از من بداند. پس بپرسید!
امیرالمؤمنین(ع) در یک عبارت با صراحت هرچه تمام تر, به این امتیاز افتخار کرده و فرموده است:
(
انّ الله تبارک و تعالى قد خصّنى من بین اصحاب محمد(ص) بعلم الناسخ و المنسوخ, و المحکم و المتشابه, و الخاصّ و العام و ذلک ممّا منّ الله به عَلَیّ و على رسوله).۵
همانا خداى تبارک و تعالى از میان اصحاب محمد(ص) این ویژگى را به من ارزانى داشته است که به ناسخ و منسوخ, محکم و متشابه, خاص و عام قرآن آگاه باشم, و این از منّت هاى الهى بر من و رسول خدا است.

 

على(ع), پاسخگوى هر پرسش قرآنى

در کتاب تاریخ دمشق از (ابن شبرمه) نقل کرده است: (هیچ کس جز على بن ابى طالب(ع) نتوانست بر روى منبر ادّعا کند که از هر کجا و هر موضوع قرآن که مى خواهید از من بپرسید.۶
مناقب ابن شهرآشوب از شعبى آورده است:
(
پس از پیامبر خدا هیچ کس از على بن ابى طالب, آگاه تر به کتاب خدا نیست).۷
در کتاب (النهایه فى غریب الحدیث) از ابن عباس که خود در شمار مفسّران نامى صدر اسلام قرار دارد, نقل شده است که مى گفت:
(
آگاهى من از معارف قرآن در مقایسه با على(ع) مانند برکه کوچکى است در برابر دریایى ژرف).۶
(
منصوربن حازم) از اصحاب امام صادق(ع) در حدیثى نسبتاً طولانى از مباحثات خود با مردم گزارش داده است تا نظر ا مام صادق(ع) را درباره گفت وگوها و مناظرات خود جویا شود. ازآن جمله مى گوید:
(
من به مردم گفتم: مى دانید که رسول الله محبّت خدا بر خلق بود؟ گفتند آرى, گفتم پس آن گاه که رسول خدا(ص) رحلت کرد حجت خدا بر خلق کیست؟ مردم گفتند: قرآن.
آن گاه من درباره قرآن تأمّل و مطالعه کردم و دریافتم که همه گروه هاى مختلف مانند مرجئه, قدرى ها و حتى زندیقها که ایمان به قرآن ندارند, در مباحثات خود براى برزمین زدن طرف مقابل و محکوم کردن آنان به آیات قرآن استشهاد کرده و براى آراى متناقض خود از قرآن, شاده و گواه مى آورند! آن زمان دانستم که قرآن بدون یک مدار و ملاک و قیّم نمى تواند مورد استناد افکار و اندیشه قرار گیرد.
من به مردم گفت, کدام داور و ملاک براى تشخیص فهم درست از قرآن وجود دارد؟
مردم پاسخ دادند, ابن مسعود, عمر و حذیفه از قرآن چیزهایى مى دانند!
پرسیدم آیا همه قرآن را مى شناسند و همه پرسشها را پاسخ مى دهند؟
همه گفتند: خیر! زیرا مواردى اتفاق افتاده است که پرسشى مطرح شده و آنها گفته اند ما نمى دانیم. ولى تنها کسى که در مقابل پرسشهاى قرآنى کلمه (نمى دانم) را بر زبان جارى نکرده است, على(ع) است).۹

 

على(ع) مرجع همه عالمان و علوم قرآنى

شرح نهج البلاغه, درباره على(ع) مى نویسد:
(
از جمله دانشهاى على(ع) علم تفسیر قرآن است که دیگران از او دریافت کرده اند و سپس شاخه هاى گوناگون از آن پدید آورده اند; اگر به کتابهاى تفسیرى مراجعه کنى, درستى این سخن را در مى یابى, چه اینکه بیشتر روایتها و نقلهاى تفسیر از او و از (عبدالله بن عباس) است و همه مردم مى دانند که (ابن عباس) از ملازمان آن حضرت است و سخنان علمى او به آن گرامى باز مى گردد و خلاصه اینکه ابن عباس شاگرد و تحصیل کرده مکتب على(ع) است, به طورى که وقتى به (عبدالله بن عباس) گفته شد علم تو در برابر علم پسرعمویت ـ على(ع) ـ چقدر است؟ پاسخ داد مانند قطره اى از باران در مقایسه با دریایى پهناور).۱۰
در کتاب (مطالب السؤول) نیز چنین آمده است:
(
در میان امّت اسلامى شهرت دارد که رئیس مفسران و پیشتاز و پیش کسوت آنان (عبدالله بن عباس) است در حالى که او یکى از شاگردان على(ع) و اقتداکنندگان به اوست که از محضر وى دریافت علم کرده است).۱۱

 

تلاش براى حاکمیّت قرآن

على(ع) هم در گفتار و هم در عمل نشان داد که تأکید او بر امر خلافت و وصایت نه به هدف دستیابى به قدرت و سلطنت که تلاشى براى حاکمیت قرآن بوده است, زیرا فرزند ابوطالب در پایان هر نبردى خونین, از این که شهد شهادت ننوشیده نگران بوده و سوگند مى خورد: همانا فرزند ابى طالب به مرگ مأنوس تر است از کودک به پستان مادر!
و نیز آن روز که سرخوردگان ساحت سرگردانى و خشونت, به خانه على(ع) هجوم آوردند تا با او براى خلافت بیعت کنند, سوگند یاد کرد که اگر نبود مسئولیت عالمان در برابر ستمدیدگان جامعه, افسار خلافت بر پشت شتر حاکمیت مى افکندم تا هر جا که مى خواهد برود و از همان برکه که تاکنون نوشیده است بنوشد!
(
ولألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندى من عفطه عنز).۱۲
اگر این مسئولیت علمى و اجتماعى و انسانى نبود ـ مى دیدید که دنیاى شما, در نظر على کم بهاتر از اخلاط بینى بز بود.
و مگر نه او بود که در اوج اقتدار و حاکمیتش, به کفش بى قیمت خود وصله مى زد و مى گفت اگر از حکومت بر مردم احقاق حق را جست وجو نکنم و امید نداشته باشم, قیمت حکومت بر شما مردمان, از این کفش فرسوده نیز در نظرم کمتر خواهد بود!
پس او در جست وجوى چه بود که پس از رحلت رسول خدا, مهاجر و انصار را به گواهى مى گرفت تا حقش را بازستاند و اثبات کند که خلافت لباس آراسته اوست نه دیگران.
اگر چنین بود, پس خطبه آتشین و گدازنده شقشقیه اش را چگونه باید تفسیر کرد!
و اگر چنین بود, پس تحمّل دشوارى سه جنگ بنیان ستیز جمل و صفین و نهروان را براى دفاع از قلمرو حاکمیت و بنیانهاى آن چگونه باید نگریست!
اینها پرسشهایى است که پاسخ به آنها براى على شناسان, چندان دشوار و پیچیده نیست, او حکومت را نه براى خود که وبال جسم و جان خویش مى دید و تنها انتظارى که از حکومت و اقتدار داشت, حاکمیت قرآن و احکام الهى و حیات وحیانى بر جامعه بشرى بود.
حاکمیت و خلافت را از آن رو حقّ خویش مى دید که آگاه ترین مردم به قرآن و شریعت و دین و فرجام امور بود و مى فرمود:
(
انا… اعرفکم بالکتاب والسنه و افقهکم فى الدین و أعلمکم بعواقب الأمور).۱۳
على(ع) نه از سر خود بزرگ بینى که بر اساس دلایل متقن خود را تجسّم عینى آیات قرآن مى دید و اراده و بینش و عزمش را سخن و نظر و عزم قرآن مى دانست و چنین بود که وقتى شامیان قرآن بر نیزه کردند, به فریب خوردگان صحنه صفین یادآور شد که (انا القرآن الناطق).۱۴ (هذا کتاب الله الصامت و أنا المعبر عنه فخذوا بکتاب الله الناطق). ۱۵
من قرآن ناطق و سخنگویم, این کتاب که بر نیزه کرده اند تا آن را وسیله حیله و شگرد سیاست قرار دهند قرآن خاموش است و منم که باید نکته هاى آن را بازگشایم و رموز آن را تعبیر نمایم, پس شما به کتاب گویاى الهى تمسّک جویید و اقتدا کنید و کتاب ساکت را ـ بر فراز نیزه هاى خدعه ـ فرو نهید, چرا که جز من کسى را ندارید که آیاتش را براى شما بازگشاید و تفسیر کند و تأویل نماید.
این سخنان ازهیچ کسى جز على(ع) قابل پذیرش نبود, ولى او در طول حیات پیامبر(ص), شواهدى از آیات قرآن و سخنان پیامبر داشت که فراتر از این نیز بود و در عمل خود اثبات کرد که این همه پشتوانه دینى و الهى را نه براى تسخیر جاه وجلال, بلکه براى بسط معرفت حق و اجراى عدل مى خواست.
على(ع) لحظه اى از این همه اقتدار و منزلت دینى در جهت دیندارى بهره نبرد و همواره خویش را در لباس و پوشاک و سطح زندگى در حدّ ضعیف ترین مردم جامعه خود نگاه داشت. و چنین بود که سخن و سکوت او, خشم و رضاى او, عمل و گفتار او, تأیید و عتاب او رنگ الهى داشت و آیات وحى را به تفسیر مى نشست.
دریغ ! که او در میدان تحقق عملى قرآن درجامعه اسلامى فرصتى چندان نیافت تا آیات اجتماعى و رموز حاکمیّت دینى را بیشتر تبیین کند و راه جوامع دینى را براى دستیابى به حیات طیبه هموارتر سازد.
افسوس! که امّت اسلامى به على فرصت چندانى نداد تا به جاى ذوالفقار, قلم در دست گیرد و از دریاى دانشى که میان دو پهلویش موج مى زد, چشمه هایى را بر بستر زندگى انسانها بیشتر و بیشتر جارى سازد.
به راستى چه رنجى براى مردان اندیشه و معرفت, بالاتر از اینکه مجال گفتن و شنیدن, آموزش دادن و تربیت کردن, مهرورزى و دانش گستردن را ازآنان دریغ کنى و به دست شان ذوالفقار دهى!
و نیز کدام رنج براى مردان معرفت و عدالت بالاتر ازاین که نه سخنان حکیمانه شان را بشنوى و نه عدالت شان را برتابى, هم منبر و کرسى درس آموزى را از آنان دریغ کنى و هم دستان شان را به ریسمان سیاست و اقتدار ببندى تا حتّى ذوالفقارى از نیام بر نیاورند و به نبرد با تیرگیها نپردازند.
دین بزرگ ترین آزمون مردان دانش و بینش است.
و این جانکاه ترین میدان براى مردانى است که در سینه آنان علم موج مى زند و در نگاه شان انتظار طلوع آفتاب شرافت و کرامت انسان به درازا کشیده است.
(
فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى).۱۶
صبر کردم در حالى که خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشتم.
با این همه, على(ع) از هر فرصت براى تعلیم و تفسیر قرآن بهره برد و از اینکه حاملان شایسته اى براى آن علوم نمى بیند نگران بود و مى فرمود:
(
انّ هیهنا لعلماً جمّاً ـ و اشار الى صدره ـ و لکن طلابه یسیر, و عن قلیل یندمون لو قد یفقدونى).۱۷
همانا دراین سینه دانش انبوهى انباشته است, ولى جویندگان آن کمند, دیرى نخواهد پائید که پشیمان شوند, آن گاه که مرا نیابند!
در بیانى دیگر امام(ع) به (کمیل) مى فرماید:
(
ها انّ هیهنا لعلماً جمّاً لو أصبت له حمله! بلى أصبت لقناً غیر مأمون علیه, مستعملاً آله الدین للدنیا… او منقاداً لحمله الحق لابصیره له فى أحنائه, ینقدح الشک فى قلبه لأوّل عارض من شبهه… )۱۸
دانش در این سینه موج مى زند, امّا دریغ که تشنه اى جویا پیدا شود و سبویى از آ ن بر دوش کشد. آرى تیزهوشانى مى یابم اما مورد اعتماد نیستند, دین را وسیله دنیا قرارداده اند… گروهى دیگر کند ذهن و منفعلند که ژرف اندیشى لازم را در شناخت حقیقت ندارند و با اولین شبهه از پا درآمده از حرکت فرو مى مانند!
درد على(ع), درد ناهمزبانى بود, دانش نسلها را در سینه فشرده داشت و پرسشهایى که از او مى شد و گفتمانى که از سوى مردمش با او صورت مى گرفت در حدّ ابتدائیات زندگى انسانى و دینى بود. از این رو در ولى پاسخهایى در خور به فکر و اندیشه مخاطبانش, اظهار مى داشت:
(
بل اندمجت على مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشیه فى الطوى البعیده).۱۹
اسرار و دانشى در قلبم انباشته و متراکم است که اگر آنها را افشا کنم و از آنها پرده بردارم, شما نگران و مضطرب مى شوید, چونان طنابى آویخته در چاهى عمیق.
با این همه, امیرالمؤمنین(ع) از هر فرصتى براى نهادینه کردن دانش قرآن و اسرار نهفته آن در ذهن و اندیشه مسلمانان بهره برد, نخست تدوین اصل آیات قرآن را, آن گونه که پیامبر به او آموزش داده بود بر عهده گرفت و سپس در کار تفسیر و تأویل و تبیین مرادها و اشارات قرآنى دو شیوه را برگزید:
الف. تبیین دلالتهاى مطابقى و التزامى آیات و مناسبتهاى مفهومى آنها با یکدیگر در مواجهه با نمونه هاى عینى و موضوعات خارجى.
ب. بیان معارف الهى در زمینه هاى مختلف اعتقادى, اجتماعى و علمى در خطبه ها, و پاسخ به پرسشهاى نظرى.
امروز هر دو شیوه کارآمد آن امام, در منظر اهل پژوهش و اندیشه قراردارد تا بر اساس راهکارهاى عینى و نظرى که خود آن حضرت نشان داده است, اهل تحقیق و دانش بتوانند به اصول فهم قرآن راه یافته و تلاش کنند تا روح تشنه زمان را از گواراى پیام وحى سیراب سازند.

گواهى على(ع) به توانمندى و کارآیى نظریه هاى قرآنى

شخصیت, اندیشه, آثار و منشى که ازامیرمؤمنان در منابع علمى و تاریخى برجاى مانده است, این جایگاه را به او بخشیده است که اهل دانش و تفکر با دستاوردهاى علمى متراکم انسان این عصر, در مباحث بنیادى ـ معرفتى و جهان شناختى خود براى دستیابى به پاسخهایى اطمینان آور, به داورى و گواهى على(ع) اعتماد کنند.
اگر براى متفکران و نظریه پردازان این عصر, با اتّکا به منابع و معیارهاى دانش بشرى, دادن پاسخى روشن, صریح و قطعى به بسیارى از پرسشهاى بنیادین معرفت شناسى, انسان شناسى, دین شناسى با بن بست و سرگردانى رو به رو شده است, جایگاه معرفتى على(ع) این مجال را به آنان مى دهد تا الگوى پیشنهادى او را تجربه کنند. اگر عمرى را در وادى حیرت ایسمها و فرضیه ها سپرى کرده اند, فرصتى را نیز در منظرى که على(ع) در برابر چشمان آنان گشوده به تأمّل و تفکّر بنشینند و تلاش کنند تا رموز همزبانى با على(ع) را بیابند, و باور بلکه تجربه کنند که چرا و بر چه پایه اى علیّ(ع) اصرار داشت:
(
و علیکم بکتاب الله, فانّه الحبل المتین و النور المبین و الشفاء النافع… من قال به صدق و من عمل به سبق).۲۰
برگشت به کتاب الهى بر شما باد! که رشته اى است محکم و فروغى است روشنگر, دارویى است سودمند و چشمه اى است سیراب کننده, کسانى را که بدان سخن باور کنند از خطا ایمنى مى بخشد… هر کس بدان عمل کند پیش برده است.
سوگمندانه سخنان على(ع) در عصر کوتاهى و ناتوانى دانش و اندیشه و زمزمه هاى نهانى على(ع) با چاه, از سوى دو گروه به فراموشى سپرده شده است, شیفتگان و دلباختگانى که از سر تعبّد به تکرار و بازگویه سخنان آن حضرت بسنده کرده و کمترین تلاش علمى و عملى را براى تحقّق بخشیدن و متجلّى ساختن آن باورها و ایده ها نداشته اند, و گروهى دیگر که از سر نوگرایى و کج اندیشى خط بطلان بر تمامى ذخائر کهن علمى کشیده و بى هیچ تأمّل و تلاش علمى براى آزمودن طرح و باور آن حضرت, درباره وحى و دین و قرآن و رهاوردهاى اسلام, همان داورى مى رانند که اروپائیان, پس از رنسانس بر باورها و تعالیم کلیسایى و تورات و تلمود و انجیلهاى چندگانه راندند!

 


پی نوشت‌ها:

۱ – سید رضى, نهج البلاغه, خطبه ۹۲.
۲ – 
همان.
۳ – 
آمدى, غررالحکم, کلمه ۵۶۳۷.
۴ – 
ابن عساکر, تاریخ دمشق, بیروت, دارالفکر, ۴۲/۳۹۸.
۵ – 
صدوق, خصال, ۵۷۶.
۶ – 
ابن عساکر, تاریخ دمشق, ۴۲/۳۹۹.
۷ – 
ابن شهرآشوب, مناقب آل ابى طالب, ۲/۴۳.
۸ – 
ابن اثیر, النهایه فى غریب الحدیث و الاثر, ۱/۲۱۲; مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, ۹۲/۱۰۶.
۹ – 
کلینى, محمد بن یعقوب, اصول کافى, ۱/۱۶۸.
۱۰ – 
ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ۱/۱۷.
۱۱ – 
شافعى, مطالب السؤول, ۲۹.
۱۲ – 
سید رضى, نهج البلاغه, خطبه ۳.
۱۳ – 
طبرسى, فضل بن حسن, الاحتجاج, ۱/۱۸۲.
۱۴ – 
قندوزى, ینابیع المودّه, ۱/۲۱۴.
۱۵ – 
موسوعه الامام على, ۸/۲۰۷.
۱۶ – 
نهج البلاغه, خطبه ۳.
۱۷ – 
صدوق, علل الشرایع, ۴۰.
۱۸ – 
سید رضى, نهج البلاغه, حکمت ۱۴۷.
۱۹ – 
همان, خطبه ۵.
۲۰ – 
همان, خطبه ۲۵۰.