دلایل علی ابن ابیطالب(ع) برای امتناع از حرکت مسلحانه چه بوده است؟
این که چرا حضرت على(ع) صبر کردند و با آن همه شجاعت دست به شمشیر نبردند؟ باید گفت گاهى ممکن است چنین برداشتى صورت گیرد که تنها راه رسیدن به حق، استفاده از شمشیر و زور است و تنها مىتوان با توسل به نیرو، بدون در نظر گرفتن شرایط و پیامدهایى که ممکن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سیره پیامبران و بویژه پیامبر گرامى اسلام(ص) نشان مىدهد که آن بزرگوار هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبلیغ دین نبودهاند و حتى در بسیارى از اوقات ستمها و ظلمهاى روا شده بر خود و پیروانشان را تحمل کردهاند تا بتوانند به مصالحى که آن را براى پیروانشان لازم مىدانستهاند، دست یابند.
پیامبر گرامى اسلام نیز که اسوه حسنه ما مىباشد، همواره براى دستیابى به حق خود و پیروانشان تا آن زمان که مجبور نمىشدهاند، دست به شمشیر نمىبردهاند. و گاه مىشد که آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخیر مىانداخت و یا به خاطر مصالح مسلمانان به پذیرش پیمانهاى ظالمانهاى تن مىداد.
مثلاً تمامى مفسران درباره آیه «وَ أَنذِر عَشیِرَتَکَ الأَقرَبینَ»؛ سوره شعرا، آیه ۲۱۴٫ اتفاق نظر دارند که این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هیچ یک از اقوام و خویشان پیامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنیده بودند و این تأخیر سه ساله به علت شرایط زمانى و مکانى ویژه بوده است. مثال دیگر این که در حدود سال ششم هجرت هنگامى که پیامبر با کفار قریش پیمان صلحى را منعقد کرد، هنگام نگارش پیماننامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهیل بن عمرو، نماینده کفار قریش، گفت: این خدایى را که تو مىگویى، من نمىشناسم و تنها بنویس به نام خدا! پیامبر فرمود: همین را بنویس! پس پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنویس این قرارداد صلحى است بین رسول خدا و سهیل بن عمرو! سهیل گفت: اگر بر پیامبرى تو شهادت مىدادیم که با تو نمىجنگیدیم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنویس!
در مفاد این قرارداد چنین آمده بود که به مدت ده سال بین مسلمانان و کفار جنگى در نگیرد. و هر شخصى از کفار به پیامبر پناهنده شود، بازگردانیده شود؛ اما اگر از افراد پیامبر کسى به قریش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد این پیماننامه هر چند به نظر بسیارى از صحابه ظالمانه و غیر قابل پذیرش بود، اما پیامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسیار ژرفتر از انعقادِ یک پیمان صلح آن را پذیرفت.
حضرت على(ع) نیز با ملاحظه خطرهایى که در صورت قیام او، جامعه اسلامى را تهدید مىکرد از قیام و اقدام مسلحانه خوددارى کرد، و با دشمنان خویش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در این جا به چند نمونه از خطرهاى جدى که در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهدید مىکرد، اشاره مىکنیم:
۱ – خطر مرتدین
بسیارى از گروهها و قبایلى که در سالهاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملاً در دل آنها نفوذ نکرده بود. از اینرو هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بتپرستى را برافراشتند و عملاً با حکومت اسلام در مدینه مخالفت کرده، حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند. ایشان با گردآورى نیروى انتظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مىکردند، هرگز صحیح نبود که امام(ع) پرچم دیگرى به دست گیرد و قیام نماید.
حضرت على(ع) در یکى از نامههاى خود به مردم مصر، به این نکته اشاره مىکند و مىفرماید: «آن گاه که پیامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبکر) بود. من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یارى نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنهاى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت برشماست، که حکومت کالاى چند روزه دنیاست… .
۲ – خطر مدعیان دروغین نبوت
علاوه بر خطر مرتدین، مدعیان نبوت و پیمبرانى دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، هر کدام طرفداران و نیروهایى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نیروهاى آنان شکست خوردند.
۳ – خطر رومیان
خطر حمله احتمالى رومیان نیز مىتوانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان درگیر شده بودند. از همین روى رومیان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مىکردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر حضرت على(ع) دست به قیام مسلحانه مىزد، با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان، بهترین فرصت به دست رومىها مىافتاد که از این ضعف استفاده کنند.
گروهى از منافقان در زمان پیامبر(ص) در منزل سُوَیلم جمع شده بودند. سیره النبى، ابن هشام، ج ۴، ص ۹۴۵ – ۹۴۴، (مکتبه محمدعلى صبیح و اولاده)؛ الاصابه، ج ۳، ص ۳۸۴، ترجمه الضحاک، ش ۴۱۸۲، (دارالکتب العلمیه، بیروت).
و علیه اسلام توطئه مىکردند. پیامبر(ص) از این توطئه با خبر شد و دستورِ آتش زدن محلِ اجتماع آن را صادر فرمود؛ ولى آنها جان سالم به در بردند و گریختند. دوازده نفر از این منافقان که هنوز نام آنها مخفى است، در بازگشت از جنگ تبوک قصد جان پیامبر را داشتند؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۳۹۱ – ۳۹۰، (دارصادر، بیروت)؛ ر.ک: الدرالمنثور، جلالالدین السیوطى، ج ۳، ص ۲۶۰ – ۲۵۹، (دارالمعرفه، ۱۳۶۵ ه ق). اما خداوند آنان را رسوا کرد و پیامبر نام آنان را به حذیفه بن الیمان فرمود. در زمان خلیفه دوم، هنگامى که شخصى فوت مىکرد، در صورتى خلیفه بر جنازه او حاضر مىشد که حذیفه حاضر شده باشد؛ احیاءالعلوم، غزالى، ج ۱، ص ۱۱۴، باب السادس، آفات العلم، (دارالهادى، بیروت)؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۹۳، ش ۵۱۰، ترجمه حذیفه، (دارالکتاب العلمیه، بیروت)؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۹، ترجمه حذیفه، ش ۱۶۵۱، (دارالکتاب العلیمه، بیروت). زیرا تنها او بود که نام آن دوازده نفر (یا پانزده نفر) را مىدانست.الکشاف، زمخشرى، ج ۲، ص ۱۶۳، ذیل آیه ۷۴ سوره توبه، (دارالمعرفه، بیروت).
سکوت حضرت على(ع) همانند سکوت پیامبر است که گاهى براى مصلحت یا رفع فتنه سکوت مىنمود؛ مانند جریان طلب نمودن کاغذ و قلم در واپسین روزهاى حیات حضرت رسول(ص) که بعضى از حاضران گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) یَهْجر»؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۷۶، (دارالفکر، بیروت). پیامبر هذیان مىگوید، یا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ»؛ صحیح مسلم، همان؛ صحیح بخارى، ج ۷، ص ۹، (دارالفکر، بیروت). درد بر او غالب شده است و بیهوده حرف مىزند. تا جایى که حضرت دستور فرمودند همه از خانه بیرون بروند و از نوشتن صرفنظر کردند و سکوت فرمود.
امیر مؤمنان على بن ابىطالب(ع) نیز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگیرى از نابود شدن اسلام سکوت کردند. ابو طفیل مىگوید: در روز شورا من در کنار آن خانه – محل شوراى شش نفره – بودم که سر و صدا از اندرون بلند شد. شنیدم که امام على(ع) مىفرمود: «زمانى مردم با ابوبکر بیعت کردند به خدا قسم که من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عین حال اطاعت کردم تا مبادا مردم کافر شوند و گردن یکدیگر را با شمشیر بزنند. سپس ابوبکر براى عمر بیعت گرفت، در حالى که به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت کردم که مبادا مردم کافر شوند و امروز شما مىخواهید با عثمان بیعت کنید، اما به خدا سوگند، من رضایت نمىدهم و اطاعت نمىکنم».
در نهجالبلاغه نیز مىخوانیم که آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار رفتم، در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها و بدون یاور به پا خیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتى که پدید آوردهاند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیرو مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مىدارد. عاقبت دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزدیکتر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مىماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مىدیدم میراثم را به غارت مىبرند».نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه ۳٫
امام(ع) به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامى از مسیر اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد دیگر نیز اشاره نموده است. از آن جمله در آغاز خلافت عثمان که رأى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد، امام رو به دیگر اعضاى شورا کرد و فرمود: «خوب مىدانید که من از همه کس به خلافت شایستهترم. به خدا سوگند، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم کرد».نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه ۷۴٫
آرى، حضرت على(ع) در برابر خلافت خلفا قیام نکرد، تا زحمتهاى ۲۳ ساله پیامبر و خون شهدایى چون حمزه، جعفر طیار و… به هدر نرود. ایشان از خلافت خود جهت حفظ اسلام صرف نظر کردند تا اصل اسلام باقى بماند.
قیام حضرت موجبات آشوب و تلاطم در پایتخت جامعه اسلامی و تضعیف اسلام و امیدوار گردیدن دشمنان می شد. اعتراض در شرایط نامناسب , یک پارچگی جامعه را بر هم زده و زمینه برای استیلای دشمن خارجی و داخلی را فراهم می سازد. از این رو حضرت علی (ع ) می فرمودند: ((من صبر کردم ولی همانند آن که تیغی در چشمانم و استخوانی در گلویم باشد)) (نهج البلاغه، خطبه سوم).
سکوت معنادار علی (ع ) پس از غصب خلافت و دست نبردن به شمشیر علل بسیاری دارد که به برخی از آنها اشاره می شود. الف ) شرایط سیاسی و اجتماعی امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص ): وقتی رهبر یک حرکت عظیم تاریخی که بنیانهای جامعه آن روز را زیرو رو کرده و اندیشه و نظامی نوین برقرار نموده از میان مردم می رود بهترین شرایط برای حرکت ارتجاعی و ضد تکاملی فراهم می آید حال اگر در داخل امت و در بین سران آن نیز درگیری بوجود آید روشن است که امور آن جامعه و امت هیچ گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکتهای قبلی نیز از دست برود.
در صدر اسلام نیز دقیقا همین شرایط پیش آمد; دشمنان خارجی حرکت عظیم اسلام همانند روم و ایران آن زمان از یکسو, منافقان و عناصر ارتجاعی داخلی از سویی دیگر منتظر فراهم آمدن شرایطی بودند تا نهال نورسته اسلام را از بیخ برکنند. اگر فرضا علی (ع ) برای احقاق حق دست به شمشیر می برد مسلما جنگ دامنه داری درگیر می شد که پایان آن چیزی جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص ) نبود. ب ) اقدام برای یک حرکت اجتماعی آن هم به صورت نظامی نیازمند شرایط مختلف و آمادگیهای مختلف است و به دلایل مختلفی این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص ) وجود نداشت .
علی (ع ) (بنابر نقل تاریخ ) بارها بزرگان اصحاب را برای ایجاد حرکتی بر علیه وقایع پیش آمده فراخواند ولی جز معدودی انگشت شمار به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوی دیگر شرایط محیط و افکار عمومی نیز آمادگی قبول نبردی داخلی در بین اصحاب پیامبر(ص ) را نداشت زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص ) پس از آن حضرت همانند او عمل نمایند و محور وحدت جامعه باشند نه اینکه به نزاع و درگیری در بین خود اقدام نمایند.
خلاصه سخن آنکه علی (ع ) برای حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن از احقاق حق خلافت خویش خودداری نمود تا ریشه های اسلام در پرتو تعالیم پیامبر و قرآن و اهل بیت استحکام یابد. لذا علی (ع ) تا آن روزی که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند از خلافت ظاهری برکنار ماند. نکته دیگری که شایان توجه است آنکه در امور داخلی امت اسلامی روا نیست که هر کس برای احقاق حق خود دست به شمشیر ببرد و مسلحانه و به زور در صدد احقاق حق خود باشد از روش علی (ع ) و دیگر ائمه چنین بر می آید که آنان برای احقاق حق خود در جامعه هرگز و ابتدا دست به شمشیر نبرده اند بلکه سعی آنها بر این بوده که با روشنگری و تبلیغ حقیقت زمینه را برای یک حرکت عمومی در جامعه فراهم نمایند. در برخی از روایات و اسناد تاریخی این مسائله تایید گردیده و سر آن حفظ وحدت و انسجام اجتماعی و جلوگیری از سوئ استفاده کسانی است که ورای اختلاف امام (ع ) و خلفا اهداف سیاسی شکننده أا دیگری را دنبال می کردند.
بهره برداری از فضای حزنانگیز جامعه درپی رحلت حضرت رسول(ص) و عطش مردم در شناخت جایگزین «محوریت» حکومت اسلامی، زمینه شکلگیری شورای سقیفه را فراهم ساخت.
این شورا زمانی شکل گرفت که حضرت علی(ع) پیکر پیامبراکرم(ص) را برای خاک سپاری آماده میساخت. خشن معرّفی کردن چهره امام به دلیل کشتن بسیاری از سران و بزرگان مشرک قریش در جنگها سبب شد حضرت به جایگاه واقعیاش دست نیاید. توجیه و تحریف چهره واقعی امیرمؤمنان، واقعه تاریخی «غدیر» را به فراموشی سپرد و علی(ع) ماند و دو راه در پیش: «رویارویی» یا «سکوت».
هراس از تحریف اسلام و ترویج بدعتها، بازگشت مردم و زمامداران به عصر جاهلیت، حاکمیت اشراف، شکل گرفتن شکاف طبقاتی و تبعیض امام علی(ع) را به انتخاب گزاره نخست فرا خواند.
بر این بنیاد، در مسیر احقاق حق و گزاردن تکلیف برآمد. دست حسن و حسین و فاطمه(علیها السلام) را گرفت، برای بازگرداندن خلافت به جایگاه واقعیاش به خانه یاران پیامبر(ص) شتافت و از آنان یاری خواست.
در این رایزنی الهی جز چهار تن (سلمان، ابوذر، عمار و مقداد) کسی با حضرت یار نشد. نداشتن یاور از یک سو، عدم اعتراض مردم به حاکمیت غیر علی(ع) و رویکرد جامعه به تن پروری و عافیتطلبی از سوی دیگر، علی(ع) را به انتخاب گزاره دوم رهنمون شد.
آن حضرت، بعدها در بازگشت از جنگ نهروان در پاسخ بدین پرسش که چرا چنان که با طلحه و زبیر نبرد کردی، به جنگ غاصبان خلافت نشتافتی، فرمود: اگر آن روز چهل یاور داشتم، مبارزه میکردم.
امام سکوت را برگزید؛ اما سکوتی که سایهاش بیست و پنج سال بر سر خلفا و اشراف و رانده شدگان پیامبر(ص) سنگینی میکرد.
حضرت علی(ع) هرگز خلافت را مشروع ندانست. پس از مرگ خلیفه دوم، وقتی شورای انتخاب خلافت رأی به حضرت را به استمرار روش دو خلیفه سابق مشروط ساخت، حضرت با صراحت گفت، در صورت به دست گرفتن خلافت، تنها به سنت پیامبر(ص) عمل خواهد کرد.
در بینش سیاستمداران جهان کنونی، علی(ع) میتوانست در برخوردی تاکتیکی شرط شورا را بپذیرد و پس از به دست گرفتن زمام قدرت، به سامان دهی حکومت اسلامی پردازد؛ اما موضعگیری شفاف حضرت بر منطق «هدف وسیله را توجیه میکند» خط بطلان کشید و فریاد حقگرایی وی را در تاریخ جاودانه ساخت.
از اینجا به یک اصل راهبردی در روش امامان(ع) می توان پی برد که اصل «پیروزی حق بر باطل» را در یک پروسه دامنه دار و در طول تاریخ تعریف می کردند چه در زمان حیات و زندگانی خودشان اتفاق بیفتد و چه در زمان های بعد به طوری که در طول تاریخ تمامی آزاد اندیشان و عدالت محوران روش امامان(ع) را الگوی خود قرار داده اند و می دهند و این همان پیروزی حق بر باطل در طول تاریخ است تا آنجا که نویسنده مسیحی دکتر جرج جرداق نیز شش جلد کتاب با عنوان «امام علی صدای عدالت انسانیت» را به رشته تحریر درآورده است.
این موضع گیری سبب شد حضرت دوازده سال دیگر خلافت را از دست دهد.
اعتراضهای حضرت به سیاستهای غلط عمر در ایجاد شکاف طبقاتی و برخورد تبعیضآمیز با مسلمانان و نیز روش عثمان در تقسیم بیت المال و برخورد با رانده شدگان پیامبر از محوریترین چالشهای وی با خلفا به شمار میآید.
امام(ع) در سکوت بیست و پنج سالهاش، شبانگاهان با دلی اندوهبار در نخلستانها با خدایش خلوت میکرد و روزهنگام، شاداب و پرطروات در صحنههای گوناگون حضور مییافت.
شادابی و امید آفرینی وی به اندازهای بود که عمر مزاحهایش را بسیار و ناگوار میدانست.
«سالهای سکوت» حضرت سالهای «سکون» نبود. او در کنار بیان حق و اعتراض به کردار خلفا، به نگارش قرآن و تدوین فقه و تربیت شاگردان میپرداخت.
حضور در عرصه سازندگی و حفر و وقف قناتهای متعدد، کاشتن نخل و رسیدگی به امور محرومان و حمایت از صحابه معترض در این سالها تحقق یافت. افزون بر این، حضرت در امور قضایی و سیاسی و نظامی مشاور دلسوز خلفا به شمار میآمد. خلفا با اذعان به جایگاه محوری علی(ع) در مسائل مهم حکومتی و اعتراف به اشتباهاتی که توسط وی اصلاح میشد [«لولا علیٌ لهلک عمر». این جمله زمانی از دهان عمر برون آمد که حضرت حکم سنگسار زن آبستن را مردود شمرد و جنین را مستحق سنگسار شدن ندانست].
سنگینی حضور علیعلیه السلام ژنده پوش و شوخ طبع را برگرده خود احساس میکردند.
حضرت دوران بیست و پنج ساله سکوت خود را با عبارت «همانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم دارد، بردباری ورزیدم»، به تصویر میکشد [«وصبرتُ وفی العین قَذیً وفی الحَلْق شجاً، اَری تراثی نَهْباً؛ دیدم صبر کردن خرمندی است. پس صبر کردم در حالی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود، میراث خود را تاراج رفته دیدم (خطبه سوم نهج البلاغه)]
اما در حقیقت روش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حضرت چنان بود که او نیز خار دیدگان و استخوان گلوی مخالفانش به شمار میآمد.
منبع:پرسمان
پاسخ دهید