سیّد بن طاووس گوید:
ابن زیاد به بکیر بن حمران دستور داد او را بالای قصر برده به قتل برساند. در حالی که مسلم به تسبیح خدا و استغفار و درود بر پیامبر خدا (ص) مشغول بود، او را بالای قصر برده و گردنش را زد و هراسان پایین آمد. ابن زیاد پرسید: تو را چه میشود؟ گفت: ای امیر! وقتی او را میکشتم، مردی سیاه و زشترو را در برابر خود دیدم که انگشت یا لب خویش را میگزید. از او بسیار وحشت کردم. ابن زیاد گفت: شاید وحشت کردهای!
قال ابن طاووس:
فَأَمَرَ ابْنُ زِیَادٍ بَکْرَ بْنَ حُمْرَانَ أَنْ یَصْعَدَ بِهِ إِلَى أَعْلَى الْقَصْرِ فَیَقْتُلَهُ، فَصَعِدَ بِهِ وَ هُوَ یُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ یَسْتَغْفِرُهُ وَ یُصَلِّی عَلَى النَّبِیِّ (ص)، فَضَرَبَ عُنُقَهُ وَ نَزَلَ مَذْعُوراً، فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِیَادٍ: مَا شَأْنُکَ؟ فَقَالَ أَیُّهَا الْأَمِیرُ رَأَیْتُ سَاعَهَ قَتَلْتُهُ رَجُلًا أَسْوَدَ سَیِّئَ الْوَجْهِ حِذَائِی عَاضّاً عَلَى إِصْبَعِهِ أَوْ قَالَ عَلَى شَفَتِهِ فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَزَعاً لَمْ أَفْزَعْهُ قَطُّ، فَقَالَ ابْنُ زِیَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ: لَعَلَّکَ دَهِشْتَ.[۱]
[۱]– اللهوف: ۱۲۲، الفتوح لابن اعثم ۵: ۶۷، مقتل الخوارزمی ۱: ۲۱۳٫
پاسخ دهید