در این باره توجّه به چند نکته ضروری است:

یکم. روایت عمده‌ای که سخن از حجّت ظاهر و باطن دارد، وصیت حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) به «هشام به حکم» است. این روایت در کتاب بحار الانوار[۱]، از کتاب تحف العقول نقل گردیده است. حدیث فوق، بسیار طولانی و دارای حکمت‌ها و اندرزهای فراوانی است. در قسمتی از آن آن آمده است: «… یَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ …»؛ «… ای هشام! همانا خداوند دو گونه حجّت بر انسان‌ها قرار داده است: یکی حجّت ظاهر و دیگری حجّت باطن. حجّتِ آشکار همان رسول و انبیاء و ائمّه هستند. حجّت نهان، عقول است…».

گفتنی است که نه در این روایت و نه در هیچ حدیث دیگری، عقل و حجّت درونی، مکفی از امور دیگر یا برتر از حجّت آشکار و بیرونی (انبیاء و ائمّه (علیهم السّلام)) قلمداد نشده است؛ بلکه اگر عقل برتر و یا مکفی از هدایت‌های وحیانی و حاملان آن بود و با وجود آن انسان حاجت به چیز دیگری نداشت، فرستادن رسولان و انزال کتاب‌های آسمانی لغو می‌نمود و انجام آن بر خداوند حکیم، قبیح و محال شمرده می‌شد.

یکی از فلسفه‌های اساسی بعثت پیامبران، این است که نارسایی عقل را جبران کنند و آن‌جا که شاهباز اندیشه قدرت پرواز ندارد، از طریق وحی انسان‌ها را هدایت کنند و آنچه را برای عقل درک‌پذیر نیست، به بشر بنمایانند و او را از ضلالت و گمراهی نجات بخشند. بنابراین اساساً فروغ هدایت پیامبران بسی فراخ‌تر و فراتر از جلوه‌ی تابش عقل است.

دوم. مفاد این روایت آن است که: خداوند بر مردم دو حجّت دارد؛ یعنی، خداوند بر اساس دو نعمتی که به انسان‌ها داده است، بر آنان احتجاج می‌کند و از آن‌ها حساب می‌کشد. بنابراین هر انسانی در پیشگاه الهی براساس حجّت‌های الهی محاکمه می‌شود و این حجّت‌ها دو دسته‌اند:

۱ – حجّت بیرونی؛

خداوند براساس آنچه به وسیله‌ی انبیاء و ائمّه فرستاده است و آنان به مردم ابلاغ و تبلیغ کرده‌اند، سؤال خواهد کرد. از جمله‌ی آن‌ها مسئله‌ی «ولایت و حکومت» و یا «حجّیّت فتوا و حکم مجتهد اعلم در عصر غیبت» است؛ چرا که فقیه عادل بر حسب روایات متعدّد، جانشین پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمّه (علیهم السّلام) است.

در روایتی از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است: «اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُکَ قَالَ الَّذِینَ یَأْتُونَ بَعْدِی یَرْوُونَ حَدِیثِی وَ سُنَّتِی»[۲]؛ «خدایا! جانشینان مرا مشمول رحمت خود قرار ده! پرسیده شد: جانشینان شما کیانند؟ فرمودند: آنان که پس از من بر می‌آیند، سخنان و سنّت مرا باز می‌گویند».

در روایت دیگر از آن حضرت آمده است: «الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ»[۳]، «فقیهان امین پیامبرانند…».

۲ – حجّت درونی؛

در مواردی که شخصی نسبت به حکم شرع، جاهل بوده و در جهالت مقصّر نبوده و امکان دسترسی به حجّت خارجی را نداشته است؛ و یا از مسائلی است که شارع درباره‌ی آن حکم نداده است؛ چنانچه عملش منطبق با عقل و فطرت باشد، حجّت باطنی قبول است؛ وگرنه مستحق مؤاخذه و عقوبت می‌باشد. بنابراین وجود حجّت درونی، نافی حجّت خارجی نیست و هر دو یار و همراه یکدیگرند.

سوم. عقل و خرد مراتب و درجات متفاوتی دارد. در یک تقسیم‌بندی می‌توان عقل را به دو قسم تقسیم کرد:

۱ – خرد ورزیده و متخصّص؛ چنین خودی با آموزش و استمداد از منابع مختلف معرفتی چون دین، شهود، برهان و تجربه-ورزیدگی یافته و توان کارشناسی دقیق و عالمانه در یک یا چند حوزه یافته است.

۲ – خرد ناورزیده؛ چنین عقلی در مراحل بدوی خود باقی مانده و رشد و بالندگی قابل توجّهی نیافته است. به حکم عقل و شرع خردناورزیده، باید از خرد ورزیده تبعیّت کند. رجوع به متخصّص و تبعیّت از فقیه در حقیقت تبعیّت از عقل است امّا عقل ورزیده.

چهارم. ولایت و حکومت از لوازم همه‌ی جوامع بشری است و وجود عقل و خرد و فرزانگی در افراد، آنان را بی‌نیاز از آن نمی‌کند.

 

منبع: دین و سیاست، ولایت فقیه، جمهوری اسلامی؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: حمیدرضا شاکرین، غلیرضا محمدی


 

[۱]– ج ۷۸، ص ۳۰۰، باب ۲۵، ح ۱، ص ۱۳۷، باب ۴، ح ۳۰٫

[۲]وسائل الشّیعه، ج ۱۸، باب ۸، ح ۵۰٫

[۳]اصول کافی، ج ۱، ص ۴۶٫