از ابی مخنف روایت است:

پس از او عبدالله بن مسلم بن عقیل (ع) برون آمد و در برابر حسین (ع) ایستاد و گفت: سرور من! آیا رخصت میدان می‌دهی؟ امام فرمود: پسرم! شهادت پدر برای تو و خانواده‌ات کافی است! گفت: ای عمو جان! چگونه جدّت محمّد (ص) را دیدار کنم، در حالی که تو را رها کرده باشم؟! سرورم! هرگز مباد! بلکه در راه تو کشته می‌شوم تا خدا را این‌گونه دیدار کنم. سپس آن نوجوان به میدان رفت، در حالی که آستین‌هایش را تا بازو بالا زده بود و چنین رجز می‌خواند:

ما فرزندان بزرگوار هاشمیم، و از دختران سالار انسان‌ها. سبط پیامبر خدا و نسل علی (ع)، آن تکسوار شیرمرد، حمایت می‌کنیم.

با تیغ برّان و نیزه‌ی کاری با شما می‌ستیزم.

با این پیکار، چشم امید به رستگاری نزد خدای توانگر و دانا دارم.

سپس بر آن گروه حمله برد و همچنان می‌جنگید تا نود سواره را به هلاکت رساند. ملعونی تیری به سوی او رها کرد که بر حلق او فرود آمد و او بر زمین افتاد، در حالی که ندا می‌داد: وای پدر! وای از شکستن پشت!

چون حسین (ع) به او که افتاده بود نگریست، گفت: خداوند! قاتل دودمان عقیل را هلاک کن. سپس فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».

 

 

روی عن أبی مخنف:

أنّه قال: و برز من بعده عبدالله بن مسلم بن عقیل (ع) و وقف بازاء الحسین (ع) و قال: یا مولای أ تأذن لی بالبراز؟ فقال له الحسین (ع): یا بنیّ کفاک و أهلک القتل.

فقال: یا عمّ بماذا ألقی جدّک محمّداً (ص) و قد ترکتک یا سیّدی و الله لا کان ذلک أبداً بل أُقتل دونک حتّی ألقی الله بذلک، ثمّ برز الغلام و حسر عن ذراعیه و هو یرتجز و یقول:

نحن بنوا هاشم الکرام                 نحمی بنات السیّد الهمام

سبط رسول الملک العلّام             نسل علیّ الفارس الضّرغام

فدونکم أضرب بالصمصام            و الطّعن بالعسال باهتمام

أرجوا بذلک الفوز بالقیام             عند ملیکٍ قادرٍ علّام

ثمّ حمل علی القوم و لم یزل یقاتل حتّی قَتل تسعین فارساً و رماه ملعون بسهم فوقع فی لبته فخرّ صریعاً یناد: وا أبتاه، وا انقطاع ظهراه.

فلمّا نظر الحسین (ع) إلیه و قد صرع قال: اللّهمّ اقتل قاتل آل عقیل ثمّ قال: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».[۱]


[۱]– مقتل الحسین و مصرع أهل بیته: ۱۱۳٫