چرا در قرآن کریم از بعضی شخصیتها نام برده شده ولی در برخی موارد، فقط سرگذشتشان بیان شده است؟
چرا در قرآن از بعضی شخصیت ها نام برده شده ولی در برخی موارد، فقط سرگذشتشان بیان شده است؟ مثلاً از صحابه فقط نام زید برده شده است و از زنان نام مریم، در حالی که از حضرت فاطمه(س) نامی برده نشده است و یا این که در مورد بلعم باعورا و برصیصا فقط سرگذشت آنها بیان شده ولی نامی برده نشده است و در مورد ذوالقرنین مشخص نشده است که آیا کوروش بوده یا اسکندر؟ نام بردن قرآن از افراد بر اساس چه منطقی می باشد؟
پاسخ اجمالی
بر خلاف بشر که اسیر روزمَرِگى است و جزئیات، برایش بسیار جذّابیت و اهمیت دارد، اعداد، اسامى، خصوصیات و حالات جزئى روزمره، جایگاه چندانی در بیانات قرآنى ندارند و از این رو، قرآن در بیشتر موارد از ذکر آنها خوددارى می نماید تا ما را از مسائل پوچ بیرون آورده در مسائل اساسى و جدى سیر دهد. برای نمونه؛ در قصه اصحاب کهف می بینیم که با وجود کنجکاوى افراد، از تصریح نام و تعداد آنان خوددارى می نماید: «گروهى خواهند گفت: “آنها سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود!” و گروهى می گویند: “پنج نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود.” همه اینها سخنانى بی دلیل است و گروهى می گویند: “آنها هفت نفر بودند، و هشتمین آنها سگشان بود.” بگو: “پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است!” جز گروه کمى، تعداد آنها را نمی دانند. پس درباره آنان جز با دلیل سخن مگو و از هیچ کس درباره آنها سؤال مکن».[۱]
همچنین از ذکر نام حتى بسیارى از انبیاء همچون خضر، سموئیل و … خوددارى نموده و به داستانشان می پردازد. شاید بسیار مورد تعجب واقع شود اگر ببینیم در طول قصه حوادث حضرت موسى(ع) از قبل از تولد تا غرق فرعون و استقرار در صحراى سینا و ذکر حوادث بسیار، تنها نام شش نفر آمده است! (موسى، هارون، سامری، هامان، قارون، فرعون) که حتى می توان گفت «فرعون» لقب است (اشاره به گردنکشى او) و اسم نیست در حالی که بیش از بیست شخصیّت مشخص در قصه مطرح است که با وصف مطرح گشته اند و شخصیت هاى بسیارى که صرفاً با وصف کلى آمده اند.[۲]
با این وجود، ناگاه می بینیم که قرآن بر ذکر دوازده سبط و قبیله بودن بنی اسرائیل، اصرار می ورزد که با این توجه، موجب شگفتى است: «وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْباطاً أُمَماً»،[۳] «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً»،[۴] «وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً».[۵]
و یا می بینیم به ذکر مشخص درخواست هاى بنی اسرائیل اصرار دارد: سبزى، خیار، سیر و گندم و نخود، عدس، و پیاز.[۶]
و یا در قصه «زید بن حارثه و زینب بنت جحش»،[۷] با تعجّب می بینیم نام زید در قرآن آمده است: «فَلَمَّا قَضى زَیْدٌ مِنْها».[۸] و یا این که از ذکر نام ائمه معصومین(ع) و نام بسیارى از انبیاء خوددارى شده است.
این عدول از اصل، ممکن است مانند چراغ قرمز چشمک زنى باشد که می خواهد ما را به نکته مهمى توجّه دهد و ما را به دقت و کاوش در علت آن کشاند. برای نمونه؛ ذکر نام «زید» در قرآن، به جهت سَدشکنى سنت جاهلى و رفع شبهه از اذهان و تبلیغات سوء منافقان آمده است تا مبادا شبهه کنند این زنى که خدا به عقد پیامبر در آورده است همسر زید نیست و حرمت ازدواج با همسر پسر خوانده، همچنان به قوّت خود باقى است و همچنین رفع اتّهام ناروا از دخالت پیامبر در جدایى میان «زید و زینب»، جهت إطفاء غریزه جنسى می باشد، امرى که تاکنون، شیاطین از این نسبت ناجوانمردانه، دست برنداشته و پیوسته تبلیغش می نمایند.[۹]
علت عدم ذکر اسامی افراد و خصوصیات و حالات روزمره نیز با مرورى گذرا بر قصص قرآن و آیات ناظر به حوادث صدر اسلام، روشن می گردد که بسیار مایه اعجاب و شگفت محققین و تحلیلگران بشرى است؛ چرا که این نحوه سخن گفتن و از حوادث گزارش دادن در میان بشر تاکنون سابقه نداشته، بسیار غیر عادى است؛ گویا که گوینده قرآن اصلاً برکنار از حالات و خصوصیات بشرى است و فراتر از عواطف شخصى و حساسیت هاى گذرا و تأثّرات روزمره است که این خود دریچه اى است به کشف منشأ غیبى قرآن و شناسایى گوینده آن:
«آیا درباره قرآن نمی اندیشند؟! اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن می یافتند».[۱۰]
«آن از اخبار مهم غیبى [نه اخبار روزمره] است که بسوى تو وحى می نماییم، حال آن که قبل از این [گزارش] نه تو می توانستى به آن آگاهى یابى و نه قوم تو، پس [با توجه به این حضور و احاطه خداوندى] صبر پیشه کن چرا که به یقین، عاقبت به متّقین اختصاص دارد».[۱۱]
جهت دیگری که می توان در ذکر نشدن نام افراد در قرآن گفت این است که تا بعدها افرادی از این نام سوء استفاده نکنند. و حتی شاید دستاویزی برای تحریف قرآن می شد و بعد از پیامبر خدا ممکن بود افرادی آن اسامی که به ضررشان بوده حذف یا تغییری می دادند. از این رو، قرآن به گونه ای نازل شده که زمینه تحریف را از بین برده باشد.
ممکن است دلایل دیگری هم وجود داشته باشد که اطلاعی از آنها نداشته باشیم .
به عنوان نمونه، می دانیم که قرآن با شیوه زبانی رایج در آن زمان نازل شده است و همانگونه که در اشعار، متون ادبی و دیگر گفتگوهای رایج در آن دوره، گاه از اشخاص نام برده شده و گاه با کنایه به آنان اشاره می شد، در قرآن نیز همین روش بکار گرفته شده است.
منبع:اسلام کوئست
پی نوشت:
[۱]. کهف، ۲۲٫
[۲]. نقى پور فر، ولى الله، پژوهشى پیرامون تدبر در قرآن، ص ۲۸۳، تهران، اسوه، چاپ چهارم، ۱۳۸۱ش.
[۳]. «ما آنها را به دوازده گروه – که هر یک شاخه اى (از دودمان اسرائیل) بود- تقسیم کردیم»؛ اعراف، ۱۶۰٫
[۴]. «ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشید»؛ بقره، ۶۰٫
[۵]. «و از آنها، دوازده نقیب [سرپرست] برانگیختیم»؛ مائده، ۱۲٫
[۶]. بقره، ۶۱٫
[۷]. احزاب، ۳۷ – ۴۰٫
[۸]. احزاب، ۳۷٫
[۹]. پژوهشى پیرامون تدبردر قرآن، ص ۲۸۵٫
[۱۰]. نساء، ۸۲٫
[۱۱]. هود، ۴۹٫
پاسخ دهید