قضاوتهای بسیار با حال امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام

این حکم خداست

رسول خدا صلى الله علیه و آله از مردى اعرابى ، ماده شترى به چهار صد درهم خریدارى نموده بود، و هنگامى که اعرابى پول را تحویل گرفت ، فریاد بر آورد: درهمها و شتر، مال من است . اتفاقا ابوبکر از آنجا عبور مى کرد، پیامبر به ابوبکر فرمود: بین من و اعرابى قضاوت کن !

ابوبکر گفت : اعرابى از شما گواه مى خواهد. عمر نیز از آنجا عبور مى کرد و سخنان ابوبکر را در آن باره تکرار نمود. در این موقع على علیه السلام از دور نمایان گردید، پیامبر صلى الله علیه و آله به اعرابى فرمود: قبول دارى این جوان که مى آید بین ما قضاوت کند؟

گفت : بلى .

حضرت على آمد، اعرابى ادعاى خود را مطرح کرد.

امیرالمومنین علیه السلام به اعرابى فرمود: شتر را به پیامبر تسلیم کن !

اعرابى اعتنا نکرد تا این که آن حضرت سه بار گفتار خود را تکرار نمود ولى نتیجه اى نبخشید، در این هنگام على علیه السلام اعرابى را با یک ضربه شمشیر، دور کرد. پس ‍ اهل حجاز گفتند: که با آن ضربه ، سر او را پراند و اهل عراق گفتند: عضوى از او را قطع کرد.

و آنگاه على علیه السلام به پیامبر عرضه داشت : یا رسول الله ! ما شما را در وحى تصدیق مى کنیم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم ؟! (۱).

و در خبرى آمده : که پیغمبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر و عمر رو کرده و به آنان فرمود: این حکم خداست نه آنچه که شما به آن حکم کردید.

منبع- مناقب ، سروى ، ج ۱، ص ۴۹۰

تقسیم عادلانه

دو نفر با هم به سفر مى رفتند، وقت غذا خوردن فرا رسید، یکى از آنان پنج نان و دیگرى سه نان از سفره خود بیرون آوردند، در این اثناء مردى از کنارشان عبور کرد، آنان رهگذر را به خوردن غذا دعوت نمودند و هر سه با هم نانها را تمام کردند، رهگذر خواست برود، پس عوض غذایى که خورده بود هشت درهم به ایشان داد. در موقع تقسیم پول نزاعشان درگرفت .

صاحب سه نان به صاحب پنج نان مى گفت : درهمها را بالمناصفه تقسیم مى کنیم ، صاحب پنج نان مى گفت : این تقسیم عادلانه نیست ، بلکه من پنج درهم و تو سه درهم مى برى ، به نسبت نانهایى که گذاشته ایم . ولى طرف نپذیرفت تا این که خصومت به نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام بردند. على علیه السلام به آنان فرمود: بروید و با هم سازش ‍ کنید و در این موضوع بى ارزش نزاع و اختلاف مکنید، گفتند: در هر صورت شما حق را براى ما بیان بفرمایید، پس آن حضرت علیه السلام درهمها را به دست گرفت و هفت درهم به صاحب پنج نان داد و یک درهم به آن که سه نان داشت و به آنان فرمود: مگر نه این است که هر یک از شما دو نان و دو سوم نان (که هشت ثلث مى شود) خورده اید گفتند: بله . فرمود: بنابراین نانى که رهگذر مصرف کرده هفت ثلثش ‍ از صاحب پنج نان و یک ثلثش از صاحب سه نان بوده و روى همین نسبت پولها تقسیم مى شوند

منبع: فروع کافى ، کتاب القضا، باب النوادر، حدیث ۱۰. تهذیب ، کتاب القضا، باب الزیادات فى القضایا، حدیث ۱۲.

تقسیم شترها

سه نفر در تقسیم هفده شتر با هم نزاع مى کردند، اولى مدعى یک دوم و دومى یک سوم و سومى یک نهم آنها بودند و به هر ترتیب که خواستند شترها را قسمت کنند که کسرى به عمل نیاید نتوانستند. خصومت به نزد حضرت امیر علیه السلام بردند. على علیه السلام به آنان فرمود: مایل نیستید من یک شتر از مال خودم بر آنها افزوده و آنها را بین شما تقسیم نمایم ؟ گفتند: بله ، پس یک شتر بر آنها و افزود و مجموعا هیجده شتر شدند و آنگاه یک دوم آنها را که نه شتر باشد به اولى و یک سوم را که شش شتر باشد به دومى و یک نهم را که دو شتر باشد به سومى داد و یک شتر باقیمانده خود را نیز برداشت

عدد عجیب

مردى یهودى نزد حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده گفت : عددى به من بگو که بدون کسرى ۲/۱ و ۳/۱ و ۴/۱ و ۵/۱ و ۶/۱ و ۷/۱ و ۸/۱ و ۹/۱ و ۱۰/۱ داشته باشد على علیه السلام به وى فرمود: اگر بگویم مسلمان مى شوى ؟

گفت : آرى . پس به وى فرمود: اضرب ایام اسبوعک فى سنتک ؛ روزهاى هفته ات را در سالت ضرب کن که حاصل آن مطلوب توست .

و چون یهودى آن را صحیح یافت مسلمان شد.

شیخ بهائى در خلاصه الحساب آورده : اگر عدد ماهها در روزهاى ماه و حاصل آن در روزهاى هفته ضرب شود عددى به دست مى آید که بدون کسرى بر همه اعداد یاد شده قابل قسمت است .

و نیز اگر مخرج اعدادى را که حرف عین در آنها هست که عبارتند از ربع ، سبع ، تسع و عشر؛ یعنى چهار و هفت و نه و ده در هم ضرب شوند حاصل عددى است که بر تمام اعداد مذکور تقسیم مى شود

کشکول ، شیخ بهائى ، ج ۲، ص ۴۲.

راه تشخیص

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام کودکى که داراى دو سر و دو سینه بر یک کمر بود به دنیا آمد، میراثش را از آن حضرت جویا شدند.

امام علیه السلام فرمود: هنگامى که خواب است بر او فریاد زنند اگر هر دو سر با هم بیدار شدند یک نفر است و یک میراث مى برد. و اگر یکى بیدار و دیگرى همچنان خواب ماند دو میراث مى برد

منبع- فروع کافى ، ج ۷، ص ۱۵۹، حدیث ۱

دو کودک به هم چسبیده(نکته عجیب و بسیار علمی)

در زمان خلافت عمر دو کودک به هم چسبیده متولد گردید، یکى زنده و دیگرى مرده ، عمر گفت : آنان را با آهن از یکدیگر جدا سازند، امیرالمومنین علیه السلام دستور داد مرده را دفن کنند، و در همان حال زنده را شیر دهند، و چون چنین کردند پس از چند روز بدون آسیبى زنده از مرده جدا شد

منبع: مناقب ، سروى ، ج ۱، ص ۴۹۸

تشخیص فرزند (آخرت قضاوت)

مردى دو کنیز داشت ، اتفاقا هر دو با هم فرزند زاییدند، یکى پسر و دیگرى دختر، کنیزى که دختر زاییده بود دخترش را در جاى پسر خوابانیده و پسر را در آغوش گرفت و گفت : پسر فرزند من است ، مادر پسر هم مى گفت : پسر فرزند من است . این قضیه در عهد خلافت امیرالمومنین علیه السلام اتفاق افتاده بود. خصومت به نزد آن حضرت بردند. امام علیه السلام دستور داد شیر آنها را بسنجند و فرمود: شیر هر کدام که سنگین تر است پسر از اوست (۱)

و بعضى از مورخین قضیه دیگرى از آن حضرت شبیه به همین قضیه در زمان خلافت عمر نقل کرده اند، چنانچه در کتاب التشریف بالمنن … على بن طاووس آمده :

شریح قاضى مى گوید: زمانى که از سوى عمر قاضى بودم روزى مردى به نزد من آمد و گفت : شخصى دو زن یکى آزاد و دیگرى کنیز نزد من به ودیعت گذارده و من در خانه اى از آنان نگهدارى مى کردم ، بامدادان امروز که به سراغشان رفتم دیدم هر دو، فرزند زاییده اند یکى پسر و دیگرى دختر، هر کدام ، پسر را ادعا مى کنند، اکنون باید قضاوت کنى .

شریح مى گوید: حکمش را ندانستم ، از این رو نزد عمر رفته ماجرا را براى او نقل کردم .

عمر گفت : چگونه داورى کرده اى ؟

شریح : هیچ ، اگر مى دانستم که نزد تو نمى آمدم .

پس عمر اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله را گرد آورد، و من به دستور وى داستان را برایشان شرح دادم . عمر پیرامون مساءله با آنان به گفتگو پرداخت . آنها همه حکم مساءله را به من و عمر رد مى کردند.

عمر گفت : من مرجع و پناهگاه این مشکل را مى شناسم .

حضار: گویا مقصودت على بن ابى طالب است ؟

عمر: آرى .

حضار: به نزد او بفرست بیاید.

عمر: چنین نخواهم کرد او دانشمندى بزرگ است و از طرف هاشم نیز داراى شخصیتى برجسته ، برخیزید به خانه اش ‍ برویم .

شریح مى گوید: همگى به سوى خانه على علیه السلام حرکت کردیم ، پس آن حضرت علیه السلام را دیدیم که در باغستان خود مشغول بیل زدن و کشاورزى بود و این آیه را با خود زمزمه مى کرد:

ایحسب الانسان ان یترک سدى ؛ آیا انسان مى پندارد که واگذاشته مى شود مهمل ؟! و پیوسته اشک مى ریخت ، و پس از چند لحظه که آرام شد عمر با همراهانش از آن حضرت اجازه حضور طلبیدند. على علیه السلام خود به نزد آنان آمد و پیراهنى به تن داشت که بیخ آستینش دو نیم شده بود، و آنگاه به عمر رو کرده و فرمود: براى چه کارى آمده اى ؟

عمر: مشکلى پیش آمده است .

شریح داستان را بازگو کرد. على علیه السلام به شریح فرمود: چگونه حکم کرده اى ؟

شریح : حکمش را ندانسته ام .

آن حضرت علیه السلام با دست مبارک مقدارى خاک از زمین برداشت و فرمود:

حکم این مساءله از برداشتن این خاکها هم آسانتر است . پس ‍ آن دو زن را احضار نموده و ظرفى نیز طلبید و ظرف را به یکى از آنان داده به وى فرمود: در آن شیر بدوش ، و چون مقدارى شیر دوشید حضرت آن را وزن کرد و سپس ظرف را به دیگرى داده و او نیز به همان اندازه شیر دوشید و حضرت آن را وزن کرد و آنگاه به زنى که شیرش سبکتر بود فرمود: دخترت را بردار! و به دیگرى فرمود: پسرت را بردار! و در این موقع به عمر رو کرده و فرمود: مگر نمى دانى خداوند زن را از نظر جسمى و فکرى پایین تر از مرد آفریده و میراثش را نیز کمتر قرار داده و همچنین شیرش را سبکتر از شیر پسر؟ عمر گفت : یا على ! خلافت که حق تو بود خواست به تو برسد ولى قوم تو ابا داشتند.

على (ع ): دم فرو بند، ان یوم الفصل کان میقاتا؛ بدون تردید روز جدا شدن مردم از یکدیگر (روز قیامت ) وعده گاه است . ابن شهر آشوب قضیه فوق را در ضمن قضایاى آن حضرت در زمان خلافت عمر نقل کرده و پس از آن مى گوید: اطباء این دستور را ملاک تشخیص پسر و دختر قرار داده اند (۲)

حیوان تخم گذار و بچه زا

حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر حیوانى که گوشهایش ‍ پنهان باشد تخم گذار است ، و هر حیوانى که گوشهایش ظاهر باشد بچه زاست

شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید، ج ۳، ص ۲۶۰

کور کردن با آیینه

غلامى از قبیله قیس با مولاى خود به نزد عثمان رفتند، غلام اظهار داشت که مولایش با زدن ضربه شدیدى چشم او را کور کرده ولى ساختمان چشم سالم است ، مولا به غلام مى گفت : دیه چشمت را به تو مى دهم از قصاص صرفنظر کن . غلام از گرفتن دیه ابا داشت و تنها خواسته اش قصاص بود.

عثمان در حکم قضیه درمانده گردید، از این رو آنان را به نزد حضرت امیر علیه السلام برد و از آن حضرت تقاضاى داورى کرد. مولا یک دیه کامل به غلام تسلیم نمود تا از قصاص ‍ درگذرد. غلام نپذیرفت ، مولا حاضر شد دو دیه بپردازد ولى باز هم غلام امتناع داشت و جز به قصاص راضى نبود. در این موقع امیرالمومنین علیه السلام به منظور قصاص گرفتن از مولا، آیینه اى طلبیده آن را داغ نمود و آنگاه مقدارى پنبه خواست و آن را خیس کرد و بر اطراف چشم او روى پلکها گذاشت و چشم را در مقابل آفتاب نگهداشت و به وى فرمود: در آیینه نگاه کن و چون قدرى نگاه کرد کور شد، بدون این که آسیبى به ساختمان چشمش وارد شود (۱).

منبع: فروع کافى ، ج ۷، ص ۳۱۹، حدیث ۱

تدبیر

مردى نزد امیرالمومنین علیه السلام آمد و گفت : مقدارى خرما جلویم بود، ناگهان زنم پیشدستى کرده دانه اى از آنها برداشته در دهن انداخت پس من سوگند یاد کردم که خرما را چه بخورد و چه بیرون بیندازد طلاق باشد.

امام علیه السلام به وى فرمود: نصفش را بخورد و نصفش را بیندازد، در این صورت تو از سوگندت خلاصى یافته اى

ارشاد، مفید، ص ۱۱۸

حیا و عفت زنان

سروى در مناقب آورده : چهل زن نزد عمر رفته از او از شهوت آدمى پرسش نمودند.

عمر گفت : مرد داراى یک جزء و زن داراى نه جزء است .

پرسیدند، پس چگونه است که مردان از انواع زنان دائم و متعه و کنیز استفاده مى کنند ولى براى زنان جزء یک مرد جایز نیست ؟!

عمر پاسخشان را ندانست ، از امیرالمومنین علیه السلام سوال کرد امیرالمومنین به آنان دستور داد هر کدام ظرفى پر از آب بیاورند، و آنگاه فرمود تا همه آبها را در ظرف بزرگى بریزند و سپس به هر یک فرمود: حالا هر کدامتان آبى را که ریخته اید بردارد.

گفتند: قابل تمیز نیست .

امام علیه السلام نتیجه گرفت که اگر آن قانون نبود فرق بین اولاد و نسب ممکن نبود و میراث و نسب باطل مى گشت

مناقب ، سروى ، ج ۱، ص ۴۹۲

نقص زبان

مردى ضربه اى بر زبان دیگرى زد به طورى که قدرى از زبان مضروب بریده شده نتوانست بعض حروف را ادا کند. نزاع نزد عمر بردند عمر حکمش را ندانست .

امیرالمومنین علیه السلام فرمود: حروف الفباء بیست و هشت تاست و باید دید که مضروب چند حرف را اداء نمى کند، پس به همان نسبت از جانى ارش(خسارت) جنایت مى گیرد

وسائل الشیعه ، ج ۱۹، ص ۲۷۵، حدیث ۶ (با اندک تفاوتى )

اثر وضعى(بسیار جالب)

غلامى را نزد عمر آوردند، غلام ، مولاى خود را کشته بود، عمر دستور داد او را بکشند. امیرالمومنین علیه السلام از قضیه خبردار گردیده غلام را به حضور طلبید و به او فرمود: آیا مولایت را کشته اى ؟

غلام : آرى .

امیرالمومنین علیه السلام : چرا؟

غلام : با من عمل خلاف نمود.

على علیه السلام از اولیاى مقتول پرسید؛ آیا کشته خود را به خاک سپرده اید؟

گفتند: آرى .

فرمود: چه وقت ؟

گفتند: همین الان .

حضرت امیر به عمر رو کرده و فرمود: غلام را بازداشت کن و او را عقوبت نده و به اولیاى مقتول بگو پس از سه روز دیگر بیایند.

چون پس از سه روزه آمدند، على علیه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولیاى مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسیدند، آن حضرت به اولیاى مقتول فرمود: این قبر کشته شماست ؟ گفتند: آرى .

فرمود: آن را حفر کنید! آن را حفر کردند تا به لحد رسیدند آنگاه به آنان فرمود: میت خود را بیرون بیاورید، آنها هر چه نگاه کردند جز کفن میت چیزى ندیدند. جریان را به آن حضرت عرضه داشتند.

امیرالمومنین علیه السلام دوبار تکبیر گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه کسى که به من خبر داده است ، شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: هر کس از امتم که کردار قوم لوط را مرتکب شود، پس از مردن سه روز بیشتر در قبر نمى ماند و زمین او را به قوم لوط که به عذاب الهى هلاک شدند مى رساند، و در روز قیامت با آنان محشور مى گردد

منبع: مناقب ، ج ۱، ص ۴۹۵

تاثیر استخوان(حالشو ببر)

جوانى نزد عمر رفت و میراث پدر را از او طلب کرد و اظهار داشت که او هنگام فوت پدرش در مدینه کودکى بوده است . عمر بر او فریاد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بیرون رفت و از دست او تظلم مى کرد. اتفاقا حضرت امیر علیه السلام به جوان رسید و چون از قضیه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بیاورید تا خودم در ماجرایش تحقیق کنم .

جوان را به مسجد بردند. على علیه السلام از او سوالاتى کرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حکم کنم که خداوند بزرگ به آن حکم نموده و تنها، برگزیدگان او بدان حکم مى کنند سپس بعضى از اصحاب خود را طلبیده به آنان فرمود: بیایید و بیلى نیز همراه بیاورید، مى خواهیم به طرف قبر پدر این کودک برویم . چون رفتند، آن حضرت به قبرى اشاره کرد و فرمود: این قبر را حفر کنید و ضلعى از اضلاع بدن میت را برایم بیاورید، و چون آوردند حضرت آن را به دست کودک داد و به وى فرمود: این استخوان را بو کن . کودک از استخوان بو کشید، ناگهان خون از دو سوراخ بینى او جارى شد، على علیه السلام به کودک فرمود: تو پسر این میت هستى .

عمر گفت : یا على ! با جارى شدن خون ، مال را به او تسلیم مى کنى ؟

حضرت فرمود: این کودک سزاوارترست به این مال از تو و از سایر مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو کنند، و چون بو کشیدند، هیچ گونه تاثیرى در آنها نگذاشت و دوباره کودک از آن بو کشید و خون زیادى از بینى او خارج شد، پس مال را به کودک تسلیم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسى که این اسرار را به من آموخته است

منبع: مناقب ، سروى ، ج ۱، ص ۴۹۱

مولا و غلام مشتبه شدند!

در زمان خلافت امیرالمومنین علیه السلام مردى کوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بین راه غلام مرتکب تقصیرى شده مولایش او را کتک زد. غلام بر آشفته ، به مولاى خود گفت : تو مولاى من نیستى بلکه من مولا و تو غلام من مى باشى . و پیوسته یکدیگر را تهدید نموده به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به کوفه رفته تو را به نزد امیرالمومنین علیه السلام ببرم . چون به کوفه آمدند هر دو با هم نزد على رفتند و مولا (ضارب ) گفت : این شخص ، غلام من است و مرتکب خلافى شده او را زده ام و بدین سبب از اطاعت من سر برتافته ، مرا غلام خود مى خواند.

دیگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گوید و او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمایى و تعلیم مسائل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده مرا غلام خود مى خواند تا از این راه اموالم را تصرف نماید.

امیرالمومنین علیه السلام به آنان فرمود: بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و بامدادان به نزد من بیایید و خودتان حقیقت حال را بیان نمایید.

چون صبح شد، امیرالمومنین علیه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در دیوار آماده کن ! و آن حضرت علیه السلام عادت داشت همه روزه پس از اداى فریضه صبح به خواندن دعا و تعقیب مشغول مى شد تا خورشید به اندازه نیزه اى در افق بالا مى آمد. آن روز هنوز از تعقیب نماز صبح فارغ نشده بود که آن دو مرد آمدند و مردم نیز در اطرافشان ازدحام کرده مى گفتند: امروز مشکل تازه اى براى امیرالمومنین روى داده که از عهده حل آن بر نمى آید! تا اینکه امام علیه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو کرده ، فرمود: چه مى گویید؟ آنان شروع کردند به قسم خوردن که من مولا هستم و دیگرى غلام .

على علیه السلام به آنان فرمود: برخیزید که مى دانم راست نمى گویید، و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل کنید، و به قنبر فرمود: زود باش شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله را برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم ، غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و بدون اختیار سر را بیرون کشید، و آن دیگر همچنان سرش را نگهداشت .

امیرالمومنین (ع ) به غلام رو کرده ، فرمود: مگر تو ادعا نمى کردى من غلام نیستم ؟

گفت : آرى ، ولیکن این مرد بر من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایى شدم .

پس آن حضرت علیه السلام از مولایش تعهد گرفت که دیگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسلیم نمود.

فضائل مولا

خطبه بى الف

گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله دور هم نشسته و از هر درى سخن مى گفتند گفتگو از حروف الفباء به میان آمد، همگى به اتفاق آراء بر آن شدند که حرف الف بیش از سایر حروف در ترکیب کلمات و جمله بندیها به کار مى رود، در این هنگام امیرالمومنین علیه السلام بپاخاسته و خطبه اى طولانى بدون الف بالبداهه انشاء فرمود: حمدت و عظمت من عظمت منته ، و سبغت نعمته ، و سبقت رحمه غضبه ، و تمت کلمته ، و نفذت مشیه ، و بلغت قضیته ، حمدته حمد مقر لر بوبیته ، متخضع لعبودیته ، متنصل من خطیئه ….

خطبه بدون نقطه

و نیز خطبه اى دیگر بدون نقطه بالبداهه انشاء کرد که اول آن این است :

الحمدالله اهل الحمد و ماواه ، وله اوکد الحمد واحلاه ، و اسرع الحمد و اسراه

مؤ لّف : انشاء چنین خطبه هایى بطور ارتجال و بدون سابقه با ویژگى هاى خاصى که در الفاظ و مضامین آنها بکار رفته مى توان گفت که در زمره معجزات آن امام همام علیه السلام بشمار مى آید، و بعضى از ادبا اگر چه ابیات و یا فقراتى بدون الف و یا بدون نقطه آورده اند ولیکن باید توجه داشت که آنان کسانى هستند که سالیانى دراز از عمر خود را صرف تحصیل ادبیات و قسمتى از اوقات خود را صرف ترکیب و تلفیق آن جملات نموده اند، و از محالات عادى است که کسى بتواند بطور ارتجال و بالبداهه آنچنان خطبه هایى را با آن همه درخشندگى و خصوصیاتى که دارند انشاء نماید.

و نیز خطبه دیگرى از آن حضرت علیه السلام بدون نقطه نقل شده که اول آن چنین است :

(( الحمدلله الملک المحمود، المالک الودود، مصور کل مولود، و موئل کل مطرود

شرح نهج البلاغه ، ملا فتح الله کاشانى

یکی از فضائل امام علی (ع)

در کتاب «ارشاد القلوب»می نویسند:انس بن مالک گوید:رسول خدا فرمود:

هنگامی که مرا در شب اسراء(معراج)به آسمان سیر دادند،ناگاه فرشته ای را دیدم که بر منبری از نور نشسته و فرشتگان دیگر به دورش حلقه زده بودند،از جبرئیل پرسیدم:ای جبرئیل!این فرشته کیست؟

گفت:به او نزدیک شو و سلامش کن.

من نیز به او نزدیک شده و سلامش نمودم،ناگاه متوجّه شدم که او برادر و پسر عمویم علیّ بن ابیطالب است.

به جبرئیل گفتم:ای جبرئیل!آیا علی به آسمان چهارم از من پیشی گرفت؟گفت:

لا،یا محمّد!و لکنّ الملائکه شکت حبّها لعلیّ(ع)فخلق الله هذا الملک من نورٍ علی صوره علیٍّ(ع)فالملائکه تزوره فی کلّ لیله جمعه و یوم جمعه سبعین ألف مرّه،یسبّحون الله تعالی و یقدّسونه،و یهدون ثوابه لمحبّ علی(ع).

نه،ای محمّد!فرشتگان به خاطر مهر و محبتّی که به علی(ع)داشتند او را از خداوند متعال خواستند و خداوند نیز این فرشته را از نور به شکل علی (ع)آفرید.به همین جهت ، فرشتگان هر شب و روز جمعه هفتاد هزار مرتبه او را زیارت می کنند،خدا را تسبیح و تقدیس می نمایند و ثواب آن را به دوستدار علی(ع)هدیه می نمایند.

ترجمه کتاب نفیس القطره تألیف آیه الله علاّمه سیّد احمد مستنبط ج۲

ناگفته هاو اعترافاتی فقط از منابع اهل سنت در مورد علی بن ابی طالب علیه السلام

۱-آیا صحیح است آنچه مى گویند: حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ، ابوبکر را صدیق خوانده، و یا عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟

چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گوید: «سمعت علیاً یقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّیق الأکبر. لا یقولها بعدی الا کاذب مفتر، صلیت مع رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنین»

منبع:تاریخ طبرى ۱: ۵۳۷٫ مسند زید ح ۹۷۳٫ ـ سنن ابن ماجه ۱: ۴ – مستدرک حاکم ۳: ۴۴ ـ ولى حاکم حدیثى را از حضرت على(رضی الله عنه) درباره صدیق بودن ابوبکر آورده، که ذهبى آن را منکر ـ ضعیف ـ دانسته است. ج ۳: ۶۲ ـ و در شرح نهج ۱۳: ۲۲۸: لا یقولها غیرى، و در الاصابه ۷: ۲۹۳٫ پیامبر فرمود: هو الصدیق الاکبر و هو فاروق هذه الامه.

۲-آیا صحیح است که مى گویند حکومت بنى امیه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را که به این اسم نامیده مى شد او را مى کشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلی» تغییر داد!.. با این وضع چرا ما از این حکومتهاى سفاک و جائر دفاع مى کنیم:

امام مزى مى گوید: «کانت بنو امیه إذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً، فقال: هو ـ علی بن رباح ـ عُلی وکان یغضب علی ویحرّج على من سمّاه به.

منابع:عمده القاری ۱۶: ۲۰۷ ـ نگا: فتح البارى ۷: ۸۳ ـ ارشاد السارى ۶: ۱۴۱ ـ وفیات الاعیان ۱: ۷۷.

تهذیب الکمال ۱۳: ۲۶۶ ـ تهذیب التهذیب ۷: ۲۸۱.

۳-آیا ذکر فضائل على(رضی الله عنه) ممنوع و دشنام و سب على آزاد بوده و حکومت از این کار تشویق مى کرده است؟ چرا و به چه انگیزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگین اعدام را در پى داشت؟

عبداللّه بن شداد صحابى مى گوید: آرزو دارم به من اجازه بدهند یک صبح تا ظهر، فضائل على را بگویم و سپس مرا اعدام کنند.

امام ذهبى مى گوید: «.. عبداللّه بن شداد: وددت أَنی قمتُ على المنبر من غدوه الى الظهر، فأذکر فضائل علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه ثم انزل، فیضرب عنقی»

منبع: سیر اعلام النبلاء ۳: ۴۸۹٫ ذهبى درباره ابن شداد مى گوید: ولد زمن النبى و کان ثقه شیعیاً، یعنى در زمان پیامبر به دنیا آمده و جزء شیعیان است، یعنى صحابى و شیعه است. سیر اعلام النبلا ۳ : ۴۸۸.

۴-چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام در زمان معاویه آزاد، و به وسیله حکومت ایشان ترویج داده مى شد.

۱ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گوید: «و أجلَّ من هذا کله انه لعن علی بن ابیطالب ـ رضی اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم یلعن على منبرها إلاّ مره وامتنعوا على بنی امیه حتى زادوا فی عهدهم أن لا یلعن على منبرهم أحد… وأی شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخی رسول اللّه. على منبرهم وهو یُلعن على منابر الحرمین مکه والمدینه؟»( [۸۷]).

یعنى حضرت على(رضی الله عنه) ـ در دوران بنى امیه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى که با این بدعت مخالفت کردند ـ اهالى سیستان بودند و این یک شرافت بزرگى براى آنان است که از لعن کردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله علیه و سلّم ـ امتناع کردند.

۵-آیا صحیح است که مى گویند آنقدرى که از پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ درباره فضائل علی(رضی الله عنه)با سندهاى صحیح آمده، درباره هیچ یک از صحابه نیامده و این حقیقت را احمد بن حنبل و نسائى و نیشابورى و دیگران تصریح کرده اند.( [۱۰۵])

لم یرد فی حق احد من الصحابه بالأسانید الجیاد اکثر مما جاء فی علی(رضی الله عنه).

و حسکانى حنفى مى گوید: على صدو بیست فضیلت دارد که احدى از اصحاب پیامبر ـ صلى الله علیه و سلم ـ با او در آنها شریک نیستند، و هر فضیلتى را دیگر صحابه دارند، على با آنان شریک بود.

منبع:فتح الباری ۷: ۸۹٫ الاصابه ۲: ۵۰۸ (عن احمد: لم ینقل لاحد من الصحابه ما نقل لعلى و قال غیره ۶ و کان سبب ذلک بغض بنى امیه له، فکان کل من کان عنده علم من شیىء من مناقبه من الصحابه یثبته و کلما ارادوا اخماده و هدّدوا من حدّث بمناقبه لایزداوا الا انتشاراً.

۶-آیا صحیح است که افرادى از صحابه که حدیث غدیر را کتمان کردند و به رغم درخواست حضرت على(رضی الله عنه)، آنرا اعلام نکردند، گرفتار نفرین ایشان شده و هر کدام به دردى مبتلا شدند؟(۱)

۱ – أنس بن مالک گرفتار بیمارى بَرَص ـ پیسى۲]) ـ شد.

۲ – براء بن عازب، نابینا شد.

۳ – زید بن ارقم، نابینا شد.

۴ – جریربن عبداللّه بجلى، اعرابى(همون شاسکول خودمون) گردید(۳)

۵ – معیقیب (ابن أبى فاطمه دوسى)(۴) مبتلا به بیمارى جذام(خوره) شد؟

 

 

منابع:

(۱) . الفقه على المذاهب الاربعه ۴: ۷۵ ـ روح المعانی.

(۲) . المعارف: ۵۸۰.

(۳) . أنساب الاشراف ۲: ۱۵۶ ح ۱۶۹.

(۴). تاریخ مدینه دمشق ۳: ۱۷۴ ـ المعارف: ۱۳۷، او جزء هیئت امناء خلیفه ثانى بر بیت المال بود.

۷-آیا صحیح است که مى گویند: پیامبر اکرم در یوم الدار ـ روزى که سران قریش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: انت اخی و وزیری و وصیی و وارثی و خلیفتی من بعدی» یعنى تو برادر و وزیر و وصى و جانشین پس از من هستى چنانچه قوشچى([۱۱۳]) و حلبى([۱۱۴]) و دیگران همین متن را آورده اند. ولى افرادى همانند ابن کثیر([۱۱۵]) این عبارات را حذف و به جاى آن کلمه: کذا و کذا گذاردند، چرا؟

راستى اگر این مضمون از پیامبر اکرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انکار وصایت و جانشینى حضرت على(رضی الله عنه) اصرار داریم؟ آیا این ردّ قول رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ نیست؟ آیا مبهم کردن کلام پیامبر ـ صلى الله علیه و سلّم ـ و آوردن کلمه «کذا و کذا» به جاى «وزیری ووصی» خیانت در امانت نیست؟ و آیا یهود و مشرکین مکه در مقام مخالفت با اسلام و پیامبر اکرم غیر از این شیوه را پیش گرفته بودند؟

[۱۱۳] . شرح التجرید قوشچى: ۳۲۷ «أیکم یبایعنى ویوارزنی، یکون أخی ووصیى و خلیفتى من بعدی.

[۱۱۴] . السیره الحلبیه ۱:۲۸۶ «انت أخی و وزیرى و وصیی و وارثی و خلیفتى من بعدى».

[۱۱۵] . البدایه والنهایه ۳: ۳۸ «فأیکم یوازرنی على هذا الأمر على أن یکون أخی، وکذا وکذا.

 

 

 

منبع:پرسمان