مقدمه
شروع یکی از خطبههای نهج البلاغه با این جمله نورانی است که حضرت علیه السلام برای کسانی که دارای صفات خاصی هستند از خدای متعال طلب رحمت کردهاند؛ «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ حُکْماً فَوَعَى»،[۱] رحمت خدا شامل حال کسانی باد که هرگاه حرف حکمتآمیزی شنیدند، آن را در خود جا دهند؛ یعنی قبول کنند و بپذیرند.
چیزهایی را که انسان قبول میکند، در خودش جا میدهد و چیزهایی را که انکار میکند، جا نمیدهد. کلمهی «فَوَعَى» یعنی قبول کند و در بایگانی روحش جا دهد. تمام چیزهایی را که انسان قبول دارد، در خودش جا داده است؛ امّا چیزهایی را که انکار میکند، بیرون از خودش هست.
این اوّلین شمول رحمت الهی است که انسان وقتی از کسی حرفی شنید و آن حرف، حکمتآمیز بود، عقل آن را تأیید کند و قبول کند. حرف حکمتآمیز را عقل میپذیرد و میپسندد. خودِ این شنیدن و پذیرفتن، اوّلین درجهی شمول رحمت الهی است که انسان پا بر پله اوّل گذاشته و روی آن رفته است.
عقل سالم
…عقل اگر اسیر نفس امّاره شد تقریباً مرده است؛ دریافتها و ادراکات صحیح و لازم را نمیتواند انجام بدهد. اگر انسان موفق شد و گوش به حرف داد و در خط بندگی افتاد، هر زمان از اسارت نفس امّاره آزاد شد آن وقت عقل زنده میشود؛ آن وقت عقل یک چیزهای دیگر هم میفهمد؛ لذا امیر علیه السلام فرمودند: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»؛[۲] نفس امّاره وقتی بمیرد عقل زنده میشود، آزاد میشود. بنابراین نوع عقول اسیر نفوس امّاره هستند، زنده نیستند، مردهاند؛ برای خاطر اینکه دست به بدترین کارها میزنند؛ در صورتی که شأن عقل این است که بد را از خوب جدا کند و انسان را دعوت به انجام کار خیر و خوب کند؛ امّا چون ابتدا نفس امّاره در انسان شکوفا میشود، عقل را استخدام میکند، بعد هم ادامه پیدا میکند آن وقت آدم اسیر نفس میشود، لذا غالباً اسیر نفس هستند؛ کم هستند افرادی که عقلشان از اسارت نفس آزاد شده باشد. فقط به این صورت میشود عقل را زنده کرد؛ اگر انسان طبق دستور خدا تقوا را ادامه بدهد و گناه نکند نفس امّاره از بین میرود؛ عقل هم برای تشخیص حق از باطل، زشت از زیبا، سَرِ خانه خودش بر میگردد، آن وقت خوب کار میکند.
فرق عرفان عملی و عرفان نظری
عرفان عملی تبعیّت از دستورات دین است و لذا به آن میگویند: «عملی». دستورات دین، عمل میخواهد؛ تئوری صِرف نیست؛ جای آن ذهن و مغز نیست. نماز را باید خواند؛ روزه را باید گرفت و باید دروغ نگفت. همهی اینها عمل است.
امّا عرفان نظری با نظر کار دارد. مسیحی باش، عیبی ندارد اصطلاحات عرفان را هم میشود یاد گرفت. ادوارد براون یکی از مستشرقین فرانسه و مسیحی است. او کتابی دربارهی مسایل ایران نوشته است که خطبهاش را به زبان عربی با عرفان نظری و وحدت وجود گفته است؛ شاید جاسوس هم باشد.
عرفان نظری با ذهن کار دارد نه با عمل. شما آن را یاد میگیری؛ امّا پیاده کردنی نیست؛ ولی عرفان دینی نتیجه و حاصل پیاده کردن دستور العمل دین است. این دو با هم خیلی فرق دارند. عرفان عملی سر سلسلهاش امیر المؤمنین علیه السلام است، امّا عرفان نظری نظر اشخاص غیر معصوم است. عرفان عملی علم لدنّی است که خدا و انبیا (ع) گفتهاند.
عقاید در قرآن
…یکی از مزایا و هنرنماییهای بسیار بزرگ قرآن کریم این است که وقتی نازل میشد مردم بتپرست بودند و خدا را نمیشناختند و نمیدانستند خدا چیست و چه چیز باید داشته باشد.
پروردگار متعال آیات را که نازل میکرد اواخر آیات، عقاید میگفت؛ «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»، «عَزیزٌ حَکیمٌ»؛ این اسماء حسنی همهاش بیان کمالات خدا است. «سُبحانَ اللهُ»، خدا منزّه است از صفات بد و کار بد. [خداوند] همهی اینها را در قرآن آورده است که مسلمانان در عین حال که خدا را قبول دارند، این چنین خدایی را قبول داشته باشند، با سلب صفات سلبیّه و با اثبات صفات اثباتیّه، بنابراین این عقاید اجمالاً در قرآن کریم آمده و مبدأ کلّ عقاید هم قرآن کریم است. همینهایی که در اواخر آیات است را ما بخوانیم یاد بگیریم، بیشتر عقاید را تکمیل کردهایم.
اصول دین
س ۱: اوّلین جمله در رساله این است که اصول دین تحقیقی است. لطفاً بفرمایید وظیفهی ما در این باره چیست؟
ج: تحقیق معنایش این نیست که انسان، بوعلی سینا شود؛ بلکه اگر هر کس در حد خودش عقلش را به کار بگیرد، وجود خدا را ثابت میکند؛ همچنین پیغمبری را که از طرف او با معجزه آمده، قبول میکند و همچنین اعتقادات دیگر. بی سواد در حد بیسوادیاش و باسواد در حد سوادش. این، چیز مشکلی نیست. برنامهای است که از بیسوادها هم ساخته است. این مقدار، فطری است. ایمان به وجود خدا خیلی فطری است و برای اثبات آن زحمت زیادی لازم نیست. هر کس میفهمد که خودش، خودش را خلق نکرده و آفریدگاری دارد. همچنین اگر شخصی بگوید: «من از طرف خدا آمدهام و پیغمبر خدا هستم»، اگر معجزه داشته باشد، عقل انسان زود باور و قبول میکند. آن وقت هر چه آن پیغمبر گفت، انسان میپذیرد و کار درست میشود.
اکراه در دین
س ۲: آیا معنای آیه «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»[۳] این است که کفّار را مجبور به مسلمان شدن نکنیم؟
ج: خیر، این اشتباه است. اگر قدرت باشد، همه باید زیر پرچم اسلام و مسلمانان بیایند؛ منتها قدرت نیست. منظور از «دین»، عقاید اسلامی است که اگر آن را داشته باشیم، مسلمانیم و اگر نداشته باشیم، از اسلام خارج هستیم. اگر شما اصول دین را قبول داشته باشید، امّا نماز نخوانید و روزه هم نگیرید، باز هم مسلمان هستید. «دین» در این آیه همان اصول عقاید است که قابل اکراه نیست.
اگر به شما بگویند: «بگو و باور کن که خدا نیست» و شما هم فقط با زبان بگویی: «باور کردم که خدایی نیست»، امّا دلت «مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» باشد و خدا را قبول داشته باشی و فقط از ترس او به زبان میگویی: «خدا نیست»، عیبی ندارد. او هم نمیفهمد که شما قلباً خدا را قبول داری و فقط با زبان انکار میکنی، شما را نمیکشند.
بنابراین اکراه در عقاید امکان ندارد؛ امّا در اعمال امکان دارد. اگر بگویند: «نماز نخوان وگرنه تو را میکشیم»، اگر شما نماز بخوانی، میفهمند و تو را میکشند؛ چون نماز خواندنت را میبینند. امّا اعتقادات در باطن است و آنها را نمیبینند، لذا قابل اکراه نیست. همانطور که عمّار (ره) این کار را کرد؛ به عمّار (ره) گفتند: «به پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فحش بده؛ او هم فحش داد؛ امّا در دلش «مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» بود. بعداً گریهکنان محضر پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: «امروز یک غلطی کردهام.» حضرت صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چه گفتی؟» گفت: «فحش دادم.» حضرت صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر باز هم آمدند، فحش بده؛[۴]خودت را نجات بده؛ وگرنه کشته میشوی.»
بنابراین عقاید قابل اکراه نیست. بعضیها آیهی «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» را بد معنا میکنند. آنها میگویند: «چه کار داری؟ عیسی (ع) به دین خود، موسی علیه السلام به دین خود؛ نمیخواهد او را این طرف بیاوری.» نه، این صحیح نیست. خدا میگوید: «من انسان را خلق کردهام و سفره به این خوبی پهن کردهام؛ نمیخواهم انسان بتپرست باشد؛ پس او را بِکشید به طرف من.» منتها قدرت ما فعلاً اجازه نمیدهد؛ و الّا اگر اجازه دهد، آرام آرام باید آن را توسعه دهیم إنشاءالله. بله آهسته آهسته إنشاءالله.
توحید افعالی
س ۱: توحید افعالی چیست؟
ج: خدای فعّال و همهکاره؛ معنایش همین است. تمام کارهایی که اتّفاق میافتد، دست قدرت خدا در آن است. امّا اگر خیال کنم که همهی کارها را من میکنم و نظرم این باشد که خدا گه گاه کارهایی میکند، اینکه خدای فعّال نیست.
همهی کارها دست خدا است. هر کاری که انجام میگیرد، نه تنها دربارهی شما بلکه همهی انسانها، همهی حیوانات و هر کاری که در عالم انجام میگیرد، آیا مقدماتش از خدا است یا نه؟ آیا دیگری در آن سهمی دارد یا نه؟ میبینید که تمامش از خد است. هر کس هر کاری انجام میدهد، دستش را خدا داده، پایش را خدا داده، چشمش را خدا داده، گوشش را خدا داده و مغز و فکرش را خدا داده. پس تمامش از خدا است. شما بالذّات چه داری؟
این را توحید افعالی میگویند: امّا انسانها این را قبول ندارند و میگویند: «من». اگر گناه نکردیم و ایمان بالا رفت، «من» تبدیل به «او» میشود؛ هر گاه بفهمیم که این بدن را خدا داده پس مال او است، کار درست میشود. ولی تا «من» هست مشکل است.
س ۲: برای اینکه توحید را در وجودمان تقویت کنیم چه کار باید بکنیم؟
ج: باید گناه نکنیم؛ اوّلین کار ترک گناه است. هر گناه به اندازهی خودش از ایمان به خدا کم میکند؛ به تدریج ایمان پایین میآید تا گرفتار شک شود و در آخر بگوید خدا نیست. بنابراین برای تقویت توحید، اوّل ترک گناه است. اگر هر کسی راست میگوید باید بسم الله را بگوید و از ترک گناه شروع کند و گوش به حرف خدا بدهد؛ واجبات خدا را انجام دهد، محرّمات را ترک کند؛ باقیاش لازم نیست.
س ۳: اینکه گفته میشود همه چیز دست خدا است یعنی چه؟ به عنوان مثال آیا مسایل عادی و روزمرّه ما هم دست خدا است؟ مثل اینکه تاکسی در خیابان گیرمان بیاید یا نه، یا گاهی انسان به جایی برخورد میکند و مسایلی از این قبیل و دلیل این مطلب چیست؟
ج: شما کنار خیابان منتظر تاکسی میایستید. گاهی باید یک ساعت بایستید. این ایستادن نتیجه و معلول عملی است که قبلاً انجام دادهاید. مقدمات این یک ساعت ایستادن را دقّت کنید و ببینید چطور است. چرا شما یک ساعت ایستادید؟ چرا تاکسی نیامد؟ آیا رانندهاش تصادف کرد؟ چرا تصادف کرد؟ آیا خوابش برد؟ همینطور برو جلو و بررسی کن. ببین هیچکدام از اینها در اختیار خود ما نیست؛ برای همین میگویند همهی کارها دست خدا است. حتّی چشم به هم زدن ما هم دست خدا است. منتها ما همه را مجانی گرفتهایم و فکر میکنیم از خودمان است. خُب ما خودمان از چه کسی هستیم؟ پس اگر با این سؤالات برویم جلو، کار درست میشود إنشاءالله.
ما فقط به خودِ این معطّلی در خیابان فکر میکنیم و بررسی نمیکنیم و میگوییم: «چطور میشود که من اینجا ایستادم و ماشین گیرم نیامد؟». چرا ایستادهای؟ تمام این مقدمات اتّفاق افتاد که شما ایستادهای. این اتفاقات همه در دست خدا است و نتیجه هم از او است.
لقاء الله
س ۴: «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»،[۵] منظور از «لِقاءَ اللهِ» در این آیه چیست؟
ج: روز قیامت است؛ یعنی «لِقاءَ یَومِکم هذا».
س ۵: موارد دیگر «لِقاءَ اللهِ» در قرآن هست،[۶] آیا منظورِ در همه جای قرآن همین است؟
ج: بله، روز قیامت است. آنجا انسانها باور میکنند که خدا هست. درست است که تعبیر به «لِقاء» شده، ولی خدا که جسمانی نیست و لقاء مادی ندارد. اینکه قرآن میفرماید: «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» منظور همین است. اگر باور داری روز قیامت را، چه میکنی؟ حتماً باید از دروازهی مرگ وارد شوی تا به قیامت برسی. تا انسان نمیرد، به قیامت نمیرسد. آیه میفرماید: اَجَل خدا میآید و میروی إنشاءالله.
معنی وجه الله
س ۶: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ. وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»[۷]
ج: خدای متعال وقتی انسانها را خلق کرد، مدت محدودی به آنها عمر داد. خدا عمر ابدی به کسی نداده است. عمر ابدی مخصوص ذات اقدس خودش است؛ لذا فرمود: هر انسانی که روی زمین است، هر جاندار چه انسان چه حیوان و سایر جانداران روزی عمرشان به پایان خواهد رسید و خواند رفت؛ الّا ذات اقدس پروردگار متعال که فناپذیر نیست.
س ۷: منظور از «وَجهُ» در این آیه چیست؟
ج: منظور، ذات است. یکی از معانی «وَجه» ذات است.
س ۸: «وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِم»،[۸] منظور ا «وَجهِ» چیست؟
ج: «وجه» یعنی ذات، خدا که صورت ندارد. برای خاطر خدا صبر کنیم. کسانی که ایمان دارند و صبر میکنند اینها از خدا چک سفید دریافت میکنند؛ البتّه خیلی سخت است.
س ۹: «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»[۹]، معنای آمدن خدا چیست؟
ج: روز قیامت رئیس محکمهی عدل، ذات اقدس پروردگار متعال است؛ آنجا هیچ کسی کارهای نیست؛ مگر اینکه خود خدا به اشخاصی پست و مقام وم نصب بدهد؛ لذا قبل از اینکه خدای متعال این کار را بکند، همه منتظر هستند. آنجا کسی که عنوان پست و منصب کاری انجام نمیدهد و همه ساکت و منتظرند ببینند چه دستوری از مرکز میرسد. این منتظر بودن همهی انبیاء علیهم السلام و فرشتهها و دیگران تا اینکه از نقطه مرکز دستور برای همهی حضّار قیامت صادر میشود، دلیل روشن و واضحی است که یک کسی اینجا مسئول هست که بنا است او کارها را تقسیم کند. همه میفهمند که خبری نیست. به این شرایط «جَاءَ رَبُّکَ» میگویند. سابق نبود، آمد. هر چه نگاه میکنی آنجا خبری نیست ولی همهی این حوادث قرینهی وجود او میشود. همه حتّی کفّار باور میکنند که آن خدایی که انبیا علیهم السلام میگفتند، حق است؛ چون همهی علما و همهی بزرگان منتظرند. این قرینهی بزرگی است که حتّی آنهایی که چشمشان در دنیا حجاب داشت و میگفتند: «ما شک داریم» و باور نمیکردند، آنجا یقین میکنند که خبری هست. وقتی خبر شروع شد و صادر شد، میگویند: «جَاءَ رَبُّکَ»؛ آنکه منتظرش بودند آمد.
اسم اعظم
س ۱۰: منظور از «اسم اعظم» که در روایات آمده چیست؟
ج: اسم اعظم یعنی کمال اعظم. خدا اسم زیاد دارد یعنی کمال زیاد دارد. علم کمال است؛ قدرت کمال است؛ حیات کمال است؛ سمیع، بصیر بودن کمال است. اینها همه کمال خدا است. ما با اسم، از کمال خدا تعبیر میکنیم و میگوییم خدا عالمٌ، خدا قادرٌ، خدا حیٌّ. اینها اسم است.با اسم از کمال تعبیر میکنیم. این اسما یعنی کمالات خدا و کمالات خدا مختلف است. بعضی از کمالات، وسعتش بیشتر است و بعضی محدودتر اس. آنکه وسعتش از همه بیشتر است را اسم اعظم میگویند؛ بزرگترین اسم. مثلاً خدا «شافی» است و «رازق» هم هست؛ امّا دایرهی رازق وسیعتر از شافی است. شافی مخصوص آدمهای مریض است؛ امّا رارق برای آدمهای صحیح و مریض، هر دو هست؛ برای انسانها و حیوانات و نباتات، هر سه هست. پس وسعتش خیلی زیادتر است. آن کمالی که وسعت زیادی را پوشش میدهد، اسم اعظم است. حالا بگردید پیدا کنید.
آیه نور
س ۱۱: معنای آیهی نور را در «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۰] خواستهاند.
ج: فهم عبارت «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ» صرف و نحو میخواهد. اگر نباشد، درست در نمیآید. کسانی که صرف و نحوشان ضعیف است، آن را نمیفهمند و در معنای آن گیر میکنند؛ چون باید پیچ و مهرهی آیه را خوب باز کنند و دوباره خوب ببندند تا معنی معلوم شود. باید این رابلد باشی که در «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ» کلمهی نور، مضاف است. اضافهی «نور» به «سموات»، از کدامیک از دو نوع اضافه است؟ اضافهی معنوی است یا لفظی؟ اگر معنوی است، کدام است؟ که «مِن» و «فِی» در تقدیر داشته باشد. اینجا چیست؟ «اللَّهُ نُورُ مِن السَّماواتِ» یا «اللَّهُ نُورُ فِی السَّماواتِ»؟ «فِی» ظرفیه است؛ یعنی خدا در کل عالم خلقت، مثل نور روشن است. یعنی هر جا موجودی باشد، وجودش دلیل وجود خدا است و میگوید: «اگر او نبود، من هم نبودم؛ من که هستم، دلیل وجود او است.» این را میگویند: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ». خیلی ساده و روشن است.
س ۱۲: «مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ» تا آخر یعنی چه؟
ج: خدای متعال نوری را که در آن زمان، واضحترین و روشنترین نور بود، مثال میزند. وجود خدا که مثل نور روشن است مثل آن عالیترین نور روشن است؛ لذا مثال زده به بهترین چراغی که آن زمان روشن میشد. در آن زمان بهترین چراغ با روغن زیتون روشن میشد نه با چیزهای دیگر؛ چون روغن زیتون دود ندارد، امّا شما اگر چراغ را با چوب روشن میکردی، دود همه جا را پر میکرد؛ لذا با روغن زیتون مثال میزند که دود ندارد و ناراحتی ندارد و خیلی صاف و روشن است؛ به خصوص اگر زیتونش از درختی باشد که همیشه تحت تابش آفتاب باشد و شرقی و غربی نباشد و روغنش هم دست اوّل باشد. چون از زیتون، سه بار روغن میگیرند و آخرینش خوب نیست؛ بلکه اولینش بهترین روغن است. از باب اینکه آن روغنی که به دست میآید، بهترین نور را انعکاس میدهد.
نیت الهی
س ۱۳: چه کنیم نیتمان آلوده به امور غیر الهی نشود؟
ج: یک راه بیشتر ندارد. اگر ترک گناه را ادامه دهید، درست میشود. انسان به همراه گناه، برای خدا هیچ قیمتی قائل نیست؛ چون ایمان پایین میآید و دل آدم دنبال مسایل مادی و دنیایی میرود. اگر بخواهی دل از اینها کنده شود و بالا برود، راهش فقط ترک گناه است. انجام واجب و ترک گناه. اگر گاهی بنده عرض میکنم «ترک گناه» و نمیگویم «انجام واجب»، به این دلیل است که ترک واجب هم گناه است. کسی که میخواهد گناه نکند، باید واجب را هم انجام دهد، و الّا ترک واجب هم گناه است. هر دو را در یکی ادغام میکنم و میگویم «ترک گناه». این ایمان را بالا میبرد و ایمان که بالا رفت، ارزش خدا در نظر انسان بیشتر میشود. اینطور میشود؛ و الّا هیچ راه دیگری ندارد. انسان نه در نماز میتواند تمرکز داشته باشد و نه میتواند گناه را خوب ترک کند. چون ایمان ضعیف است. تمام صفات بد هم دور و بر ایمان ضعیف جمع میشوند.
محبّت خدا
س ۱۴: محبّت به خدا چیست و چگونه به دست میآید؟
ج: شما پدرتان را چرا دوست دارید؟ چطور دوست دارید؟ مادرتان را چطور دوست دارید؟
همهی انسانها یک نوع محبّت دارند و اختیارِ دادن محبّت، دست خودشان است؛ گاهی آن را به مادر میدهند؛ گاهی به پدر و گاهی به دوست؛ گاهی به خدا میدهند و گاهی هم نمیدهند. این در اختیار خود انسان است. مثل پولی است که خرج میکند. شما با همان محبّت خدادادی میتوانی مثلاً حضرات معصومین علیهم السلام را دوست داشته باشی؛ چون از همهی انسانها کاملتر و بهتر هستند؛ آدم به آنها بیشتر محبّت میورزد.
استمداد از خدا
س ۱۵: در لحظهی وقوع گناهی که ترک آن بسیار سخت است چگونه و به چه وسیلهای میتوان از خداوند متعال استمداد گرفت؟
ج: از همان تصمیمی که برای گناه کردن گرفته است وسط کار آن تصمیم را رها کند، تمام میشود؛ مثلاً وقتی یک حرف گناه میزنید، تا فهمیدید سکوت کنید؛ تمام شد. کوه کندن که نیست؛ خیلی راحت است. اگر عصبانی شدی و به کسی فحش میدهی، تا فهمیدی سکوت کن و فحش نده. امّا اگر خودت را کنترل نکنی، تا آخر میروی.
تکلم با خدا
س ۱۶: ما با خدا از طریق دعا و تکلّم قلبی حرف میزنیم و درد دل میکنیم. خدا چگونه با ما حرف میزند؟
ج: خدا در قرآن با ما حرف زده است؛ با حضرت موسای کلیم علیه السلام حرف زده است؛ با انبیا علیهم السلام توسط وحی سخن گفته است؛ امّا با ما مستقیم صحبت نمیکند، بلکه به آنها گفته و آنها به ما میگویند؛ اگر راست میگویی گوش به حرف خدا بده.
س ۱۷: آیا شناخت اولیای خدا به شناخت خدا کمک میکند؟
ج: بله، اگر شما با اولیای خدا ارتباط پیدا کنید، چون آنها ارتباطشان با خدا بیشتر است، شما هم استفاده میکنید و در نتیجه معرفتتان بیشتر میشود و به راهها و کارهایی کشیده میشوید که نتیجهاش این است که معرفت خدا بیشتر میشود.
حقیقت روح
س ۱۸: لطفاً این آیه را توضیح دهید: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ»[۱۱].
ج: بعضی خیال میکنند که خدا خودش روح دارد و تکّهای از آن را کنده و به آدم داده است. اینجور نیست؛ خدا که مثل ما روح ندارد. روح مخصوص بدن است و خدا بدن ندارد. امّا روح، مخلوق خدا است؛ مثل بدن که مخلوق خدا است و سایر عناصر طبیعی و غیر طبیعی که مخلوق خدا هستند. روح هم موجودیی مثل آنها است که مخلوقند. امّا مثل آنها در جسمانیت نیست که ما آن را ببینیم، لمس کنیم یا بو کنیم. چون این حواسی که خدا به ما داده، برای درک مسایل مادی است. از آنجا که روح، مجرد است و مادی نیست، نمیشود آن را با چشم دید یا با دست لمسش کرد. بلکه موجودی است که ما نمیدانیم چیست. لذا وقتی سؤال کردند که روح چیست، خدا جواب نداد؛ چون اگر، آنچه را که واقعیت دارد میگفت هم نمیفهمیدند؛ چون عقل آن را ندیده، درک نمیکند و نمیفهمد. لذا خدا جواب نداد و فقط فرمود: این مخلوق خدا است؛[۱۲] «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»؛ منشأ خلقتش فرمان خود خدای متعال است.
بنابراین «فَإِذا سَوَّیْتُهُ» یعنی بدن که کامل شد. –بدن کامل بدون روح، مرده است؛ لذا میفرماید:- به آن روح هم دادم؛ «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی». از آنجا که روح، ماده نیست، آن را شبیه به «رِیح» کرده است. باد هست امّا دیده نمیشود. این هم هست ولی دیده نمیشود. لذا میفرماید: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»؛ نه اینکه مقداری از مال خودش کَند و به این داد. غیر مادی و غیر جسمانی قابل کَندن نیست.
ترس از خدا
س ۱۹: آیا از خدا باید بترسیم؟
ج: بله، از خدا باید بترسیم؛ البتّه نه از خود خدا. اگر گناه کنیم، گرفتار تهدیدهای خدا میشویم؛ لذا از این باید ترسید و الّا خدا موجود ترسناکی نیست. لذا امام سجّاد صل الله علیه و آله و سلم و در یکی از دعاهایشان فرمودند: هر وقت قرآن را مرور میکنید، وقتی آیه بهشت یا آیه جهنّم را میخوانید، به اوّلی اظهار اشتیاق کنید و از خدا بخواهید که شوق بهشت به شما بدهد، و از دومی بترسید و از خدا بخواهید که از تهدیدهایش بترسید. اگر نترسید چطور میشود؟ مثل بچّهای که پدرش هر چه تهدیدش میکند، کَکَش هم نمیگزد و اصلاً توجّه نمیکند. این بچّه تربیتپذیری ندارد و از بین میرود. این بندهای که از تهدیدهای خدا، از جهنّم و عذاب جهنّم نمیترسد، هر چه خدا به رُخش میکشد، نمیترسد. معلوم میشود جرأتش به گناه، زیاد است؛ بنابراین باید ترسید و از آن طرف هم باید اشتیاق نشان داد.
معرفت نفس مقدمهی معرفت الله
س ۲۰: در حدیث وارد شده است که «الْمَعْرِفَهُ بِالنَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعْرِفَتَیْنِ»، این دو معرفت چیست؟
ج: یک: معرفت به غیر نفس و یکی معرفت به نفس. این میشود دو نوع معرفت، معرفت نفس بهتر از دیگری است. ما در بیرون هر موجودی را ببینیم، وجودش دلیل وجود خدا است؛ بنابراین این مقدمهی معرفت خدا است. امّا یک وقت خدا را از خودم میشناسم و در خودم فکر میکنم و میبینم من هزار سال پیش نبودم و هزار سال بعد هم نخواهم بود. در این موضوع که فکر کنم، میفهمم که من خودم، خودم را خلق نکردهام. اگر من میتوانستم خودم را خلق کنم، هزار سال جلوتر خلق میکردم و همچنین نمیگذاشتم هزار سال بعد نباشم و کاری میکردم که هزار سال بعد هم باشم. اینکه خودم را نه میتوانم جلوتر به وجود آورم و نه میتوانم دیرتر از بین ببرم، معلوم میشود که کار دست کس دیگری است و هر طور که او بخواهد، میشود. این اَنفع است؛ چون خودم به خودم از موجودات خارجی و بیرونی نزدیکتر هستم. این معرفت، تثبیت و روشناییاش برای من خیلی بیشتر و بهتر است.
منبع: کتاب طریق بندگی، صفحات ۱۶۱ الی ۱۶۸
[۱]. نهج البلاغه، خطبه ۸۶، ص ۱۰۳
[۲]. قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَهِ وَ دَارِ الْإِقَامَهِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِینَهِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَهِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه (نهج البلاغه، خطبه ۲۲۰، ص ۳۳۷)
[۳]. بقره، ۲۵۶
[۴]. …عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ عَمَّارَ بْنَ یَاسِرٍ أَکْرَهَهُ أَهْلُ مَکَّهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صل الله علیه و آله و سلم عِنْدَهَا یَا عَمَّارُ إِنْ عَادُوا فَعُدْ فَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عُذْرَکَ وَ أَمَرَکَ أَنْ تَعُودَ إِنْ عَادُوا (بحار الأنوار، ج ۱۹، ص ۹۰)
[۵]. عنکبوت ۵
[۶]. قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً (کهف، ۱۱۰
[۷]. الرحمن، ۲۶-۲۷
[۸]. رعد، ۲۲
[۹]. فجر، ۲۲٫
[۱۰]. اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ (نور، ۳۵)
[۱۱]. حجر، ۲۹
[۱۲]. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً. (إسراء، ۸۵)
پاسخ دهید