طشت پُر خون جگر دیدن مرا باور نبود

دست گلچین بشکند این قدر گل پرپر نبود

کی گمان میکردم از داغت بسوزد جان من؟

رو به رو گشتن به این غم باور خواهر نبود

پای منبر مینشستی میشنیدی ناسزا

خون دل خوردن ز غلتیدن به خون کمتر نبود

یاد سوز سینهی زهرا تو را از پا فکند

حاجتی دیگر به زهر و قاتل دیگر نبود

روی آرامش ندیدی یک نفس در خانهات

دشمن جان تو بود آن بیوفا، همسر نبود

بارها زهر جفا از پا درآوردت ولی

هیچ زهری کارگر چون نوبت آخر نبود

آب، آتش زد به جانت آنچنان کز بعد مرگ

از تن آتش گرفته غیر خاکستر نبود

ظلم امّت پیکرت را تیرباران کرد، کاش

این جسارت در کنار قبر پیغمبر نبود

«رستگارا» هرچه گشتم در گلستان بقیع

غیر یاس سوخته، جز لالهی پرپر نبود

 

شاعر: سید محمد رستگار