بحث عصمت دراصول عقاید اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است، چون بدون آن نمی توان یک جهان بینی روشن و بدون نقص ارایه کرد. زیرا در جهان بینی از مبدأ و مقصد عالم و راهی که برای رسیدن انسان به مقصد وجود دارد، بحث می شود و بدون عصمت، هرگز راهی «تضمین شده» و مطمئن وجود نخواهد داشت، به این ترتیب تمام ارکان جهان بینی متزلزل خواهد بود. این گونه است که در مباحث اعتقادی و به ویژه در بحث راه شناسی و راهنما شناسی، عصمت وسائط و راهنمایان (انبیا، ائمه، فرشتگان) موقعیت خاصی پیدا می کند.
قرآن کریم، این موضوع را مورد عنایت قرار داده و گاهی به طور صریح و گاه ضمنی و تلویحی مورد بحث قرار داده است. در مقال حاضر، ضمن توجه به تعریف موضوعات و عناوین، تلاش شده است که در حد امکان به موضوع عصمت از منظر قرآن کریم نگریسته شود و از آنجا که سنت، یعنی سخنان پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) به منزله ی شرح و تفسیر و تبیین کلام خدا می باشد، در هر مبحث مواردی از احادیث نیز نقل شده است.
در سراسر نوشتار تصمیم و تلاش بر این بوده است که بحث ها به شیوه ی کلامی مطرح شود، یعنی در هر مورد از دلایل عقلی و نقلی برای اثبات مدعا بهره گرفته شود و سرانجام به شبهات مطروحه پاسخ داده شود.
در ضمن جهت رعایت اختصار و قرآنی بودن مباحث، به برخی موضوعات و شبهات پرداخته نشده است.
- تعریف عصمت
- تعریف اصطلاحی عصمت
- نکات تعریف
- معصومین کیانند؟
- ۱ – ملائکه
- ملائکه از زبان روایات
- دلائل عصمت پیامبران
- دلایل عقلی
- دلایل نقلی
- ۲ – عصمت علمی پیامبران
- دلایل عصمت علمی
- ۳ -عصمت ائمه (ع)
- عصمت امام از نظر عقل
- عصمت امام در قرآن
- اولوا الامر کیانند؟
- ب) دلایل عصمت امام در احادیث
- بررسی برخی اشکالات
- پاسخ های امام رضا (ع) به شبهات وارده بر عصمت پیامبران
- پاورقیها:
تعریف عصمت
عصمت در لغت به معنای حفظ و نگهداری و منع است. گفته می شود «عصم اللّه فلانا من المکروه» ای حفظه و وقاه ۱ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) یعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. در تعریف اصطلاحی آن نیز گفته می شود:«عصمت عبارت است از ملکه ی اجتناب از گناه و خطا» ۲
واژه ی عصمت به همین معنا در قرآن استعمال شده است. از جمله می فرماید: یا أیّها الرّسول بلّغ ما اُنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس إنّ اللّه لایهدی القوم الکافرین. (مائده، ۵/ ۶۷) ای پیامبر آن چه از خداوند بر تو نازل شده است، به خلق برسان که اگر نکنی رسالتت را تبلیغ نکرده ای و خداوند تو را از شرّ مردم حفظ می کند و نگه می دارد، حتماً خداوند گروه کافر را هدایت نمی کند.
ملاحظه می شود که واژه ی «یعصمک» به مفهوم« نگاه می دارد» و «حفظ می کند»، به کار رفته است و در آیه ی دیگری آمده است: قل من ذا الّذی یعصمکم من اللّه إن أراد بکم سوءاً أو أراد بکم رحمه و لا یجدون لهم من دون اللّه ولیّا و لا نصیرا. (احزاب، ۳۳/ ۱۷) (ای پیامبر) به آنها بگو: اگر خدا نسبت به شما اراده ی شرّ کند و یا اراده ی رحمتی، کیست که شما را در برابر اراده ی خدا حفظ کند؟ (و چه کسی می تواند از اراده ی خدا منع کند؟) و هرگز غیر خدا از مردم یاوری وکمک کاری نمی یابند.
در این دو آیه، عصمتِ به مفهومِ حفظ و منع را به خدا و مردم نسبت داد و در آیه ی دیگری آن را به جمادات نسبت می دهد و از قول پسر نوح می گوید: به کوه پناه می برم تا مرا از آب حفظ کند و جواب می شنود، عاصمی (حافظی) امروز نیست مگر آن که رحمت خدا شامل حالش شود … و نادی نوح ابنه و کان فی معزل یا بنیّ ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین. قال سآوی إلی جبل یعصمنی من الماء قال لا عاصم الیوم من أمر اللّه إلاّ من رحم و حال بینهما الموج فکان من المغرقین (هود، ۱۱/ ۴۲ ـ ۴۳) و نوح فرزندش را که کناره گرفته بود امر کرد که فرزندم با ما سوار شو و در زمره ی کافرین مباش. (فرزندش) گفت: به زودی به کوه پناه می برم تا مرا از آب حفظ کند. گفت: امروز هیچ حفظ کننده ای نیست که از امر (قهر) خدا حفظ کند مگر کسی که مورد لطف خدا قرار گیرد، و در این حال موج میان آنان جدایی افکند و جزء غرق شدگان قرار گرفت. این معنا در آیه ی ۲۷ یونس و ۳۳ غافر نیز آمده است.
در جای دیگر از همین ماده به صیغه ی« استعصم» آمده است که به مفهوم اصطلاحی عصمت نیز نزدیک است. می فرماید: قالت فذا لکنّ الذّی لمتنّنی فیه ولقد راودته عن نفسه فاستعصم ولئن لم یفعل ما آمره لیسجننّ ولیکونا من الصاغرین (یوسف، ۱۲/ ۳۲) (آن زن) گفت: این است آن که در محبتش مرا ملامت می کردید و تحقیقاً از او تقاضای مراوده کردم و او عفّت ورزید (واز این کار خود داری کرد) و اگر آن چه که او را به آن امر می کنم انجام ندهد حتماً زندانی خواهد شد و خوار و ذلیل خواهد گردید.
واژه ی عصمت در قرآن به صورت جمع (عصم) در یک جا آمده است :و لا تمسکوا بعصم الکوافر… (ممتحنه،۶۰/۱) هرگز به عصمت های (پیمان زناشویی با) زن های کافر متوسل نشوید….مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه می فرماید:
ولا تمسکوا بعصم الکوافر ای لا تمسکوا بنکاح الکفارات، واصل العصمه: المنع، وسمی النکاح عصمه لأن المنکوحه تکون فی حبال وعصمه…۳ مفهوم (لا تمسکوا بعصم الکوافر) عبارتست از: به ازدواج زن های کافر متمسک نشوید و اصل لغت عصمت، عبارتست از منع، و ازدواج، عصمت نامیده شده است، به خاطر آن که زن ادواج کرده در واقع زیر چتر حمایت و حفاظت شوهرش است.
حاصل آنکه کلمه ی عصمت در قرآن به مفهوم لغوی آن به کار رفته است و مفهوم آن عبارتست از منع، حفظ و شبیه آن.
تعریف اصطلاحی عصمت
۱ – در تعریف گذشته، عصمت ملکه ی اجتناب از گناه و خطا ذکر شده است. این تعریف، تعریفی کوتاه و روشن و جالب است، اما آیا تعریف جامع و مانع و بی اشکالی است؟ برای پاسخ به این پرسش باید به چند پرسش دیگر پاسخ داد، از جمله: آیا عصمت ملکه است؟ آیا انسان های عادی نمی توانند چنین ملکه ای را کسب کنند، چنان که مثلاً ملکه ی عدالت، شجاعت، سخاوت و… را کسب می کنند؟ در این صورت چه تفاوتی است بین انسان های عادی و معصومین؟ آیا هرکس در خود ملکه ی اجتناب از گناه و خطا را ایجاد کرد معصوم است؟ آیا در مورد کسی که از هنگام تولد معصوم است می توان گفت ملکه ی عصمت را کسب کرده است؟ و…؟
2 – در پاسخ باید گفت: هرگاه صفتی در انسان ثبات و دوام و بقا پیدا کند می گویند این صفت در او ملکه شده است. توضیح این که اگر کسی یک بار که زمینه ی گناه برایش فراهم شد، از ارتکاب آن اجتناب ورزید، هرچند گناه نکرده است اما او را دارای ملکه «عدالت» نمی دانند بلکه زمانی او را عادل می دانند که خود داری از گناه برایش به صورت یک «عادت ثانویه» درآمده باشد، طوری که به صورت ثابت و به شکل خود به خود از همه ی موارد گناه پرهیز کند. این امر با تمرین حاصل می شود یعنی پس از آن که انسان در کاری تمرین و تکرار داشت کم کم آن کار و آن صنعت در او مستقر می شود. همانند یک راننده و یا شناگر که با تمرین و تکرار رانندگی و شناگری به صورت صفت ثابتی در آنها درمی آید. حال با این توضیح آیا می توان عصمت را از جنس ملکه دانست؟ پاسخ منفی است. زیرا اولاً معصوم هیچ گاه براثر تمرین و ممارست این صفت را به دست نمی آورد بلکه از ابتدای تولد در او وجود دارد. ثانیاً برفرض که انسان های عادی ملکه ی اجتناب از گناه و اشتباه را کسب کنند هرگز به عنوان معصوم قلمداد نمی شوند. ثالثاً در هر صاحب ملکه ای عمل برخلاف ملکه امری ممکن است در حالی که ارتکاب گناه و خطا از سوی معصوم محال است.
3 – در عرف متکلمان عصمت عبارتست از نیرویی که انسان را از ارتکاب گناه و وقوع در خطا باز می دارد.۴ در این تعریف نیز کلمه ی نیرو (قوه) مبتلا به همان ایرادهای گذشته می باشد، زیرا قوای موجود در انسان مشخص است و….
4 – در تعریف دیگری گفته شده است: عصمت عبارتست از لطفی که خداوند درباره ی مکلّف معمول می دارد تا با وجود آن انگیزه ای نسبت به ترک طاعت یا انجام معصیت نداشته باشد، در حالی که قدرت برآن دارد.۵
براین تعریف نیز چند اشکال وارد است: اولاً این تعریف تنها شامل عصمت عملی می شود و عصمت علمی از محدوده ی آن خارج است. (جامع افراد نیست)؛ ثانیاً لطف برحسب تعریف آن در کلام أعمّ از عصمت است و فصل تعریف نیز قادر نیست این عمومیت را از بین ببرد. (تعریف مانع اغیار نیست)؛ ثالثاً جنس لطف ـ برحسب تعریف کلامی آن ـ با جنس عصمت متفاوت است. چون در تعریف لطف گفته اند: آن چه انسان را به طاعت نزدیک و از گناه دور می کند و…، در حالی که در عصمت بحث نزدیک شدن به طاعت یا دور شدن از معصیت مطرح نیست.
5 – وسرانجام در تعریف عصمت می توان گفت: «عصمت عبارتست از آن چه انسان را از گناه و اشتباه مصون می دارد». این تعریف حاوی نکات لازم هست و محاسن تعاریف فوق را در بردارد. البته تعریف های دیگری نیز ارایه شده است که هریک در جای خود قابل توجه و تأمل است.
نکات تعریف
۱ – گناه عبارتست از ترک واجب یا فعل حرام. بنابراین ترک و فعل امور مباح (در بعض موارد) و یا فعل مکروه و یا ترک مستحب خلاف عصمت محسوب نمی شود، بلکه به اصطلاح «ترک اولی» است، و لطمه ای برعصمت معصوم نمی زند.
۲ – مصونیت از خطا و گناه مطلق است چه عمدی باشد و چه سهوی، چه قبل از نبوت و امامت باشد و چه بعد از آن. هم چنین شامل قبل از بلوغ و بعد از آن می شود، چنان که تمام گناهان را به طور مطلق شامل می شود، چه کبیره و چه صغیره، چه کذب و زنا و چه سایر گناهان.
۳ – مصونیت غیر از عدم ارتکاب است. توضیح آن که ممکن است شخصی در طول عمر خود ـ به ویژه اگر کوتاه باشد ـ زمینه ی ارتکاب گناه یا وقوع در خطا را پیدا نکند، اما چنین شخصی را معصوم نمی گویند، چون در مقابل گناه و اشتباه مصونیت ندارد. چه بسا اگر در شرایط حادّی قرار گیرد مرتکب گناه و خلاف شود. به عبارت دیگری معصوم کسی است که عدم ارتکاب گناه و خطا در او «تضمین شده» است نه کسی که عملاً گناه و اشتباه نکرده باشد. (دقت کنید).
۴ – مراتب پایین تر عصمت در انسان های عادی نیز وجود دارد، به عبارت دیگر عصمت عبارتست از مراحل عالی تقوی، چون انسان با تقوا کسی است که در حد خود گناه نمی کند و از اشتباه به دور است. در واقع تقوا وقایه ای (سپری) است که شخصی را از گناه و اشتباه حفظ می کند. چون به انسان با تقوا وسیله ی تشخیص حق از باطل و حرکت در مسیر حق عنایت می شود، قرآن کریم می فرماید: إن تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً (انفال، ۸/۲۹) اگر تقوای الهی را پیشه کنید برای شما فرقانی (وسیله ی تشخیص حق از باطل) قرار می دهد. بنابراین عصمت را می توان به عصمت مطلق که شامل حال گروه خاصی فقط می شود و عصمت نسبی (تقوا) تقسیم کرد، که دومی محدودیتی ندارد و می تواند شامل حال انسان های عادی نیز بشود. اینان نیز می توانند با کسب تقوا به حدی برسند که به نوعی از ارتکاب گناه و خطا مصونیت پیدا کنند، گرچه ـ چنان که گذشت ـ این مصونیت تضمین شده نیست.
هرچه ملکه تقوا در انسان نیرومندتر شود امکان ارتکاب گناه در او ضعیف تر می شود، بدین ترتیب انسان های عادی نیز در مراحلی از مصونیت دست پیدا می کنند.
۵ – چنان که از این تعریف روشن می شود، عصمت دارای دو شاخه است: مصونیت از گناه یا عصمت عملی، و مصونیت از خطا یا عصمت علمی.
معصومین کیانند؟
از نظر قرآن کریم چهار گروه دارای عصمت می باشند که عبارتند از: ملائکه، پیامبران، ائمه و بعضی افراد خاص مانند حضرت زهرا (س) و حضرت مریم(ع)، در مورد دو دسته از معصومین، یعنی پیامبران وامامان علاوه برقرآن و سایر دلایل نقلی، براهین عقلی روشن و متقنی نیز می توان اقامه کرد. در ذیل به بررسی دلایل عصمت گروه های فوق می پردازیم.
۱ – ملائکه
از نظر قرآن کریم ایمان به ملائکه ی الهی از ارکان ایمان به غیب بوده و از شرایط ایمان مؤمن محسوب می شود. حدود۲۰۰ آیه در قرآن در مورد ملائکه، ایمان به آنها، صفات، وظایف و تکالیفشان آمده است. یکی از صفاتی که قرآن برای فرشتگان معرفی می نماید، عصمت است، می فرماید: یا أیّها الّذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها النّاس و الحجاره علیها ملائکه غلاظ شداد لا یعصون اللّه ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون (تحریم، ۶۶/۶) ای کسانی که ایمان آورده اید، خود و خانواده ی خود را از آتشی که آتش افروز آن مردم و سنگ های خارا می باشد نگاهدارید، که برآن آتش فرشتگانی بسیار سرسخت و شدید گمارده شده اند، هرگز نافرمانی خدا را نمی کنند و آن چه بدان مأمور باشند انجام می دهند.
در مورد این آیه به دو نکته باید توجه کرد: اولاً براطاعت محض و عدم عصیان ملائکه که آیه صراحت دارد. ثانیاً فرشتگان عذاب خصوصیتی ندارند بلکه نفس فرشته بدون چنین خصوصیتی را لازم می آورد و به اصطلاح باید از ملائکه ی عذاب بودن، القای خصوصیت کرد.
در جای دیگر می فرماید: و قالوا اتّخذ الرّحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون. لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون (انبیاء، ۲۱/۲۶ـ۲۷) و (مشرکان) گفتند: خداوند رحمن فرزندی برای خود برگرفته است. او منزه (از این نسبت های ناروا) است. بلکه (فرشتگان که مشرکان آنها را فرزند خدا می دانند) بندگان مقرب خدا می باشند. که هرگز پیش از امر خدا کاری نمی کنند و آنان تنها امر او را انجام می دهند.
این آیات نیز برعصمت فرشتگان دلالت دارد. در چند آیه ی قبل می فرماید: و له من فی السّموات و الأرض و من عنده لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون. یسبّحون اللّیل و النّهار لا یفترون (انبیاء/۱۹ـ۲۰) و آن چه در آسمان ها و زمین است همگی مِلک خداست و کسانی که نزد او هستند (فرشتگان مقرب الهی) هرگز از بندگی او سرپیچی نمی کنند و استکبار نمی ورزند و هرگز از عبادت خسته نمی شوند. همواره در شب و روز تسبیح می گویند و سستی نمی کنند.
در این آیات نیز اشاره به قدس و پاکی و عبودیت فرشتگان شده است.
در جای دیگر بعد از بیان این که هریک از فرشتگان مقامی مخصوص دارند که هیچ گاه از آن مقام و جایگاه خود تخطی نمی کنند، می فرماید: و ما منّا إلاّ له مقام معلوم. وإنّا لنحن الصّافّون. وإنّا لنحن المسبّحون (صافات، ۳۷/۱۶۴ـ۱۶۶) در مجموع آن چه از روح قرآن به طور عام به دست می آید این است که فرشتگان موجوداتی پاک و معصوم هستند امکان خطا و اشتباه و نافرمانی در آنها نیست، مراتب و مسؤولیت های متفاوتی دارند ولی به هرحال کارگزاران خدای تعالی در ربوبیت و تدبیر و اداره ی عالم می باشند. هیچ یک به اندازه ی ذره ای از وظیفه ی خود تخطی نمی کنند، بعضی مقرب تر و به اصطلاح «مطاع»، هستند که فرشتگان دیگری را تحت امر خود دارند، چنان که درباره ی جبرئیل می فرماید: إنّه لقول رسول کریم. ذی قوه عند ذی العرش مکین. مطاع ثَمّ أمین (تکویر، ۸۱/۱۹ـ۲۱) (قسم به آیاتی که ذکر شد) که قرآن کلام رسول بزرگوار حق (جبرئیل) است. فرشته ای نیرومند و با قوت که نزد صاحب عرش (خدای مقتدر) با جاه و منزلت است. او در آنجا فرمانروای فرشتگان و امین وحی الهی است.
ملائکه از زبان روایات
بحث بیشتر را درباره ی ملائکه و عصمت آنها را از طریق روایات ـ که خود تفسیر قرآنند و ائمه عدل قرآن ـ پی می گیریم. امیر المؤمنین(ع) می فرماید:
… ثمّ خلق سبحانه لاسکان سمواته، وعماره الصفیح الأعلی من ملکوته، خلقاً بدیعاً من ملائکته… جعلهم اللّه فیما هنا لک اهل الامانه علی وحیه، وحمّلهم إلی المرسلین ودائع امره و نهیه، و عصمهم من ریب الشبهات، فما منهم زائغ عن سبیل مرضاته. و امدّهم بفوائد المعونه، واشعر قلوبهم تواضع إخبات السّکینه، وفتح لهم ابواباً ذللاً إلی تماجیده، و نصب لهم مناراً واضحه علی اعلام توحیده، لم تثقلهم موصرات الآثام، ولم ترتحلهم عقب الّلیالی والایام، و لم ترم الشکوک بنوازعها عزیمه ایمانهم، ولم تعترک الظّنون علی معاقد یقینهم، ولا قدحت قادحه الاّ حسن فیما بینهم، ولا سلبتهم الحیره مالاق من معرفته بضمائرهم، وما سکن من عظمته و هیبه جلالته فی اثناء صدورهم، ولم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فکرهم…۶ آن گاه خداوند سبحان برای سکونت در آسمان ها و آباد ساختن بالاترین قسمت از ملکوت خویش، مخلوقات بدیعی از فرشتگان آفرید…
آنان را در آنجا امین وحی خود قرار داد و به رساندن ودایع امر و نهی خود واداشت و آنها را از تردید شبهات مصونیت بخشید، پس هیچ یک از آنان از راه خشنودی او منحرف نمی شوند. و آنها را با کمک خود بهره مند ساخت و دلهایشان را با فروتنی و خشوع و آرامش آگاهی بخشید، راه های همواری برای ستایش و عبادت خویش به رویشان گشود، و علامت ها و چراغ های روشنی به نشانه های توحید حق برایشان نصب کرد. گناهان سنگین بار آنها را سنگین نکرده است. (مرتکب گناه نشده اند و یا گناهان سنگین مردم آنان را در کار خود دلسرد نکرده است)، آمد و رفت شب و روز، آنان را به سوی مرگ کوچ نداده است، تیرهای شک و تردید در ایمان محکم آنان خللی ایجاد نکرد، و پندارهای واهی بر پایگاه یقینی آنها راه نیافت، و آتش کینه بین آنها برافروخته نشد، حیرت و سرگردانی (در فهم کنه ذات حق)آنان را از ایمانی که دارند و عظمت و هیبت و جلال خدا که در رسول خود نهفته اند، جدا نساخت، وسوسه ها در آنها راه نیافت تا شک و تردید بر فکر آنها مسلط شود….
در ادامه ی این خطبه حضرت مطالب جالبی درباره ی ایمان، عبادت، خوف، محبت، خشوع و خضوع، مناجات های طولانی، حدیث و… فرشتگان بیان می فرماید که همگی مربوط به بحث ما است و برای رعایت اختصار از نقل آنها خودداری می کنیم.
در فرازی از خطبه ی ۱۰۹می فرماید:
… هم أعلم خلقک بک، و اخوفهم لک، و اقربهم منک،… آنها (ملائکه) داناترین مخلوقات به تو هستند، و بیشتر از همه از تو خوف دارند، و از همه بر تو نزدیک ترند.
از آیات و روایات گذشته هم عصمت علمی فرشتگان ثابت می شود و هم عصمت عملی آنان. لازم به ذکر نیست که فرشتگان نیز بر حسب مقام و منزلت خود نسبت به عدم انجام ترک اولی و انجام آن و میزان ارتکاب متفاوت هستند. (دقت کنید)
2 – پیامبران
در مورد عصمت انبیا بین متکلمان اختلاف نظر فراوانی وجود دارد. گروهی مطلقاً عصمت انبیا را قبول ندارند و ارتکاب هر نوع گناهی را بر انبیا جایز می دانند. گروه دیگری ارتکاب گناه را قبل از بعثت جایز می دانند و بعد از آن خیر، و گروهی تنها ارتکاب گناهان صغیره را جایز می دانند، نه کبیره و عده ای ارتکاب عمدی گناه توسط پیامبران را جایز نمی دانند ولی سهوی را بی اشکال می دانند و… ولی شیعه ی امامیه به عصمت مطلق پیامبران قائل است، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، چه از صغائر و چه از کبائر، عمدی و یا سهوی.
دلائل عصمت پیامبران
برای عصمت انبیا می توان از راه عقل و نقل دلیل ارائه کرد.
دلایل عقلی
الف) اعتماد به پیامبر بدون عصمت حاصل نمی شود: پیامبران برای هدایت و ارشاد مردم مبعوث می شوند، به همین دلیل باید مردم آنها را باور داشته و به عنوان هادی بپذیرند، و برای این امر باید پیغمبر مورد وثوق و اعتماد مردم باشد، تا به حرف او گوش فرا دهند و به آن عمل کنند. حال اگر پیامبر مرتکب گناه یا اشتباه شود، اعتماد مردم از او سلب می شود و هر چه بگوید احتمال می دهند اشتباه باشد و هر کار کند گمان می کنند گناه و انحراف است، در این صورت دیگر برای وجود پیامبر حکمتی باقی نمی ماند، و غرض از ارسال رسل منتقی می شود.
ب) تربیت و ارشاد حقیقی در گرو پاکی و عصمت مربی است: یک مربی در صورتی در کار خود موفق است که به آن چه می گوید خود عامل باشد و به اصطلاح واعظ متّعظ باشد، در غیر این صورت در کار خود توفیق چندانی نخواهد داشت.
از این رو خدای متعال از این که کسی چیزی را بگوید که خود انجام نمی دهد، به شدت نهی می کند. یا أیّها الّذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. کَبُر مقتا عند اللّه أن تقولوا ما لا تفعلون (صف، ۶۱/ ۲ ـ ۳) یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید چرا آنچه را انجام نمی دهید، می گویید. این که آنچه را انجام نمی دهید بر زبان جاری کنید نزد خدا (کار بس ناپسندی است و) خشم و غضب شدیدی بر آن مترتّب است.
ج ) لزوم اطاعت:لازم است مردم از پیامبران بدون قید و شرط اطاعت کنند. در غیر این صورت وجود پیامبر بی فایده خواهد بود وفلسفه ای برای ارسال رسل باقی نمی ماند. از سوی دیگر اگر پیامبر معصوم نباشد ممکن است امر به گناه و اشتباه کند، در این صورت اگر از پیامبر اطاعت کند خدا را نافرمانی کرده است و اگر از خدا اطاعت کند، پیامبر را نافرمانی کرده است یعنی مکلّف در تناقض گیر می کند. هم لازم است از پیامبر اطاعت کند و هم لازم است اطاعت نکند و این امر محال است.
دلایل نقلی
قرآن پیامبران را معصوم می داند هم در بینش و علم، هم در عمل. در ذیل برخی از دلایل قرآنی عصمت انبیا را می آوریم:
۱ – عصمت عملی
الف) مخلصین از تیررس وسوسه ی شیطان به دور و معصومند. پیامبران مخلصند، پس پیامبران معصومند. اینک توضیح مقدمات برهان: شیطان بعد از تمرد از فرمان خدا و رانده شدن از درگاه الهی، تقاضا کرد تا قیامت به او مهلت داده شود و خداوند نیز تا زمان معلومی به او مهلت داد، در این حال چنین اظهار داشت: قال ربّ بما أغویتنی لاُزیّننّ لهم فی الأرض و لأغوینّهم أجمعین. إلاّ عبادک منهم المخلصین (حجر، ۱۵/ ۳۹ ـ ۴۰) شیطان گفت: پروردگارا چنان که مرا گمراه کردی، من نیز حتماً در زمین همه چیز را در نظر آنها (فرزندان آدم) جلوه می دهم تا آنها از یاد تو غافل شوند و حتماً همگی را گمراه خواهم کرد. مگر بندگان پاک و خالص شده تو را. این معنا در سوره ی «ص» آیات ۸۲ و ۸۳ نیز آمده است.
از این آیه استفاده می شود که شیطان از گمراه نمودن مخلصین ناامید است و سراغشان نمی رود. زیرا مخلصین کسانی هستند که خالص شده اند و صرفاً برای خدا هستند. به طوری که فکر و ذکر و عمل و رفتار آن ها همگی برای خدا است و زبان حال آن ها این است: إنّ صلوتی و نسکی و محیای و مماتی للّه ربّ العالمین (انعام،۶/۱۶۲) دیگر جای پایی برای شیطان در وجودش باقی نمانده است. از سوی دیگر قرآن، پیامبران را مخلص معرفی می کند. از جمله:و لقد همّت به و همّ بها لو لا أن رءا برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء إنّه من عبادنا المخلصین (یوسف،۱۲ / ۲۴) آن زن آهنگ او را کرد و اگر لطف خاص خدا و مشاهده ی برهان پروردگارش نبود برحسب میل غریزی او نیز آهنگ آن زن را می کرد، (ولی چنین نشد و لطف خاصِ خدا شامل حالِِ او شد). این چنین بدی و فحشا را از او برگرداندیم. زیرا او از بندگان مخلص ما بود.
ذیل آیه ی «إنّه من عبادنا المخلصین» که به منزله ی تعلیل برای عدم ارتکاب گناه از سوی حضرت یوسف محسوب می شود؛ هم کبرای برهان را اثبات می کند و هم صغری را. به عبارت دیگر دو نکته از آیه استفاده می شود: اولاً مخلصین از گناه مصونند، و ثانیاً یوسف که پیامبر خدا است از مخلصین است. در سوره ی صافات آیه ی۴۰ و۷۴ بندگان مخلص را از عذاب دردناک در امان می داند، و در آیه ی ۱۲۸ می فرماید: الیاس را که از مرسلین بود همگی تکذیب کردند مگر بندگان مخلص، و در آیه ی ۱۶۰ تنها بندگان مخلص را شایسته برای توصیف خداوند دانسته است. در سوره ی مریم آیه ی۵۱ حضرت موسی (ع) را از مخلصین معرفی می کند و می فرماید: و اذکر فی الکتاب موسی إنّه کان مخلصاً و کان رسولاً نبیّا (ای پیامبر) در کتاب (خود شرح حال) موسی را یاد کن که او مخلص بود و رسول و نبی بود. و در جای دیگر می فرماید: و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار إنّا أخلصناهم بخالصه ذکری الدّار (ص، ۳۸/ ۴۵ ـ ۴۶)، (و باز ای پیامبر) از بندگان (مخلص) ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را یاد کن، که همگی (در انجام رسالت خود) صاحب اقتدار و بینش بودند زیرا ما آنان را خالص گردانیدیم به خلوص یاد سرای دیگر.
در آیات دیگری نیز پیامبران الهی به عنوان مخلص معرفی شده اند.
ب ) پیامبران صدّیق می باشند. صدّیق کسی است که قول و فعل او همواره قرین صداقت و راستی باشد. پس انبیا هم در قول و هم در فعل جز براساس صدق و درستی حرکت نمی کنند: به عنوان مثال قرآن در سوره ی مریم آیه ی ۴۱ می فرماید: و اذکر فی الکتاب إبراهیم إنّه کان صدّیقاً نبیّا ای پیامبر درکتاب خود شرح حال ابراهیم را یاد کن زیرا او صدّیق و نبی بود. در همین سوره آیه ی ۵۶ می فرماید: و اذکر فی الکتاب إدریس إنّه کان صدّیقاً نبیّا.
ج ) پیامبران به طور مطلق هدایت شده و راه یافته هستند، گناهکار گمراه است، پس پیامبران هیچ گاه گناه نمی کنند. قرآن می فرماید: ووهبنا له إسحق و یعقوب کلاً هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذرّیته داود و سلیمان و أیّوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین. و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کلّ من الصّالحین. و إسمعیل و الیسع و یونس و لوطا و کلاً فضّلنا علی العالمین. و من آبائهم و ذرّیّاتهم و إخوانهم و إجتبیناهم و هدیناهم إلی صراط مستقیم. ذلک هدی اللّه یهدی به من یشاء من عباده و لو أشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون. أولئک الّذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوه فإن یکفر بها هؤلاء فقد وکّلنا بها قوماً لیسوا بها بکافرین.
أولئک الّذین هدی اللّه فبهدیهم اقتده قل لا أسئلکم علیه أجراً إن هو إلاّ ذکری للعالمین. (انعام، ۶/ ۸۴ ـ ۹۰) به ابراهیم، اسحق و یعقوب را بخشیدیم و همگی را هدایت کردیم و پیش از این نوح را هدایت کرده بودیم. و (همچنین) از ذریه ی ابراهیم، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون (را هدایت نمودیم) و این چنین به نیکوکاران پاداش می دهیم. و (هم چنین) زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس همگی از صالحین هستند و هم چنین اسماعیل و یسع و یونس و لوط، و همگی را بر جهانیان برتری بخشیدیم. و نیز برخی از پدران آنها و فرزندانشان و برادران آنها را (بر دیگران برتری دادیم ) و آنان را برگزیدیم و همگی را به راه راست هدایت کردیم.
این هدایت الهی است که توسط آن هر که را از بندگانش که بخواهد هدایت می کند. و اگر برای خدا شریک قائل شوند، اعمال آنها را از بین می برد و نابود می کند. اینها کسانی هستند که به آنها کتاب و حکم و پیامبری عطا کرده ایم. پس اگر این قوم به آنان کفر بورزند. آنان را همانا نگهبان کردیم بر آن گروهی که نیستند بدان کفر ورزندگان. آنان (پیامبران) کسانی هستند که خداوند آنها را هدایت کرده است پس تو نیز از هدایت (و راه راست) آنان پیروی کن. و به مردم بگو من بر رسالت خود مزدی نمی خواهم مگر آن که این رسالت تذکری بر عالمیان باشد.
این که خدا به طورمطلق امر می کند که از هدایت پیامبران پیروی کنیم دلیلی است بر این مطلب که هر کار می کنند مطابق رضای خداست. و از آنجا که ارتکاب گناه مورد رضای خدا نیست، پس پیامبران گناه نمی کنند. در برخی آیات قرآن، از عصیان و گناه به ضلالت تعبیر می شود.
پس هر که گناه کند هدایت نشده است. قرآن می فرماید:ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشّیطان إنّه لکم عدو? مبین. وأن اعبدونی هذا صراط مستقیم. و لقد أضلّ منکم جبلاّ کثیراً أفلم تکونوا تعقلون (یس،۳۶/ ۶۰ ـ ۶۲) ای فرزندان آدم آیا از شما پیمان نگرفتم که شیطان را نپرستید، زیرا او برای شما دشمن آشکاری است. و این که مرا بپرستید که راه راست همین است. در حالی که شیطان گروه های زیادی از شما را به گمراهی کشید (و وادار به گناه و عصیان کرد) پس آیا تعقل نمی کنید؟ بدیهی است که مراد از ضلالت به وسیله ی شیطان وادار نمودن مردم به گناه و نافرمانی خداست.
حاصل آن که انبیا به هدایت خاص الهی هدایت شده اند به گونه ای که هرگز گناهی نمی تواند در ساحت قدسی آنان راه یابد.
د) اطاعت از پیامبران را قرآن به طور مطلق لازم دانسته است. در حالی که اگر کسی امر به گناه کند، اطاعتش حرام است، پس پیامبران لزوماً به لحاظ قول و فعل از گناه مصونند. توضیح این که: اطاعت از قول و فعل و تقریر پیامبر، مصداق اتم اطاعت است و اگر پیامبر مرتکب گناه شود، از باب اطاعت از فعل او، ارتکاب گناه لازم می شود، در حالی که ارتکاب گناه حرام است.
این دلیل را این گونه نیز می توان بیان کرد: قرآن اطاعت از پبامبر را همراه و در کنار اطاعت از خدا به طور مطلق لازم دانسته است.
و اگر امر و نهی قولی و فعلی پیامبر خلاف امر و نهی الهی باشد، مکلف دچار تناقض می شود، زیرا فعل خاصی را هم واجب است انجام دهد (مثلاً بر حسب امر پیامبر) و هم واجب است انجام ندهد (بر حسب نهی خداوند) و این محال است.
آیات در این زمینه متعدد است. در اینجا تنها به یک مورد اشاره می شود: قال إن کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم و اللّه غفور رحیم. قل أطیعوا اللّه و الرّسول فإن تولّوا فإنّ اللّه لا یحبّ الکافرین (آل عمران، ۴/ ۳۱ ـ ۳۲) ای پیامبر بگو: اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهتان را ببخشد، زیرا خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. بگو: از خدا و پیامبر اطاعت کنید اگر (از اطاعت آنان) روی برگردانید، پس تحقیقاً خداوند کافران را دوست نمی دارد.
در این دو آیه، اولاً دوست داشتن خدا را مساوی پیروی از پیامبر قرار داد است، بدیهی است که خداوند گناه و گناهکار را دوست ندارد. پس هر چه پیامبر می کند، محبوب خدا است.ثانیاً اطاعت از خداوند را قرین اطاعت پیامبر قرار داده است، و اطلاق آیه دال بر این است که آنچه پیامبر می کند و می گوید همگی مطابق امر و نهی الهی است و نافرمانی در آن نیست.
در پایان این بحث با نقل از فرازهایی از یک روایت گفتار را به پایان می بریم.
عن الصادق (ع) أنّه قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ مکّن انبیائه من خزائن لطفه و کرمه و رحمته، وعلّمهم من مخزون علمه، و أفردهم من جمیع الخلائق أجمعین، إذ جعلهم وسائل سائر الخلق إلیه، و جعل حبّهم و طاعتهم سبب رضاه، و خلافهم و انکارهم سبب سخطه، و أمر کلّ قوم باتّباع ملّه رسولهم، ثمّ أبی أن یقبل طاعه أحد، إلاّ بطاعتهم و تبجیلهم، و معرفه حبّهم و حرمتهم و وقارهم و تعظیمهم و جاههم عنداللّه، فعظّم جمیع أنبیاء اللّه تعالی و لا تنزلهم منزله أحد من دونهم، ولا تتصرّف بعقلک فی مقاماتهم و أحوالهم و اخلاقهم إلاّ ببیان محکم من عنداللّه، إجماع أهل البصائر بدلائل تتحقّق بها فضائلهم و مراتبهم، و أنّی بالوصول إلی حقیقه مالهم عنداللّه تعالی، وإن قابلت أقوالهم وأحوالهم بمن دونهم من النّاس أجمعین فقد أسأت صحبتهم، و أنکرت معرفتهم، وجهلت خصوصیّتهم باللّه وسقطت عن درجه حقائق الایمان والمعرفه فإیّاک ثمّ ایّاک.۷
از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: خدای عزّوجل پیامبرانش را از گنجینه ی لطف و کرم و رحمت خود قدرت بخشید و از مخزن علم خود آگاهی بخشید، و تنها آنان را در بین تمام مخلوقات برا ی خود برگزید. پس هیچ یک از خلایق در اخلاق و احوال شبیه آنها نیست، زیرا خداوند آنان را وسیله ی سایر خلق به سوی خویش قرار داد و محبّت و طاعت آنها را سبب خشنودی خود قرار داد، و مخالفت و انکارشان را سبب خشم و غضب خود، و هر قومی را به پیروی از مذهب پیامبر خودامر کرد، آنگاه از پذیرش طاعت هر یک از بندگان خودداری کرد مگر از راه طاعت پیامبران، و بزرگداشت آنها، و شناخت محبت و احترام و وقار و بزرگداشت و مقام آنها نزد خدا.
(تنها از این راه، طاعت بندگان را می پذیرد) بنابراین تمام پیامبران الهی را تعظیم کن، و هرگز مقام و منزلت آنها را در حد هیچ یک از مخلوقات غیر از خودشان تنزّل نده، و هرگز در مقامات و احوال و اخلاق آنها با عقل خودت تصرّف نکن، مگر با یک بیان محکمی که از سوی خدا باشد و یا اتفاق اهل بینش به وسیله ی براهینی که با آن براهین فضائل و مراتب انبیا تحقق می یابد. (عقل خود را معیار قضاوت و فهم مقامات و مراتب انبیا قرار نده، بلکه با کلام خدا و براهین محکم اهل بینش در فهم مقامات آنها بکوش) کجا می توان به مقامی که آنان نزد خدا دارند رسید؟! و اگر سخنان و احوال آنها را پایین تر از خودشان از سایر مردم مقابل قرار دهی، بدهمنشینی با ایشان قرار داده ای و به معرفت آنها دست نیافته ای، و اختصاص داشتن آنها به خدا را نفهمیده ای، و از حقیقت های ایمان و معرفت سقوط کرده ای، پس (از این کار) بپرهیز آن گاه بپرهیز.
2 – عصمت علمی پیامبران
آنچه گذشت دلایل مصونیت پیامبران از گناه، یعنی عصمت عملی بود. در اینجا باید در مورد عصمت علمی پیامبران نیز بحث کنیم:
اقسام عصمت علمی: عصمت علمی پیامبران به نوبه ی خود دارای شاخه های متعددی است، از جمله:
1 – عصمت در اعتقادات و بینش های کلی: پیامبران باید در زمینه ی جهان بینی و اعتقادات از هر نوع اشتباه و انحرافی مصون باشند، به گونه ای که احتمال راه یافتن عقاید باطل همچون شرک و غیر آن در بینش انبیا منتفی باشد.
2 – عصمت در تلقی پیام الهی: پیامبران در دریافت پیام الهی باید از هر گونه اشتباه و خطایی مصون باشند. اگر این عصمت نباشد، ممکن است شخصی پیام های شیطانی را به جای پیام های رحمانی تلقی کند. زیرا شیطان نیز به دوستان خود وحی می کند و برایشان پیام می فرستد: … و إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم و إن أطعتموهم إنّکم لمشرکون (انعام/ ۱۲۱)، … و تحقیقاَ شیاطین به سوی دوستان خود وحی می کنند، تا با شما مجادله کنند و اگر از آنها پیروی کنید، حتماً مشرک خواهید بود.
3 – عصمت در حفظ پیام الهی: ممکن است شخص در تلقی پیام اشتباه نکند ولی به سبب فراموشکاری و غیر آن نتواند پیام را به خوبی حفظ کند. در این صورت نیز پیام حقیقی به مردم نخواهد رسید، پس ضرورتاً باید پیامبر در حفظ وحی نیز از مصونیت برخوردار باشد.
4 – عصمت در ابلاغ پیام الهی: پیامبر نه تنها در تلقی وحی و حفظ و نگهداری آن باید معصوم باشد، که در ابلاغ آن نیز باید از خطا و اشتباه در امان باشد. در این مورد اگر عمداً خلاف آنچه به او وحی شده ابلاغ کند، در این صورت عصمت عملی مخدوش می شود و اگر سهواً و اشتباهاً چنین کند، به عصمت علمی لطمه وارد می شود.
دلایل عصمت علمی
الف) دلایل عقلی: تمام براهین عقلی که بر اثبات عصمت عملی ذکر شد در اینجا نیز می توان اقامه کرد. علاوه بر آنها، در مورد عصمت در اعتقادات باید توجه داشت فلسفه ی وجودی انبیا هدایت مردم به سوی حق است، حال کسی که خود گمراه است و به راه انحرافی و اشتباهی باوردارد، چگونه می تواند راهنمای دیگران باشد:
ذات نـایـافتـه از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش
کهنه ابـری کـه بـود ز آب تهی کی تـوانـد کـه کنـد آب دهـی
این بدیهی است که «فاقد الشی» نمی تواند «معطی الشی» باشد.
اما برهان کلی که بر همه ی مراتب عصمت علمی می توان اقامه کرد برهان ذیل است: آنچه فلسفه و ضرورت بعثت انبیا را اقتضا می کند، احتمال اشتباه انسان های عادی و نارسایی عقل و حواس آنها در راه یابی و ضرورت وجود راهی مطمئن و تضمین شده برای رسیدن به مقصد آفرینش و کمال نهایی است.
حال اگر این احتمال در پیامبران نیز وجود داشته باشد، در آن صورت اولاً دیگر راه نبوت نیز راه تضمین شده محسوب نمی شود. ثانیاً پیامبران نیز نیازمند هادی و راهنما خواهند بود و این امر به تسلسل باطل منتهی می شود. ثالثاً برای تشخیص حق از باطل معیار و میزان صحیحی موجود نخواهد بود. رابعاً غرض از آفرینش انسان نقض خواهد شد در حالی که خدای حکیم نقض غرض نمی کند. خامساً، اعتماد مردم از پیامبران سلب خواهد شد. نتیجه ی این امور آن است که دیگر فلسفه ای برای بعثت انبیا باقی نمی ماند و بود و نبود نبوت مساوی است، پس نبوت نیز عبث و بیهود است.
ب ) دلایل نقلی: از آیات فراوانی در قرآن کریم می توان پی به عصمت علمی پیامبران برد که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می شود:
۱ – قرآن می فرماید: و ما ینطق عن الهوی. إن هو إلاّ وحی یوحی. علّمه شدید القوی (نجم، ۵۳/ ۳ ـ ۵)، (صاحب شما یعنی پیامبر) هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید. هر چه می گوید وحی الهی بوده که به او القا شده است. (جبرئیل همان فرشته ی) بسیار توانا به او آموخته است.
از این آیه استفاده می شود که: اولاً هر چه پیامبر اسلام می گوید سخن خدا است که از طریق جبرئیل به او رسیده است پس محال است اشتباه کند. ثانیاً عدم تحریف پیام الهی و ابلاغ وحی بدون خطا فرع بر این است که هم در تلقی و هم در حفظ و هم در ابلاغ عصمت وجو داشته باشد، و چون همه ی این مراتب فرع برداشتن بینش صحیح است، پس این آیه مراتب چهارگانه ی عصمت علمی را اثبات می کند.
۲ – در آیه ی دیگری می فرماید: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحداً. إلاّ من ارتضی من رسول فإنّه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً. لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم و أحاط بما لدیهم و أحصی کل شیء عدداً (جن، ۷۲/ ۲۶ ـ ۲۸)، او دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند. مگر کسی از پیامبران را بپسندد، پس در این صورت فرشتگانی را برای حفاظت آن (وحی) از پیش رو و پشت سر می فرستد، تا بداند که حتماً پیام های پروردگار خود را رسانیده اند، در حالی که خداوند نسبت به آنچه (از اسرار) که نزد رسولان است احاطه دارد و از شماره و عدد هر چیزی در عالم به خوبی آگاه است.
از این آیه استفاده می شود که خدای تعالی برای حفظ وحی خود از مرحله ی صدور تا مرحله ی ابلاغ نگهبانان قدرتمندی فرستاده و خلاصه طوری جریان وحی را قرار داده است که علم قطعی به حفظ آن و ابلاغ به مردم وجود داشته باشد.
آیات: (یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً) و (لیعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم) و (أحاط بما لدیهم) به وضوح برهمه ی مراتب عصمت علمی پیامبران و مصونیّت وحی از هرگونه تحریفی دلالت دارد.
هم چنین می توان از آیات (بقره/۲۱۳)؛ (حجر/۹)؛ (حاقه/۴۳ـ ۴۸) و (آل عمران/۱۶۱) دلایل واضح و قاطعی بر عصمت علمی و عملی پیامبران و به خصوص پیامبر اسلام استفاده کرد.
3 -عصمت ائمه (ع)
سومین گروهی که قرآن عصمت آنان را اثبات می کند و دلایل عقلی آن را تأیید می نماید، ائمه (ع) هستند.
امام در فرهنگ شیعی ـ به معنای خاص آن ـ به شخصی اطلاق می شود که به نیابت از رسول بزرگوار اسلام (ص) عهده دار اداره ی امور دنیوی و اخروی جامعه مسلمین می باشد، و با دارا بودن علم لدنی، عصمت، ولایت تکوینی و تشریعی و هدایت به امر از دیگران ممتاز می شود و این امور پنجگانه را می توان از قرآن استفاده کرد.
عصمت امام از نظر عقل
همه ی برهان های عقلی که برعصمت انبیا (ع) اقامه شد در اینجا نیز قائم است، که از تکرار آن خود داری می شود و تنها براهین دیگری اقامه می شود.
برهان اول: امام حافظ شریعت است، حافظ شریعت باید معصوم باشد، پس امام باید معصوم باشد. اگر حافظ شریعت معصوم نباشد و دچار اشتباه در بینش و نظر و یا خطاکاری در عمل باشد، و نیز کم کم محتوای شریعت دچار اشتباه در بینش و نظر و یا خطاکاری در عمل باشد، و نیز کم کم محتوای شریعت دچار انحراف و تحریف گردد و طولی نمی کشد که آنچه از شریعت باقی می ماند با حقیقت آسمانی آن فاصله می یابد. پس باید متولی و حافظ و مبیّن و مفسّر شریعت (امام) به هرحال معصوم باشد، تا هم در فهم و ابلاغ و شرح حقیقت شریعت اشتباه نکند و هم در اجرا و عمل و پیاده کردن آن از انحراف مبرّا باشد.
برهان دوم: آزار و اذیت و ضرب و جرح و کشتن پیامبر و امام حرام است. در صورتی که هرکس مرتکب گناه شود مستحق تعزیر و حدّ است. در این صورت تناقض لازم می آید. یعنی یک فعل هم برمکلف واجب است و هم حرام، پس باید پیامبر و امام از ارتکاب گناه مصون باشند، تا مستلزم عقوبت و تعزیر نباشند. و آیات و روایات فراوانی نیز بر حرمت ایذای پیامبر و امام وارد شده است.
عصمت امام در قرآن
قرآن کریم درباره ی امام می فرماید: و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماما قال و من ذرّیتی قال لا ینال عهدی الظالمین. (بقره، ۲/ ۱۲۴)، (ای پیامبر) به یاد بیاورهنگامی که ابراهیم (ع) را پروردگارش با کلماتی (امتحان های سختی) آزمایش کرد و او از پس همه آنها برآمد. خداوند فرمود: من تو را برای مردم امام قرار دادم. ابراهیم گفت: از ذریّه ام نیز؟ (آیا این مقام به کسی از ذریّه ام نیز می رسد؟) خداوند فرمود: عهد من به ظالمین نمی رسد. خلاصه این برهان چنین است. عاصی و گناهکار ظالم است، امامت که عهد خداوند است به ظالمین هرگز نمی رسد. پس امامت هرگز به عاصی و گناهکار نمی رسد.
در این آیه به صراحت بیان شده که عهد خداوند، امامت، به ظالمین ـ چه این ظلم به خداوند باشد (لقمان/۳۱)، چه به دیگران (هود/۱۱۷) وچه به خود (یوسف/۲۳) ـ تعلق نمی گیرد. و اگر فردی سر سوزنی ظلم به ساحت وجودیش راه یافته باشد به هیچ عنوان به مقام امامت نمی رسد.
تذکر چند نکته درباره ی آیه ی۱۲۴ سوره ی بقره:
الف) از آیه ی فوق استفاده می شود که مقام امامت از مقام نبوت برتر است. زیرا نصب حضرت ابراهیم (ع) به مقام امامت در اواخر عمر او بود در حالی که از قبل دارای مقام «عبودیت»، «نبوت»، «رسالت» و «خلّت» بوده است. کافی از جابر از امام باقر(ع) نقل کرده است که فرمود:
إنّ اللّه إتّخذ إبراهیم (ع) عبدا قبل أن یتخذه نبیّاً و اتخذه نبیا قبل أن یتخذه رسولاً، و اتّخذه رسولا قبل أن یتخذه خلیلا و اتخذه خلیلا قبل أن یتخذه إماما. فلمّا جمع له هذه الأشیاء ـ و قبض یده ـ قال له: یا إبراهیم (إنّی جاعلک للناس اماما) فمن عظمها فی عین إبراهیم قال: یا ربّ (ومن ذرّیتی) قال (لاینال عهدی الظالمین).۸
امام باقر (ع) فرمود: به راستی خدا ابراهیم را به بندگی خود پذیرفت پیش از آن که او را پیامبر خود برگزیند، و او را پیامبر برگرفت، پیش از آن که رسولش سازد، و به رسالتش برگزید پیش از آنکه خلیل خودش برگیرد، و او را خلیل خود برگرفت پیش از آن که امام قرارش دهد، و چون همه این مقامات را برای او فراهم کرد ـ و کف خود را برای نمودن جمیع مقامات بست ـ به او فرمود: ای ابراهیم: (به راستی من تو را برای مردم امام ساختم). از بس این مقام به نظر ابراهیم بزرگ آمد، (عرض کرد: پروردگارا و از نژاد و ذریه ی من هم؟ خدا فرمود: عهد من به ستمکاران نرسد).
ب) امامت همانند نبوت یک سمت انتصابی است نه انتخابی. این مقام عهد الهی است و جز خدا هیچ کس حق ندارد و نمی تواند در این زمینه اظهار نظر کند. «اللّه أعلم حیث یجعل رسالته». بنابراین امامت شورایی، نامشروع است چنان که استخلاف ناصحیح است. اجماع امت، حق نصب یا انتخاب امام را ندارد، چنان که اهل حل وعقد نمی توانند «عهد الهی» را به کسی بدهند یا از او بگیرند.
ج) با توجه به مقام والای ابراهیم، صحیح نیست که کسی تصور کند که او برای انسان های ظالم بالفعل تقاضای چنین ستمی را کرده باشد.
د) رسیدن به مقام امامت بعد از طی مراحلی امکان پذیر می شود. از جمله مشاهده ی ملکوت آسمانها و زمین و رسیدن به درجه ایقان، وحی فعل خیرات و اقامه ی صلوه و ایتاء زکاه (انبیاء/ ۷۳) و صبر و مقاومت (سجده/ ۲۴) که روایت اصول کافی نیز بیانگر این مطلب می باشد.
دومین آیه ای که عصمت امامان را اثبات می کند، آیه ی تطهیر است: … إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً (احزاب، ۳۳/ ۲۳)، خداوند اراده فرموده است که هرگونه پلیدی و ناپاکی را از شما اهل البیت دور کند و شما را پاک کند، پاک کردنی ویژه. منظور از اهل بیت پیامبر در این آیه ـ به تصریح احادیث شیعه و سنّی ـ فاطمه ی زهرا و امامان دوازدگانه شیعه می باشند. این آیه در صدد بیان این مهم است که اراده ی تکوینی خداوند ـ تضمین در عصمت نه جبر در آن ـ بدان تعلق گرفته است که اهل بیت پیامبر از هر گونه پلیدی و زشتی ـ مادی/معنوی، ظاهری/باطنی،… ـ پاک و مطهر باشند.
آیه ی اولوا الامر: یا أیّها الّذین آمنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و اُولی الأمر منکم فإن تنازعتم فی شیء فردّوه إلی اللّه و الرّسول إن کنتم تؤمنون باللّه و الیوم الآخر ذلک خیر و أحسن تأویلاً (نساء، ۴/ ۵۹) ای کسانی که ایمان آورده اید از خدوند اطاعت کنید و از پیامبر و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. پس اگر در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر برگردانید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوش عاقبت تر می باشد.
از این آیه برمی آید که پیامبر و اولوا الامر باید معصوم باشند، زیرا اگر امکان ارتکاب گناه و یا اشتباه در آنها باشد دیگر نمی توان بین اطاعت از خدا و اطاعت از پیامبر و اولوا الامر جمع کرد، زیرا امر به گناه یعنی امر به عدم اطاعت از خدا چگونه می توان با اطاعت خدا جمع کرد؟ پس ضرورتا پیامبر و اولوا الامر باید معصوم باشند تا بتوان بین اطاعت از آنها و اطاعت خدا جمع کرد.
اولوا الامر کیانند؟
درباره ی صاحب امر معانی مختلفی ذکر کرده اند، لکن آنچه مناسب تر است، این است که، «اولوا الامر» یعنی کسانی که کارها و امور و شئون جامعه در دست آنها است و یا کسانی که صاحب امر و فرمان هستند و از جایگاه برتری در نظام برخوردارند و می توانند به دیگران دستور و فرمان بدهند. و دیگران باید از آنان اطاعت کنند. هر چند بعید نیست که مراد آیه معنای سومی نیز باشد که در این صورت اولوا الامر یعنی کسانی که «هدایت امر» می کنند. در روایات اولوا الامر به ائمه ی اهل بیت (ع) تفسیر شده است.۹
آیه ی صادقین:یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین. (توبه، ۹/ ۱۱۹)، ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا داشته باشید و همراه صادقین باشید.۱۰ وجه استدلال آیه به این صورت است که این امر الهی در صورتی امکان پذیر است که اولاً: همواره افراد صادقی در جامعه وجود داشته باشند. ثانیاً: این صادقین باید دائم الصدق باشند و از هر جهت صادق باشند. زیرا اسم جمع محلّی به الف و لام افاده ی عموم می کند، یعنی باید معصوم باشند. چون اگر امکان ارتکاب گناه و یا خطا در شخصی باشد در آن صورت دیگر صادق ـ به نحو مطلق ـ نخواهد بود.
آیه ی هدایت به امر: و جعلناهم ائمه یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلوه و إیتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین. (انبیاء، ۲۱/ ۷۳)، آنان را امامان قرار دادیم تا مردم را به امر ما هدایت نمایند و انجام همه نیکی ها و خیرات به خصوص اقامه ی نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم و آنها همواره به عبادت ما می پرداختند. و در جایی دیگر می فرماید: و جعلنا منهم أئمه یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون. (سجده، ۳۲/۲۴) و برخی از آنان را امامانی قرار دادیم که مردم را به امر ما هدایت کنند به خاطر این که صبر و مقاومت (در راه حق) ورزیدند و نسبت به آیات ما یقین داشتند.
در این دو آیه بیان شده است که امام تحت عنایات خداوند تمام افعال خوب و نیک را (فعل الخیرات) انجام می دهد و از ارتکاب هر نوع گناه، خطا، و اشتباه مصون می باشد. این «فعل الخیرات» توسط وحی (اوحینا) به ائمه رسیده تا از دستبرد شیاطین مصون و محفوظ باشند.
در اینجا اشاره به مطلب دیگری لازم است و آن این که معصوم هرچند احتمال انجام گناه درباره اش وجود ندارد و محال است نافرمانی خدا را بکند، ولی مجبور در ترک گناه نیز نیست. بلکه در عین حال که قدرت بر انجام گناه دارد مرتکب آن نمی شود. و این در واقع ریشه در نوع علم و بینش امام نسبت به حقیقت گناه دارد.
ب) دلایل عصمت امام در احادیث
احادیث فراوانی مبنی بر عصمت ائمه(ع) وجود دارد که در ذیل به بعضی از آن ها اشاره می شود:
1 – حدیث ثقلین: قال رسول اللّه (ص): انّی تارک فیک الثقلین، کتاب اللّه و عترتی و (اهل بیتی)، ان تمسکتم بهما لن تضلّوا أبداً و انهما لن یفترقا حتی یرداً علیّ الحوض.۱۱ پیامبر(ص) فرمود: من در بین شما دو چیز بسیار گرانقدر به یادگار گذاشتم: کتاب خدا (قرآن) و عترتم (اهل بیتم)، مادامی که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو هیچ گاه از هم جدا نخواهد شد، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
از آنجا که قرآن از هر باطل و خطایی، به طور مطلق معصوم و مصون است. عدل قرآن (اهل بیت) نیز باید چنین باشد، تا بتواند عدل قرآن باشد. در غیر این صورت چه چیز این دو را در یک مقام جمع می کند؟
2 – حدیث سفینه ی نوح: قال رسول اللّه(ص): «انّما مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق (هلک). و من تقدمها مرق، و من لزمها لحق»۱۲ پیامبر(ص) فرمود:مثل اهل بیت من همانند مثل سفینه ی نوح است که هر که در آن سفینه سوار شد نجات یافت و هرکه از آن تخلف کرد، غرق (هلاک) شد. (تنها باید با اهل بیت باشد نه جلوتر از آن ها و نه عقب تر از آن ها، زیرا) و هرکه جلو افتاد منحرف شد و هرکه همراه و ملازم این سفینه بود به حق ملحق شد و به مقصود رسید.
در صورتی اهل بیت همانند سفینه ی نوح، به طور مطلق وسیله ی نجات خواهند بود و هر که همراه آنان باشد مطلقاً به مقصد خواهد رسید، که از هر اشتباه و انحراف و خطای علمی و عملی مصون باشند. یعنی به طور مطلق معصوم باشند، در غیر این صورت امکان غرق شدن و همراهان خود را نیز غرق کردن برای آنها وجود دارد و این با محتوای کلام پیامبر(ص) نمی سازد.
3 – عن الرضا(ع): …الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب، و المبرّا عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، و نظام الدین و… و إنّ العبد إذا اختاره اللّه عزّوجل لامور عباده شرح صدره لذلک، و أودع قلبه ینابیع الحکمه، ألهمه العلم الهاماً فلم یعی بعده بجواب و لا یحیر فیه عن الصّواب فهو معصوم مؤیّد موفق مسدّد، قد آمن من الخطایا و الزلل و العثار، یخصّه اللّه بذلک لیکون حجته [البالغه] علی عباده و شاهده علی خلقه….۱۳
حضرت رضا(ع) فرمود: امام امین خداوند در خلق او و حجت او بر بندگانش و خلیفه ی او در سرزمین هایش می باشد. و دعوت کننده به سوی خدا، و مدافع از حریم های الهی است. امام از گناه پاک، و از عیب ها مبرا بوده، علم (حقیقی) ویژه ی او است. بردباری و نظم دین به نام او می باشد….
و هرگاه خدا بنده ای را برای سرپرستی امور بندگانش برگزید، به او برای این کار شرح صدر عنایت می فرماید، و چشمه های حکمت را در قلبش به ودیعه می نهد، علم را آن چنان به او الهام می کندکه هرگز در پاسخ پرسشی درمانده نشود و در حرکت به راه صواب حیران نمی ماند. پس او معصوم، مورد تأیید، موفق و استوار در راه حق می باشد. تحقیقاً از خطاها و لغزش ها و اشتباهات در امان می باشد. خداوند او را به این امر (عصمت) مخصوص گردانیده است تا حجت بالغه ی الهی بر بندگانش بوده و شاهد او بر خلقش باشد….
4 – عصمت سایرین: چهارمین گروهی که در قرآن به عنوان معصوم معرفی شده اند، بعد از ملائکه، انبیا و ائمه، افرادی هم چون حضرت زهرا(ع) و حضرت مریم(ع) می باشند، هرچند این افراد هیچ یک از عناوین سابق را ندارند و لیکن در قرآن عصمت آنان تضمین شده است. اینک به برخی از آیات که بیانگر عصمت حضرت مریم است اشاره می کنیم:
و إذ قالت الملائکه یا مریم إنّ اللّه اصطفیک و طهّرک و اصطفیک علی نساء العالمین (آل عمران،۳/۴۲)، و هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم تحقیقاً خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید و بر زنان جهانیان برتری بخشید. فعل «طهرک» که فاعل آن خداوند است، بر عصمت مریم(ع) دلالت دارد. چنان چه واژه ی «اصطفیک» نیز خالی از اشاره نیست. هم چنین سخن گفتن فرشتگان با مریم و سخن گفتن خداوند با او، دلیل بر پاکی و صفای نفس او است و شاهدی بر عصمت او. در آیه ی دیگر او را در کنار فرزند معصومش به عنوان دو آیه الهی بر مردم معرفی می کند و می فرماید: و جعلنا ابن مریم و اُمه آیه و آویناهما إلی ربوه ذات قرار و معین. (مؤمنون، ۲۳/۵۰)، و ما پسر مریم و مادرش را آیت و معجزه ی بزرگی برای مردم قرار دادیم و آن دو را در سرزمین بلندی که مکانی هموار و چشمه سار بود (شام و بیت المقدس) منزل دادیم.
و در مورد حضرت زهرا(ع)، آیه ی تطهیر بر عصمت حضرت دلالت دارد، که قبلاً گذشت.
بررسی برخی اشکالات
۱ – یکی از شبهات این است که اگر پیامبران معصومند، چرا در قرآن به بعضی از انبیا، هم چون ابراهیم(ع) و یوسف (ع) نسبت دروغ داده شده است. مثلاً قرآن از قول حضرت ابراهیم (ع) نقل می کند: قال بل فعله کبیرهم هذا فاسألوهم إن کانوا ینطقون (انبیاء، ۲۱/۶۳)، ابراهیم گفت: بلکه بزرگ آن ها این کار را انجام داده باشد. (بت ها را جملگی بت بزرگ شکسته و خرد کرده است) پس از خودشان بپرسید اگر سخن می گویند. در حالی حضرت ابراهیم (ع) این سخنان را می گوید، که اولاً خود او این کار را کرده است و ثانیاً می داند که نمی توان از بت های سنگی و چوبی چیزی پرسید، حال چگونه می توان این خلاف گویی را پاسخ داد؟
۲ – و در جایی دیگری باز قرآن از قول ابراهیم (ع) نقل می کند: فنظر نظره فی النجوم فقال إنّی سقیم (صافّات، ۳۷/۸۸) ابراهیم نگاهی به ستارگان کرد. آن گاه گفت: من بیمار هستم، در حالی که ابراهیم بیمار نبود.
۳ – یا در مورد حضرت یوسف قرآن نقل می کند: أیتها العیر إنکم لسارقون (یوسف، ۱۲/۷۰)، ای کاروانیان شما قطعاً دزد هستید. در حالی که واقعاً افراد کاروان دزدی نکرده بودند و به دستور خود حضرت یوسف پیمانه دربار آن ها گذاشته شده بود. و موارد دیگری از این قبیل که در قرآن آمده است.
۴ – در پاسخ این شبهه باید توجه کرد که، چنان چه در حدیث از قول امام صادق(ع) آمده است:۱۴حضرت ابراهیم(ع) مطلب را به صورت جمله ی شرطیه بیان کرد و مفهومش این بود که اگر شرط تحقق یابد، مطلب چنین است و اگر تحقق نیابد، پس چنین نیست و چون تحقق شرط در این مورد که سخن گفتن بت های چوبی و سنگی است، محال بود پس مطلب روشن بود که غیر از ظاهر کلام است، توضیح این که ابراهیم(ع) گفت: از خودشان بپرسید. اگر سخن می گویند؟ پس بت بزرگ این کار را کرده است و چون شرط تحقق ندارد (سخن گفتن بت ها محال است) پس بت بزرگ هم این کار را نکرده است. به عبارت دیگر ابراهیم(ع) سخن خود را در قالب یک قیاس استثنایی این گونه بیان فرمود: «اگر چنان چه بتها سخن بگویند. این کار را بت بزرگ انجام داده است، و لیکن مقدم محال است (بت ها سخن نمی گویند) پس تالی نیز باطل است (این کار را بت بزرگ انجام نداده است.)
۵ – در مورد حضرت یوسف نیز باید دقت کرد: اولاً سخن فوق ـ ای کاورانیان شما دزد هستید ـ سخن یوسف (ع) نبود، بلکه سخن غلام او بود که از حقیقت مطلب خبرنداشت. ثانیاً مصلحت نگهداری برادر و انجام امور طبق برنامه چنین اقتضایی را داشت و ثالثاً: چنان که درحدیث امام صادق (ع) آمده است: مرادش این بود که شما یوسف را از پدرش دزدیده اید و به همین دلیل نگفت: شما پیمانه ملک را دزدیده اید. بلکه گفت: شما دزد هستید.
۶ – قرآن کریم گاهی نسبت «عصیان» به برخی ازپیامبران می دهد. مثلاً نسبت به آدم(ع) می فرماید: و عصی آدم ربّه فغوی (طه، ۲۰/ ۱۲۱) یعنی آدم پروردگارش را نافرمانی کرد پس دچار غوایت شد. حال اگر حضرت آدم که پیامبر است معصوم بود نباید عصیان پروردگار را می کرد.
در پاسخ این شبهه به چند نکته باید توجه کرد،
اولاً چنان که در روایت از امام رضا (ع) آمده است،۱۵ این عصیان قبل از نبوت بود (دقت شود قبل از نبوت و آمدن شریعت و تکلیف نه قبل از نبوت حضرت آدم، به عبارت دیگر قبل ازنبوت عامه نه قبل از نبوت خاصه) و قبل از نبوت، امر و نهی تحریمی وجود ندارد.
ثانیاً: امر و نهی به دو دسته تقسیم می شود: امر و نهی مولوی و امر و نهی ارشادی. آنچه خلاف عصمت و عدالت است تخلف از امر و نهی مولوی است که خلاف ادب عبودیت و منافی با مولویت مولا است نه امرو نهی ارشادی که لطمه و ضرر آن به خود بنده متوجه می شود وبه مولیت مولا لطمه ای وارد نمی شود. حال نزدیک شدن به شجره (گندم و یا هر درخت دیگر) در هیچ یک از شرایع الهی حرام نبوده است، دلیل دیگری که برای ارشادی بودن نهی مذکور دلالت دارد آن است که در نهی نتیجه ی ارتکاب که اخراج از بهشت باشد ذکر شده است و هرجا در امرو نهی نتیجه ی ارتکاب عمل ذکر شود، معلوم می شود که عنایت روی نتیجه است نه عبودیت و مولویت.
ثالثاً: اصطلاحاتی از قبیل: عصیان، ذنب، سیئه، جناح، گناه و … معانی متعددی دارد. گاهی به ترک یک عمل سزاوار و مستحب نیز که اصطلاحاً به آن «ترک اولی» گفته می شود، عصیان یا ذنب اطلاق می شود. بدیهی است که چنین عصیانی با عصمت منافات ندارد. این عصیان یا ذنب و یا غیر آن، عصیان نسبی است و به مصداق «حسنات الابرار سیئات المقربین» سیئه محسوب می شود، در حالی که آن چه در بحث عصمت مطرح است عصیان و گناه مطلق است. به هرحال کار آدم و برخی دیگر از انبیاء و ائمه «ترک اولی» محسوب می شد نه گناه مصطلح و مطلق.
رابعاً: اگر عصیان آدم (ع) گناهی که خالف عصمت و عدالت محسوب می شود، بود، باید پس از توبه او و قبولی توبه از سوی خداوند همه آثار منفی آن از جمله خروج از بهشت برطرف می شد و آدم (ع) دوباره به بهشت برمی گشت در حالی که چنین نشد، پس اخراج از بهشت اثر وضعی و نتیجه ی قهری فعل آدم (ع) بود مانند ناپرهیزی بیمار و طولانی شدن بیماری که نتیجه قهری آن است. بنابراین آدم (ع) مرتکب نهی تحریمی نشده بود که به عصمت او حتی قبل از نبوتش خدشه ای وارد شود.
۷ – آیات دیگری در قرآن وجود دارد که نسبت ظلم، گناه، ترسِ حرام، عصبانیت و… به پیامبران داده است. این موارد نیز علاوه بر نکات فوق باید به نوعی تأویل شود. در اینجا با نقل قسمت هایی از حدیثی که طبرسی(ره) در احتجاج از امام رضا (ع) نقل کرده است به بعضی از این نمونه ها و کیفیت پاسخ امام(ع) اشاره می شود.۱۶
پاسخ های امام رضا (ع) به شبهات وارده بر عصمت پیامبران
الف) از امام درباره ی این آیه سئوال شد که خداوند می فرماید: فلمّا جنّ علیه اللّیل رأی کوکباً قال هذا ربی (انعام/۷۶) چگونه ابراهیم (ع) که پیامبر خدا است اظهار می دارد که این ستاره پروردگار من است؟!
امام(ع) فرمود: ابراهیم هنگامی که از مخفی گاه خود بیرون آمد با سه گروه برخورد کرد: گروهی ستاره ی زهره را می پرستیدند و گروهی ماه و گروهی خورشید را.
پس هنگامی که شب او را فرا گرفت، زهره را دید و از روی انکار و استخبار و به شکل پرسشی گفت: این پروردگار من است؟! پس هنگامی که ستاره افول کرد، گفت افول کنندگان را دوست ندارم، زیرا افول از صفات موجود محدث است و از صفات قدیم نیست و… همین طور به صورت پرسش انکاری نسبت به ماه و خورشید و سرانجام گفت: یا قوم إنّی بریء مما تشرکون إنّی وجّهت وجهی للّذی فطر السّموات والأرض حنیفاً و ما أنا من المشرکین (انعام، ۶/۷۸ـ ۷۹)
ب) از امام (ع) درباره ی این آیه سؤال شد: فوکزه موسی فقضی علیه قال هذا من عمل الشّیطان (قصص، ۲۸/۱۵) یعنی موسی (ع) مشتی بر او نواخت و با آن مشت کار او ساخته شد. گفت این از عمل شیطان است.
پرسش این است که چرا موسی (ع) چنین کرد و چنین گفت؟ امام رضا (ع) فرمود: موسی(ع) وارد شهری از شهرهای فرعون شد در حالی که مردم آن شهر از ورود او غافل بودند. (در بین مغرب و عشاء وارد شده بود). فوجد فیها رَجُلَین یقتتلان هذا من شیعته و هذا من عدوّه فاستغاثه الّذی من شیعته علی الّذی من عدوّه فوکزه موسی فقضی، علی العدو بحکم اللّه تعالی ذکره فمات، فقال: «هذا من عمل الشیطان» یعنی الاقتتال الّذی وقع بین الرجلین، لا ما فعله موسی من قتله إیّاه. إنّه ـ یعنی الشیطان ـ عدوّ مضلّ مبین. (قصص/۱۵)
موسی(ع) پس از ورود، دو مرد را یافت که با هم می جنگند یکی از شیعیانش بود و دیگری از دشمنانش. پس آن که شیعه ی او بود بر علیه دشمنش از او کمک خواست. سپس موسی(ع) بر او مشتی نواخت، موسی بر دشمن به حکم خدای متعال عمل کرد و او مُرد. آن گاه گفت: این کار ـ یعنی جنگ بین این دو مرد ـ از عمل شیطان بودند نه آن چه موسی انجام داد که کشتن او باشد. به درستی که او ـ یعنی شیطان ـ دشمن گمراه کننده ی آشکاری است.
ج) از حضرت در مورد کلام حضرت موسی به دنبال این قضیه سؤال شد که گفت: ربّ إنّی ظلمت نفسی فاغفر لی، (قصص/۱۶) که به خود نسبت ظلم می دهد و طلب آمرزش می کند، چرا؟
امام (ع) فرمود: می گوید: (مراد موسی(ع) این است) که من خودم را به خاطر وارد شدن در این شهر در جایگاهی قرار دادم که جای من نبود. پس اغفر لی یعنی: مرا دشمنانم بپوشان که بر من دست نیابند و مرا بکشند. فغفر له (قصص/۱۶) یعنی خداوند او را از دشمنانش پوشاند: إنّه هو الغفور الرّحیم، سپس گفت: پروردگارا به خاطر نعمتی که به من دادی از این نیرو و قوت طوری که مردی را با مشتی کشتم «هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود، (قصص/۱۷) بلکه با این نیرو تنها در راه تو جهاد خواهم کرد، تا خشنود شوی.
د) باز از امام (ع) در مورد سخن دیگر موسی (ع) سؤال شد که به فرعون گفت: فعلتها إذاً و أنا من الضّالین، (شعراء، ۲۶/۲۰) در حالی آن کار را کردم که از ضالّین بودم. چرا موسی (ع) به خود نسبت گمراهی می دهد؟
امام رضا(ع) فرمود: فرعون به موسی(ع) وقتی که پیش او رفت، گفت: «وکردی آنچه را کردی، در حالی که از کافرین بودی» (شعراء/۱۸) موسی گفت: انجام دادم در حالی که از گمراهان بودم (شعراء/۲۰) (از گمراهان) از راه، به خاطر ورود به شهری از شهرهای تو. (یعنی مراد از ضالّین در آیه فوق این است که موسی (ع) وارد شهری از شهرهای تحت سلطه ی فرعون شد و با این کار جانش به خطر افتاد. گویی راه را گم کرده و به این شهر وارد شده است. خلاصه موسی نسبت ضلالت و کفر را مطابق نظر فرعون بیان می فرماید نه مطابق با واقع. یعنی فرعون چنین اعتقادی دارد.) «پس هنگامی که از شما ترسیدم فرار کردم، و پروردگارم به من حکم (نبوت) را بخشید و مرا از پیامبران قرار داد. (شعراء/۲۱)
هـ) معنای این سخن حضرت موسی (ع) چیست؟ و لمّا جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال ربّ أرنی اُنظر إلیک قال لن ترانی (اعراف، ۷/۱۴۲) (چرا این پیامبر خدا رؤیت خداوند را که امری محال است تقاضا می کند؟) و چگونه موسی بن عمران ـ کلیم اللّه ـ نمی داند که رؤیت خدای تعالی روا (و ممکن) نیست تا آنکه چنین سؤالی را می پرسد؟!
امام رضا (ع) فرمود: موسی بن عمران ـ کلیم اللّه ـ تحقیقاً می دانست که خدا منزه از آن است که با چشم ها دیده شود. اما هنگامی که خداوند با او سخن گفت و راز گویانه او را به خود نزدیک کرد، به سوی قومش برگشت و به آنها خبر داد که: خدای عزّ و جلّ با او سخن گفته و او را مقرّب خود قرار داده است، آن گاه آنها گفتند: هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا آن که کلام خدا را همان گونه که تو شنیده ای، بشنویم، و قوم موسی هفتصد هزار نفر بودند، موسی از بین آنها هفتاد هزار نفر برگزید، سپس از بین این هفتاد هزار نفر، هفت هزار نفر برگزید، آنگاه از اینها هفتصد نفر برگزید سپس از بین این هفتصد نفر، هفتاد نفر برای میقات پروردگارش برگزیده و همراه آنها به سوی طور سینا روان شد، پس آنها را در دامنه ی کوه، بداشت و خود به سوی طور بالا رفت، و از خدای عزّوجل تقاضا کرد که با او سخن بگوید و کلامش را به آنها بشنواند، خدای تعالی با او سخن گفت، و آنها کلام او را از بالا و پایین و راست و چپ، و پشت سر و جلو، شنیدند، زیرا خدای عزّ وجلّ آن را (سخن را) در درخت ایجاد کرد، سپس آن را از درخت برانگیخت تا آنکه از تمام اطراف آن را بشنوند.
آنگاه گفتند: هرگز به تو ایمان نمی آوریم که آن چه شنیدیم کلام خداست تا آن که خدا را آشکارا ببینیم. پس هنگامی که این سخن بزرگ (وگران) را گفتند. و استکبار و سرکشی ورزیدند، خداوند بر آنها صاعقه ای برانگیخت که آنها را به خاطر ظلمشان گرفت و مردند.
آنگاه موسی گفت: پروردگارا زمانی که به سوی بنی اسرائیل برگشتم و آنها گفتند: چون در ادعایت مبنی بر مناجات با خدا صادق نبودی آنها را بردی و به قتل رساندی، در جوابشان چه بگویم؟
در این هنگام خداوند آنها را زنده کرد و همراه موسی برانگیخت. آنها گفتند: اگرتو از خدا بخواهی که خود را به تو نشان دهد تا به او بنگری حتماً تو را اجابت خواهد کرد، و تو به ما خبر می دهی که چگونه است پس ما او را آن چنان که شایسته است خواهیم شناخت.
موسی گفت: ای قوم من! مسلماً خداوند با چشم ها دیده نمی شود و دارای کیفیت و چگونگی نیست، و تنها از راه آیاتش شناخته می شود و به سبب علامت هایش معلوم می شود.
گفتند: به تو ایمان نمی آوریم تا آنکه (این مطلب را) از خدا بخواهی. پس موسی گفت: پروردگارا تحقیقاً تو سخن بنی اسرائیل را شنیده ای و تو به صلاح آنها آگاه تری. سپس خدای عزّوجلّ به موسی وحی کرد که ای موسی آنچه از تو درخواست کرده اند را از من بخواه. و من به خاطر جهل آنها تو را مؤاخذه نخواهم کرد. در این هنگام موسی گفت:
«رب أرنی أنظر إلیک ـ قال لن ترانی و لکن اُنظر إلی الجبل فإن استقر مکانه ـ و هو یهدی، (یعنی در حالی که کوه فرو می ریخت) فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل ـ بآیه من آیاته ـ (یعنی تجلی خداوند به کوه به وسیله ی آیه ای از آیاتش بود) جعله دکّا وخرّّ موسی صعقاً فلما أفاق قال سبحانک تبت إلیک، (مراد از این سخن موسی این است که) می گوید : از جهالت قوم خود به معرفت نسبت به تو بازگشتم. وأنا اول المؤمنین (یعنی من اولین کسی هستم) از اینان که ایمان دارم که تو دیده نمی شود.
خلاصه پاسخ امام (ع) این است که این پرسش و تقاضا، از خودحضرت نبود بلکه در واقع پرسش قوم حضرت موسی بود.
و) از امام رضا (ع) درباره ی این کلام خداوند سؤال شد که درباره ی حضرت یوسف می فرماید: و لقد همّت به و همّ بها لولا أن رأی برهان ربّه (یوسف / ۲۴)، و اگر یوسف معصوم بود پس چرا آهنگ آن زن را کرد؟)
امام رضا(ع) فرمود: آن زن قصد یوسف کرد. و اگر برهان ربّش را نمی دید، او هم، آهنگ آن زن را می کرد، ( به صورت جمله ی شرطیه) ولکن یوسف چون معصوم بود و معصوم به انجام گناه اهتمام نمی ورزد وآن را هیچ گاه انجام نمی دهد. (آن گاه امام (ع) فرمود): پدرم از پدرش حضرت صادق (ع) برایم حدیث کرد که حضرت فرمود: آن زن قصد انجام گناه کار و حضرت یوسف قصد عدم انجام آن را….
ز) از حضرت درباره ی این آیه که درباره ی حضرت یونس است سؤال شد: و ذا النون إذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه (انبیاء/ ۸۷)، و بیاد بیاور ذا النون (مصاحب با ماهی) را هنگامی که خشمگین (از بین قومش) رفت و گمان می کرد که ما برای او تنگ نخواهیم گرفت. در اینجا دو پرسش مطرح است:
۱ – چرا یونس خشمگین از بین قومش رفت؟
۲ – چرا گمان کرد که خدا بر او تنگ نخواهد گرفت ویا بر حسب تفسیر دیگری بر او قدرت پیدا نخواهد شد؟ امام رضا (ع) فرمود:
آن شخص (ذا النون) یونس بن متی بود خشمگین به خاطر (اعمال قومش از بین آنها) رفت. گمان کرد. یعنی یقین داشت که بر او تنگ نمی گیریم. (مفهوم لن نقدر: قدرت نداریم نیست بلکه) روزی او را بر او تنگ نمی گیریم است. و از همین قبیل است سخن خدای تعالی و أما إذا ما ابتلاه فقدر علیه رزقه (فجر،۸۹/۱۶) (که مفهوم قدر) یعنی تنگ گرفت و روزی او را کم کرد. فنادی فی الظلمات، در تاریکی شب و تاریکی دریا و تاریکی شکم ماهی (خداوند را ندا در دارد) أن لا اله الاّ أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین، من به سبب ترک عبادتی که باعث روشنی چشم من بود در شکم ماهی (خود را از ظالمین می دانم، مراد ظلم به مفهوم مصطلح آن نبود بلکه سلب امکان عبادت در شکم ماهی بود.)
پس خداوند دعای او را اجابت کرد و خدا ی عزّّ و جلّ فرمود: فلو لا کان من المسبّحین للبث فی بطنه إلی یوم یبعثون. (صافات، ۳۷/ ۱۴۴)
ح) از حضرت درباره ی این آیه پرسیده شد که می فرماید: حتی إذا استیأس الرُّسُلُ و ظنوا أنهم قد کذبوا جاءهم نصرنا (یوسف/۱۱۰)، منظور این است که اولاً چرا پیامبران مأیوس شدند؟ و ثانیاً چرا گمان کردند که تکذیب شده اند؟
امام رضا (ع) فرمود:
خداوند می فرماید: تا آن که پیامبران از قوم خود مأیوس شدند (نه از نصر و عنایات الهی) و قوم آنها (نه خود پیامبران) گمان کردند که پیامبران حتماً تکذیب شده اند. در این هنگام نصر و کمک ما برای پیامبران آمد.
ط) از حضرت درباره ی این آیه سئوال شد: لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر (فتح، ۴۸/۱)، مراد این است که مگر پیامبر اسلام (ص) مرتکب گناهی شده است که خداوند می فرماید: این فتح را نصیب تو کردیم تا گناهان گذشته و آینده ات آمرزیده شود؟
امام رضا (ع) فرمود:
هیچ کس در نظر مشرکان اهل مکه گناهکارتر از رسول اللّه (ص) نبود، زیرا آنان سیصد و شصت بت را به غیر خدا عبادت می کردند. پس هنگامی که پیامبر آنان را به توحید و تنها پرسش خدای یکتا فراخواند. این امر برایشان بزرگ و عظیم آمد. (نفی شرک و بت پرستی را گناهی بزرگ برای پیامبر شمردند) و گفتند: أجعل الآلهه إلهاً واحداً إنّ هذا لشیء عجاب. فانطلق الملأ منهم أن امشوا و اصبروا علی آلهتکم إنّ هذا لشیء یراد. ما سمعنا بهذا فی المله الآخره إن هذا إلا اختلاق (ص/ ۵ ـ ۶) (بت پرستان گفتند): آیا ما خداهای متعدد را تنها یک خدا قرار دهیم، این چیز عجیبی است. آن گاه ملأ و سردمدارانِ آنها گفتند: بروید و نسبت به خدایانتان مقاومت ورزید، این چیزی است ناصواب. ما این مطلب را در گروه دیگری نشنیده ایم و این نیست مگر ساخته ی (پیامبر).
پس هنگامی که خدای عزوجل مکه را برای پیامبرش گشود، به او فرمود: ای محمد! إنا فتحنا لک فتحاً مبینا لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر، (تا خداوند گناهان گذشته و آینده ی تو
را) نزد مشرکان اهل مکه بپوشاند. به وسیله ی دعوت کردن آنها به وحدانیت خدا از سوی تو، در این صورت آنچه در گذشته یا در آینده ی آنان برای تو گناه تصور می کردند همگی از بین رفت، چون گروهی از مشرکان مکه مسلمان شدند وگروهی از مکه خارج شدند و آن که از آنها باقی ماند یارای انکار توحید را ندارد زیرا مردم همگی به سوی آن دعوت شده اند، بنابراین گناه او نزد آنان (نفی شرک و بت پرستی) با پیروزی او بر آنان پوشیده شده و از بین رفت.
ی ) از حضرت درباره ی این آیه سئوال شد. عفا اللّه عنک لم أذنت لهم (توبه،۹/ ۴۴) خدا تو را عفو کرد. چرا به آنها اجازه ی دادی؟
امام رضا (ع) فرمود: این آیه از مواردی است که خداوند در این مطلب پیامبرش را مخاطب قرار داده است، در حالی که مرادش امت پیامبر (ص) می باشد. (در واقع خداوند امت را مؤاخذه می کند که چرا برای ترک جهاد از پیامبر اجازه خواستید؟ هر چند خداوند شما را نبخشیده است) و هم چنین است کلام خدای تعالی: لئن أشرکت لیحبطنّ عملک و لتکوننّ من الخاسرین (زمر،۳۹/ ۶۵)، در این آیه نیز هر چند مخاطب پیامبر است اما مراد امتش می باشند. و همچنین است سخن خدای عزّوجلّ:
و لو لا أن ثبتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئاً قلیلاً (اسراء،۱۶ /۷۴) (منظور این آیه نیز امت می باشند نه شخص پیامبر (ص)).
ک) و از حضرت درباره ی این آیه سئوال شد: و إذ تقول للّذی أنعم اللّّه علیه و أنعمت علیه أمسک علیک زوجک و اتّق اللّّه و تخفی فی نفسک ما اللّه مبدیه و تخشی النّاس و اللّه أحق أن تخشاه (احزاب،۳۳/ ۳۷) (مقصود این است که اولاً چرا پیامبر آنچه را خداوند آشکار فرمود را پنهان می کرد؟ و ثانیاً چرا به جای آنکه از خدا بترسد، از مردم می ترسید؟)
امام رضا(ع) فرمود:
… هنگامی که زیدبن حارثه به پیامبر(ص) عرض کرد: همسرم بد اخلاق است و قصد دارم او را طلاق دهم. پیامبر به او فرمود: أمسک علیک زوجک و اتّق اللّه، (از خدا بترس و همسرت را نگهدار) این در حالی بود که خداوند تعداد همسرانش را به او اعلام کرده بود و این زن (زینب، همسر زیدبن حارثه) نیزجزء همسرانش از سوی خداوند معرفی شده بود، این مطلب را پیش خود پنهان کرده و برای زید آشکار نمی کرد، و از مردم ترسید که بگویند: محمّد به غلام آزاد شده خود می گوید: همسرت به زودی همسر من خواهد شد، و این مطلب را بر او عیب بشمرند، پس خدای عزوجل این آیه را نازل فرمود: و إذ تقول للّذی أنعم اللّه علیه، (بیاد بیاور وقتی را که به کسی که خود خداوند به سبب اسلام نعمت بخشیده بود) «و أنعمت علیه» یعنی (و تو نیز به سبب آزاد کردنش به او نعمت بخشیدی) أمسک علیک زوجک و اتّق اللّّه و تخفی فی نفسک ما اللّه مبدیه و تخشی النّاس و اللّه أحق أن تخشاه، همسرت را نگهدار و تقوای الهی پیشه کن آنچه خدا آن را آشکار کرد پیش خود پنهان می کرد و از مردم می ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی.
سپس خدای عزّوجلّ او را به تزویج پیامبرش محمد (ص) درآورد و در این باره (آیه) قرآنی نازل کرده و فرمود: فلمّا قضی زید منها وطراً زوجناکها لکیلا یکون علی المؤمنین حرج فی أزواج أدعیائهم إذا قضوا منهنّ وطراً و کان أمر اللّّه مفعولاً (احزاب/ ۳۷) (پس از آن که دوران همسری زید با او به انتها رسید، او را به تزویج تو در آوردیم تا بر مؤمنین نسبت به همسران فرزند خوانده هایشان (ازدواج با همسر فرزند خوانده شان) پس از آنکه دوران زناشویی با آنها سرآمد حرج و سختی نباشند، و امر خداوند مسلماً انجام شدنی است). آن گاه خداوند متعال می دانست که منافقان این ازدواج را بر او عیب خواهند گرفت، پس این آیه را نازل فرمود: ما کان علی النّبی من حرج فیما فرض اللّه له (احزاب/ ۳۸)، نسبت به آنچه که خداوند بر پیامبر واجب کرده است، حرجی بر او نیست.
پاورقیها:
۱ – المنجد/۵۱۰.
۲ – همان.
۳ – طبرسی، مجمع البیان، ۹ و ۱۰/۴۱۲، ذیل آیه ی مذکور.
۴ – علامه طباطبایی، المیزان، ۸/ ۱۴۲؛ الالهیات، ۳/۱۵۸.
۵ – همان، این تعریف از ارشاد الطالبین نقل شده ولی سایر کتب کلامی، مانند کشف المراد نیز آن را پذیرفته اند.
۶ – نهج البلاغه، خطبه۹۱ (اشباح).
۷ – مصباح الشریعه، الباب الثامن و الستون/۴۵.
۸ – کلینی، اصول کافی، باب طبقات الانبیاء و الرسول و الائمه علیهم، ح ۴.
۹ – همان، باب ما نصّ اللّه و رسوله علی الأئمّه، ح۱.
۱۰ – عن ابن ابی نصر عن ابی الحسن الرضا(ع) قال: سألته من قول اللّه عزّوجل: «یا أیّها الّذین آمنوا اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین» قال: «الصّادقون هم الأئمه و الصدیقون بطاعتهم.» (کافی، باب ما فرض اللّه عز و جل و رسوله…)
۱۱ – طبرسی، احتجاج، ۲/۳۸۰.
۱۲ – همان.
۱۳ – اصول کافی، باب نادر جامع فی معرفه الامام/۱۳۶.
۱۴ – احتجاج، ۲/۳۵۴.
۱۵ – همان/۴۲۶.
۱۶ – همان/۴۴۷ به بعد.
پاسخ دهید