به چه دلیل امام هادی (علیه السّلام) از مدینه به سامرا فرا خوانده شد و در آنجا به شهادت رسید؟
از مسائل مهم تاریخی در حوزه امامت شیعه آن است که امامان شیعه ع همیشه محور خداخواهی، عدالت محوری، تبلیغ درست دین و مبارزه با حاکمان ستمگر بودهاند. چنان ارزش بالایی در جامعه و در میان مردم داشتند که حتی حاکمان زمانه نیز به فضیلت آنان اعتراف داشتهاند. حاکم مدینه عبدالله بن محمد هاشمی در سال ۲۳۳ و در اوج سختگیریها و خشونتهای متوکل علیه شیعیان، به متوکل نامهای نگاشته و در آن از خطر حضور امام هادی (علیه السّلام) در مدینه هشدار داده است: «اگر نیازی به حرمین داری، علی بن محمد را از آن دورساز؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و جمعیت زیادی به دعوت وی پاسخ مثبت دادهاند».[۱]
ابن اثیر به رفتار خشن متوکل با خاندان علوی اشاره میکند و میافزاید که برخی از ناصبیان و افرادی چون عبدالله بن محمد هاشمی مرتب بر آتش خشم متوکل دامن میزدند و وی را از علویان بیم داده و به خشونت بیشتر با علویان ترغیب میکردند.[۲]
به نقل مرحوم شیخ مفید، امام هادی (علیه السّلام) به متوکل نامهای نوشته و در آن این گزارشها را تکذیب نموده و از حریم شیعه دفاع نموده است و از آزار و اذیتهای حاکم مدینه شکایت نمود.[۳] متوکل در پاسخ به نامه امام ع، نامه احترامآمیزی نوشت و مانند همه حاکمان ریاکار و دغلباز، ضمن عزل عبدالله بن محمد هاشمی، از امام خواست تا به سامرا حرکت نماید، که نشان از آن دارد به نامه حاکم خود در مدینه به گونهای مرموز عمل کرده است.
به نقل کلینی و ابن جوزی در نامه متوکل آمده است ه شخصیت والای امام (علیه السّلام) را درک میکند و حاضر است که هر نوع کمک را در حق وی انجام دهد. خبر دستور عزل عبدالله بن محمد هاشمی و جانشینی محمد بن فضل بر مدینه را به اطلاع امام رساند و چنین نوشت که به محمد بن فضل دستور داده تا احترام ایشان را رعایت کند و از رأی و فرمان وی سرنتابد. در ادامه نامه متوکل آمده است که او مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد. بدین جهت لازم است آن حضرت خود به همراهی هر کسی که میخواهد در فرصت مناسب و با آرامش کامل رهسپار سامرا شود و اگر تمایل دارد یحیی بن هرثمه و سپاهیان همراه وی از امام اطاعت کامل خواهند کرد.[۴]
این سیاست کهنه حاکمان نیرنگ باز و خیانت پیشه است که در ظاهر به مسئلهای علاقه نشان میدهند و در باطن گونهای دیگر باور دارند، خود دستور به شکنجه و قتل میدهند و بعد از آن خود هم به عیادت و عزاداری میپردازند. در میان مردم برای حفظ جایگاه و حاکمیت خود تظاهر به دوستی و انسانیت میکنند و در خلوت و جلسات خصوصی کینه توزانه و بیرحمانه رفتار کردن را نسخه میکنند.
مرحوم مجلسی و ابن جوزی نقل میکنند که «یحیی بن هرثمه مأموریت داشت تا امام هادی (علیه السّلام) را از مدینه به سامرا ببرد. وی میگوید: چون به مدینه وارد شدم اهل مدینه بانگ و فریاد برداشتند. چنان که مانند آن نشنیده بودم؛ زیرا او افزون بر اینکه به طور مرتب در حق آنها نیکی میکرد، همواره ملازم مسجد بود و اساساً کاری به کار دنیا نداشت. در مقابل این وضع ناچار شدم به مردم اطمینان دهم و آنها را به خویشتنداری و حفظ آرامش دعوت کنم. برای آنان سوگند خوردم که من قصد صدمه زدن به حضرت را ندارم و بدین طریق آنان را آرام کردم. آنگاه از حضرت خواستم که مقدمات حرکت به سوی سامرا را فراهم نماید. پس از آنکه به بغداد رسیدیم در آغاز به دیدن اسحاق بن ابراهیم طاطری رفتم. او والی بغداد بود. چون من را دید، گفت: ای یحیی این مرد (یعنی امام علی النقی (علیه السّلام) پسر پیامبر است. اگر متوکل را به کشتن او تحریک و ترغیب کنی، بدان که خونخواه و دشمن تو رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواهد بود. در پاسخ گفتم: به خدا قسم من جز نیکی و خوبی از او سراغ ندارم. به سوی سامرا حرکت کردیم. پس از ورود به شهر سامرا، جریان را برای وصیف ترکی، از درباریان با نفوذ متوکل نقل کردم. او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهی بود. از سخنان ابراهیم و وصیف ترکی تعجب کردم. پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم و مشاهده کردم که متوکل نیز برای ایشان احترام قائل است».[۵]
حاکمان عباسی جهت مقابله با مبارزات حقطلبانه و نهضتهای شیعی، تلاش کردند تا در ظاهر خود را دوستدار امامان شیعه (علیه السّلام) نشان دهند و یا چنین وانمود کنند که منزلت دینی و اجتماعی امامان ع هیچ آسیبی برای آنان ندارد و بدان آگاهند و خود نیز احترام لازم و شایسته را نسبت به امامان ع انجام میدهند.
بیتردید یکی از علل فراخواندن امام هادی (علیه السّلام) به سامرا، اهمیت موقعیت امام هادی (علیه السّلام) نزد شیعیان و نقش محوری امامان ع در اندیشه شیعی بوده است. حاکمان عباسی میدانستند که شیعیان اگرچه به حکم تقیه، از اظهار و اعلام دوستی با اهل بیت ع خودداری میکنند امّا به نیکی میدانستند که حتی برخی از اعضای حکومتشان، دلداده امامان شیعهاند.
صقر بن ابی دلف میگوید: «هنگامی که امام را به سامرا آوردند تصمیم گرفتم به خدمت آن حضرت بروم و از حال او جویا شوم، آن حضرت در نزد زرافی، دربان متوکل عباسی محبوس بود. چون زرافی مرا دید، دستور داد وارد شوم. پرسید برای چه کار آمدهای؟ گفتم خیر است. مرا نشاند، ولی هراسان شدم با خود گفتم: اشتباه کردم، ممکن است مرا دستگیر کند. پس از آنکه زرافی کار مردم را انجام داد و مجلس خلوت شد، گفت: گویا آمدهای که خبر از مولای خود بگیری. گفتم: مولای من کیست؟ مولای من خلیفه است. گفت: ساکت شو. مولای تو بر حق است. نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام میدانم. آنگاه خدا را حمد و سپاس گفتم. سپس او گفت: آیا میخواهی نزد او بروی؟ گفتم: بلی گفت قدری بنشین، تا نامهرسان بیرون برود چون بیرون رفت با اشاره به من به غلامش گفت: این فرد را نزد مرد علوی که در زندان است، بگذار و برگرد. چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم که روی حصیری نشسته و در برابرش قبری حفر شده است. سلام کردم. فرمود: بنشین. نشستم. امام پرسید: برای چه آمدهای؟ گفتم: آمدهام از احوالت خبری بگیرم. چون نظر من بر قبر افتاد، گریان شدم. حضرت فرمود: گریان مباش که این روزها از ایشان آسیبی به من نمیرسد. گفتم: الحمدلله. آنگاه از معنای حدیث « لَا تُعَادُوا الْأَیَّامَ فَتُعَادِیَکُمْ» پرسیدم. جواب گفت. سپس فرمود: وداع کن و بیرون برو که بیم آن است اذیتی به تو برسانند.[۶]
امام هادی (علیه السّلام) تا پایان عمر شریفشان در سامرا تحت نظر مأموران آشکار و پنهان متوکل به سر برد و در چنین شرایطی، امام (علیه السّلام) با وجود همه مشکلات و ناملایمات به وظیفه رهبری دینی و سیاسی خویش به نیکوترین روش اقدام نمودند و شاگردان بسیاری را جهت ترویج دین و تبلیغ درست آموزههای قرآنی و نشر فضایل اخلاقی تربیت نمودند و شیعیان را در مجموعه بلاد اسلامی مورد هدایت و حمایت قرار میدادند.
منبع: پرسشها و پاسخهای دانشجویی امام هادی علیه السلام؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: محمدهادی یدالله پور
[۱]. مفید، الارشاد، ص ۳۳۳٫
[۲]. ابن اثیر، الکامل، ج ۷، ص ۲۰٫
[۳]. مفید، الارشاد، ص ۳۱۳٫
[۴]. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۵۰۱؛ ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۳۶؛ سیره الائمه الاثنی عشر، ج ۲، ص ۴۵۴٫
[۵]. مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۱۸۵؛ ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۳۵۹؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص ۵۸۱٫
[۶]. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۳۱۰٫
پاسخ دهید