از کودکی هرگاه در محضر برخی مشایخ مینشستم، برای مدتی طولانی به عمّامهی آنان نگاه میکردم، یعنی به خود عمّامه و چین و پیچش. آن موقع عمّامه به صورت تکهای پارچه بود که دستاری سیاه رنگ برآن پیچیده شده بود.
دستار پدرم را میگرفتم، آن را بر تکهای پارچه میپیچیدم و به عمّامه اضافه میکردم، سپس آن را بر سر میگذاشتم. وقتی کوچک بودم، انگیزه و میل شدیدی به سمت کسب علم و لباس روحانیت داشتم.
در خانواده ما، هیچ فرد روحانیای وجود نداشت؛ نه تنها در خانوادهی خودمان، بلکه در سه، چهار نسل پدرم و پدر بزرگم و پدر بزرگ پدرم و پدر بزرگِ پدر بزرگم، هیچ روحانیای نبود؛ ولی عموی مادرم روحانی سیدی بود که عکسش را در خانه ما نصب کرده بودند و من از همان کودکی، دوست داشتم که همچون آن سید، در حوزهی علمیه درس بخوانم و روحانی بشوم. پدرم که سید موسی صدر را دوست میداشت، عکسهایی از او را به خانه می آورد؛ و من مینشستم و زمانی طولانی به عکس سید موسی خیره میشدم.
تربیت مذهبیای که باعث شد من طلبه شوم، یکی از توفیقات الهی است؛ [اما همان طور که] گفتم، در خانهی ما، دینداری به صورت خیلی عادی بود. دینداری پدر و مادرم این بود که فقط نماز میخواندند و در ماه رمضان روزه میگرفتند. حتی شناختشان به احکام شرعی بسیار محدود بود. وقتی که به آن روزها فکر میکنم، خداوند سبحان را بسیار شکر میکنم. تقریبا میتوانم بگویم کسی با من در این باره صحبت نکرد و دستم را نگرفت که به این راه ببرد.
بعدها از میان کتابهای یک کتابفروش دورهگرد، کتابی را یافتم که اسمش «ارشاد القلوب»[۱] بود. در آن زمان من هشت – نُه ساله بودم. کتاب را از او خریدم. ارشاد القلوب، همهاش مواعظ و قصص است که بر روی من و زندگیام تأثیر بسیار گذاشت. از آن زمان شروع به جستوجوی کتابهای اسلامی کردم؛ در حالی که کتابخانههای اسلامی را نمیشناختم. در بساط یک دستفروش، کتاب «قضاوتهای امیر المؤمنین علیه السلام»[۲] را پیدا کردم و خواندم. کتاب کوچکی بود. هر کتابی را که تمام میکردم، دوباره از اول شروع میکردم به خواندن. علاقه و عطش بسیاری به خواندن و دانستن داشتم. در جست و جوی هر فرد روحانی یا متدین، یا هر کسی بودم که از او استفاده ببرم و با او مرتبط شوم؛ تا اینکه در مقطع راهنمایی، توفیق نصیبم شد و راهم را پیدا کردم. با گروهی از جوانان مسجد سیدفضل الله مرتبط شدم و شروع به رفت و آمد به مسجد کردم.
با توجه به دانسته های اندکم، بر نماز شب مداومت داشتم، اما از وقتی که مسئول شدم، معنویتم کمتر شد (با خنده و مزاح). آن روزها، وقتی قرآن تلاوت میکردم یا نماز میخواندم، بسیار توجه و حضور قلب داشتم. صفحهی نَفسم پاک بود و به این دنیا، محکم بسته و گرفتار نشده بودم.
منبع: کتاب «سید عزیز»- نشر یازهرا سلام الله علیها
[۱]. ارشاد القلوب فی الحکم و المواعظ، محمد دیلمی.
[۲]. قضاوتهای امیر المؤمنین علیه السلام، علامه شیخ محمد تقی شوشتری.
پاسخ دهید