مطالعۀ تاریخ شیعه در عصر حضور اهلبیت علیهمالسلام نشان میدهد در زمان شهادت هر یک از ائمه علیهمالسلام برخی از افراد جامعۀ شیعی در تشخیص مصداق امام دچار سرگردانی شده و این سرگردانی بستری برای بروز گرایشهای مختلف در این خصوص میگردیده است. برخی گفتهاند این سرگردانی و اختلافات حاکی از مجعول بودن نصوص دالّ بر اسامی ائمه است؛ لکن در ردّ این استدلال باید گفت این نصوص وجود داشته، اما به دلیل تقیّه مخفی بوده است و همین امر بستری برای تأثیر سایر عوامل در بروز این اختلافات فراهم کرده است؛ عواملی همچون نقشآفرینی خواص، آموزههای مهدویت و چالشهای مرتبط با آن، نوع نگرش جامعۀ شیعی به ملاکهای مطرح در خصوص تشخیص امام و درنهایت فاصله داشتن برخی شیعیان از مرکز رهبری جامعۀ شیعی.
مقدمه
تشخیص مصداق امام در جامعۀ شیعه در عصر حضور، آنگونه که شاید امروز بنماید، مسئلهای بی چالش نبوده است. مطالعهای گذرا دربارۀ این بازۀ تاریخی از حیات شیعه بهخوبی از بروز تردیدهایی برای حداقل بخشی از جامعۀ شیعه در مواجهه با مسئلۀ تشخیص مصداق امام حکایت میکند که در مواردی حتی دامنگیر برخی از خواص مرتبط با اهلبیت علیهمالسلام نیز میگردیده است. از آنجاکه وجود این تردیدها در مواردی منجر به پیدایش فرقههایی در درون شیعه شده است، میتوان ردپای این تردیدها را بهوضوح در آثار مرتبط با موضوع فِرَق شیعه پیجویی نمود.[۱]
آنچه پرداختن به این موضوع را حائز اهمیت مینماید این نکته است که از دیرباز تاکنون برخی درصدد برآمدهاند تا با بزرگنمایی وجود این تردیدها بر این شبهه دامن زنند که امامت شیعی در ابتدا مبتنی بر نصب نبوده و شیعیان نخستین، از پیش معیّن بودن امامان را باور نداشتهاند. درنتیجه، وجود این گزارشها دلیلی بر مجعول بودن روایات دالّ بر تعداد و اسامی امامان شیعه دانسته شده است.[۲]
این شبهه مبتنی بر این استدلال است که تنها راه توجیه این سرگردانیها، قول به عدم وجود نصوص دال بر اسامی ائمه علیهمالسلام است؛ حالآنکه در برابر این فرضیه، فرضیۀ دیگری وجود دارد که معتقد است این نصوص وجود داشته است، اما به دلیل فضای اختناق و تقیّه، از دسترس عموم و حتی برخی از خواص اصحاب اهلبیت علیهمالسلام خارج گردیده و سرگردانیهایی موجب شدهاند. سپس عواملی دیگر بهطور فزاینده بر این سرگردانیها دامن زده است.
گرچه ارائۀ شواهد به میزانی که این فرضیه را در حد یک احتمال موجّه نماید، در تأمین هدف کافی است، لکن این نوشتار به دنبال آن است تا با روشی تاریخی _ تحلیلی، شواهدی ارائه نماید تا اثبات کند این فرضیه تنها فرضیۀ قابلاثبات در این زمینه بوده است و شبهۀ مطرح در این خصوص، بالجمله مردود است.
بر اساس جستجوهای نگارنده درمجموع پنج عامل در این خصوص تأثیرگذار هستند که در ادامه بدانها خواهیم پرداخت.[۳]
لازم به ذکر است که پیشازاین از نگارنده نوشتاری با موضوع «تحیّر شیعیان در شناخت امام و نقش تقیّه در آن» به چاپ رسیده است. با توجه به نقش محوری عامل تقیّه و زمینهسازی آن برای سایر عوامل قابلطرح، متواضعانه مطالعۀ آن نوشتار را به خوانندۀ گرامی توصیه میکنم؛ اگر چه در این نوشتار نیز به اجمال بدان اشاره میشود.[۴]
۱ – عامل اول: فضای اختناق و تقیّۀ حاکم بر جامعۀ شیعه و تبعات آن
این عامل دستکم از دو طریق در چگونگی تعامل شیعیان با امام تأثیر داشت. از سویی در تعاملات علمی شیعیان با اهلبیت علیهمالسلام تقیّه اقتضاء مینمود که ایشان متناسب با شرایط و با عنایت به ظرفیّت مخاطبین و در نظر گرفتن نوع مطلب، به مخاطب پاسخ دهند و درنتیجه ممکن بود در تبیین یک پرسش، پاسخهای متعدد و متفاوتی ارائه گردد. در مواردی مخاطب به دلیل عدم درک صحیح از فضای حاکم، این اختلاف در ارائۀ جواب را ناشی از عدم علم امام بهواقع دانسته و درنتیجه از اعتقاد به امامت وی رویگردان میشد![۵]
همچنین اختناق حاکم بر جامعۀ شیعیان باعث میگردیده است ازیکطرف شیعیان امکان بررسی و تحقیق کامل در شناخت امام یا جانشین وی را نیافته، و از سوی دیگر اهلبیت علیهمالسلام نیز قدرت تبیین و روشنگری را از دست بدهند و درنتیجه شیعیان در تشخیص مصداق حقیقی امام، خصوصاً در زمان شهادت یکی از ایشان، با چالش مواجه گردند.
شواهد متعدد نشان میدهد که تحت تأثیر همین عامل، روایاتی که در مقام بیان تعداد، ترتیب و اسامی ائمه علیهمالسلامبودهاند از دسترس عموم مردم و حتی در مواردی خواص نزدیک به اهلبیت علیهمالسلام خارج گردیده و به تردیدها در این زمینه دامن زده است.
در اینجا لازم است بر این نکته تأکید نماییم که تقیّه عاملی محوری در این زمینه به شمار میآید و سایر عوامل که در ادامه خواهد آمد در سایۀ تقیّه و بهعنوان عاملی فزاینده اثربخش هستند. بر همین اساس و ازآنجاکه شواهد دالّ بر این مدّعا در جای خود بهتفصیل ارائه گردیده و فراتر از گنجایش این نوشتار است، از توضیح بیشتر خودداری نموده و خوانندۀ گرامی را بهتفصیل مطلب در مقالۀ نگارنده در شمارۀ ۱۳ فصلنامۀ امامت پژوهی ارجاع میدهم.
۲ – عامل دوم: جایگاه یا عملکرد خواصّ
همیشه و در طول تاریخ، افرادی که از جایگاه مرجعیت برای حلّ مسائل و رفع مشکلات اطرافیان برخوردار بوده و از خواصّ اجتماع به شمار میآمدهاند، نقش عمدهای در هدایت یا انحراف جامعه ایفا نمودهاند. این افراد همانگونه که بازویی توانا برای رهبری و مدیریت جامعه به شمار میروند، میتوانند عاملی مؤثر در تضعیف و به چالش کشیده شدن آن نیز به حساب آیند. مسئلۀ موردبررسی این نوشتار نیز از تأثیر این عامل تعیینکننده بیبهره نیست.
نقش و تأثیر خواصّ در ایجاد سردرگمی در تشخیص مصداق امام را میتوان در دو بخش موردبررسی قرارداد.
۲_ ۱_ سوءاستفاده و یا سوءبرداشت اطرافیان از جایگاه یا عملکرد خواصّ
در مواردی مشاهده میشود که خواصّ جامعه گرچه ممکن است در نیّت و عملکرد از هرگونه سوء ظنّی مبرّا باشند، امّا این اطرافیان وی هستند که با کجاندیشی و کج روی خویش، از جایگاه و عملکرد وی در مسیر اهداف خود بهره میبرند.
در اینجا و قبل از برشمردن مصادیق این عامل، بر این نکته تأکید میکنیم که صرف اثبات این موارد در حد یک احتمال، در اثبات مدّعای این نگاشته کفایت میکند؛ لذا نمیتوان اشکال گرفت که این موارد مصادره به مطلوب بوده و خود میتواند متأثّر از فقدان نصّ باشد. بههرروی، در بررسی چگونگی تأثیر خواصّ جامعۀ شیعیان در ایجاد تردید نسبت به شناخت مصداق امام با این رویکرد، میتوان به موارد زیر اشاره نمود.
۲_ ۱_ ۱_ جایگاه و عملکرد جناب محمّد حنفیه رحمهالله
یکی از افرادی که در زمانی حسّاس، جایگاه وی و حواشی اطراف او، تأثیری ویژه در مصداق شناسی رهبری شیعه داشت، شخصیّت جناب محمّد حنفیه رحمهالله بود. وی که از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام و مورد محبّت فراوان و سفارش حضرت بود،[۶] از نزدیک با جریانهای بیت امامت آشنایی داشت. اینکه آیا محمّد حنفیه نسبت به مقام امامت چشم داشت یا نه، مبهم بوده و برای نفی یا اثبات هر طرف شواهدی وجود دارد.
از سویی روایاتی وجود دارد که وی در هنگام وصیّت امیرالمؤمنین علیه السلام به امامت حسنین و همچنین امامت امام سجّاد علیهمالسلام، حضور داشته است[۷] و جلالت شأن وی مانع از آن میگردد که قائل شویم منکر حقیقت گردیده است. از سویی دیگر، گذشته از روایتی که طبق آن امام حسن علیه السلام محمّد حنفیه را از حسادت نسبت به برادر خویش، امام حسین علیه السلام ، بر حذر میدارد[۸]، روایت صحیح و صریحی وجود دارد که بر اساس آن وی پس از شهادت امام حسین علیه السلام ، نزد حضرت سجّاد علیه السلام رفته و ضمن بیان جملاتی، مدّعی مقام امامت میگردد و امام سجّاد علیه السلام وی را به حکَم قرار دادن و شهادت گرفتن از حجر الاسود دعوت مینمایند؛ او نیز پس از شهادت حجر الاسود بر حقّانیت امام سجّاد علیه السلام بر حقیقت واقف گردیده و آن را با صدق نیّت پذیرفته و بدان گردن مینهد.[۹] گرچه افرادی چون راوندی،[۱۰] مولی صالح مازندرانی[۱۱] و علاّمه مجلسی[۱۲] درصدد برآمدهاند که این روایت را توجیه نمایند _ به این مضمون که جناب محمّد حنفیه رحمهالله خود بر این حقیقت واقف بوده و صرفاً به جهت رفع شبهات اطرافیان در مورد خود، خصوصاً کیسانیه، اقدام به چنین گفتار و رفتاری نمودهاند _ امّا این توجیه به جهاتی غیرقابلقبول به نظر میرسد. از جهتی متن و محتوای این گفتگو با این توجیه در تضاد است؛ و از جهت دیگر مستلزم آن است که این ماجرا بهطور آشکار و در حضور موافقین و مخالفین صورت گرفته باشد؛ حالآنکه اولاً فضای تقیّه در آن زمان، این اجازه را به حضرت نمیداده است؛ ثانیاً بر اساس متن روایت، گفتوگوی محمّد حنفیّه با حضرت در خلوت روی داده است؛ ثالثاً این ماجرا را بعدها امام باقر علیه السلام روایت نموده و از زبان اصحاب شنیده نشده است.[۱۳]
بههرتقدیر، گذشته از اینکه آیا محمّد حنفیّه در ابتدا چنین برداشتی داشته است یا نه، این مسئله بدیهی است که وی بر این عقیده استوار نمانده و امامت امام سجاد علیه السلام را از جانودل پذیرفته و کسانی را که به صدق نیّتشان یقین مییافته، مانند ابو خالد کابلی، به این حقیقت رهنمون میکرده است. لکن در این میان گروهی چون کیسانیه و یا همان مختاریه با توجّه به جایگاه محمّد حنفیه در خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام با توجیهاتی چون اینکه وی در جنگ جمل پرچمدار امیرالمؤمنین علیه السلام بوده، مانند خود حضرت که پرچمدار رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده، و یا اینکه حضرت در مورد وی فرموده: «انتَ ابنی حقّاً» و دلایلی شبیه آنها، وی را امام پس از حسنین علیهماالسلام و حتّی برخی از ایشان مقدّم بر حسنین علیهماالسلام دانسته و پس از مرگ وی نیز قائل به حیات و مهدی بودن او شدند.[۱۴]
این تفکر تا مدّتها زمینه را برای شبهه افکنی افرادی چون حیان سرّاج[۱۵] و درنتیجه تحیّر برخی شیعیان چون سیّد حمیری[۱۶] فراهم نموده بود.
۲_ ۱_ ۲_ جایگاه و عملکرد جناب زید بن علی بن الحسین علیهماالسلام
از دیگر شخصیتهایی که گرچه خود حسن نیّت داشت، امّا اطرافیان از جایگاه و عملکرد وی دچار سوءبرداشت شده و یا از آن سوءاستفاده نمودند، میتوان به جناب زید بن علی بن الحسین علیهماالسلام اشاره نمود.
در مورد شخصیت و خلوص نیّت جناب زید رحمهالله گزارشهای متفاوتی در دست است؛ بخشی از این روایات بیانگر آن است که زید خود را لایق مقام امامت دانسته و به همین جهت هم قیام نموده است.[۱۷] بخشی دیگر از روایات تصریح دارند که وی صدق نیت داشته است و هدفش بازگرداندن امامت به اهلبیت علیهمالسلام بوده و اگر به پیروزی میرسید، به این وعده عمل مینمود.[۱۸] در این مورد، به جهت اختصار، کلام چند تن از صاحبنظران را در این خصوص شاهد میآوریم. شیخ مفید رحمهالله میگوید:
زید بن علی بن الحسین پس از برادرش ابی جعفر علیه السلام در میان سایر برادرانش شاخص و افضل بود. وی عابد و باتقوا، فقیه و بخشنده و بیباک بود. جهت امربهمعروف و نهی از منکر و انتقام خون امام حسین علیه السلام قیام مسلّحانه نمود… بسیاری از شیعیان به امامت وی اعتقاد پیدا کردند و علّت این عقیده این بود که وی با قیام مسلّحانه به «الرّضا من آل محمّد صلیالله علیه وآله» دعوت نمود و شیعیان پنداشتند که وی خود را میگوید و حالآنکه وی به خود دعوت نمیکرد، چون میدانست که برادرش امام باقر علیه السلام در امامت مقدّم بر او است و او نیز هنگام وفاتش به فرزندش امام صادق علیه السلام سفارش نموده است.[۱۹]
همچنین مرحوم مجلسی در شرح روایتی از کافی که به مناظرۀ زید با امام باقر علیه السلام در مسئلۀ امامت اشاره دارد،[۲۰] در خصوص وی چنین قضاوت مینماید:
بدان که اخبار در مورد زید مختلف است؛ بخشی از این اخبار بر مذمّت و بلکه کفر وی دلالت میکنند؛ زیرا دلالت دارند که وی ادّعای امامت کرده و امامت ائمّۀ بر حقّ را انکار نموده است و این مستلزم کفر است، مانند این خبر؛ و اکثر اخبار دلالت دارد بر اینکه وی موردتقدیر بوده و ادّعای امامت نداشته و قائل به امامت امام باقر و امام صادق علیهماالسلامبوده است. وی تنها به جهت انتقام خون امام حسین علیه السلام و امربهمعروف و نهی از منکر قیام نموده و به فرد مورد رضایت از آل محمّد صلیالله علیه وآله دعوت مینمود و قصد این را داشته که در صورت پیروزی، مسئله را به برترین و عالمترین اهلبیت علیهمالسلام واگذار نماید. اکثر علمای شیعه در مورد زید بر این عقیده هستند و بلکه من در میان سخنان ایشان جز این ندیدم. گفته شده است و وی در خفاء از امام علیه السلام اذن داشته است که اخبار فراوان دالّ بر گریۀ امام صادق علیه السلام بر وی و ترحّم و دعای در حقّ وی، شاهدی بر این مطلب است؛ درصورتیکه اگر بر ادّعای امامت جان داده بود، مستحقّ اینها نبود.[۲۱]
وی سپس روایاتی در خصوص نیت و هدف زید از قیامش را شاهد میآورد.
آیتالله خویی رحمهالله نیز پس از بررسی روایات مدح و ذمّ در مورد جناب زید رحمهالله، به لحاظ سند و دلالت چنین میگوید:
از آنچه ذکر گردید چنین حاصل آمد که زید، بزرگوار و ستوده است و در این زمینه آنچه بتواند بر ایراد داشتن عمل زید و انحراف او دلالت داشته باشد، وجود ندارد.[۲۲]
بههرروی گرچه وی هیچگاه به امامت خویش دعوت نکرد، امّا عملکردش
در قیام مسلّحانه زمینه را برای تحیّر و سرگردانی شیعیان از سویی و سوءاستفادۀ برخی از این سرگردانی از سوی دیگر، فراهم نمود. همانگونه که مرحوم
مفید[۲۳] و مرحوم خزّاز[۲۴] تصریح میکنند، عدم همراهی زید از سوی امام صادق علیه السلام به جهت شرایط خفقان موجود، این توهّم را در شیعیان ایجاد کرد که زید نه به امام صادق علیه السلام که به خویش دعوت مینموده است و کسانی که بعدها از سران زیدیه به شمار آمدند، بهویژه بزرگان شاخۀ حسنی که به فعالیتهای ایشان خواهیم پرداخت، از این توهّم، سوءاستفاده نموده و تفکّراتی را به نام زید و یارانش رواج داده و فرقۀ زیدیه را تأسیس نمودند؛ [۲۵] فرقهای که به تعبیر مرحوم صدوق، اشدّ فِرَق در مقابل امامیّه بودند.[۲۶]
نکتهای که در اینجا قابلذکر است و به آن بیشتر خواهیم پرداخت این است که همراستا با دیدگاه مرحوم خویی،[۲۷] باید گفت به جهت شرایط تقیه و خفقان موجود در جامعه، زید و اطرافیانش قدرت تبیین حقیقت و تصحیح اندیشۀ مخاطبین خود را نداشته و همین مسئله به تبعات سوء عملکرد زید دامن میزد. بنابراین در خصوص زید، هم مسئلۀ خفقان حاکم بر جامعه که پیشتر ذکر گردید و هم عملکرد وی، تأثیرگذار بود.
۲_ ۱_ ۳_ جایگاه اسماعیل بن جعفر رحمهالله و محمّد بن علی الهادی رحمهالله
دو شخصیت دیگری که جایگاه ایشان در بروز تردیدهایی برای شیعیان تأثیرگذار بوده و زمینه را برای سوءاستفاده برخی از اطرافیان فراهم نمود، جناب اسماعیل رحمهالله فرزند امام صادق علیه السلام و جناب سیّد محمّد رحمهالله فرزند امام هادی علیه السلام هستند که به جهت شباهت کامل این دو مورد در چگونگی تأثیرگذاری، آنها را در کنار هم بررسی مینماییم.
در بیان جایگاه و شخصیت جناب اسماعیل رحمهالله به کلام مرحوم شیخ مفید ارجاع میدهیم، در آنجا که میگوید:
اسماعیل در میان برادران از همه بزرگتر بود و پدرش به وی محبّت فراوان مینمود و بسیار به او نیکی و شفقت روا میداشت. ازآنجاکه وی فرزند بزرگتر بود و امام علیه السلام نسبت به وی بسیار تمایل داشت و او را بزرگ میداشت، گروهی از شیعیان گمان میکردند که او امام پس از حضرت صادق علیه السلام و جانشین پدر است. اسماعیل در زمان حیات پدرش در عریض مدینه از دنیا رفت و پیکر او بر دوش مردانی بهسوی پدرش در مدینه حمل گردید تا در بقیع به خاک سپرده شد. روایت شده است که ابیعبدالله علیه السلام در مرگ وی بسیار بیتابی نموده و اظهار غم و اندوه فراوان کرد؛ پیشاپیش تابوت او با پای برهنه و بدون ردا حرکت میکرد و چند مرتبه قبل از دفن دستور داد تابوت را بر زمین نهادند و حضرت چهرۀ اسماعیل را عیان نمود تا مرگ وی را نزد کسانی که به امامت وی مظنون بودند، محقّق نماید و در زمان حیات خویش شبهه را از ایشان بزداید. با مرگ اسماعیل کسانی که به امامت وی اعتقاد داشتند، از عقیدۀ خود برگشتند؛ ولی دستۀ اندکی بر حیات اسماعیل پافشاری کردند که ایشان هم از خواصّ اصحاب امام صادق علیه السلام و روات ایشان نبوده، بلکه از مناطق دوردست بودند.[۲۸]
شدّت این علاقۀ حضرت تا آنجا است که حضرت از خداوند درخواست نموده که اسماعیل پس از وی زنده بماند،[۲۹] امّا همانگونه که خود امام صادق علیه السلام در تسلیت وفات اسماعیل به مفضّل، به این نکته اشاره مینماید، مشیت الهی بر غیر از این قرار گرفته بود.[۳۰]
بههرروی، با توجّه به آنچه گذشت و همانگونه که در کلام شیخ مفید رحمهالله اشاره گردید، گروهی از شیعیان در زمان امام صادق علیه السلام گمان داشتند که اسماعیل جانشین حضرت در امر امامت است.[۳۱] حتّی بنا بر برخی گزارشها، گروهی از ایشان در اصرار بر مدّعای خود با موالیان موسی بن جعفر علیهماالسلام مباهله نمودند.[۳۲]
گرچه با مشاهدۀ مرگ اسماعیل، غالب ایشان از عقیدۀ خویش بازگشتند، ولی همانگونه که در بخش قبل گذشت، با شهادت امام صادق علیه السلام مسئله پررنگ شده و گروهی با سوءاستفاده از جریان اسماعیل، انشعابات و فرقههایی را در بدنۀ جامعۀ شیعی ایجاد کرده و زمینۀ تردیدافکنی و ابهامآفرینی را فراهم نمودند[۳۳]. مجموعۀ این ابهامات را در موارد زیر میتوان خلاصه نمود:
۱_ تخطئۀ امام صادق علیه السلام به این بهانه که حضرت از امامت اسماعیل خبر داده و با مرگ وی _ نعوذبالله _ کذب حضرت آشکار گردیده و این نشانۀ عدم حقّانیّت خود آن حضرت در امامت است؛
۲_ حیات اسماعیل و تقیّه بودن عمل حضرت در ظاهرسازی دفن وی؛
۳_ فوت اسماعیل و جانشینی محمّد فرزند وی؛
شخصیت دیگری از امامزادگان که جایگاه وی نسبت به پدرش همانند جایگاه جناب اسماعیل رحمهالله نسبت به امام صادق علیه السلام بود و سرنوشتی همچون او نیز یافت،[۳۴] جناب سیّد محمّد رحمهالله، فرزند امام هادی علیه السلام ، بود. وی که فرزند ارشد[۳۵] امام بود، در میان شیعیان بهعنوان جانشین حضرت شناخته شده بود،[۳۶] بهگونهای که وجود و شخصیت امام عسکری علیه السلام را در زمان پدر در پرده قرار داده بود و برخی از شیعیان، حضرت را نمیشناختند.[۳۷] امّا با درگذشت محمّد، حقیقت آشکار گردید و توجّه شیعیان به جانشین حقیقی حضرت، یعنی امام حسن عسکری علیه السلام ، معطوف گردید؛ لکن در این میان گروهی از منحرفین و مطرودین از جامعۀ شیعی، فرصت را غنیمت شمرده و با استفاده از جایگاه وی و شبهات مرتبط با آن، به تردید افکنی در میان شیعیان در مورد مسئلۀ امامت و رهبری جامعۀ شیعه پرداختند. آنگونه که خصیبی در النهایه الکبری مطرح میکند، سلسلهجنبان این انحراف یکی از غلات به نام فارس بن حاتم معروف به ابن ماهویه و اطرافیان او بودهاند. وی میگوید بعد از امام هادی علیه السلام همۀ شیعیان متوجّه امام عسکری علیه السلام گردیدند، جز طرفداران فارس بن حاتم بن ماهویه که قائل به امامت جعفر بن علی (کذّاب) شدند. آنها میگفتند امام هادی علیه السلام در زمان حیاتش به امامت محمّد توصیه مینموده است؛ درحالیکه وی در زمان امام هادی علیه السلام از دنیا رفت و حضرت چهار سال و ده ماه، پس از وی هنوز در قید حیات بودند. امّا ابن ماهویه مدّعی بود که به دستور امام هادی علیه السلام باب و واسطۀ محمّد است. پس از شهادت امام هادی علیه السلام بین شیعیان شک و تردید حاصل شد و درحالیکه حقّ و امامت با امام عسکری علیه السلام بود، جعفر بن علی ادّعا نمود که پس از ابن ماهویه او باب و واسطۀ محمّد گردیده است.[۳۸] البته در مورد جعفر، از نظر هواداران او، این ظاهر قضیه است و حقیقت چیز دیگری است که در بررسی وضعیت جعفر کذّاب به آن خواهیم پرداخت.
بههرتقدیر مشاهده میشود که جایگاه و کرامت محمّد بن علی الهادی رحمهالله در بروز تردید در مسئلۀ امامت و سوءاستفادۀ از آن تأثیرگذار بوده است.
در اینجا باید بر این نکته تأکید گردد که در این دو مورد، تنها جایگاه این دو شخصیت نزد امام است که زمینه را برای سوءاستفادۀ برخی و تحیّر برخی دیگر فراهم نموده است و عملکرد ایشان هرگز مدّنظر نیست.
۲_ ۲_ سوءاستفادۀ خواصّ از جایگاه و موقعیت خود
گذشته از موارد فوق که حاکی از سوءاستفادۀ اطرافیان از جایگاه و عملکرد خواصّ است، در مواردی مشاهده میگردد این خودِ خواصّ هستند که با فرصت شمردن جایگاه خویش و به اغراض مختلف، در کسب جایگاه امامت و رهبری جامعه و دامن زدن به تردیدها در این خصوص کوشش کردهاند. در ادامه به مواردی ازایندست اشاره میکنیم.
۲_ ۲_ ۱_ عبدالله فرزند امام صادق علیه السلام معروف به افطح
در مورد عبدالله افطح و عملکرد او باید گفت بنا بر آنچه امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام بیان نمودهاند، خود عبدالله نسبت به مقام امامت چشم داشته و سوء نیّت وی در این زمینه تأثیرگذار بوده است. امام صادق علیه السلام تعرّض وی به مقام امامت را پیشگویی نموده و با اشاره به عمر کوتاه وی پس از خویش، موسی بن جعفر علیهماالسلام را به سکوت در این مورد فرامیخواند.[۳۹] امام کاظم علیه السلام نیز در مواجهه با افراد مورد وثوق خویش، پرده از سوءنیت عبدالله برداشته و متذکر میشدند که «یرید عبدُالله أنْ لایعبد الله!»[۴۰] آنگونه که روایات اشاره میکنند، امام صادق علیه السلام ، به جهت شرایط تقیّه و در راستای اخفای امر امامت بر دشمنان، خصوصاً منصور دوانیقی، عبدالله را در ظاهر جزء اوصیای خود قرارداد. آگاهان و اهل اطّلاع از شیعیان، مانند ابوحمزۀ ثمالی، از تفسیر و تفصیل این وصیّت بهخوبی آگاه بودند؛ چنانکه ابوحمزه در خصوص این وصیت میگوید:
امام صادق علیه السلام با این وصیت بر فرزند کوچکتر دلالت کرد و بر فرزند بزرگتر منّت نهاد و امر عظیم امامت را مستور نگاه داشت.[۴۱]
وقتی از او تفسیر این کلامش را خواستند، اینگونه توضیح داد که وصی قرار گرفتن موسی بن جعفر نشان از آن دارد که فرزند بزرگتر برای مقام امامت صلاحیت نداشته و دچار آفت است و صلاحیت از آنِ موسی بن جعفر علیهماالسلام است؛ و با وصیّ قرار دادن منصور، بهانه را از وی برای تعرّض به جانشین حضرت گرفت؛ چراکه اگر او سؤال کند که وصیّ جعفر کیست، خواهند گفت خود تو هستی!
امّا بیشک، این وصیت، در کنار فرزند بزرگتر بودن عبدالله، میتوانست زمینه را برای تحیّر ضعفای شیعه فراهم سازد؛ و گرچه در ابتدا جمع کثیری نیز بر گرد وی اجتماع نموده بودند، امّا با روشنگری بزرگانی چون هشام بن سالم و مؤمن طاق که خود به هدایت امام کاظم علیه السلام از چنگال شک و تردید رهایی یافته بودند، جمعیت از گرد وی پراکنده شدند، بهجز افراد معدودی چون عمّار ساباطی و همراهان وی.[۴۲]
همانگونه که گفته شد، عمر عبدالله پس از امام صادق علیه السلام چندان به دنیا نبود و تنها پس از هفتاد روز[۴۳] درگذشت و غالب آن معدود فطحیان نیز به امامت امام کاظم علیه السلام رجوع نمودند[۴۴]. بیشک فرزند پسر نداشتن عبدالله میتوانسته در این مسئله مؤثر بوده باشد.[۴۵]
۲_ ۲_ ۲_ تحرّکات بنی الحسن علیه السلام
ازجمله کسانی که با پشتوانۀ نَسَبی و اجتماعی خویش درصدد دستاندازی به جایگاه رهبری در جامعۀ شیعی بوده و در این زمینه فعالیتهای گستردهای نیز ترتیب دادند، میتوان به شاخهای از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام با سردمداری عبدالله محض، فرزند حسن مثنّی، اشاره نمود.
اگرچه هیچیک از فرزندان امام حسن علیه السلام پس از وی و عمویشان امام حسین علیه السلام ادّعای امامت نکرد و حتّی برخی چون عبدالله، عمر و قاسم در کربلا جان خویش را فدای امام حسین علیه السلام نموده و برخی چون حسن مثنّی، طعم اسارت را چشیدند،[۴۶]امّا این رویه در نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام ، از حسن مثنّی، تداوم نیافت و عبدالله محض، فرزند وی، در راستای کسب جایگاه امامت و رهبری شیعیان و با توجّه به احترامی که نزد مردم به جهت نسبش داشت،[۴۷] تحرّکاتی را آغاز نمود. در این راستا وی در زمان امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ادّعای امامت نمود و حتّی امامت امیرالمؤمنین و حسنین علیهمالسلام را به چالش کشید![۴۸] وی ازآنجاکه در برابر حضرات علیهماالسلام منطق قابل قبولی نداشت، حتی دامن خویش را به توهین به ایشان آلود![۴۹]
در اینکه عبدالله محض و فرزندانش چه داعیهای داشته و از ائمّه علیهمالسلام چه میخواستهاند، میتوان به گزارشهای تفصیلی مرحوم مفید در ارشاد[۵۰] و مرحوم کلینی در کافی[۵۱] مراجعه نمود.
شواهد تاریخی بر آن دلالت دارد که عبدالله محض و فرزندانش در ابتدای امر، با توجّه به آموزههای زیدیه که جهاد و قیام را در امر پیشوایی ضروری میدانستند، با ایشان قرابت پیدا نموده و تحت عنوان قیام مسلّحانه رهبری ایشان را به دست گرفتند.[۵۲] در زمانی که هرجومرج، حکومت امویان را فرا گرفته بود و پیش از اینکه بنی العباس زمام امور را به دست گیرند، عبدالله محض گروهی از موجّهین و بزرگان بنیهاشم و نزدیکان ایشان از بنی العباس را گرد هم جمع نموده و تحت عنوان مهدویتِ فرزندش محمّد (نفس زکیّه)، از ایشان بیعت میگیرد و همۀ ایشان نیز حاضر به بیعت میشوند. امام صادق علیه السلام که پس از بیعت ایشان به آنها ملحق میگردد، وقتی با این درخواست عبدالله مواجه میشود، در پاسخ درخواست وی میگویند اگر تحت عنوان مهدی موعود برای فرزندت بیعت میگیری، بدان که نه زمان، زمان او است و نه محمّد، مهدی موعود! امّا اگر میخواهی برای امربهمعروف و نهی از منکر او را به قیام وادار نمایی، ما تو را بهعنوان بزرگ خویش رها نکرده و با این عنوان با او بیعت میکنیم. عبدالله از این کلام حضرت رنجیده و حضرت را به حسادت نسبت به فرزندش متّهم میکند! حضرت نیز در جواب، سرانجامِ بینتیجه و رقّت بار این ماجرا را برای وی متذکّر شده و جمع ایشان را ترک مینمایند.[۵۳]
امّا این آخرین باری نبود که عبدالله در این زمینه با حضرت گفتگو نمود، بلکه پسازآنکه محمّد نفس زکیه، با به حکومت رسیدن منصور دست به قیام زد و از مدینه متواری گردید،[۵۴] پدرش عبدالله نزد امام صادق علیه السلام آمده و در مورد یاری فرزندش با حضرت گفتوگویی را ترتیب داد. عبدالله موافقت امام صادق علیه السلام را دارای نقشی اساسی و راهبردی در به نتیجه رسیدن قیام فرزندش، محمّد، میدانسته است؛ لذا چندین مرتبه با ایشان در این خصوص به گفتوگو نشست. در این مذاکرات وی با وجود بزرگتر بودن خود و برخی از بنیهاشم نسبت به امام صادق علیه السلام ، فضیلت و جایگاه ایشان را در میان مردم غیرقابل قیاس دانسته و اشاره میکند که اگر ایشان به حمایت محمّد اقدام نماید، بنیهاشم و قریش و شیعیان یکپارچه با وی همراه میگردند. حضرت در جواب، سالخوردگی و ضعف جسمانی خود را مانع این کار برمیشمارند. عبدالله اشاره میکند که فقط اعلام موافقت و تأیید این قیام را از حضرت خواسته و انتظار همراهی و اقدام فیزیکی را ندارد. حضرت امّا در پاسخ، وی را از تعرّض به مسئلۀ قیام و حکومت بر حذر میدارند. عبدالله در ادامه به امام حسین علیه السلام تعرّض کرده و میگوید چرا حضرت پس از خویش امامت را به بزرگترین فرزند امام حسن علیه السلام واگذار ننموده و خود و فرزندان خویش را بر امام حسن علیه السلام و فرزندانش، مقدّم نمود؟! امام صادق علیه السلام ضمن تبیین این نکته که امر امامت به دست خدا و رسول و خارج از اختیار ائمّه علیهمالسلام است، عبدالله را به حفظ حریمها و حرمتها متذکر میشود و از بینتیجه بودن این قیام خبر میدهد. حدود بیست روز پسازاین مذاکره است که عبدالله بن حسن و جمعی از خویشانش به دستور منصور، جهت دست یافتن به محمّد بن عبدالله و یارانش گروگان گرفته میشوند. امام صادق علیه السلام در جریان این وقایع به شدّت از کردۀ منصور در حقّ بنیهاشم متأثّر میگردد و در اثر آن مدّتی را در بستر بیماری به سر میبرند.
با جان دادن عبدالله در زندان منصور، محمّد قیام خویش را اظهار نموده و به مدینه حمله کرده و حاکم مدینه یعنی ریاح بن عثمان را به زندان میافکند. وی پس از مشورت با بزرگان و افسران لشگر خویش، تصمیم میگیرد از بزرگان مدینه بیعت گرفته و ایشان را با خود همراه سازد. در این میان او از برترین ایشان یعنی امام صادق علیه السلام آغاز میکند تا به تعبیر وی، دیگران بر خود قیاس کنند!
حضرت احضار گردیده و محمّد از ایشان درخواست بیعت میکند. امام علیه السلام ابا فرموده و بیعت را بدون وجه دانسته و اخطار به پدرش عبدالله و نادیده گرفته شدن آن و عاقبت سوءش را متذکر میگردد؛ محمّد امّا بر خواستهاش اصرار میورزد؛ و حضرت سالخوردگی و عدم توانایی حتّی در انجام امور شخصی خویش را بهانه میآورد. محمّد اظهار میکند که هدفش تنها استفاده از جایگاه و منزلت امام علیه السلام بهعنوان حامی و هوادار است و حضرت باز هم از قبول پیشنهاد وی امتناع میورزد و درنهایت پس از بیاحترامیهایی که در حقّ ایشان روا داشته میشود، به زندان افکنده شده و بخشی از اموالشان مصادره میگردد. از اطرافیان ایشان نیز کسانی که حاضر به بیعت نگردیده بودند اسیر میشوند که در این میان میتوان به اسماعیل فرزند عبدالله بن جعفر طیار اشاره نمود که به علّت عدم بیعت با محمّد، به دستور او و توسّط خویشان خود به قتل رسید. پس از مدّتی حضرت از زندان آزاد گردید و درنهایت ماجرای محمّد نفس زکیه، با کشته شدن او توسّط لشکریان منصور در رمضان سال ۱۴۵ هـ .ق به پایان رسید.[۵۵]
امّا این پایان ماجراجوئیهای نوادگان امام حسن علیه السلام نبود و پس از محمّد، برادرش ابراهیم در بصره قیام نمود[۵۶] و پس از وی نیز برادر دیگرش یحیی علیه هارونالرشید قیام کرد و پس از محبوس شدن، در زندان هارون از گرسنگی جان داد.[۵۷] وی نیز مانند پدر و برادرش، پس از دعوت امام کاظم علیه السلام به بیعت و عدم موافقت حضرت، ایشان را با گستاخی فراوان، به ادّعای آنچه حق ایشان نبوده، یعنی همان امامت و رهبری، متّهم مینماید![۵۸]
از آنچه گذشت و با ملاحظۀ روایات دیگر، استفاده میشود که نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام از قیام و ادّعای حکومت، نیت خالصانهای نداشته و با وجود علم به حقانیت بنی الحسین علیهمالسلام، حسادت و دنیاطلبی، ایشان را به چنین اقداماتی واداشته است.[۵۹] بههرتقدیر دعوت و حرکت ایشان برای مدّتی به نسبت طولانی، مسئلۀ رهبری جامعۀ شیعی را دچار تزلزل و چالش نمود.
نکتۀ دیگری که در این زمینه قابلتوجه است اینکه روایاتی در کتاب کافی حاکی از آن است که ایشان در راستای جلب اعتماد اطرافیان بهدروغ ادّعا مینمودند میراث پیامبر صلیالله علیه وآله چون شمشیر و مصحف و … که از نشانههای امامت بوده، نزد ایشان است.[۶۰]
۲_ ۲_ ۳_ جعفر فرزند امام هادی علیه السلام معروف به جعفر کذّاب
شخصیت دیگری که فریب جایگاه خود را خورد و به ناحقّ مدّعی مقام امامت گردید، فرزند امام هادی علیه السلام به نام جعفر بود. وی به جهت همین ادّعای کذبش و با توجّه به روایاتی که در مورد وی، در باب وجهتسمیۀ جعفر بن محمّد علیهماالسلام به صادق آمده است، به جعفر کذّاب شهرت دارد.
در مورد شاخصههای فکری و اخلاقی وی نکات مختلفی در روایات وجود دارد که حاکی از بیبهره بودن او از علم به احکام شریعت و آموزههای دینی است. وی به دنبال دستیابی به سحر و تردستی بوده و در این مسیر حتّی از ترک واجباتی چون نماز هم ابایی نداشته[۶۱] و اهل لهو و لعب و خوشگذرانی و شرب مسکرات بوده است.[۶۲] در جریان شهادت امام عسکری علیه السلام وی بهنوعی از خانوادۀ حضرت جاسوسی نموده و دستگاه خلافت عبّاسی را جهت دستیابی به جانشین حضرت یاری مینمود.[۶۳] پس از شهادت امام عسکری علیه السلام وی خود را در مقام صاحبعزای حضرت قرار داده و مردم از سویی به او تسلیت و از سویی جانشینی وی در مقام امامت را تهنیت میگفتند.[۶۴] مرحوم مفید در ارشاد با اشاره به عملکرد جعفر پس از برادرش میگوید:
وی شیعیان و اصحاب برادرش را به جهت انتظار و اعتقاد به وجود فرزند برای حضرت سرزنش نموده، ایشان را فریفت و با ترساندن، آنها را پراکنده و متفرّق نمود. با عملکرد وی، بازماندگان امام عسکری علیه السلام دچار مصیبتهای عظیمی چون دستگیری، حبس، تحقیر و تهدید گردیدند.[۶۵]
وی به اطراف نامه مینوشت و خود را جانشین برادر و امام معرفّی مینمود.[۶۶] گروهی از اطرافیان نیز وی را بهعنوان وارث حضرت عسکری علیه السلام و امام پس از او به دیگران معرّفی میکردند.[۶۷] وی برای کسب پایگاه اجتماعی و تقویت آن علاوه بر رساندن اخبار خانواده و بازماندگان حضرت عسکری علیه السلام به دستگاه خلافت، حاضر بود در قبال پذیرش جایگاه وی بهعنوان مرجع و رهبر شیعیان، سالیانه مبلغ بیست هزار دینار به دستگاه خلافت پرداخت نماید.[۶۸]
جعفر نهتنها پس از امام عسکری علیه السلام که حتی در زمان حیات حضرت نیز حاشیهساز بود و طرفداران ابن ماهویه وی را جانشین او و باب برادرش محمّد که در نظر ایشان غایب و در حقیقت در گذشته بود، میدانستند. پس از امام عسکری علیه السلام نیز ابنماهویه و هوادارانش به نام جعفر و امامت او اموال و وجوهات مردم را دریافت و به مصرف شخصی میرساندند. جعفر نیز از ایشان تبرّی جسته، آنها را ملعون خوانده و میگفت من جانشین برادرم حسن بن علی علیهماالسلام هستم نه باب یا جانشین محمّد و نه جانشین پدرم علی بن محمّد علیهماالسلام. وقتی از او سؤال میشد که از اجدادتان نقل گردیده که پس از حسنین علیهماالسلام امامت در دو برادر جمع نمیشود، میگفت بداء حاصل شده است![۶۹]
بههرحال، گرچه جعفر در توجّه دادن شیعیان به خود توفیق چندانی نیافت،[۷۰] امّا از هیچ تلاشی نیز در این زمینه فروگذار نکرد.
۲_ ۲_ ۴_ سردمداران واقفه
گرچه مسئلۀ توقّف بر امامت یکی از ائمّه علیهمالسلام، منحصر به امام کاظم علیه السلام نبوده و بهطور عامّ هر یک از ائمّه علیهمالسلام با توقّف بخشی از اطرافیان بر امامت امام سابق، رویارو بودهاند،[۷۱] امّا به جهت فراگیری و به جهت سردمداران و مروّجین وقف و نوع عملکرد ایشان، مسئلۀ توقّف بر امامت امام کاظم علیه السلام ، در زمان امام رضا علیه السلام صورتی بارز و برجستهتر به خود میگیرد؛ بهگونهای که هرگاه وقف و واقفه بهصورت مطلق به کار برده شود، به وقف بر امام کاظم علیه السلام انصراف دارد. در ادامه علل زمینهساز بروز این اندیشه در زمان امام رضا علیه السلام و میزان تأثیرگذاری آن را بررسی میکنیم.
مؤسسین و مروّجین وقف، چهار نفر هستند که عبارتاند از علی بن ابی حمزۀ بطائنی، زیاد بن مروان قندی، عثمان بن عیسی الرواسی[۷۲] و احمد بن ابی بشر السّراج.[۷۳]
زمینۀ بروز و ظهور این تفکّر آن بود که چون امامت امام کاظم علیه السلام با حکومت هارونالرشید مصادف گردید و دشمنان حضرت فراوان شدند، حضرت قادر نبود اموال گردآوریشده را بین اطرافیان و موالیان خویش تقسیم نماید، مگر تعداد محدودی که در رازداری ایشان هیچ تردیدی وجود نداشت. لذا اموال بر رویهم جمع میشد و ایشان نیز برای اینکه از مظانّ اتّهام هارون مبنی بر زمینهسازی حضرت برای خروج علیه وی که زمینۀ آن با سعایت بدخواهان و فرصتطلبان نزد هارون فراهم آمده بود، دور بماند، از نگهداری اموال نزد خود پرهیز داشتند. درنتیجه این مبالغ هنگفت، در دست نمایندگان حضرت باقی میماند. لازم به ذکر است، بنا بر عقیدۀ مرحوم صدوق، این اموال جزء حقوق فقراء و مستمندان نبود، بلکه هدایا و نذوراتی بوده که محبّان و موالیان حضرت برای ایشان ارسال مینمودند.[۷۴]
با شهادت امام کاظم علیه السلام ، امام رضا علیه السلام روِیهای دیگر در پیشگرفته و با اطّلاع از اینکه گزندی از جانب هارون متوجّه ایشان نیست، آشکارا امامت خویش را ابراز نمود[۷۵] و درنتیجه هیچ مانعی برای دریافت و هزینه کردن مبالغ موجود نزد وکلای پدر بزرگوارشان نداشت. بر همین اساس، اگر وکلای امام کاظم علیه السلام امامت امام رضا علیه السلام را میپذیرفتند، همانگونه که حضرت مطالبه فرموده بودند باید اموال در اختیارِ خویش را به ایشان باز پس میدادند؛ لذا شعلههای طمع و دنیاطلبی در ایشان افروخته گردید، اموال را مصادره نموده و برای توجیه ممانعت خویش از ارسال اموال نزد حضرت علیه السلام ، امامت ایشان را انکار کرده و به مهدویت و غیبت امام کاظم علیه السلام قائل شدند.[۷۶] مطابق گزارشهای موجود، علی بن ابی حمزه[۷۷] سی هزار دینار، عثمان بن عیسی سی هزار دینار و پنج جاریه، زیاد بن مروان هفتاد هزار دینار و احمد بن ابی بشر ده هزار دینار در اختیار داشتند که همه را به نفع خویش ضبط نمودند.[۷۸]
ایشان که خود بهخوبی با حقیقت امر آشنا بوده و به حقانیت حضرت اعتراف داشتند،[۷۹] در تعقیب اهداف خویش همزمان دو راهکار را در پیش گرفتند؛ از سویی به تطمیع و فریفتن بزرگان شیعه پرداخته و ایشان را از ترویج امامت امام رضا علیه السلام و مخالفت با اندیشۀ وقف بر حذر میداشتند؛ بهعنوان نمونه به یونس بن عبدالرّحمن وعدۀ ده هزار دینار دادند که وی نپذیرفت، امّا به خلاف وی، افرادی چون حمزه بن بزیع، حسین بن ابی سعید المکاری و عبدالکریم بن عمرو الخثمعی و امثال اینان، نتوانستند در برابر این پیشنهادها مقاومت کنند.[۸۰]
در کنار این عملکرد، از سوی دیگر به امام رضا علیه السلام مراجعه نموده و با ایراد شبهاتی خاصّ، صلاحیت حضرت برای تصدی مقام امامت را زیر سؤال میبردند. شبهاتی ازایندست که:
۱_ فرزند دار نشدن حضرت نشانۀ عدم صلاحیت ایشان برای تصدّی منصب امامت است.[۸۱]
۲_ علی بن موسی علیهماالسلام اگر امام بود، بایستی امور کفنودفن حضرت کاظم علیه السلام را بر عهده میگرفت و حالآنکه در زمان رحلت و دفن حضرت در بغداد، ایشان در مدینه بودند[۸۲].
۳_ اگر امام رضا علیه السلام بهواقع امام بود، مانند آباء خویش، از بیم گزند عبّاسیان امامت خود را مخفی نموده و اینگونه آن را علنی نمیساخت[۸۳].
۴_ ایشان صلاحیت امامت را ندارد، چون پدرش به وی وصیت ننموده است[۸۴].
در کنار این رفتار وکلای حضرت کاظم علیه السلام ، مع الاسف برخی از بستگان و اقربای حضرت رضا علیه السلام نیز به تقویت این شبهات و ترویج وقف میپرداختند؛ بهگونهای که در مورد این عملکرد ایشان، در روایات از زبان اصحاب آمده است «لَقَدْ بَغى عَلَیْهِ إِخْوَتُهُ» و جناب علی بن جعفر رحمهالله در تکمیل این سخن میگوید: «و نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَیْنَا عَلَیْه».[۸۵]
در این مورد، گذشته از زیر سؤال بردن و به چالش کشیدن آنکه امام جواد علیه السلام فرزند امام رضا علیه السلام باشد _ ماجرایی که جناب علی بن جعفر رحمهالله بهتفصیل به آن اشاره مینماید[۸۶] _ میتوان به ابراهیم، برادر حضرت اشاره نمود که ابایی از ترویج وقف نداشت[۸۷] و این تفکر بهطور متعصّبانه در فرزندان وی تا نسلها ادامه داشت؛ بهگونهای که حتّی با دیدن کرامات امام عسکری علیه السلام حاضر به اعتراف بهحق نشدند![۸۸] انگیزۀ ایشان در این زمینه، حسادت به امام رضا علیه السلام و طمع در میراث آن حضرت بود؛ امری که با حضور امام جواد علیه السلام از آن بیبهره میگشتند![۸۹]
از مجموع آنچه در این بخش گذشت بهوضوح دانسته میشود که برخی از خواصّ خویشان و شیعیان اهلبیت علیهمالسلام به انگیزۀ حسادت، دنیاطلبی و جاهطلبی، با مداخله یا تشکیک در شئون و جایگاه امامت، زمینۀ تردید و سرگردانی شیعیان در تشخیص مصداق امام علیه السلام را فراهم مینمودند.
۳ -عامل سوم: آموزۀ مهدویت و چالشهای مرتبط با آن
یکی از آموزههای دینی که از نقشی تعیینکننده در مکتب تشیع و فراتر از آن برخوردار است و بهنوعی منشأ امید و پشتوانۀ تحمّل نا ملایمتیها در طول تاریخ این مکتب به شمار میرود، آموزۀ متعالی مهدویت و انتظار ظهور منجی است. این آموزه از همان ابتدای ظهور و بروز اسلام، همزاد او بوده و در موارد گوناگون توسّط پیامبر اسلام تبیین گردیده است، بهگونهای که روایات مرتبط با آن، نهتنها نزد شیعیان که نزد اهل سنّت نیز از تواتر برخوردار است.[۹۰] بررسی شواهد تاریخی نشاندهندۀ آن است که این آموزه، در موضوع موردبحث این رساله، یعنی تشخیص مصداق امام علیه السلام ، تأثیرگذار بوده است.چگونگی تأثیرگذاری این حادثه در دو بُعد قابلبررسی است:
۳_ ۱_ چالشهای مرتبط با سوءاستفاده از این آموزه قبل از ولادت مهدی علیه السلام
در خصوص مورد اوّل، همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، در طول تاریخ امامت، بهطور غالب، هرگاه یکی از ائمّه علیهمالسلام به شهادت میرسید، بخشی از طرفداران ایشان هرچند اندک، در امامت او توقّف نموده و امامت جانشین وی را نمیپذیرفتند؛ تا جایی که نوبختی دراینباره میگوید: «کلُّ مَن مَضَی منهم، فله واقفهٌ قد وَقَفَتْ علیه»[۹۱]
گذشته از انگیزۀ این افراد در طرح این مدّعا، ایشان نیازمند این بودند که گفتۀ خویش را به لحاظ عقیدتی برای مخاطبین خود موجّه نمایند. آنگونه که از روایات و گزارشهای تاریخی به صراحت استفاده میشود، تنها منبع استخراج این توجیهات، سوءاستفاده از آموزۀ مهدویت بوده است. ایشان امام سابق یا مقتدای خویش را مهدی و قائم معرّفی نموده و عدم درک حضور وی را غیبت میشمردند و اطرافیان را به انتظار ظهورش فرامیخواندند. از سوی دیگر نیز افرادی که قصد داشتند زمام امور و رهبری اجتماع را در اختیار بگیرند، یکی از راهکارهایشان در ترویج گفتههایشان، ادّعای مهدویت در جامعۀ شیعۀ تحتفشار و خفقان دستگاه حاکمه و تشنۀ آزادی و عدالت بوده است. در ادامه به بررسی برخی شواهد در این خصوص میپردازیم.
بهعنوان نمونۀ بارز اوّل، به طرفداران محمّد حنفیه اشاره میکنیم. ایشان به بهانۀ غیبت وی در کوه رضوَی، مرگ وی را انکار کرده و مدّعی مهدویت وی گردیدند و با ادّلهای واهی چون اینکه وی پرچمدار جنگ جمل بوده، فرزند علی علیه السلام است، نام او و نام پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام ، همنام رسول خدا و پدرش بوده است _ چه اینکه عبدالله نیز یکی از نامهای حضرت امیر علیه السلام است _ و ادّلۀ دیگری چون این، دست میآویختند.[۹۲] تفکرات ایشان با این دست توجیهات تا زمان امام صادق علیه السلام وجود داشته است و این حیان سرّاج است که نزد امام صادق علیه السلام آمده و سخن از زنده بودن محمّد حنفیه و شباهت سرانجام وی با عیسی بن مریم علیهماالسلام میرانَد! حضرت نیز با نقل خاطرۀ پدر بزرگوارشان از ماجرای وفات محمّد حنفیه، متذکر میشوند که میراث وی قسمت گردیده، زنان وی به ازدواج دیگران درآمدهاند و از سویی دیگر مرگ عیسی بر دشمنان وی مشتبه گردید، نه نزدیکان و یارانش. امّا حیان نپذیرفته و به فرمودۀ امام صادق علیه السلام ، با وجود شواهد و قرائن متقن، از آنها اعراض کرده و خود را فریفت![۹۳] گروهی امّا با پذیرش مرگ محمّد حنفیه، به سراغ فرزندان وی رفته و مهدی موعود را در ایشان جستجو مینمایند؛ بهگونهای که نوبختی در مورد ایشان میگوید کیسانیه (هواداران محمّد حنفیه و فرزندانش)، هیچکدام امامی نداشته و همگان منتظر مردگان هستند![۹۴]
بهعنوان موردی دیگر از این مجموعه میتوان به عبدالله محض و محمّد فرزندش اشاره نمود. همانگونه که گذشت عبدالله محض نیز با همین مدّعا برای فرزندش محمّد نفس زکیه بیعت گرفته و محمّد نیز با همین مدّعا علیه منصور دوانیقی و عبّاسیان قیام نمود. امام صادق علیه السلام نیز بر همین اساس از حمایت و همداستانی با ایشان امتناع ورزید؛ وگرنه با اصل قیام علیه بنیامیّه و برپایی امربهمعروف و نهی از منکر در آن ظرف زمانی مخالفتی نداشت.[۹۵]
امّا شاهدی دیگر بر سوءاستفاده از آموزۀ مهدویّت، مربوط به واقفه است. میتوان گفت بیشترین بهره از این آموزه را وکلای امام کاظم علیه السلام در توجیه توطئۀ خویش علیه امام رضا علیه السلام بردند. به نظر میرسد در خصوص توفیق ایشان در این رویکرد، گذشته از جایگاه ویژۀ سران وقف که به آن اشاره شد، سه عامل دیگر دارای تأثیر قابلتوجهی بوده است.
عامل اوّل را میتوان فشار و اختناق حاکم بر جامعۀ شیعیان دانست. جامعۀ شیعه که در برههای از زمان قبل از به حکومت رسیدن منصور دوانیقی در گشایش به سر میبرد، با به حکومت رسیدن وی، تحتفشار و اختناق فراوانی قرار گرفت و این شرایط در زمان هارونالرشید شدّت یافت. طبیعی است که در چنین شرایطی جامعۀ شیعی بیشتر بر روایات و اخبار غیبت و ظهور منجی متمرکز گردیده و آرزوی تحقّق آن را در سر بپروراند و به هر ندایی که این بشارت را برای وی به ارمغان آورد دل بسپرد. مرحوم مجلسی اول، به این نکته اینگونه اشاره مینماید:
ظاهر این است که ائمه علیهمالسلام میدانستهاند که ایشان قائم نبوده و امام قائم امام دوازدهم است، اما نزد ضعفای شیعه به این نکته تصریح نمینمودند؛ زیرا شیعیان امید داشتند امامی که در زمان آنها است همان امام قائم باشد تا آنها را از ظلم دشمنان رها نماید، لذا اگر به ایشان میگفتند که این امام دوازدهم است که خروج خواهد نمود آن هم پس از غیبتی طولانی، شیعیان مأیوس میگشتند.[۹۶]
عامل دوّم، حبس مستمرّ امام کاظم علیه السلام و عدم دستیابی مستقیم شیعیان به ایشان در اواخر عمر از سویی و گستردگی جامعۀ شیعه از سوی دیگر و به دنبال آن برپایی و اهمیّت یافتن سیستم وکالت بود. گذشته از فضای اختناق دورۀ منصور و مهدی و هادی عباسی، امام کاظم علیه السلام که در ابتدا با علم امامت خویش و با فراست، توانسته بود سوءظنّ هارونالرشید را در مورد خویش برطرف نماید،[۹۷]درنهایت به جهت سعایت برخی از اطرافیان[۹۸] و سهلانگاری برخی از شیعیان،[۹۹] توسّط هارونالرشید در زندان گرفتار آمد. درمجموع این زندانها در مدّت چهار سال پایانی عمر حضرت،[۱۰۰] شیعیان را از ارتباط مستقیم با ایشان محروم نمود. شدّت این تأثیرگذاری را میتوان از این کلام یحیی بن خالد برمکی استفاده نمود که میگوید:
من دین رافضه را به تباهی کشاندم! چراکه ایشان معتقدند دین تنها با امام زنده پای برجا است و حالآنکه در حال حاضر نمیدانند که آیا امامشان زنده است یا مرده![۱۰۱]
از سوی دیگر در این دوره جامعۀ شیعی گسترش یافته بود و ارتباط مستقیم با حضرت برای همگان فراهم نبود. به جهت رفع این نقیصه، مجموعهای از افراد بهعنوان وکلای حضرت، اموال مربوط به ایشان را دریافت و اخبار را منتشر مینمودند. این مسئله بر اهمیت جایگاه ویژۀ ایشان نزد شیعیان میافزود.
عامل سوّم را شاید بتوان وجود روایاتی دانست که در آنها به قائم بودن امام کاظم علیه السلام اشاره شده است؛[۱۰۲] تا آنجا که برخی شیعیان به محضر امام کاظم علیه السلام مراجعه نموده و از حضرت در این زمینه توضیح میخواستند.[۱۰۳] علاوه بر این، روایاتی در این معنا وجود دارد که گاهی ممکن است یکی از ائمّه به خودش چیزی را نسبت دهد که در فرزندانش تحقق خواهد یافت.[۱۰۴] شواهد حاکی از آن است که برخی از این روایات ناظر به همان حدیثی است که در آن از قائم بودن امام کاظم علیه السلام سخن رفته است.[۱۰۵] این روایات از سویی، هم زمینه را برای تردید برخی از شیعیان آماده مینمود[۱۰۶] و هم موجب سوءبرداشت و کجفهمی و لجاجت برخی دیگر میشد[۱۰۷]و هم اینکه بستری بود برای جعل احادیثی در همین راستا توسط واقفه.[۱۰۸]
با توجّه به این موارد، وقف بر امام موسی کاظم علیه السلام با استفاده از آموزۀ مهدویت توانست تأثیر چشمگیر و قابلتوجهی در شناخت شیعیان نسبت به امام حاضر داشته باشد؛ بهگونهای که یاران نزدیک علی بن موسی علیه السلام نیز در شهادت امام کاظم علیه السلام تردید کرده، حقیقت را از حضرت جویا میشدند.[۱۰۹]
۳_ ۲_ چالشهای مرتبط با ولادت و امامت حضرت مهدی علیه السلام
و امّا در مورد چالشهای مرتبط با امامت خود حضرت ولیعصر علیه السلام باید گفت ازآنجاکه دستگاه خلافت عبّاسی، با توجّه به شناختی که با آموزۀ مهدویّت داشت،[۱۱۰] هلاکت خویش را در تولّد منجی بشارت داده شده میدید، ازآنرو به شدّت در پی اطّلاع از ولادت وی و حذفش از معادلۀ قدرت بود. آنها به همین جهت ائمّه علیهمالسلام را در حصر قرار داده و خانوادۀ ایشان را حتّی از درون، چنانکه در تعاملات جعفر کذّاب گذشت، زیر نظر گرفتند؛ همین امر باعث گردید ولادت ولیعصر علیه السلام مخفیانه و بهدوراز اطّلاع اطرافیان صورت گرفته و جز تعداد اندکی از شیعیان که آزمون صداقت خویش را گذرانده بودند، کسی از ولادت حضرت آگاه نشود. همانگونه که گذشت، همین امر باعث گردید گروهی در امامت امام حسن عسکری علیه السلام به جهت عقب نداشتن، تردید نمایند؛ گروهی نیز بر حضرت وقف نمودند و گروهی نیز فریب جعفر کذّاب را خوردند. شرایط بهگونهای شد که دورۀ پس از حضرت، دورۀ حیرت نامیده شد[۱۱۱].
۴ – عامل چهارم: تمرکز بر ملاکی خاصّ و غفلت از سایر ملاکها
همانگونه که از بررسی روایات به دست میآید، ائمه علیهمالسلام درمجموع ویژگیها و خصائصی را برای شناخت امام در هر برهه از زمان ارائه نمودهاند. بررسی این نکته که این ویژگیها چیست و برای چه جهتی ارائه گردیده است و آیا جنبۀ تعیینی داشته یا جنبۀ تشخیصی، خود نوشتاری جداگانه میطلبد، اما در این مقاله به این مسئله توجّه میدهیم که در مقاطعی از تاریخ حیات ائمّه علیهمالسلام برخی از این ویژگیها در منظر شیعیان از اهمیت و اولویت دوچندانی برخوردار میشدند؛ بهطوریکه سایر ملاکها و ویژگیها را تحتالشعاع قرار داده و همین امر موجب تحیّر و سرگردانی دستهای از شیعیان در دستیابی به مصداق واقعی امام میگردیده است. علاوه بر این، گاهی برخی از شیعیان ملاکی را نزد خود معتبر دانسته و بر اساس آن تصمیم میگرفتند که حقیقت خارجی نداشت.
شاید گفته شود همینکه اهلبیت علیهمالسلام برای تشخیص امام اقدام به تبیین ملاکات مینمودهاند، خود دلیلی است بر اینکه نصّی دال بر اسامی ائمه علیهمالسلام وجود نداشته است؛ اما این استدلال پذیرفته نیست، چراکه در جواب گفته میشود بهطور طبیعی اگر در شرایطی که تصریح به نام امامی که از پیش تعیین گردیده و حتی نزد برخی از خواص نیز شناخته شده باشد، ممکن نباشد، برشماری ملاکها برای عموم جامعه ضرورت دارد.
۴_ ۱_ زیدیه و مسئلۀ دعوت علنی و جهاد
ازجمله مواردی که توانست در گرایش به مصداق امام در میان جامعۀ شیعی منشأ اثر گردد، نوع اعتقاد زیدیه در باب امام است. ایشان بر این عقیده بودند که از شرایط تعیینکنندۀ امام، اظهار امامت و خروج وی برای امربهمعروف و نهی از منکر و جهاد در این مسیر است. اینان بهگونهای بر این مسئله پای فشاری میکردند که سایر شرایط و لوازم امامت را تحتالشعاع قرار میداد و ملاکی بود برای تشخیص محقّ و مبطل در خصوص مدّعی امامت. در مورد این عقیدۀ زیدیه در مسائل الأمامه چنین آمده است:
اگر کسی از فرزندان فاطمه به امامت خویش فراخوانَد، آنکه در خانه نشسته و پرده بیفکند، نه امام است و نه اطاعت از او واجب.[۱۱۲]
این عقیده همانگونه که قبلاً اشاره شد، نه مربوط به جناب زید رحمهالله بلکه نتیجۀ سوءبرداشت مردم و اطرافیان زید از نوع تعامل امام باقر و امام صادق علیهماالسلام در مقابل قیام زید رحمهالله بوده است و مروّج آن همانگونه که از مرحوم خزّاز گذشت، کسانی بودند که پس از زید و فرزندش یحیی رحمهماالله سردمداری زیدیان را بر عهده گرفتند؛ بهویژه بنو حسن که در مسیر پیشبرد اهداف خویش از اعتقاد و تمایل زیدیان به قیام بهرۀ فراوان بردند. شاهد این گفته، روایتی در کتاب کافی است که نشان میدهد زیدیه تنها وجه اختلاف خود با امام صادق علیه السلام را در عدم عقیدۀ حضرت به جهاد میدانستهاند.[۱۱۳] این به آن معنا است که در باور زیدیه اگر حضرت آشکارا ادّعای امامت مینمود و دست به قیام میزد، ایشان در زیر لوای حضرت گرد میآمدند. گرایش زیدیه به مدعیان امامت و خارجین بر خلفای جور، تحت تأثیر این دیدگاه، شیعیان را دچار تردید مینمود و ایشان برای رفع این تردیدها از حضرات علیهمالسلام چارهجویی و استفهام مینمودند؛ مانند آنچه مرحوم کلینی در مورد عبدالملک بن اعین و فضیل بن سُکَّره نقل مینماید.[۱۱۴]
۴_ ۲_ فرزند ارشد امام سابق بودن
یکی از ملاکها در تشخیص مصداق امام فرزند ارشد بودن جانشین امام پیشین است. چنانکه از حضرات نقل شده است: «إِنَّ الْأَمْرَ فِی الْکَبِیرِ مَا لَمْ تَکُنْ بِهِ عَاهَه».[۱۱۵]
در برههای از زمان این ملاک البته بهطور ناقص و بدون در نظر گرفتن قید ذکر شده، از منظر شیعیان ائمّه علیهمالسلام چنان مهم و تعیینکننده جلوه مینماید که دیگر ملاکها در مقابل آن رنگ میبازد. بارزترین این موارد تأکید بر امامت عبدالله افطح پس از امام صادق علیه السلام است، تنها به جهت اینکه وی از امام کاظم علیه السلام و سایر فرزندان حضرت صادق علیه السلام بزرگتر بوده است. به نظر میرسد مؤانست جامعۀ آن عصر با موروثی گشتن خلافت و جایگاه فرزند بزرگتر در این خصوص بهعنوان ولی عهد، در این رویکرد بیتأثیر نبوده است. جناب زراره آنگاهکه از گرایش مردم به عبدالله آگاه میشود، عامل این مسئله را تنها فرزند ارشد بودن وی برمیشمرد.[۱۱۶] همچنین هشام بن سالم نیز در گزارشی که از تحیّر شیعیان پس از امام صادق علیه السلام ارائه میدهد، همین مسئله را علت گرایش به عبدالله میداند.[۱۱۷]
همانگونه که گذشت، شیعیان در زمان امام صادق علیه السلام و حیات فرزندش اسماعیل، وی را جانشین حضرت میدانستند. همچنین در زمان امام هادی علیه السلام و حیات فرزندش محمّد، وی را جانشین حضرت میدانستند. آنگونه که از روایات استفاده میشود و مرحوم مفید بر آن تصریح میکند،[۱۱۸] در کنار اظهار علاقه و محبّت حضرات به فرزندانشان، بزرگتر بودن ایشان نسبت به سایر فرزندان نیز در این زمینه مؤثر بوده است.
۴_ ۳_ سنّ امام
یکی از دیگر مسائلی که توجه به آن برخی از شیعیان را در نیل به حقیقت دچار حیرت نمود، مسئلۀ سن امام بود. بهطور طبیعی و در ابتدای امر به نظر میرسد لازم است که پیشوای یک جامعه در حدی از توانایی و بلوغ اجتماعی باشد که بتواند مدیریت امور را در دست بگیرد و این مهم در شرایط عادی مستلزم گذران مقدار قابلتوجهی از عمر و کسب تجربه و علم کافی و وافی است. در این زمینه گروهی از شیعیان وقتی با صغر سن امام مواجه میشدند، در حیرت و سرگردانی گرفتار میآمدند.
گرچه این مسئله در خصوص همۀ امامان پس از حضرت رضا علیه السلام صدق میکرد، امّا ازآنجاکه امام جواد علیه السلام اولین امامی بود که سنّ کمی داشت، لذا این شبهه در خصوص ایشان بیشتر رخ نمود و با حل و فصل ماجرا در مورد ایشان، دیگر دربارۀ سایر ائمّه علیهمالسلام مطرح نگردید. این چالش با آنکه در زمان حیات امام رضا علیه السلام ،[۱۱۹] در رابطه با امام جواد علیه السلام وجود داشت، پس از شهادت امامرضا علیه السلام پررنگتر و مسئلهسازتر شد.[۱۲۰] طبری در دلائل الأمامه پس از اشاره به این مسئله چنین گزارش میدهد:
وقتی عمر وی به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدر ایشان را کشت و گروه شیعیان در سرگردانی ماندند و بین مردم اختلاف کلمه به وجود آمد. سن ابوجعفر علیه السلام را کم دانسته و شیعه در سایر شهرها دچار سرگردانی شد.[۱۲۱]
همانگونه که از روایات[۱۲۲] برمیآید، حضرات ائمه علیهمالسلام این تردیدها را ناشی از تمرکز نا بهجا بر سن و سال و ملاک قرار دادن آن دانسته و با یادآوری ماجرای حضرت عیسی علیه السلام ، ملاک بودن سن و سال در مسئله را رد میکردند.
۴_ ۴_ عقب داشتن امام
ملاک دیگری که در برههای از زمان تمرکز بر آن برخی از شیعیان را دچار تردید و حیرت نموده بود، مسئلۀ فرزند داشتن امام بود. شیعیان که میدانستند سلسلۀ امامت از نسل امام سابق تداوم مییابد، وقتی مشاهده کردند امام رضا علیه السلام با گذشت بیش از چهل سال از عمر شریفشان هنوز فرزند پسری ندارد، دچار تردید شدند؛ لذا به حضرت مراجعه میکرده و در مورد فرزند و جانشین ایشان سؤال مینمودند. مسئلهساز و محل سؤال بودن این نکته را میتوان از کلام صفوان بن یحیی خطاب به امام رضا علیه السلام برداشت نمود، در آنجا که میگوید:
قبل از اینکه خداوند ابی جعفر را به شما ببخشد، ما همواره در این مورد از شما سؤال مینمودیم و شما میفرمودید که خداوند به من پسری عطا خواهد نمود. پس خداوند او را به شما بخشید و چشمان ما را روشن ساخت.[۱۲۳]
البته لازم به ذکر است، همانگونه که گذشت، تبلیغات سوء واقفه و همچنین عکسالعمل برادران و بستگان حضرت نسبت به تولّد امام جواد علیه السلام که ماجرای آن را علی بن جعفر رحمهالله بهتفصیل بیان مینماید، در دامنزدن به این چالش، تأثیر بهسزایی داشته است.
برابر با آنچه گذشت، معلوم شد که طبق آموزههای اهل بیت علیهمالسلام، قیام به سیف برای امربهمعروف و نهی از منکر و یا سنّ امام، بههیچروی ملاک حقانیت امامت نبوده و فرزند ارشد بودن یا عقب داشتن نیز به جهت موارد خاص و بهصورت کاربردی توسط برخی از حضرات علیهمالسلام مورد تأکید قرار گرفته و در اعطای مقام امامت به شخص نقش محوری نداشته است.
۵ – عامل پنجم: دوری راه
با توجّه به شرایط عصر ائمّه علیهمالسلام، بهطور طبیعی فرایند انتقال اطلاعات بسیار بهکندی صورت میگرفت و زمان فراوانی سپری میگردید تا اخبار رویدادهای جاری در گوشه و کنار پراکنده شده و به گوش همگان برسد. مسئلۀ امامت و رهبری شیعیان نیز از این قاعده مستثنا نبوده و پس از شهادت هر یک از ائمّه علیه السلام ، مدتها طول میکشید تا خبر آن به همۀ شیعیان برسد و مردم متوجّه جانشین امامپیشین گردند. در روند این اطلاعرسانی، ممکن بود نقص و ایرادی موجب زیر سؤال رفتن اخبار گردد و مخاطبین را دچار تردید و ابهام نماید؛ خصوصاً در مواردی که مسئلۀ جانشینی، در مرکز حضور ائمّه علیهمالسلام، مانند مدینه، متفقٌعلیه نبوده و شیعیان در مناطق دوردست، پس از گذشت مدتی با اخبار متفاوتی در اینباره مواجه میگشتند و آگاهی از حقیقت ماجرا، به آمدوشد فرستادگان مورد وثوق موکول میشد؛ این امر بهنوبۀ خود زمان مدیدی را میطلبید و به حیرت و سرگردانی شیعیان میافزود.
همانگونه که حسین بن همدان در الهدایه الکبری از ابوالقاسم بن صائغ بلخی نقل میکند، وی برای شناخت جانشین امام عسگری علیه السلام ، وقتی اختلافات اطرافیان خود در خراسان را مشاهده میکند، مسیر خراسان به بغداد و از آنجا به سامراء را پیموده و در مسیر به هر گروهی که مراجعه میکند، مسئله را محل اختلاف فراوان میبیند و درنهایت پس از صرف ماهها وقت و بحث با افراد مختلف به حقیقت پی برده و پس از برگشت به وطن خویش موفق میشود اطرافیان را بهحق دعوت کند.[۱۲۴]
مرحوم مفید نیز در ارشاد، آنجا که به ذکر اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام میپردازد، به این نکته اشاره میکند که پس از رحلت اسماعیل، عمدۀ کسانی که به امامت وی قائل بودند، مگر تعدادی معدود، همگی از نظر خود برمیگردند. وی سپس در بیان چرایی این مسئله اشاره میکند که این افراد معدود، از خواص روات و نزدیکان حضرت نبودند، بلکه «کانوا مِن الأباعد و الاطراف».[۱۲۵]
اما شاهدی مهم که میتوان بر این تأثیرگذاری ارائه نمود تفاوتی است که خود ائمّه علیهمالسلام بین تکلیف افراد در تشخیص مصداق امام، با توجه به فاصلۀ مکانی ایشان نسبت به امام، قائل گردیدهاند. وقتی محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السلام در خصوص معرفت جانشین امام پس از فقدان وی پرسش میکند که آیا مردم نسبت به کسب این معرفت معذورند یا نه، حضرت اهل مدینه را غیر معذور خوانده و سایرین را نیز بر اساس میزان فاصلهای که دارند معذور دانسته و میفرمایند: «أَمَّا أَهْلُ هذِهِ الْبَلْدَهِ فَلَا؛ و أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ، فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِم».[۱۲۶]
بنابراین بهطور طبیعی میتوان یکی از عوامل این تحیّرات را فاصلۀ مکانی بخشی از جامعۀ شیعی از امام دانست. توجه به گستردگی و پراکندگی جامعۀ شیعیان این مورد را بهتر قابلدرک مینماید.
نتیجه
بر اساس آنچه گذشت میتوان گفت در درجۀ اول این فشار و اختناق حاکم بر جامعۀ شیعی بود که منجر به مخفی و دور از دسترس ماندن احادیث اهلبیت علیهمالسلام در خصوص اسامی ائمه علیهمالسلام و به دنبال آن، عدم تبیین مسئلۀ رهبری و جانشینی در مواقع موردنیاز میگردید. همین مهم زمینه را فراهم مینمود تا عوامل دیگری نیز در این خصوص خودنمایی کنند، عواملی مانند سوءاستفادۀ خواص یا اطرافیان ایشان از جایگاه یا عملکرد خواص، بهرهبرداریهای سوء از آموزۀ مهدویت، سردرگمی در ملاکات و بُعد مسیر از مرکز رهبری جامعۀ شیعیان.
البته همانگونه که از خلال مباحث گذشته روشن شد، باید به این نکته توجه نمود که هر یک از این عوامل بهتنهایی عامل حیرت نبوده، بلکه در کنار هم و بهطور همافزا تأثیرگذاری مینمودهاند. خصوصاً در مورد عامل تقیّه اشاره شد که این ویژگی بهعنوان اساسیترین مورد، زمینه را برای میدانداری عوامل دیگر فراهم نموده است. توضیح اینکه اگر فضای اختناق و تقیّه تا بدان حدّ جامعۀ شیعه را فرانگرفته بود، از سویی نصوص دال بر معرفی حضرات علیهمالسلام به خفا نمیرفت و از سویی نیز، عوامل دیگر یا فرصت بروز نداشتند و یا در صورت بروز نیز با روشنگری حضرات علیهمالسلام قابلرفع بود. بهعنوانمثال در ماجرای قیام زید رحمهالله همانگونه که گذشت، آنچه برخی شیعیان را دچار شبهه نموده بود، عدم همراهی و حمایت علنی امام صادق علیه السلام با زید بود. این مسئله از سویی برخی را بر این توهّم داشت که زید در مقابل امام صادق علیه السلام و خود مدّعی امامت است؛ و از سوی دیگر گروهی چون مؤمن طاق را دچار این شبهه نموده بود که زید بدون اذن امام اقدام به این عمل نموده است و این همه ناشی از آن بود که حضرت نمیتوانست بهطور صریح و علنی حمایت خویش از زید را اعلام نماید. در مورد فطحیه نیز عامل تقیّه امام را بر آن داشت که عبدالله افطح را در وصیّت ظاهری شریک گرداند و این مسئله بهضمیمۀ بزرگتر بودن عبدالله نسبت به امام کاظم علیه السلام و سکوت و عدم موضعگیری حضرت، در سوگیری برخی شیعیان به امامت عبدالله مؤثر بود. در جریان واقفه نیز علاوه بر جایگاه آموزۀ مهدویت و تأثیرگذاری خواص، فضای فشار و اختناق نیز که جامعۀ شیعی را به منجی مشتاقتر مینمود، در مقبول واقع شدن کلام سران وقف و بروز ابهامات، تعیینکننده بود.
بدیهی است ائمه علیهمالسلام نیز به جهت نقش هدایتی که بر عهده داشتند در مقابل این تردیدها آرام نگرفته و متناسب با شرایط موجود جهت رفع این تردیدها دست به اقداماتی میزدهاند.
فهرست منابع
۱٫ ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی _ قم،۱۴۱۴هـ .ق.
۲٫ اربلى، على بن عیسى، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، بنی هاشمی_ تبریز، ۱۳۸۱ هـ .ق.
۳٫ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، دار الکتاب للطباعه و النشر _ قم، ۱۳۸۵ هـ .ش.
۴٫ حمیرى، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام _ قم، ۱۴۱۳ هـ . ق.
۵٫ خزّاز قمّی، محمّد بن علی، کفایه الأثر فی النصّ على الأئمه الإثنی عشر، بیدار _ قم، ۱۴۰۱ هـ .ق.
۶٫ خصیبى، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، البلاغ _ بیروت، ۱۴۱۹ هـ .ق.
۷٫ خوئی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مرکز نشر فرهنگ اسلامی، ۱۴۱۳ هـ .ق.
۸٫ سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، مؤسسه امام صادق علیه السلام _ قم، ۱۴۱۰ هـ .ق.
۹٫شهرستانی، محمّد بن عبدالکریم، الملل و النحل، دارالمعرفه _ بیروت، بیتا ج ۱ ص ۱۶۹٫
۱۰٫ صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، اسلامیه _ تهران،۱۳۹۵ هـ .ق.
۱۱٫ ________، من لا یحضره الفقیه، جامعه مدرسین _ قم،۱۴۱۳ هـ .ق.
۱۲٫ صفار، محمّد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلیالله علیه وآله، کتابخانه آیه الله مرعشی _ قم، ۱۴۰۴ هـ .ق.
۱۳٫ طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، نشر مرتضی _ مشهد، ۱۴۰۳ هـ .ق.
۱۴٫ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، چاپ سوم، اسلامیه_ تهران، ۱۳۹۰ هـ .ق.
۱۵٫ طبری، محمّد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، بعثت _ قم، ۱۴۱۳ هـ .ق.
۱۶٫ طوسی، محمّد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، ۱۴۰۹ هـ .ق.
۱۷٫ ________، الغیبه/ کتاب الغیبه للحجه، دار المعارف الاسلامیه _ قم، ۱۴۱۱ هـ .ق.
۱۸٫ عسقلانی، ابن الحجر، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، دار المعرفه _ بیروت، بیتا.
۱۹٫ کلینی، محمّد بن یعقوب، الکافی، دارالحدیث _ قم،۱۴۲۹ هـ .ق
۲۰٫ کورانی، علی، معجم أحادیث الإمام المهدی علیه السلام ، مؤسسه معارف اسلامی _ قم،۱۴۱۱ هـ .ق
۲۱٫ مازندرانى، محمّد صالح بن احمد، شرح الکافی، المکتبه الاسلامیه _ تهران، ۱۳۸۲ هـ .ق
۲۲٫ مجلسى، محمّدتقى بن مقصودعلى، روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (ط _ القدیمه)، مؤسسه فرهنگى اسلامى کوشانپور _ قم، چاپ: دوم، ۱۴۰۶ ق.
۲۳٫ مجلسی، محمّد باقر، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول، ۱۴۰۴ هـ .ق.
۲۴٫ ________، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار علیهمالسلام، دار احیاءالتراث العربی _ بیروت، ۱۴۰۳ هـ .ق.
۲۵٫ مسعودی، علی بن الحسین، اثبات الوصیه، انصاریان _ قم، ۱۴۲۶ هـ .ق.
۲۶٫ مفید، محمّد بن محمّد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ هـ .ق.
۲۷٫ ________، الامالی، کنگره شیخ مفید _ قم، ۱۴۱۳ هـ .ق.
۲۸٫ ________، الفصول المختاره، کنگره شیخ مفید _ قم، ۱۴۱۳ هـ .ق.
۲۹٫ ناشی اکبر، عبدالله بن محمّد، مسائل الامامه، ترجمه ایمانی، علیرضا، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب _ قم، ۱۳۸۶ هـ .ش.
۳۰٫ نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، دار الاضواء _ بیروت،۱۴۰۴ هـ .ق.
۳۱٫ نورى، حسین بن محمّد، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، آل البیت _ قم، ۱۴۰۸ هـ .
پی نوشتها:
[۱]. بهعنوان نمونه ر.ک: نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه.
[۲]. صدوق، محمد بن علی ابنبابویه، کمالالدین و تمام النعمه، ۱/۷۴ و همچنین الکاتب، احمد، تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایه الفقیه، ۱۱۰٫
[۳]. در این خصوص گرچه داعیهای بر استقراء تام نداریم، لکن نگاهی به ارجاعات موجود در متن و همچنین فهرست منابع ارائه گردیده میتواند این مدّعا را تأیید کند.
[۴]. فصلنامۀ تخصصی امامت پژوهی، سال چهارم، شمارۀ ۱۳، تابستان ۹۳، ۱۱۵-۱۳۶٫
[۵]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۲۳۷٫
[۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ۲/۴۶ و همچنین: مفید، محمد بن محمد، الامالی، ۲۲۲٫
[۷]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۳۴٫
[۸]. همان، ۲/۴۶٫
[۹]. همان، ۲/۱۸۲٫
[۱۰]. قطب الدین راوندی، سعید بن هبه الله، الخرائج والجرائح، ۱/۲۵۸٫
[۱۱]. مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی، ۶/۲۶۹٫
[۱۲]. مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول،۴/۸۶٫
[۱۳]. در برخی نقلها این روایت از زبان ابوخالد کابلی نقل شد و وی واسطه و قاصد محمد حنفیه در مذاکراتش با امام به شمار آمده، ولی گویا این امر پذیرفتنی نیست؛ زیرا آنگونه که از روایات برمیآید، نحوۀ هدایت یافتن ابوخالد، با این نقل منافات دارد. ر.ک: طوسی، محمد بن حسن،اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ص ۱۲۰ و همچنین مسعودی، علی بن الحسین، اثبات الوصیه، ص ۱۷۵ و همچنین کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۵۲۹٫ از سوی دیگر، در برخی روایات تصریح شده که خود ابوخالد نیز بهوسیلۀ محمد حنفیه از این ماجرا مطّلع گردیده است. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، ۲۵۹٫
[۱۴]. مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، ۲۹۶ و ۲۹۷
[۱۵]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۳۱۴٫
[۱۶]. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، ۱/۳۳٫
[۱۷]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۱/۴۲۳ و ۲/۲۰۶٫
[۱۸]. همان، ۱۵/۵۹۸
[۱۹]. مفید، محمد بن محمد، الأرشاد، ۲/۱۷۱ و ۱۷۲٫
[۲۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۲۰۶٫
[۲۱]. مجلسی، محمد باقر، مرآه العقول،۴/۱۱۸-۱۲۰٫
[۲۲]. خوئی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث،۷/۳۵۶: «فتحصل مما ذکرنا أنّ زیداً جلیلٌ ممدوحٌ و لیس هنا شیءٌ یدلّ علی قدحٍ فیه أو انحرافه».
[۲۳]. مفید، محمد بن محمد، همان، ۲/۱۷۲٫
[۲۴]. خزّاز قمّی، محمد بن علی، کفایه الأثر، ۳۰۵٫
[۲۵]. همانگونه که محققین در این زمینه بهدرستی اشاره نمودهاند، جناب زید خودش دارای تفکر فقهی و اعتقادی ویژه و مستقلی نبوده است که بر مبنای آن فرقۀ زیدیه با مختصات موجود شکل گیرد؛ بلکه این موارد از ساختههای پیشوایان زیدی پس از زید و فرزندش یحیی بوده که به تفکرات اهل سنّت نزدیکتر است تا شیعیان. ر.ک: سبحانی، جعفر، الملل و النحل،۷/۱۶۳-۱۸۰٫
[۲۶]. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، ۱/۱۲۶٫
[۲۷]. خوئی، ابوالقاسم، همان،۷/۳۵۵٫
[۲۸]. مفید، محمد بن محمد، همان، ۲/۲۰۹٫
[۲۹]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۲۱۷٫
[۳۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۳/۲۳۷٫
[۳۱]. طوسی، محمد بن حسن، همان، ۳۲۱ و ۳۲۵ و همچنین: صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، همان، ۲/۶۵۷ و همچنین: مسعودی، علی بن الحسین، همان، ۱۹۲٫
[۳۲]. همان.
[۳۳]. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه،۶۵-۶۸٫
[۳۴]. طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ۸۲٫
[۳۵]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ۵۰/۲۴۱٫
[۳۶]. طوسی، محمد بن حسن، همان، ۲۰۱ همچنین: اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ۲/۴۰۵٫
[۳۷]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۱۱۴ و ۱۱۷٫
[۳۸]. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، ۳۸۴ -۳۹۱٫
[۳۹]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، ۳۲۸٫
[۴۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۹۳٫
[۴۱]. قطب الدین راوندی، سعید بن هبهالله، الخرائج والجرائح،۱/۳۲۸٫
[۴۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۹۱٫
[۴۳]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۲۵۴٫
[۴۴]. افراد انگشتشماری بر عقیدۀ خویش پس از عبدالله باقی ماندند؛ چون عمّار ساباطی تا پایان عمر (خوئی، ابوالقاسم، همان،۱۲/۲۶۳) و عبدالله بن هلیل که در زمان امام هادی علیه السلام از این عقیده برگشت (کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۰۳) و بنو فضّال (صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه،۴/۵۴۲).
[۴۵]. شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل والنحل، ۱/۱۶۷٫
[۴۶]. مفید، محمد بن محمد، الأرشاد، ۲/۲۳-۲۶٫
[۴۷]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، همان، ۳۰۰٫
[۴۸]. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ۱۵۶٫
[۴۹]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، همان،۲۴۲ و ۳۰۰٫
[۵۰]. مفید، محمد بن محمد، همان، ۲/۱۹۰-۱۹۳٫
[۵۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۱۱-۲۳۵٫
[۵۲]. صفار، محمد بن حسن، همان.
[۵۳]. مفید، محمد بن محمد، همان، ۲/۱۹۲٫
[۵۴]. یعقوبی فاصلۀ قیام تا کشته شدن محمد را ۱۴۰ تا ۱۴۵ ق. ذکر مینماید. ر.ک: ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ۲/۳۶۹ و ۳۷۶٫
[۵۵]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۱۱-۲۳۵٫
[۵۶]. ابن واضح، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ۲/۳۷۷٫
[۵۷]. همان، ۲/۴۰۸٫
[۵۸]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۳۷٫
[۵۹]. همان، ۱/۵۹۷ و ۲/۵۷٫
[۶۰]. همان، ۱/۵۷۸ و ۵۹۷ و ۵۹۸٫
[۶۱]. طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ۲۸۹٫
[۶۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۶۱۸ و همچنین: صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، ۲/۴۷۵ و ۴۷۷٫
[۶۳]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۶۱۸٫
[۶۴]. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، همان، ۲/۴۷۵٫
[۶۵]. مفید، محمد بن محمد، الأرشاد، ۲/۳۳۶٫
[۶۶]. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ۲/۴۶۸٫
[۶۷]. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، همان، ۲/۴۷۶ و ۴۷۷٫
[۶۸]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۶۲۱٫
[۶۹]. خصیبی، حسین بن حمدان، همان، ۳۸۴ -۳۹۱٫
[۷۰]. مفید، محمد بن محمد، همان، ۲/۳۳۶٫
[۷۱]. نوبختی، حسن بن موسی، همان،۸۲٫
[۷۲]. طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ۶۳٫
[۷۳]. همان، ۶۶٫
[۷۴]. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ۱/۱۱۴٫
[۷۵]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۵۶۸ و ۱۵/۵۸۴٫
[۷۶]. طوسی، محمد بن حسن، الغیبه،۶۵٫
[۷۷]. البته آنگونه که حمیری در قرب الاسناد نقل میکند، در مورد ابن ابی حمزه علاوه بر مسائل مالی، سوءبرداشت وی از برخی روایات موجود و اصرار و لجاجت بر این برداشت سوء نیز در انحراف وی مؤثر بوده است. ر.ک: حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد،۳۴۸-۳۵۲٫
[۷۸]. همان، ۶۴-۶۶٫
[۷۹]. در مورد زیاد قندی، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۷۵؛ و در مورد بطائنی و ابن ابی بشر، ر.ک: طوسی، محمد بن حسن،الغیبه،۶۶٫
[۸۰]. همان،۶۳ و ۶۴٫
[۸۱]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۹۹ و ۱۰۱ و ۲/۲۰۱ و ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، همان،۲۲۴٫
[۸۲]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۴۶۴٫
[۸۳]. همان و همچنین ر.ک: مسعودی، علی بن الحسین، همان، ۲۰۶٫
[۸۴]. طبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الامامه، ۳۶۳٫
[۸۵]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۰۵٫
[۸۶]. همان.
[۸۷]. همان، ۲/۲۷۴٫
[۸۸]. همان، ۲/۶۲۳٫
[۸۹]. همان، ۲/۸۵٫
[۹۰]. ابن حجر العسقلانی، شهاب الدین، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ۶/۳۵۸٫
[۹۱]. نوبختی، حسن بن موسی، همان،۸۲٫
[۹۲]. مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، ۲۹۶ و ۲۹۷٫
[۹۳]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۳۱۴-۳۱۶٫
[۹۴]. نوبختی، حسن بن موسی، همان،۳۱ و ۳۶٫
[۹۵]. مفید، محمد بن محمد، الأرشاد، ۲/۱۹۲٫
[۹۶]. مجلسی، محمدتقی، روضه المتقین،۱۳/۲۴۲٫
[۹۷]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۲۳۷-۲۳۹٫
[۹۸]. همان، ۲/۵۶۳-۵۶۵٫
[۹۹]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)،۲۷۰٫
[۱۰۰]. از سال ۱۷۹ تا ۱۸۳ هجری قمری. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۵۳۹٫
[۱۰۱]. طوسی، محمد بن حسن، همان، ۲۶۶: «قَدْ أَفْسَدْتُ عَلَى الرَّافِضَهِ دِینَهُمْ لِأَںݧݧݐݧَّهݧݧݧُمْ یَزْعُمُونَ أَنَّ الدِّینَ لَا یَقُومُ إِلَّا بِإِمَامٍ حَیٍّ وَ هُمْ لَا یَدْرُونَ أَنَّ إِمَامَهُمْ الْیَوْمَ حَیٌّ أَوْ مَیِّتٌ!»
[۱۰۲]. به نظر میرسد روایات یادشده در پاسخ به شیعیانی است که گشایش سیاسی و قیام برای دستیابی به فرصتهای سیاسی را از امام صادق علیه السلام مطالبه مینمودند و حضرت وعده میدادند که این مهم در زمان این فرزندم رخ میدهد؛ لکن چنانکه از برخی روایات برمیآید، چون برخی شیعیان این موضوع را افشا نمودند، قیام امام کاظم علیه السلام منتفی گردید. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۲۴۱٫
[۱۰۳]. طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ۱٫
[۱۰۴]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۷۰۶٫
[۱۰۵]. حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد، ۳۵۹٫
[۱۰۶]. طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ۴۱ و همچنین ر.ک: حمیری، عبد الله بن جعفر، همان،۳۳۰ و همچنین ر.ک: خزّاز قمّی، محمد بن علی، همان، ۲۶۹٫
[۱۰۷]. حمیری، عبدالله بن جعفر، همان، ۳۴۸-۳۵۲٫ همانگونه که از بیان مرحوم مجلسی در بحار پس از نقل این روایت استفاده میشود، امام رضا علیه السلام وجود این روایات را تلویحاً تأیید کرده، لکن ابن ابی حمزه را در سوء فهم و لجاجتش تقبیح مینماید. ر.ک: مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ۲۶/۲۲۴٫
[۱۰۸]. مرحوم شیخ طوسی به مجموعهای از این روایات اشاره نموده است. ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ۴۳-۶۳٫
[۱۰۹]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۲۷۴٫
[۱۱۰]. شاهد مهم بر اشراف ایشان بر این موضوع و آموزه، روایات مجعول فراوانی است که در کتب مختلف روایی اهل سنّت درج گردیده که مهدی را از نسل عبّاس برمیشمرد و این حاکی از نفوذ گستردۀ ایشان در منابع روایی است. ر.ک: کورانی، علی، معجم أحادیث الإمام المهدی علیه السلام ، ۱۸۰-۱۹۸٫ چهبسا بر همین اساس بوده که عبّاسیان در مقابل ادّعای مهدویت توسّط بنی الحسن، آن را به خویش نسبت میدادهاند. ر.ک: ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۹۳٫
[۱۱۱]. نوری، حسین بن محمد، خاتمه المستدرک، ۴/۴۴٫
[۱۱۲]. ناشی اکبر، عبدالله بن محمد، مسائل الأمامه، ۲۰۰٫
[۱۱۳]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۹/۳۹۱٫
[۱۱۴]. همان، ۱/۶۰۱٫
[۱۱۵]. همان، ۱/۷۱۱٫
[۱۱۶]. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، ۱۵۴٫
[۱۱۷]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۱۹۱٫
[۱۱۸]. مفید، محمد بن محمد، الأرشاد، ۲/۲۰۹٫
[۱۱۹]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۱۰۲٫
[۱۲۰]. همان، ۲/۲۸۴ و همچنین طبری، محمد بن جریر بن رستم، همان، ۳۸۸٫
[۱۲۱]. همان، ۳۸۸٫
[۱۲۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان،۲/۱۰۲٫
[۱۲۳]. همان: «قَدْ کُنَّا نَسْأَلُکَ قَبْلَ أَنْ یَهَبَ اللَّهُ لَکَ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام، فَکُنْتَ تَقُولُ:‹یَهَبُ اللَّهُ لِی غُلَاماً› فَقَدْ و هَبَهُ اللَّهُ لَکَ، فَأَقَرَّ عُیُونَنَا …»
[۱۲۴]. خصیبی، حسین بن حمدان، همان، ۳۸۷ -۳۹۲٫
[۱۲۵]. مفید، محمد بن محمد، الأرشاد، ۲/۲۱۰٫
[۱۲۶]. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ۲/۲۷۳: «اهل این شهر (مدینه) معذور نیستند، اما اهل سایر شهرها به میزان فاصلهای که دارند، نسبت به معرفت امام در سعه هستند».
پاسخ دهید