محمود کاوه گفت «بیایید طلسم کردستان را بشکنیم.»
– چطوری؟
– اوّل جاده را تأمین میکنیم، بعد به تیپها و لشکرهایی که زیاد اینجا را نمیشناسند میگوییم میتوانند شب و روز تردد کنند، بروند و بیایند، بدون اینکه هیچ خطری تهدیدشان بکند.
جادهها از ساعت چهار و پنج عصر مال ما نبود، دست ضد انقلاب بود، و این را خیلیها میدانستند.
گفتم «هیچ کس قبول نمیکند جانش را به خطر بیندازد.»
گفت «جادهی نقده به پسوه و پسوه به پیرانشهر را خودم تأمین میکنم. شما فقط به هیچ تیپ و لشکری نگویید من دارم چی کار میکنم.»
شبهای اوّل هیچ کس جرأت نمیکرد برود.
میگفت «الآن پادگان پیرانشهریم، در امن و امان، داریم چای میخوریم. ولی میخواهیم مردتر شویم برویم همین چای را توی پادگان پسوه بخوریم. کی میآید؟»
چند نفر داوطلب شدند.
گفت «با این شرط که باید چراغهاتان را روشن کنید بروید بیایید. و البتّه بدون نفر.»
کار به جایی رسید که رفتن و آمدن برامان شده بود سرگرمی.
مثلاً به فلانی میگفتیم «برو پادگان پسوه یک لیوان آب بردار بیاور بخوریم.»
طرف هم میرفت میآمد. با چراغ روشن ماشینش میرفت میآمد.
یادم ست یکی از لشکرها یک تریلی مهمات از نقده آورده بود پیرانشهر. شب شده بود و رانندهاش دیده بود ماشینها با چراغ روشن میآیند و میروند و او هم تخته گاز و با چراغ روشن و بدون اینکه کسی جلوش را بگیرد مهمات را برده بود رسانده بود به جایی که باید تا صبح صبر میکرد تا ببردش.
محمود طلسم شبهای خطرناک و خونین کردستان را اینطور شکست.
به همین دلیل بود که با آن حقوقهای ۲۵۰۰ تومانی همهمان اعلام کرده بودند «هر کس سر محمود کاوه را تحویلمان بدهد سه میلیون تومان جایزه میگیرد.»
منبع : کتاب «ردّ خون روی برف یا توی برف بزرگ شو دخترم»- انتشارات روایت فتح
به نقل از: جاوید نظامپور
پاسخ دهید