ضربتی که از عبادت جن و انس برتر بود
متجاوز از بیست تن از دانشمندان و مورخین و مفسرین اهل سنت (۱) از رسول خدا (ص) با اختلاف اندکی نقل کرده اند که پیغمبر خدا درباره آن ضربتی که علی (ع) در آن روز به عمرو زد و او را کشت فرمود:
«ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین.»

[ضربت علی در روز خندق از عبادت جن و انس برتر است ].

و در نقل دیگری است که فرمود:
«ضربه علی یوم الخندق أفضل من أعمال امتی الی یوم القیامه» .

و در مجمع البیان طبرسی (ره) از حذیفه نقل شده که رسول خدا (ص) به علی فرمود:
ای علی مژده باد تو را که اگر عمل تو را بتنهایی در این روز با عمل تمامی امت محمد بسنجند عمل تو بر آنها می چربد، زیرا خانه ای از خانه های مشرکان نیست مگر آنکه با کشته شدن عمرو خواری و زبونی در آن وارد شد، و خانه ای از مسلمانان نیست جز آنکه با قتل او عزت و شوکتی در آن داخل گردید.و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۲) درباره شجاعت آن حضرت در آن روز و قتل عمرو بن عبدود گوید: اهمیت آن خیلی مهمتر از آن است که کسی بگوید: مهم بود، و بزرگتر از آن است که بگوید: بزرگ بود (۳) و بهتر آن است که آنچه را استاد ابو الهذیل در این باره گفته است بگوییم، وی در پاسخ مردی که از او پرسید: آیا منزلت و مقام علی در پیشگاه خدا بیشتر است یا منزلت ابو بکر؟ وی در پاسخش گفت: ای برادر زاده به خدا سوگند مبارزه علی در جنگ خندق با عمرو به اعمال همه مهاجر و انصار و طاعات و عبادات آنها همگی می چربد تا چه رسد به ابی بکر تنها!
و شارح مذکور دنبال گفتار بالا را ادامه داده می گوید: و مناسب با این سخن بلکه بالاتر از آن روایتی است که از حذیفه بن یمان روایت شده، و اصل آن روایت را ربیعه بن مالک نقل کرده گوید: به نزد حذیفه رفتم و بدو گفتم: ای ابا عبد الله مردم درباره علی بن ابیطالب و فضایل و منقبتهای او حدیثهایی می گویند که اهل بصیرت بدانها خرده گرفته می گویند: شما درباره این مرد افراط می کنید! اکنون تو برای من حدیثی بگو تا آن را برای مردم بگویم؟

 


حذیفه گفت: ای ربیعه از من درباره علی چه می پرسی؟ و من برای تو چه بگویم؟
سوگند بدانکه جان حذیفه به دست اوست اگر همه اعمال امت محمد را از روزی که خدای تعالی آن حضرات را به رسالت مبعوث فرمود تا به امروز همه را در یک کفه بگذارند و یک عمل تنها از اعمال علی را در کفه دیگر بگذارند آن یک عمل بر همه اعمال امت می چربد!
ربیعه که این سخن را شنید گفت: این سخنی است که قابل تحمل نیست و من پندارم که این سخن گزافه و تندروی باشد!
حذیفه گفت: ای احمق چگونه قابل تحمل و قبول نیست؟ و کجا بودند مسلمانان در جنگ خندق آن گاه که عمرو و همراهانش از خندق عبور کرده و مبارز طلبیدند و جزع و وحشت همه را گرفت تا آن گاه که علی (ع) به جنگ او رفت و او را به قتل رسانید.سوگند بدانکه جان حذیفه به دست اوست عمل علی در آن روز برتر و بزرگتر از اعمال امت محمد است تا به امروز و تا روزی که قیامت بر پا شود!
نگارنده گوید: از آنچه نقل شد علت و سبب این فضیلت و برتری عمل نیز معلوم می شود زیرا ارزش عمل روی ارزش و مقدار تأثیری است که در پیشبرد هدف گذارده، و چنانکه از روایات گذشته معلوم شد با کشته شدن عمرو بن عبدود صولت شرک و بت پرستی در جزیره العرب و سراسر جهان آن روز شکسته شد، و مشرکان و دشمنان اسلام از آن پس دیگر نتوانستند اظهار وجودی در برابر اسلام و مسلمین بنمایند و قد علم کنند.

 


چنانکه همین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (۴) روایت کرده که چون عمرو بن عبدود کشته شد رسول خدا (ص) فرمود:
«ذهب ریحهم و لا یغزوننا بعد الیوم و نحن نغزوهم انشاء الله» .

[از امروز به بعد دیگر شوکت و عظمت اینان از میان رفت و از این پس دیگر به جنگ ما نخواهند آمد و ماییم که در آینده اگر خدا بخواهد به جنگ آنان خواهیم رفت ].

و چنان شد که رسول خدا (ص) فرموده بود چنانکه در فصول آینده خواهیم خواند.و از این روست که خود دانشمندان و نویسندگان اهل سنت جواب دشمنان علی (ع) و اهل بیت را در اینجا به عهده گرفته و به یاوه سراییهاشان پاسخ داده اند، چنانکه مؤلف کتاب سیره حلبیه در پاسخ ابن تیمیه که گفته است:
چگونه ممکن است کشتن کافر فضیلتش از عبادت جن و انس بیشتر باشد…؟
گفته است:
برای آنکه با این کشتن دین یاری شد و کفر مخذول و نابود گشت! (۵)
شیخ مفید (ره) از ابی بکر بن ابی عیاش نقل کرده که گفته است:
«لقد ضرب علی ضربه ما کان اعز منها یعنی ضربه عمرو بن عبدود و لقد ضرب ضربه ما ضرب فی الاسلام أشأم منها یعنی ضربه ابن ملجم لعنه الله »

[علی (ع) ضربتی زد که در اسلام ضربتی پر شوکت تر و پیروزمندانه تر از آن نبود و آن ضربتی بود که به عمرو بن عبدود زد، و ضربتی هم خورد که میشومتر از آن ضربتی در اسلام نبود و آن ضربتی بود که ابن ملجم لعنه الله بر آن حضرت زد].

 


و جلال الدین سیوطی و دیگر از مفسران اهل سنت از ابن ابی حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر از عبد الله بن مسعود روایت کرده، و از مفسرین شیعه نیز مرحوم طبرسی از عبد الله بن مسعود روایت کرده اند که این آیه را که در سوره احزاب است و خدای تعالی فرمود:
«و کفی الله المؤمنین القتال»

[جنگ را از مؤمنان کفایت کرد].

این گونه قرائت کرده است:
«و کفی الله المؤمنین القتال بعلی بن ابیطالب»

[به وسیله علی ابن ابیطالب (و شمشیر او) خدا جنگ را از مؤمنان کفایت کرد].

نگارنده گوید:


با توجه به اشعار و مرثیه هایی نیز که در مرگ عمرو بن عبدود به وسیله نزدیکان او و یا شاعران آن زمان سروده شده بخوبی می توان پی به عظمت عمل علی (ع) برد و شاهد خوبی برای سخنان گذشته بالاست.
از آن جمله سخنان و اشعاری است که از خواهر عمرو که نامش عمره بوده نقل کنند که چون بالای کشته عمرو آمد و زره قیمتی او را بر تنش دید پرسید: قاتل او کیست؟ گفتند: علی بن ابیطالب.عمره گفت: «ما قتله الا کفو کریم» او را هماوردی بزرگوار به قتل رسانده سپس اشعار زیر را گفت:
لو کان قاتل عمرو غیر قاتله
لکنت ابکی علیه آخر الأبد
لکن قاتله من لا یعاب به
من کان یدعی ابوه بیضه البلد
[اگر قاتل عمرو کسی جز علی بود من برای همیشه بر او می گریستم.ولی قاتلش کسی است که از قتل او عیبی بر عمرو نیست، کسی که پدرش یگانه شخصیت شهر (مکه) بود]. و سپس اشعار زیر را سرود:
اسدان فی ضیق المکر تصاولا
و کلاهما کفو کریم باسل (۶)
فتخالسا مهج النفوس کلاهما
وسط المدار مخاتل و مقاتل (۷)
و کلاهما حضر القراع حفیظه
لم یثنه عن ذاک شغل شاغل (۸)
فاذهب علی فما ظفرت بمثله
قول سدید لیس فیه تحامل (۹)
و الثار عندی یا علی فلیتنی
ادرکته و العقل منی کامل (۱۰)
ذلت قریش بعد مقتل فارس
فالذل مهلکها و خزی شامل (۱۱)
و اشعار دیگری که هبیره بن ابی وهب و مسافع بن عبد مناف و حسان بن ثابت و دیگران گفته اند و ذکر آنها موجب تطویل کلام و ملال خاطر خوانندگان ارجمند پارسی زبان می شود.

 


پس از کشته شدن عمرو


همراهان عمرو بن عبدود که هیچ باور نمی کردند پهلوان نامی و سالخورده عرب به این سرعت به دست پوردلاور ابو طالب و سرباز فداکار اسلام از پای در آید، با اینکه هر کدام خود از جنگجویان و شجاعان محسوب می شدند از ترس آنکه همگی به سرنوشت عمرو دچار گردند درنگ را جایز ندانسته و رو به فرار نهادند و برخی چون عکرمه بن ابی جهل و هبیره بن ابی وهب برای آنکه بهتر بتوانند از آن معرکه مرگبار بگریزند نیزه های خود را به زمین افکنده و گریختند و به هر زحمتی بود توانستند خودرا به آن سوی خندق و لشکر مشرکین برسانند، تنها نوفل بن عبد الله بود که هنگام پریدن از روی خندق پای اسبش لغزید و او را به درون خندق انداخت، مسلمانان که چنان دیدند نزدیک آمده و از هر سو به او سنگ می زدند، نوفل که چنان دید فریاد زد: خوب است شرافتمندانه تر از این مرا بکشید و یکی از شما به درون خندق آید تا من با او جنگ کنم.
باز هم علی (ع) پا به درون خندق گذارد و او را به قتل رسانید، و در نقل دیگری است که زبیر این کار را کرد و داخل خندق شده او را کشت.
و چون عمرو به قتل رسید مشرکین کسی را فرستادند تا جسد او را از پیغمبر به ده هزار درهم خریداری کند، ولی رسول خدا (ص) پول آنها را قبول نکرد و جسد عمرو را به آنها داده فرمود :
«لا نأکل ثمن الموتی» .

[ما پول مردگان را نمی خوریم!]
داستان دیگری که ضمیمه شد و احزاب را به فرار مصمم ساخت
کشته شدن عمرو بن عبدود و به دنبال آن نوفل بن عبد الله رعبی سخت در دل مشرکین انداخت و فکر بازگشت و فرار به مکه را در مغز آنها پرورانید و در این خلال که کار بر مسلمانان نیز سخت شده بود اتفاق دیگری افتاد که برای مسلمانان بسیار سودمند واقع شد و یکسره جنگ را به سود مسلمانان پایان داد و احزاب را فراری داد، و آن اسلام یکی از سرشناسان قبیله غطفان یعنی نعیم بن مسعود بود.
هنگام شام بود و رسول خدا (ص) نماز خفتن را خوانده و در فکر تنظیم سپاه و گماردن پاسداران آن شب برای نگهبانی بود که دید شخصی به جایگاه او نزدیک گردید و چون جلو آمد خود را معرفی کرده حضرت دید نعیم بن مسعود است.
نعیم آهسته به رسول خدا (ص) عرض کرد: من مسلمان شده ام ولی هنوز کسی از نزدیکان و قوم و قبیله ام از اسلام من مطلع نشده اینک آمده ام تا اگر دستوری فرمایی و کاری از من ساخته باشد انجام دهم!
پیغمبر بدو فرمود: تو یک نفر بیش نیستی، اما اگر بتوانی به وسیله ای میان لشکر دشمن اختلاف بینداز، زیرا نیرنگ در جنگها به کار رود!

 


مأموریت نعیم بن مسعود


نعیم که گویا برای چنین کاری ساخته شده بود فکری کرد و از جا برخاسته به دنبال این مأموریت تاریخی رفت، و آن را بخوبی انجام داد، بی آنکه کسی از اسلام و یا نقشه ماهرانه او با خبر شود.
نعیم با یهود بنی قریظه سابقه دوستی و رفاقت داشت و آنها وی را از دوستان خود می دانستند، از این رو بی درنگ خود را به یهود مزبور رسانده گفت: شما بخوبی مرا شناخته اید و سابقه دلسوزی و خیرخواهی مرا نسبت به خود دانسته اید، و می دانید که اگر سخنی خصوصی به شما بگویم فقط روی خیرخواهی و علاقه ای است که نسبت به شما دارم!
گفتند: آری وفاداری و خیرخواهی تو نسبت به ما مسلم و معلوم است و هیچ گونه سوء ظنی در این باره به تو نمی رود، اکنون چه می خواهی بگویی؟
گفت: آمده ام تا به شما بگویم: شما با قبایل قریش و غطفان فرق دارید، زیرا اینجا سرزمین شما و شهر و دیار شماست، زن و بچه و خانه و زندگی تان همه در این سرزمین است و نمی توانید از اینجا صرفنظر کرده چشم بپوشید، اما قریش و غطفان تنها به منظور جنگ با محمد به این سرزمین آمده اند و گر نه خانه و زندگی و زن و فرزندشان در جای دیگری است، و از این رو آنها تا وقتی که بتوانند در این سرزمین می مانند و در برابر محمد مقاومت می کنند تا شاید دستبردی زده و غنیمتی به دست آورند و احیانا محمد و یارانش را سرکوب کنند، ولی اگر نتوانستند و اوضاع را دگرگون دیدند بدون آنکه فکر آینده شما را بکنند و حتی بی آنکه با شما مشورتی بکنند، به شهر و دیار خود باز می گردند و شما را در برابر این مرد تنها می گذارند و آن وقت است که شما بتنهایی نیروی مقاومت با او را ندارید و معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار خواهید شد، و از این رو من صلاح شما را در این می بینم که تا چند تن از بزرگان قریش و غطفان را به گروگان نگیرید و نزد خود نگاه ندارید اقدام به جنگ با محمد نکنید، تا قبایل مزبور به خاطر بزرگان خود تا آخرین رمقی که دارند پایداری کرده و شما را رهانکنند و بروند!

 


بنی قریظه فکری کرده گفتند: راست می گویی مصلحت در همین است که تو می گویی و باید همین کار را کرد، و مقداری هم از نعیم تشکر کردند که این راه را جلوی پای آنها گذارد.
از آن سو به نزد ابو سفیان و سران قریش آمده و همان گونه که به بنی قریظه گفته بوده شمه ای از علاقه و دلسوزی خود نسبت به قرشیان سخن گفت و آنها نیز سخنانش را تصدیق کردند، آن گاه با قیافه ای دلسوزانه گفت: مطلبی شنیده ام که چون به شما علاقه داشتم وظیفه خود دانستم که هر چه زودتر آن را به اطلاع شما برسانم اما به شرط آنکه این خبر پیش خودتان مکتوم و پوشیده بماند!
بزرگان قریش گفتند: مطمئن باش که هر چه بگویی به کسی نخواهیم گفت.
نعیم لب گشوده گفت: شنیده ام که یهودیان بنی قریظه از نقض عهدی که با محمد کرده و پیمانی که شکسته اند سخت پشیمان شده و برای اینکه محمد را از خود راضی سازند و این عمل خود را جبران کنند برای او پیغام داده اند که ما به هر ترتیبی شده نقشه ای می کشیم و چند تن از بزرگان قریش و غطفان را به گروگان می گیریم و تسلیم تو می نماییم تا آنها را گردن بزنی و سپس به یاری تو آمده و به جنگ بقیه آنها می رویم و تارومارشان می کنیم؟ و محمد با این شرط حاضر شده که از خیانت آنها صرفنظر کند و پیمان شکنی آنها را نادیده بگیرد، اکنون آمده ام به شما بگویم: اگر بنی قریظه کسی را فرستادند تا از شما افرادی را گروگان بگیرند مبادا قبول کنید و کسی را به دست آنها بدهید که دانسته او را به کشتن داده اید !
از آن سو به نزد بزرگان قبیله خود یعنی غطفان نیز رفت و عین همین سخنان را به آنها گفت و از آنها خواست تا مطلب را مکتوم و پنهان دارند، و آنها نیز پذیرفته و خود به انتظار نتیجه کاری که انجام داده بود به خیمه رفت.

 


تفرقه در میان دشمن


از آنجا که خدا می خواست تدبیر نعیم بن مسعود در تفرقه دشمن بی اندازه مؤثر واقع شد، و به دنبال آن ابو سفیان عکرمه بن أبی جهل را با چند تن از سران قریش وغطفان به نزد یهود بنی قریظه فرستاد و برای آنها پیغام داد که ما نمی توانیم در این شهر زیاد بمانیم و اسبان و شترانمان دارند هلاک می شوند و بیش از این توقف در بیرون شهر برای ما مقدور نیست و بدین جهت آماده باشید تا فردا حمله را شروع کنیم و کار را یکسره کنیم!
از قضا هنگامی که عکرمه و همراهانش برای رساندن این پیغام به نزد بنی قریظه آمدند مصادف با شب شنبه بود و یهود مزبور در جواب آنها گفتند: فردا که شنبه است و ما در آن روز به هیچ کاری دست نمی زنیم، و گذشته از آن تا شما چند تن از بزرگان و سران خود را به عنوان گروگان به ما نسپارید ما اقدام به جنگ نمی کنیم، زیرا ممکن است جنگ طولانی شود و شما از ادامه جنگ خسته شوید و به شهر خود بازگردید و ما را در برابر محمد تنها بگذارید، و در چنین وضعی دیگر ما قادر به ادامه جنگ با او نخواهیم بود.
فرستادگان قریش به نزد ابو سفیان بازگشتند و آنچه را یهودیان گفته بودند به وی بازگفتند، و همگی اظهار داشتند: به خدا نعیم بن مسعود راست گفت و چه خوب شد که ما را از نیرنگ اینان با خبر کرد و به همین جهت برای بنی قریظه پیغام فرستادند که ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد و کسی را به عنوان گروگان به شما نخواهیم سپرد، و شما خود دانید می خواهید جنگ کنید و می خواهید نکنید.
یهود نیز وقتی این پیغام را دریافت کردند با هم گفتند: به خدا نعیم بن مسعود راست گفت، و چه خوب شد که ما را با خبر کرد، قرشیان می خواهند جنگ را شروع کنند تا اگر توانستند دستبردی بزنند و گرنه ما را تنها گذارده و به شهر و دیار خود فرار کنند، و به همین جهت برای قریش و غطفان پیغام دادند: ما نیز تا افرادی را به عنوان گروگان به ما ندهید شروع به جنگ نخواهیم کرد.

 


سختی کار


در این خلال که این پیغامها رد و بدل می شد مسلمانان نیز در وضع سختی به سر می بردند، زیرا نزدیک به یک ماه بود که شهر مدینه محاصره بود و رفت و آمد به خارج شهر با سختی و بندرت صورت می گرفت، و اساسا مسلمانان فرصت اینکه آذوقه ای از خارج و یا از داخل شهر برای خود و زن و بچه شان تهیه کنند نداشتند و گاهی دو سه روز به گرسنگی می گذرانیدند و شب و روز در فکر محافظت شهر از دشمنان خارج خندق و یهود بنی قریظه که در کنار خانه شان ساکن بودند به سر می بردند، و بیشتر شبها از ترس و وحشت خواب به چشم ساکنان مدینه نمی رفت، برودت و سرمای هوا نیز به این سختی و فشار کمک می کرد و همان طور که پیش از این اشاره شد کارد را به استخوان و نفسها را به گلوگاه رسانده بود، تا جایی که بسیاری از مسلمانان دچار تزلزل در عقیده و لغزش درونی و سستی ایمان گشتند و در دل فکرها کردند.
و تا آنجا که از ابو سعید خدری روایت شده که گوید ما به نزد رسول خدا (ص) رفتیم و عرض کردیم: ای رسول خدا (ص) آیا دعایی به ما تعلیم نمی کنی که آن را بخوانیم؟ زیرا دلها به گلوگاه (و جانها به لب) رسید؟ فرمود: بگویید:
«اللهم استر عورتنا و آمن روعاتنا» . (۱۲)

[خدایا از این بی حفاظی ما را حفاظت کن و به این ناآرامی ما را آرامش بخش ].

و در روایت دیگری است که وقتی رسول خدا (ص) آن وضع سخت مسلمانان و وحشت و اضطرابشان را مشاهده کرد خود برای دعا بر بالای تپه ای که در آنجا بود و اکنون مسجد فتح روی آن بنا شده رفت و دست به درگاه خدا بلند کرد و این چنین گفت:
«یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین و یا کاشف الکرب العظیم انت مولای و ولیی و ولی آبائی الاولین، اکشف عنا غمنا و همنا و کربنا، اکشف عنا کرب هؤلاء القوم بقوتک و حولک و قدرتک» .

[ای فریاد رس غم زدگان، و ای پاسخ ده درماندگان، و ای برطرف کننده اندوه بزرگ، تویی مولی و یاور من و یاور پدران گذشته ام، این غم و اندوه و گرفتاری را از ما دور کن، و گرفتاری این قوم را به نیرو و قدرت خودت از ما بگردان ]. به دنبال این دعا بود که جبرئیل نازل شد و استجابت دعای آن حضرت را به اطلاع وی رسانید، و معروض داشت خدای تعالی باد را مأمور کرد تا آنها را فراری دهد.
و در تفسیر مجمع البیان از عبد الله بن أبی اوفی نقل شده که حضرت این دعا را خواند:
«اللهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب، اللهم اهزمهم و زلزلهم»

و از ابی هریره نقل کرده که دعای زیر را خواند:
«لا اله الا الله وحده وحده، اعز جنده و نصر عبده، و غلب الاحزاب وحده، فلا شی ء بعده» .

نگارنده گوید: در روایاتی نیز آمده که این دعا را رسول خدا (ص) در فتح مکه خواند و شاید آن نقل صحیحتر باشد، چنانکه ان شاء الله در جای خود مذکور خواهد شد.

 


مأموریت حذیفه در آن شب سهمگین


مقدمات فرار و شکست احزاب فراهم شده بود، زیرا با کشته شدن عمرو بن عبدود و نوفل، و تعلل یهود برای حمله به شهر مدینه و اختلافی که میان آنها و احزاب افتاد و طولانی شدن مدت محاصره بدون آنکه نتیجه ای عاید احزاب شود تدریجا فکر بازگشت را در آنها تقویت کرده بود، و گویا ابو سفیان و سران دیگر احزاب به دنبال بهانه ای می گشتند تا این فکر را عملی سازند، در این میان استغاثه و دعای رسول خدا (ص) نیز کار خود را کرد و خدای تعالی بادی سهمگین را در آن سرمای شدید مأمور کرد تا یکسره آنها را فراری داده و مسلمانان را از آن تنگنا نجات بخشد.
حذیفه گوید: در آن شبی که احزاب رفتند به قدری سرما شدید بود که من خود را در گلیمی که از زنم گرفته و همراه خود برده بودم پیچیده و از شدت سرما روی زمین خوابیده بودم و رسول خدا (ص) مشغول نماز بود، در این وقت بادی سهمگین نیزبرخاست که سرما را دو چندان کرد.


پیغمبر مقداری نماز خواند آن گاه صدا زد:
«الا رجل یأتینی بخبر القوم یجعله الله رفیقی فی الجنه»

[مردی نیست که برود و خبری از دشمن برای من بیاورد و من دعا می کنم تا خدا به پاداش این کار او را رفیق من در بهشت قرار دهد؟]

حذیفه گوید: به خدا سوگند ترس و گرسنگی و سرما به قدری شدید بود که کسی پاسخ آن حضرت را نداد برای بار دوم و سوم صدا زد باز هم کسی پاسخ نداد تا در مرتبه چهارم مرا صدا زد و من ناچار شدم جواب دهم، فرمود: مگر این سه بار صدای مرا نشنیدی؟ گفتم: چرا! فرمود : پس چرا جواب ندادی؟ گفتم: ای رسول خدا ترس و گرسنگی و سرما مانع شد که پاسخ تو را بدهم، فرمود: اکنون برخیز و به میان اینان برو و ببین چه می کنند و خبر آن را برای من بیاور ! و مواظب باش کار دیگری انجام ندهی تا به نزد من بیایی! (۱۳)
حذیفه گوید: من برخاستم و رسول خدا درباره من دعایی کرد که در اثر دعای آن حضرت دیگر سرما و ترس از من دور شد، من پیش رفته و از خندق عبور کردم و خود را به میان لشکر دشمن رساندم، دیدم آن باد سهمگین هنگامه ای بر پا کرده، دیگی و آتشی به جای نگذارده، و خیمه و چادری سرپا نمانده، در این میان ابو سفیان را دیدم که به پا خاست و پیش از آنکه شروع به سخن کند گفت: هر یک از شما نگران باشد که پهلوی او بیگانه و جاسوسی نباشد!

 


حذیفه گوید: من برای آنکه شناخته نشوم پیشدستی کرده و دست مردی را که پهلویم نشسته بود گرفته پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: معاویه، آن گاه دست آن دیگری را که آن طرف نشسته بود گرفتم و پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: عمرو بن عاص.
و بدین ترتیب شناخته نشدم، پس ابو سفیان به سخن آمده گفت:
ای گروه قریش به خدا این سرزمین دیگر جای ماندن نیست و اسب و شتری برای ما باقی نگذارده و همگی هلاک شدند، یهود بنی قریظه نیز با ما به مخالفت برخاسته و به ما خیانت کردند، باد و طوفان را هم که می بینید چه می کند! نه دیگی بر سر بار گذارده و نه آتشی به جای نهاده و نه خیمه و چادری سرپا مانده، اینک آماده حرکت به سوی مکه شوید که من به راه افتادم!
این را گفت و بر شتر خویش سوار شد و از عجله ای که داشت هنوز زانوی شتر را باز نکرده تازیانه بر او زد و او را از زمین بلند کرد و شتر سه بار به زمین خورد تا اینکه ابو سفیان همان طور که سوار بود خم شد و زانوی شتر را باز کرد.

 


حذیفه گوید: در آن وقت من به آسانی می توانستم ابو سفیان را با تیر بزنم و او را از پای در آورم اما چون رسول خدا (ص) سفارش کرده بود کار دیگری انجام نده از این کار صرفنظر کرده و بسرعت خود را به سوی رسول خدا رساندم و آنچه را دیده بودم به اطلاع آن حضرت رساندم .
با رفتن ابو سفیان سران دیگر قبایل نیز هر کدام سوار شده و به افراد خود دستور حرکت دادند و هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که دشمن با به جا گذاردن بسیاری از چادرها و اثاث و زندگی، شتاب زده سرزمین مدینه را به سوی مکه ترک کرده بود.

 


شهدای جنگ خندق


جنگ خندق با تمام مشکلاتی که برای مسلمانان ایجاد کرده بود و فشار و دشواری که برای آنها داشت با نصرت الهی به سود مسلمانان پایان یافت و احزاب بسرعت به سوی مکه کوچ کردند، و از آن پس نیز چنانکه رسول خدا (ص) خبر داده بود دیگر مشرکان نتوانستند لشکری فراهم کرده به جنگ پیغمبر اسلام و پیروان او بیایند.
و در این جنگ همان طور که پیش از این اشاره شد به خاطر حفر خندق و وجود آن حایل بزرگ، حمله ای که به صورت عمومی باشد از طرف مشرکین صورت نگرفت، جز آنکه چند بار حمله های پراکنده از جانب گروههایی که توانسته بودند خود را به این طرف خندق برسانند صورت گرفت که آنها نیز به وسیله مسلمانان دفع می شد.البته گاهی همین حمله ها روی نقشه قبلی و تاکتیکهای جنگی صورت می گرفت و به دنبال آن تیراندازان دشمن نیز به صورت دسته جمعی شروع به تیراندازی می کردند که در این گونه حمله ها کار بر مسلمانان سخت می شد تا آنجا که مورخین نوشته اند در پاره ای از روزها مسلمانان حتی فرصت نماز خواندن پیدا نمی کردند و نمازشان قضا می شد و تمام ساعات روز و شب را به دفاع از آنها سرگرم بودند.
در همین حمله و تیراندازیها جمعا شش تن از مسلمانان شهید شدند که همگی از انصار مدینه و از بزرگان و سرشناسان تیره های مختلف اوس و خزرج به شمار می رفتند.
ابن هشام نام آنها را این گونه ثبت کرده: انس بن اوس و عبد الله بن سهل از تیره بنی عبد الاشهل، طفیل بن نعمان و ثعلبه بن غنمه از بنی جشم، کعب بن زید از بنی النجار و سعد بن معاذ رئیس قبیله اوس که به وسیله مردی از قریش به نام حبان بن قیس به عرقه بسختی تیر خورد و تیر به رگ اکحل او اصابت کرده، خون بشدت فوران نمود.
سعد که چنان دید دست خود را روی آن زخم گذارده آن گاه سر را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا اگر هنوز جنگ با قریش پایان نیافته و باز هم قرار است مسلمانان به جنگ قریش بروند مرا زنده بدار تا در آن جنگها نیز شرکت جویم، زیرا هیچ عملی نزد من محبوبتر از جنگ با آنها نیست، آنها که پیغمبر تو را تکذیب و آزار کرده و از شهر و دیارش بیرون کردند، و اگر جنگ با قریش پایان یافته این زخم را وسیله شهادت من قرار بده، ولی مرا زنده بدار تا سرنوشت یهود بنی قریظه و سزای خیانت بزرگی را که به مسلمانان کردند در آنها ببینم و دیدگانم از این بابت روشن شود، آن گاه جانم را بگیر.
دعای سعد به اجابت رسید و خون ایستاد و تا روزی که بنی قریظه از بین رفتند و به حکم همین سعد بن معاذ مردانشان مقتول و زنان و کودکانشان اسیر گشتند زنده ماند و به دستور رسول خدا (ص) خیمه ای برای او در مسجد زده بودند و در آن خیمه از او پرستاری می کردند و پس از پایان یافتن کار بنی قریظه، جای همان تیر باز شد و خون جاری شد و سبب شهادت او گردید، بشرحی که ان شاء الله در بخشهای آینده خواهید خواند.

 

 

منبع:پرسمان



پی نوشتها:
۱٫به کتاب احقاق الحق، ج ۶، صص ۸ ۴ مراجعه شود.

۲٫همان، ج ۴، ص .۴۶۲

۳٫متن گفتارش این است که گوید: فاما الخرجه التی خرجها یوم الخندق الی عمرو بن عبدود فانها اجل من أن یقال جلیله، و اعظم من أن یقال عظیمه…»

۴٫همان، ص .۴۶۳

۵٫سیره حلبیه، ج ۲، ص .۳۴۱

۶٫دو شیر دلاور بودند که در تنگنای معرکه جنگ به یکدیگر حمله ور شدند، و هر دو همتایی بزرگوار و دلیر بودند.

۷٫هر دوی آنها در میدان نبرد با نیرنگ و پیکار دل جانها را ربودند.

۸٫هر دو برای زدن و جنگیدن آماده شدند و هیچ سرگرم کننده ای نتوانست آن دو را باز گرداند .

۹٫ای علی برو که تاکنون به کسی مانند او دست نیافته ای و این گفتاری پابرجاست که می گویم و حرف زور و نابجایی نیست.

۱۰٫و انتقام خون او با من است و ای کاش انتقام آن را تا وقتی که خرد من کامل است می گرفتم .

۱۱٫قریش پس از کشته شدن چنین سواری خوار شد و این خواری قریش را نابود خواهد کرد.

۱۲٫در روایت راوندی در خرائج این گونه است که گفت: «اللهم ان تهلک هذه العصابه لم تعبد بعدها فی الارض» [خدایا اگر این گروه نابود شوند دیگر کسی تو را در زمین پرستش نخواهد کرد].

۱۳٫ابن هشام نقل می کند که: روزی مردی از اهل کوفه به حذیفه گفت: راستی شما رسول خدا را دیده و با او مصاحبت داشته اید؟ حذیفه گفت: آری.

مرد کوفی پرسید: رفتار شما با آن حضرت چگونه بود؟ پاسخ داد: تا جایی که مقدور بود از او فرمانبرداری و اطاعت می کردیم.
مرد کوفی گفت: به خدا اگر ما آن حضرت را دیده بودیم او را بر دوش خود سوار می کردیم و نمی گذاردیم روی زمین راه برود.
حذیفه گفت: ای مرد به خدا ما در جنگ خندق نزد آن حضرت بودیم و چون شب شد آن حضرت مقداری نماز خواند آن گاه متوجه ما شده گفت: کیست که برود و ببیند اینان چه می کنند و برگردد؟ و هر کس این کار را انجام دهد من از خدا می خواهم تا او را در بهشت رفیق من گرداند.
و از اینکه فرمود: برگردد! معلوم بود که بر می گردد .
اما سرما و گرسنگی و ترس به حدی شدید و زیاد بود که حتی یک نفر هم جواب نداد.رسول خدا که چنان دید مرا به نام صدا زد، و من چاره ای نداشتم جز آنکه پاسخ او را بدهم…و سپس دنباله داستان را نقل کرد.