خدا مرحوم علّامه تهرانی را که در مشهد بودند را رحمت کند، ایشان آدم بزرگوار و با عظمتی بودند. ایشان میفرمودند: یکی از اقوام ما در سامرا، سیّد بسیار صالح باصفای با تقوایی بودند که سالها پیش، حدوداً ۴۰، ۵۰ سال پیش آنجا زندگی میکردند. خود او برای علّامه تهرانی نقل کرده بود. گفت: من یک موقع حصبه گرفته بودم. مریضی بسیار سختی گرفته بودم و دکترهایی که در سامرا بودند نتوانستند من را درمان کنند. من را به کاظمین بردند و از بغداد یک پزشک متخصّص آوردند. او هر کاری انجام داد حال من بدتر شد ولی بهتر نشد.
در حالت احتضار قرار گرفتم. مادرم کنار من نشسته بود و داشت گریه میکرد. در کاظمین، نزدیک حرم امام کاظم و امام جواد (علیهما السّلام) مسافرخانهای گرفته بودیم. در آن مسافرخانه بودیم، مادرم که دید من این حالت سنگین احتضار را دارم و به ظاهر بیهوش بودم داشت گریه میکرد. میگفت: یک مرتبه چشم من باز شد، نه چشم دنیایی، جسم من که بیهوش افتاده بود. دیدم حضرت عزرائیل (علیه السّلام) تشریف آوردند. البتّه ایشان گفت: من که او را دیدم بسیار زیبا بود. شک نکنید حضرت عزرائیل از ملائکهی مقرّب خدا است. بسیار زیبا است، ملک معمولی نیست، از ملائک مقرّب خدا است. از رؤسای ملائکه است. بسیار زیبا است و اگر احیاناً کسی او را زشت میبینید احیاناً زشتی خود شخص در آینهی او افتاده است.
می گوید: من دیدم او بسیار زیبا بود و بعد از چند لحظه دیدم پنج تن آمدند. پیغمبر اکرم، امیر المؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) آمدند و نشستند. در همان حالتی که دیگر این دیدن با چشم معمولی نبود دیدم مادر من از پلههای مسافرخانه هراسان به سمت پشت بام رفت و رو به سمت حرم حضرت موسی بن جعفر و امام جواد (علیهما السّلام) کرد. نشست و شروع کرد به گریه کردن، گفت: یا باب الحوائج من فرزند خود را از سامرا به امیدی به اینجا آوردم، شما نپسندید که من او را اینجا دفن کنم و دست خالی و تنها برگردم. شروع به التماس کرد.
من مادرم را میدیدم که روی پشت بام در محضر موسی بن جعفر (علیه السّلام) التماس میکند. چند لحظه بیشتر نگذشت که دیدم خود موسی بن جعفر (علیه السّلام) وارد شد. پنج تن نشسته بودند، دیدم حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) وارد شد و به پیغمبر اکرم عرض کرد: یا جدّاه، یا رسول الله، مادر این سیّد به ما پناه آورده و دارد التماس میکند، شما عنایت کنید. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت عزرائیل (علیه السّلام) فرمود: بروید؛ و از خدا برای او عمر گرفت.
بعد از اینکه همهی آنها رفتند کم کم چشم من باز شد، دیدم مادرم از پشت بام برگشته است و در حال گریه کردن است. من عصبانی بودم و یک مقدار به مادرم پرخاش هم کردم. گفتم: من قضیه را به مادرم گفتم که من داشتم با این بزرگواران میرفتم امّا تو نگذاشتی.
دعا، توسّل یکی از عوامل است، بدون تردید توسّلات تأثیر دارند و سرنوشت انسان را عوض میکند؛ به خدا قسم! آدم خیلی اهل دعا باشد، اهل توسّل باشد، فکر نکند احیاناً اگر چند مورد از حاجاتش برآورده نشد چه فایده؟ دعا کردن مثل خاک خشک به دیوار پاشیدن است، اصلاً نتیجه ندارد؛ نه! به دهها چیز رسیدی، امّا انسان این موارد را نادیده میگیرد و به آنها توجّه ندارد. اگر به چند چیزی که خواسته نرسیده با خدا مشکل پیدا میکند. انسان توسّلات و دعاها را فراموش نکند.
پاسخ دهید