یوم الدّار چه روزی است؟
چه اتّفاقی در یوم الدّار افتاده است که موجب حساسیت این ماجرا هم برای اهل سنّت و مکتب خلافت و هم برای مکتب تشیّع شده است؟
چه اشکالاتی و چه پاسخهایی را میتوان درمورد یوم الدّار مطرح کرد؟
موضوعگیری علی بن ابیطالب، ابولهب و ابوطالب در یوم الدّار دارای چه نکاتی میباشد؟
تهیه و تنظیم: علی اکبر اسدی
انذار خویشاوندان
حدیث یوم الدّار
الف) روایت ماجرا
پس از گذشت سه سال از بعثت، مرحلهی دعوت علنی فرا رسید که مرحلهی سخت و خطرناکی بود. ابتدا از محدودهی نسبتاً کوچکی ابلاغ دین آغاز شد. فرمان الهی به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید:
وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ.[۱]
هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی (علیه السّلام) را فرمود تا غذایی فراهم کند. آنگاه فرزندان عبد المطّلب را جمع نماید تا با آنان سخن بگوید و فرمان الهی را به آنان ابلاغ کند. علی (علیه السّلام) یک صاع طعام تهیه کرد و یک ران گوسفند هم بدان افزود. ظرفی نیز پر از شیر کرد. سپس بنی عبد المطّلب را که آن روز چهل مرد، یکی بیش یا کم میشدند، فراهم ساخت. عموهای او ابوطالب، حمزه، عبّاس و ابولهب نیز در این جمع بودند. همگی از آن طعام خوردند. علی (علیه السّلام) گفت:
همه سیر شدند و خوراکیها همچنان بر جای خود بود، فقط جای دستانشان را بر غذا میدیدم. به خدای سوگند؛ اگر غذایی را که برای همهی آنان فراهم کردم، یک نفر میخورد، سیر نمیشد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
برایشان نوشیدنی بیار. من ظرف شیر را آوردم. همه نوشیدند و سیر شدند. به خدای سوگند؛ اگر یکی از آنان همه را مینوشید، سیر نمیشد. هنگامی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میخواست با آنان سخن بگوید؛ ابولهب بر او پیشی گرفت و گفت: این یارتان، از قدیم شما را سحر و جادو کرده است. جمعیّت متفرّق شدند و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با آنان سخن نگفت.
روز دیگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علی (علیه السّلام) فرمود: بار دیگر همان مقدار طعام تهیه کن و آنان را نزد من فراهم ساز. همگی خوردند و آشامیدند و سیر شدند. پس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سخن آمد و گفت:
ای فرزندان عبد المطّلب؛ به خدا قسم هیچ جوان عربی نمیشناسم که بهتر از آنچه من برای شما آوردهام، برای قوم خود آورده باشد. به راستی که من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و خدای مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم. پس کدام یک از شما مرا کمک میکند تا برادر من و وصیّ من و خلیفهی من در میان شما باشد؟!
احدی از آنان وی را پاسخ نداد. علی (علیه السّلام) گفت:
أَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ؛ أَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَیْهِ، فَأَخَذَ بِرَقَبَتِی، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا أَخِی، وَ وَصِیِّی، وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ؛ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا.
یا رسول الله؛ من تو را در این کار یاری میدهم. پس گردنم را گرفت و گفت: هان، این است برادر من و وصی من و خلیفهی من در میان شما پس از وی بشنوید و فرمانش ببرید.
پس جمعیّت به پا خواستند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: تو را امر کرد که از پسرت بشنوی و او را اطاعت کنی.
در برخی از متون آمده که چون علی (علیه السّلام) به پا خواست و پاسخ گفت، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را نشاند.
ب) روایت اسکافی
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
هَذَا أَخِی، وَ وَصِیِّی، وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی وَ إِنَّهُمْ قَالُوا لِأَبِی طَالِبٍ: أَطِعِ ابْنَکَ فَقَدْ أَمَّرَهُ عَلَیْکَ.
این است برادر من و وصیّ من و خلیفهی من. آنان به ابوطالب گفتند: از پسرت اطاعت کن. او را بر تو امیر کرد.[۲]
طبری که این داستان را به همین نحو در تاریخ الامم و الملوک آورده، چون در تفسیر به اینجا رسید، آن را با همین متن و سند نوشت، امّا یک عبارت را عوض و به این صورت ثبت کرد:
پس کدام یک از شما مرا کمک میکند تا برادر من و چنین و چنان باشد… سپس گفت: این است، برادر من و چنین و چنان![۳]
ابن کثیر شامی نیز از او پیروی کرد و در حالی که منبع مورد اعتماد او در تاریخ، کتاب تاریخ طبری است، این داستان را از تفسیر او نقل نمود.[۴]
محمّد حسنین هیکل در چاپ اوّل کتاب خود: حیاه محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ص ۱۰۴ نص روایت طبری در تاریخ الامم و الملوک را آورده، امّا در چاپ دوم عبارت: «و خلیفهی من در میان شما» را حذف کرده است. وی این خیانت علمی را در ازای دریافت پانصد لیره یا فروش هزار نسخه از کتاب خود انجام داده است.[۵]
ج) ابن تیمیه و حدیث یوم الدّار
ابن تیمیه مطابق عادت زشت خود، در انکار فضایل و مناقب امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) حدیث یوم الدّار را با بیان دلایلی واهی انکار کرده است. در اینجا خلاصهی دلایل وی را آورده در حدّ مقدور پاسخ میدهیم:
- در سند روایت طبری، ابومریم کوفی است دانشمندان رجال بر ترک او و نپذیرفتن روایات وی اجماع دارند. احمد بن حنبل میگوید: ثقه نیست. ابن المداینی هم او را به جعل حدیث متّهم کرده است.[۶]
پاسخ:
ابن عدی میگوید: شنیدم ابن عقده، از ابومریم کوفی تعریف و تمجید میکند و او را ثنا میگوید. وی در مدح ابومریم از حد گذشت.[۷] شعبه هم او را ثنا گفته است.[۸] ذهبی دربارهی او میگوید: به علم و رجال اهمّیّت میداد.[۹]
علاوه بر این، در علّت تضعیف وی توسط برخی از علمای اهل سنّت، تصریح کردهاند که او شیعه بود. از نظر ما شیعه بودن زیانی نمیرساند. اصحاب صحاح ستّه خصوصاً بخاری و مسلم از دهها نفر از راویان شیعه، حدیث روایت کردهاند.[۱۰]
از این گذشته متّقی هندی از طبری نقل کرده که وی این حدیث را صحیح دانسته است.[۱۱] اسکافی معتزلی[۱۲] و خفّاجی در شرح شفاء[۱۳] این حدیث را صحیح دانستهاند.
احمد بن حنبل، این حدیث را با سندی روایت کرده که بیشک همهی رجال آن از رجال صحاح هستند: شریک، اعمش، منهال، عباد و علی (علیه السّلام).[۱۴]
به فرض که ادّعای وی را بپذیریم، باید دانست که طرق این حدیث مستفیض است و همدیگر را تقویت میکند. بنابراین ضعف برخی از رجال در بعضی از سندها اشکالی ندارد.
- این روایت تأکید دارد که فرزندان عبد المطّلب را که چهل مرد میشدند، فراهم ساخت. روشن است که هنگام نزول آیهی انذار جمعیّت فرزندان عبد المطّلب به این زیادی نبود.
پاسخ:
ظاهراً واژهی «عبد» افزودهی راویان است، زیرا به تصریح شماری از روایات، آن حضرت، بنی هاشم را دعوت کرد.[۱۵] در برخی از روایات آمده، بنی عبد المطّلب و شماری از بنی مطّلب را دعوت کرد.[۱۶] شاید امر بر راوی مشتبه شده و واژهی «عبد» را او افزوده باشد. چنین مواردی در روایات فراوان است. بنابراین از چنین خطایی لازم نمیآید که اصل واقعه دروغ باشد.
از سوی دیگر پسران عبد المطّلب، ده نفر بودند و کوچکترین آنها در آن زمان شصت ساله بود. حال اگر فرزندانشان را به این رقم اضافه کنیم، چرا به چهل مرد نرسد؟! ما احتمال میدهیم که شمارشان خیلی بیشتر از این باشد.
- در حدیث نقل میشود که هر یک نفر از حاضران به تنهایی بزغالهای را همراه یک کوزه آب میخورد. این دروغ است، زیرا در میان بنی هاشم کسی به پرخوری شهرت نداشته است.
پاسخ:
مرحوم علّامه محمّد حسن مظفّر چنین پاسخ داده است:
حدّاکثر چیزی که اثبات میشود، مبالغه یا اشتباه راوی در این ناحیهی روایت است، امّا اصل روایت همچنان به قوّت خود باقی است و آسیبی به آن نمیرساند. از این گذشته عدم معروفیت آنها به پرخوری دلیل بر عدم اتّفاق این واقعه نمیباشد. خصوصاً با عنایت به اینکه مطابق شهادت کتب تاریخی بسیاری از مردمان قریش پرخور بودند.[۱۷]
- چگونه ممکن است، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن جماعت بگوید: هر یک از شما در این امر، مرا حمایت کند، وصی و خلیفهی پس از من میشود؛ در حالی که صرف پذیرفتن چنین کاری موجب خلافت نمیشود، زیرا تمام مسلمانان آن حضرت را حمایت کردند، ولی هیچ یک خلیفه نیستند. از این گذشته امکان داشت، همه یا تعدادی از این جماعت چهل نفری درخواست پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بپذیرند، در آن صورت کدام یک خلیفه میشد؟ آیا امکان دارد همه خلیفه باشند؟
پاسخ:
علّامه مرحوم، محمّد حسن مظفّر در پاسخ میگوید:
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود پذیرفتن دعوت، علّت تامّهی خلافت پس از من است تا اینکه لازم بیاید، هر کس این کار را کرد، اگر چه از قبیلهی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نباشد، خلیفه باشد؛ بلکه پیامبر به دستور خدا قصد داشت خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد و ترغیب نماید، زیرا آنان به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نزدیکتر بودند و سزاوارتر آن بود که ایشان حضرت را یاری کنند و آن حضرت نیز این مقام را تنها برای ایشان قرار داد. از سوی دیگر این کار را کرد تا از همان آغاز بدانند که این مقام، از آن علی (علیه السّلام) است. چرا که خدا و رسولش میدانستند که کسی جز علی (علیه السّلام) پیشنهاد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به طول کامل نمیپذیرد و صد درصد از او حمایت نخواهد کرد.
نتیجه آنکه این حادثه برای تثبیت امامت او و اتمام حجّت بر قومش بود. اگر به فرض چند نفر پاسخ میدادند، در این صورت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شخص سزاوارتر و شایستهتر را برای این کار تعیین میفرمود.[۱۸]
- حمزه، جعفر و عبیده بن حارث همان پاسخ علی را دادند. حتّی حمزه پیش از آنکه شمار مؤمنان به چهل برسد، مسلمان شد.[۱۹]
پاسخ:
این ایراد به هیچ وجه درست نیست، زیرا:
الف) اگر حمزه پیش از نزول آیهی انذار مسلمان شده باشد، حضورش در این جمع لازم نبود. ما نمیتوانیم چنین مطلبی را محتمل بدانیم تا چه رسد که بدان یقین داشته باشیم، زیرا اگر نگوییم روایات دربارهی اسلام حمزه صراحت، حدّاقل در اینباره ظهور دارد که وی پس از دعوت علنی و رویارویی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قریش و مذاکرات آنان با ابوطالب، مسلمان شد.
ب) به فرض که بپذیریم، احتمال دارد که انذار خویشاوندان در اثنای دعوت سرّی و پیش از اسلام حمزه بوده است. حتّی اگر حمزه در سال دوم بعثت مسلمان شده باشد، بنابراین ماجرای حمزه و ابوجهل، به منزلهی اعلان جزئی دعوت به شمار رود و قریش تعرّضات خود را به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دورهی دعوت سرّی شروع کرده باشند. آنچه بر این گفته دلالت دارد، روایتی است که میگویند: آیه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ؛ باعث شد که دعوت از مرحلهی سرّی به مرحلهی نهایی وارد شود. بدین ترتیب بدون تردید انذار خویشاوندان پیش از این زمان بوده است.
ج) اگر حمزه پیش از آن، ایمان آورده باشد، حضور وی در این جمع همانند حضور ابوطالب خواهد بود. احتمال دارد که آن دو فکر میکردند، در این دعوت مورد نظر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیستند. خصوصاً اگر میدانستند که زنده ماندن آنان پس از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دورترین احتمال ممکن است، زیرا چنانکه ادّعا میشود، حمزه همسن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. البتّه ما معتقدیم که حمزه بیش از بیست سال از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بزرگتر بود، زیرا او از عبدالله، پدر حضرت و کوچکترین فرزند عبد المطّلب، بزرگتر بود. در مورد عبّاس هم چنین پاسخ میدهیم.
ابوطالب پیرمردی مسن بود که هرگز احتمال نمیداد، پس از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده باشد. بنابراین معنی ندارد که یکی از آنان خود را به عنوان خلیفهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح کند یا چنین اندیشهای را بر زبان آورد.
بدین ترتیب معلوم میشود که اشکلات ابن تیمیه همانند سرابی است که تشنه گمان میبرد، آب است یا همچون خاکستری که طوفانی شدید بر آن وزیدن گیرد.
نکاتی مهم دربارهی حدیث انذار
الف) روایات نادرست
ابن تیمیه کوشیده روایات دیگری را تقویت کند که علی و اهل بیت (علیهم السّلام) و بلکه عموم بنی هاشم را از انظار عمومی به دور میدارد. این روایات در کتابهای صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است. از جمله:
هنگامی که آیه: وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ نازل شد، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهی قریش، عام و خاص را جمع کرد. سپس گفت:
یا بنی کعب بن لؤی؛ خود را از آتش نجات دهید؛ ای بنی مره بن کعب؛ خود را از آتش نجات دهید؛ ای بنی هاشم؛ خود را از آتش نجات دهید. ای بنی عبد المطّلب؛ خود را از آتش نجات دهید. ای فاطمه دختر محمّد؛ خود را از آتش نجات ده…[۲۰]
در روایت دیگر آمده است:
پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنی هاشم را جمع کرد و آنان را بر در خانه نشاند، زنان خود را جمع کرد و آنان را در خانه نشاند. سپس با بنی هاشم سخن گفت. آنگاه رو به خانوادهی خود کرد و گفت: ای عایشه دختر ابوبکر؛ ای حفصه دختر عمر؛ ای امّ سلمه؛ ای فاطمه دختر محمّد؛ ای مادر زبیر عمّهی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ جان خود را در راه خدا بفروشید و برای رهایی خود از آتش بکوشید. همانا که من نمیتوانم شما را از عذاب خداوند نجات دهم. پس عایشه گریست و گفت…
در ادامهی روایت گفتوگوی عایشه را با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است.[۲۱]
این روایات نادرست است؛ زیرا:
- پیش از این گذشت که فاطمه (علیها السّلام) هنوز به دنیا نیامده بود.
- عایشه، حفصه و امّ سلمه، در این زمان نه همسر آن حضرت بودند و نه عضو خانوادهاش. آنان چندین سال بعد در مدینه همسر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدند.
- آنان عقیده دارند که عایشه در سال پنجم بعثت متولّد شد و انذار خویشاوندان هم در این سال بود. ملاحظه میکنید که چگونه خودشان را رد میکنند؟ البتّه ما معتقدیم که عایشه سالها پیش از بعثت به دنیا آمده بود.
- این روایات با روایات دیگری تناقض دارد که میگوید: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هنگامی قریش را دعوت کرد که آیهی فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ نازل شد نه هنگام نزول آیهی انذار.
- این روایات با نصّ آیهی انذار تناقض دارد. این آیهی مبارکه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را فرمان میدهد که خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد، نه همهی خاندان خود را و نه همهی مردم را خویشاوندان نزدیک او، بنی هاشم یا بنی عبد المطّلب یا بنی مطّلب بودند.
اعتقاد به اینکه انذار چند مرتبه صورت گرفته، نمیتواند اشکال را برطرف کند، زیرا روایات تصریح دارد که مفاد آن پس از نزول آیهی انذار انجام شده است.
ب) جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در خانوادهاش
مرحوم علّامه مظفّر (رحمه الله) در اینباره میگوید:
مراد از سخن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در برخی از این اخبار که فرمود: «در بین شما» یا «در بین خانوادهام» تقیید خلافت نیست، زیرا به اجماع مسلمانان میان عشیرهی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دیگران از این حیث فرقی نیست و لازم است، خلیفهی عام و خاص یکی باشد و هیچ کس چنین فرقی را نگفته است و صحیح نیست که گفته شود: مراد از خلافت علی (علیه السّلام)، در دو حدیث اخیر، پرداختن علی (علیه السّلام) به ادارهی امور دنیوی اهل بیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. به خاطر اینکه علی (علیه السّلام) به این کار پرداخت. همچنین نمیتوان گفت: مراد از خلافت، ادارهی امور زندگی فاطمه (علیها السّلام) و حسنین (علیهم السّلام) است؛ زیرا این سه تن هنوز به دنیا نیامده بودند و از سوی دیگر خانوادهی علی (علیه السّلام) محسوب میشدند و تأمین هزینهی زندگی آنان مستقیماً بر او واجب بود و ربطی به جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نداشت. پس مقصود از خلافت در این روایت، خلافت عامّه و زعامت کلّی است.[۲۲]
ج) چرا انذار خویشاوندان؟
روشن است که دعوت و انذار خویشاوندان نزدیک، بهترین وسیله برای تثبیت پایههای دعوت و نشر رسالت است، زیرا اصلاحات باید از داخل شروع شود و آنگاه که قوم و خویش پذیرفتند با قدمهای ثابت و عزم راسخ و مطمئن به سراغ دیگران برود.
از سوی دیگر دعوت خویشاوندان به آن حضرت فرصت میداد تا عوامل ضعف و قوّت در بنیهی داخلی را از لحاظ روابط و مناسبات طبیعی بشناسد و دریابد که تا چه حد از حمایت آنان برخوردار خواهد بود و بر این اساس سیاستهای اجرایی خود را طرّاحی و مطابق آن اقدام کند.
به علاوه هنگامی که دعوت را با انذار خویشاوندان نزدیک خود آغاز میکند و چنین مینماید که کوچکترین مسامحه و نرمشی با عزیزترین بستگان خود ندارد، باید دیگران بدانند که او کاملاً به رسالت خود، ایمان دارد و ذرّهای در صحّت آن تردید ندارد. به همین علّت از نزدیکان خود، انتظار دارد که در طلیعهی مؤمنان باشند و بهترین و گرانبهاترین چیز خود را در راه این دین فدا کنند؛ چنانکه مسیحیان نجران در قضیهی مباهله به درستی فهمیدند.
از جهت دیگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جامعهای زندگی میکرد که بر پایهی روابط و مناسبات قبیلهای اداره میشد، بنابراین به هنگام اتّخاذ موضع اساسی و سرنوشتساز، لازم میبیند که به رغم اعتقاد درونی خویش، موضع صریح و شفّاف نزدیکان و خویشاوندان خود را کسب کند و به آنان فرصت دهد تا با آزادی، صراحت، شفّافیت و به دور از هر گونه فشار موضعگیری کنند.
به هر حال رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با وعدهی اکید ابوطالب برای حمایت و نصرت وی از این اجتماع بیرون آمد. مطابق نقل مورّخان، هنگامی که ابولهب آن موضع ضدّ بشری نامعقول را در قبال دعوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اتّخاذ کرد، ابوطالب خطاب به او گفت:
ای ننگ خاندان؛ به خدای قسم که برای یاری او آمادهایم و در آینده هم یاور او خواهیم بود. ای پسر برادرم؛ هر گاه خواستی به سوی پروردگارت دعوت کنی، ما را اعلام کن تا مسلّح شده همراه تو بیرون آییم.[۲۳]
د) علی (علیه السّلام) در یوم الانذار
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی (علیه السّلام) را برای پذیرایی از گروهی که شمارشان حدود چهل نفر میشد، برگزید؛ به او دستور داد طعامی آماده کند و فرزندان عبد المطّلب را فراهم سازد. به نظر میرسد مهمانی در خانهی خود پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوده است، زیرا علی (علیه السّلام) ظاهراً در این زمان در خانهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زندگی میکرد. آن حضرت میتوانست از خدیجه (علیها السّلام) بخواهد که غذایی فراهم سازد. همچنان که در این میان کسان دیگری هم بودند که وجاهت و معروفیت بیشتری از علی (علیه السّلام) داشتند. همانند ابوطالب و جعفر که از نظر سنّی از علی (علیه السّلام) بزرگتر بود و دیگرانی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میتوانست از شخصیت و نفوذ آنان بر حاضران استفاده کند. با این حال دقیقاً علی (علیه السّلام) را انتخاب کرد تا اوّلاً، به وسیلهی او جلوی هر گونه انحراف قضیه را از مسیر طبیعی آنکه در درجهی نخست بر پذیرش فکری و وجدانی استوار است، بگیرد و از سوی دیگر هر چند علی (علیه السّلام) از نظر سن خردسال بود، امّا از نظر عقلی، روحی و روانی، فضایل و ملکات نفسانی و نیز به لحاظ اهداف و آرزوها در اوج قرار داشت و از همگان پیش بود. بهترین دلیل بر ادّعای ما، پاسخی است که از میان حاضران فقط و فقط او به دعوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد و پذیرفت که او را در راه دعوت، یاری و حمایت کند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از آن لحظه دریافت که علی (علیه السّلام) شایستگی دارد برادر، وصی و جانشین او باشد. این مرتبهای است که همّت مردان از رسیدن به آن کوتاه است و حتّی در مخیّلهی آنان نمیگنجد که روزی به این منصب دست یابند. امّا علی (علیه السّلام) از نوجوانی در اینباره از همگان پیشی گرفت، زیرا او در کنف حمایت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زندگی کرد و آن حضرت کفیل و مربّی او بود، غذا را میجوید و در دهانش میگذاشت؛ علی (علیه السّلام) نیز به تعبیر خودش همانند بچّه شتری که به دنبال مادرش گام برمیدارد، از آن حضرت پیروی میکرد؛ چنانکه گویی فرزند او است:
ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ.[۲۴]
این فضل خدا است، آن را به هر که بخواهد عطا میکند و خدا دارای فضل بسیار است.
هـ) موضع ابوطالب
ابوطالب چونان حامی و پشتیبان دعوت موضع گرفت و با علاقهی هر چه تمام از این کار پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حمایت میکرد. او میدانست که مقصود این خطاب نباشد؛ زیرا معتقد نبود که پس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده باشد تا وصی، وزیر و جانشین او شود.
و) موضع ابولهب
ابولهب عمق این دعوت را درک کرد و به خوبی فهمید که کار به مرحلهی جدّی رسیده است. او با چشمان خودش معجزهی دیگری را میدید که به انبوه معجزات و کرامات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طول سالهای زندگیاش افزوده میشود. دید که ران گوسفندی و کوزهی شیری با اعجاز او چهل مرد را بسنده کرد و اضافه هم آمد!
ابولبه طبیعت و اهداف دین محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناخت و میدانست که وی به امتیازات شخصی که از راه زورگویی و ستم به دست آمده، ذرّهای ارزش نمیگذارد. از این رو مطابق منطق بیمنطق خود دریافت که میبایست در مقابل این دین بایستد و با هر وسیلهی ممکن مانع تحقّق اهداف آن شود و باید فرصت را از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگیرد. ابولهب به دو جهت چنین موضوع گرفت:
- حفظ مصالح و منافع مورد نظر خود؛
- ارضای حس کینهتوزی و حسدی که سینهاش مالامال از آن بود و دلیلی نداشت جز اینکه شاهد صفات پسندیده، اخلاق کریمه و سجایای فاضله در شخصیت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و این به نظر او گناه نابخشودنی به نظر میآمد.
از این رو از فرصتی که در اثر معجزهی طعام پیش آمده بود و حاضران با چشم خود دیدند، با وقاحت و بیشرمی تمام بهره گرفت و به رویارویی آشکار با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرداخت و خطاب به حاضران گفت: از قدیم، یارتان شما را جادو کرده است، لذا در روز نخست بدون اینکه رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن بگوید، مهمانان پراکنده شدند تا اینکه در روز دوم سخن گفت و بر آنان اتمام حجّت کرد.
این مطلب اقتباسی از فصل پنجم بخش چهارم ترجمهی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم میباشد.
[۱]. شعراء: ۲۱۴: و خویشان نزدیکت را هشدار ده.
[۲]. تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۳؛ مختصر تاریخ ابو الفداء، ۲/۱۴؛ شواهد التنزیل، ۱/۲۷۳؛ کنز العمّال، ۱۵/۱۱۶-۱۱۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۳/۲۲۴؛ مسند احمد، ۱/۱۵۹؛ کفایه الطالب، ۲۰۵؛ منهاج السنه، ۴/۸۰؛ فرائد السمطین، ۱/۸۶؛ خصائص امیر المؤمنین (علیه السّلام)، نسائی، ۸۶؛ الغدیر، ۲/۲۷۸-۲۸۴٫
[۳]. ر.ک: تفسیر طبری، ۱۹/۷۵٫
[۴]. ر.ک: البدایه و النهایه، ۳/۴۰؛ تفسیر القرآن العظیم، ۳/۳۵۱٫
[۵]. ر.ک: حیاه محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱۳۹؛ سیره المصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۱۳۰٫
[۶]. منهاج السنه، ۴/۸۱٫
[۷]. ر.ک: لسان المیزان، ۴/۴۳٫
[۸]. همان، ۴۲٫
[۹]. میزان الاعتدال، ۲/۶۳۱؛ لسان المیزان، ۴/۴۲٫
[۱۰]. لسان المیزان، ۴/۴۲؛ میزان الاعتدال، ۲/۶۳۱٫
[۱۱]. کنز العمّال، ۱۵/۱۱۳٫
[۱۲]. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۳/۲۴۴٫
[۱۳]. ر.ک: الغدیر، ۲/۲۸۰٫
[۱۴]. مسند احمد، ۱/۱۱۱؛ الغدیر، ۲/۲۸۰٫
[۱۵]. سیره ابن کثیر، ۱/۴۵۹؛ مسند احمد، ۱/۱۱۱؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۲۷٫
[۱۶]. الکامل فی التاریخ، ۲/۶۲٫
[۱۷]. دلائل الصدق، ۲/۲۳۴٫
[۱۸]. همان، ۲۳۶٫
[۱۹]. منهاج السنه، ۴/۸۱-۸۳٫
[۲۰]. منهاج السنه، ۴/۸۳؛ الدر المنثور، ۵/۹۵؛ تاریخ الخمیس، ۱/۲۸۷٫
[۲۱]. الدر المنثور، ۵/۹۶٫
[۲۲]. ر.ک: دلائل الصدق، ۲/۲۳۹٫
[۲۳]. تاریخ یعقوبی، ۲/۲۷-۲۸٫
[۲۴]. جمعه: ۴٫
پاسخ دهید