نخست باید دانست هر تصمیم تاریخ‌ساز، در یک موقعیّت حسّاس و در پی مجموعه‌ای از علل و حوادثی اتّخاذ می‌شود که طرفین منتظر چنین فرصتی از قبل بوده‌اند.

زاویه انحراف از سنّت نبوی و عدالت علوی، از زمان گذشته آغاز شده بود؛ امّا با ظاهرفریبی روند خود را ادامه می‌داد. اهل بیت (علیهم السّلام) و صحابه پاک- همچون سلمان، ابوذر، عمار و…- در هر فرصتی به ابراز حق و  آگاه کردن مردم می‌پرداختند. امّا نقطه‌ای از تاریخ فرا می‌رسد که طرفین احساس می‌کنند، باید حرف آخر را بزنند و کار را یکسره کنند. پس از درگذشت معاویه و روی کار آمدن یزید، چنین موقعیّتی ظاهر شد. از یک سو یزید منکر همه چیز شد و اعلام کرد:

«لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلَا             خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَل‏»[۱]

«بنی هاشم با حکومت بازی کردند و هیچ خبری از آسمان نیامد و هیچ وحیی نازل نشد».

او تصمیم قاطع گرفته بود که با تهدید و یا قتل، اجازه هیچ‌گونه فعّالیّت را به دیگران ندهد؛ به طوری که قبل از انتشار خبر مرگ معاویه سعی داشت از امام حسین (علیه السّلام)، عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر بیعت بگیرد؛ حتّی با تهدید به قتل. این‌جا بود که امام حسین (علیه السّلام) نیز باید تصمیم جدّی خود را بگیرد. هنر آن حضرت در این بود که «حقّانیّت» خود را با پاسخ به دعوت کوفیان، با تدبیر و «عقلانیّت» پیش برد؛ به گونه‌ای که بر همگان اتمام حجّت شد و نهضت خود را با «مظلومیّت» آمیخته کرد تا چهره‌ ظالمان هر چه منفورتر در طول تاریخ باقی بماند و قابل محو شدن و کم رنگ شدن نباشد. لذا این رنگ الهی تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.

 

از دیدگاه امام حسین (علیه السّلام)- که آیینه‌ی وحی است و در خانه وحی و محلّ رفت و آمد فرشتگان الهی است- امامت و رهبری امّت اسلامی صلاحیّت‌هایی را می‌طلبد که یزید و هر کس که مثل یزید فاقد آن بوده است. امام حسین (علیه السّلام) می‌فرمود: «مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلَ بِالْکِتَابِ وَ الْقَائِمَ بِالْقِسْطِ بِدِینِ الْحَقِّ وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ».

وقتی ولید استاندار مدینه‌ی طیبه، امام حسین (علیه السّلام) را به سوی استانداری دعوت کرد و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامه‌ای را که یزید برای گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت کرد؛[۲] امام در پاسخش فرمود: این‌که من در پنهانی و خلوت بیعت کنم، برای تو کافی نخواهده بود؛  مگر آن‌که آشکارا بیعت کنم و مردم آگاه شوند. ولید گفت: آری! فرمود: تا بامداد صبر کن و در این موضوع تصمیم بگیر!

مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسین در این ساعت بیعت نکند و از تو جدا شود، دیگر بر او قدرت نخواهی یافت. او را حبس کن و نگذار از این‌جا خارج شود؛ مگر آن‌که بیعت کند یا گردنش را بزن! امام حسین (علیه السّلام) فرمود: وای بر تو ای پسر زرقاء! آیا تو امر می‌کنی به کشتن من؟ دروغ گفتی و پستی کردی. سپس روی به ولید کرد و فرمود:

«ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم. محلّ آمد و شد فرشتگان و محلّ فرود رحمت خدا هستیم. خدا با ما (فیض وجود را) آغاز کرده و با ما به پایان می‌رساند. یزید فاسق، فاجر، شراب‌خوار، قاتل بی‌گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسی مانند من با مثل او بیعت نکند؛ ولی بامدادان خواهیم دید که کدام یک از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».

وقتی امام (علیه السّلام) از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردی به خدا دیگر چنین فرصتی به دست تو نخواهد افتاد. ولید گفت: وای بر تو! تو به من می‌گویی دین و دنیای خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم که مالک دنیا باشم و حسین را کشته باشم. سبحان الله آیا حسین را بکشم برای این‌که می‌گوید: من بیعت نمی‌کنم! به خدا کسی که خدا را به خون حسین ملاقات کند، میزان عملش سبک است و خدا روز قیامت به او نظر نمی‌کند و به او رحمت ننماید و برای او عذابی دردناک هست![۳]

 

این فراز از تاریخ، امام حسین (علیه السّلام) برای درک علّت قیام علّت قیام و خودداری آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید، بسیار حسّاس و مهم است؛ زیرا مواردی را یادآور شده که هر یک برای ردّ بیعت و وجوب قیام کافی است.

مواردی که امام حسین (علیه السّلام) مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت قرار داد، چیزهایی بود که کسی در صحت و درستی آن شک نداشت و صغری و کبرای آن مورد قبول و اتّفاق همه بود؛ حتّی ولید عمو زاده‌ی یزید و استاندار او، درستی این سخنان را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسین (علیه السّلام) هیچ ایراد و اشکالی ننمود.

عبارت «وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ» نتیجه‌‌ی دلایل مستندی است که راجع به صلاحیت بی‌نظیر و شخصیّت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود؛ یعنی «کسی مثل من، با این گذشته‌ی درخشان و با مقام رهبری به حقّی که نسبت به جامعه دارد، با کسی مثل یزید بیعت نمی‌کند؛ زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد به کسی است که مرکز تحقّق هدف‌های عالی اسلامی، مصدر عزّت و اعتلای مسلمین و اعلای کلمه اسلام، حامی قرآن، آمر به معروف، ناهی از منکر و به عبارت دیگر قائم مقام و جانشین پیغمبر باشد.

 

معنای بیعت صحیح، ابراز آمادگی در فرمان بردن از اوامر خلیفه‌ی واقعی و فداکاری در راه انجام اوامر او است که بر هر مسلمان به حکم «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» واجب است و این بیعت با مثل یزید- هر چند صورت سازی و برای دفع ضرر باشد- امضای قانونی شدن فسق و فجور، تجاهر به منکرات و معاصی، تضییع حقوق، اتکا به ظالمان، ستمکاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسین (علیه السّلام) امکان شرعی و عرفی نداشت.

این بیعت، تعهّد همکاری در قتل مردم بی‌گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدّس امام حسین (علیه السّلام) به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ» را مانند یک حکم بدیهی و مورد اتّفاق و مسلم همه فرمود؛ زیرا احدی از مسلمانان با وجدان نمی‌گفت: شخصیّتی مثل حسین (علیه السّلام) با ناکسی مثل یزید بیعت کند.

این یک نتیجه مورد قبول همه بود که آن حضرت پس از بیان سوابق دینی و معنوی خود و پیشینه‌ی پر ننگ یزید اعلام فرمود.

 

آری اگر فرضاً تمام مسلمانان به این ذلّت و پستی تن در دهند و با مثل یزید بیعت کنند و به زمامداری امثال او رأی دهند؛ امام حسین (علیه السّلام) – که صاحب آن مکارم، فضایل و مقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعی و کوشش او در نجات دین و برنامه‌های قرآنی دوخته است- با کسی که مرکز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بیعت نمی‌کند.

حساب امام حسین (علیه السّلام) از حساب همه جدا است. او اهل بیت نبوت، معدن رسالت، مرکز آمد و شد ملائکه، محلّ هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (علیه السّلام) پسر منحصر به فرد دختر پیغمبر بود. آن حضرت در یکی از منازل به فرزدق فرمود: «این مردم ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خدای رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده‌اند. شراب می‌نوشند و اموال فقیران و بینوایان را به خود اختصاص داده‌اند و من سزاوارترین افراد هستم به قیام برای یاری دین و عزّت و شرع، و جهاد در راه خدا از برای اعلای کلمه خدا».[۴]

پس وقتی کار به این‌جا کشید که کسی مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر بنشیند و خود را رهبر دینی و سیاسی مسلمین و پیشوای عالم اسلام بداند، برای امام جز اعلام خطر و قیام و اعلان شرعی نبودن حکومت، وظیفه‌ای دیگر نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هر یک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضای صحت حکومت، ابطال حقیقت خلافت، عدول از تمام شرایط زعامت اسلامی و جانشینی پیغمبر و کشاندن جامعه به ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله‌ها و زنجیرهای عذاب است و سنگینی و فشار آن بر روح آنان از سنگینی‌ کوه‌ها بیشتر است.

 

امام حسین (علیه السّلام) با این منطق قیام کرد و بر سر این سخن ایستاد و فرمود: «مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلَ بِالْکِتَابِ وَ الْقَائِمَ بِالْقِسْطِ وَ الدَّائِنَ بِدِینِ الْحَقِّ وَ الْحَابِسَ نَفْسَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ‏»؛[۵] «امام نیست مگر آن‌که به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد برپا نماید و دین حق را گردن نهد و خویشتن را وقف رضای خدا کند».

آن حضرت در روز عاشورا که باران مصیبت‌ها بر سرش می‌بارید، همان منطق را تکرار کرد و فرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِیبُهُمْ إِلَى شَیْ‏ءٍ مِمَّا یُرِیدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِی»؛[۶] «به خدا سوگند! به خواسته‌های این مردم پاسخ موافق نمی‌دهم تا خدا را دیدار کنم، در حالی که صورتم به خونم رنگین و خضاب شده باشم».

برای آشنایی بیشتر و منصفانه‌تر با وضعیّت جامعه اسلامی در زمان امام حسین (علیه السّلام) به دیدگاه یکی از اندیشمندان روشنفکر اهل سنّت؛ یعنی، سید قطب (مفسّر و متفکّر انقلابی مصری) اشاره می‌کنیم:

«حکومت امویان، خلافت اسلامی نبود؛ بلکه سلطنت استبدادی بود و منطبق با وحی اسلام نبود؛ بلکه ناشی از افکار جاهلیّت بود. برای این‌که بدانیم حکومت بنی امیّه بر چه اساسی استوار شد کافی است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم. معاویه گروه‌هایی از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت برای یزید نظر بدهند. مردی که او را یزید بن مقفع می‌گفتند، برخاست و گفت: امیر المؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.

سپس گفت: اگر معاویه مرد، امیر المؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هر کس این را نپذیرد، پس این است [و اشاره به شمشیر کرد]. معاویه گفت: بنشین تو سیّد خطبایی».

پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را برای یزید در مکّه ذکر می‌کند که چگونه با زور و شمشیر و قدرت سر نیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.[۷]

 

بعد از آن‌که شرحی از نابکاری یزید- مانند می‌گساری، زنا و ترک نماز- را نقل کرده، می‌گوید:

«اعمال یزید مانند: قتل حسین و محاصره‌ی خانعه کعبه و رمی آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه‌ی حرّه، همه شهادت می‌دهد که هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نیست… تعیین یزید برای خلافت یک ضربت کاری به قلب اسلام و نظام اسلامی و هدف‌ها و مقاصد اسلام بود».[۸]

در زمان حکومت معاویه روز به روز، روش زمامداری از روش اسلامی دورتر گشته و تحوّلی عجیب در شکل حکومت ظاهر می‌شد و معاویه آن را با ولایت عهدی یزید تکمیل کرد و همان‌طور که سیّد قطب گفته، ضربت کاری به قلب اسلام و به نظام اسلام وارد شد. پس بر امام حسین (علیه السّلام) واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمی به جراحاتی که بر پیکر اسلام رسیده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعی نیست و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.

آن حضرت با قیام خود نظر دین را درباره‌ی حکومت یزید اعلام کرد. با سکوت یا بیعت امام (علیه السّلام)، مردم بیش از پیش در مورد اسلام و نظام اسلامی به اشتباه می‌افتادند و اسلامی باقی نمی‌ماند.

محمّد غزالی (نویسنده و دانشمند معروف اهل سنّت) درباره‌ی مفاسد نظام حکومتی بنی امیه می‌نویسد: «واقعیّت این است که حرکت و تکانی که اسلام از ناحیه‌ی فتنه‌های بنی امیّه دید، به طوری شدید بود که به هر دعوت دیگر این‌گونه صدمه رسیده بود آن را از میان می‌برد و ارکان آن را ویران می‌ساخت».[۹]

این بود مختصری از زیان‌های آفت خطرناکی که به نام یزید و حکومت اموی به جان حکومت اسلامی افتاد و شکل حکومت را – که عالی‌ترین نمایش عدالت اسلامی بود- به آن صورت وحشت‌زا و منفور درآورد.

اگر قیام امام حسین (علیه السّلام) در آن هنگام به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامداری اسلامی آشکار نساخته بود؛ بزرگ‌ترین ننگ و عار دامن اسلام را لکّه‌دار می‌ساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتی دین خدا پایمال و نابود می‌گشت.

 

منبع: پرسشها و پاسخهای دانشجویی ویژه محرم؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: گروه مؤلفان


 

[۱]. مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۵۸؛ تذکره الخواص، ص ۲۶۱٫

[۲]. بنا به نقل یعقوبی و خوارزمی یزید صریحاً به ولید نوشته بود: اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خودداری کنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد. (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۵؛ مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۰).

[۳]. سمو المعنی، ص ۱۱۳ و ۱۱۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، ص ۱۸۴ ف ۹٫

[۴]. تذکره الخواص، ص ۲۵۲٫

[۵]. تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۶۲٫

[۶]. سمو المعنی، ص ۱۱۸٫

[۷]. العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص ۱۸۰ و ۱۸۱٫

[۸]. العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص ۱۸۱٫

[۹]. الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص ۱۸۷ و ۱۸۸٫