- نماز اول وقت
- احترام به فرزندان زهرا سلام الله علیها
- قرآن، نامه ی خداوند متعال
- توسل به حضرت امیر علیه السلام
- خر طالقان رفته است، پالان آن مانده است!
- یاران رجال غیب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
- داستان یک جولا
- نامه ی خدا
- شب آخر
- سه محبوب فاطمه سلام الله علیها
- سوره ها یی که بهشتی می کند
- موعظه، احیا کننده ی قلب
- مصداق میت الاحیاء
- یاد خدا
وجود مبارک امام حسن عسکری علیه الصّلاۀ و السّلام فرمودند: چهار چیز است که باید زیاد به سراغ آن بروید. «أَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ»[۱] بسیار باد خدا کنید اوّل یاد خدا است. تا میتوانید با خدا باشید. لحظهای از زندگی، خدا را از یاد نبرید. إنشاءالله این در ذهن شما میماند «أَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ».
- یاد مرگ
دوم: «وَ ذِکْرَ الْمَوْتِ» ویاد مرگ. است. هر کار که میخواهید بکنید، به یاد داشته باشید که روزی خواهید مرد و جواب این کار خود را در آنجا باید بدهید. یاد مرگ آدم را سرزنده نگه میدارد؛ چون شوق لقاء یار است. آدم [اگر فکر کند که] می خواهد برود و امام حسین علیه السلام را ببیند، می خواهد برود و بر سر سفرهی حضرت زهرا سلام الله علیها سالم بنشیند، خود را زیبا نگه میدارد تا نصیب او شود که با آنها باشد.
- قرآن خواندن
سوم: «تِلَاوَهَ الْقُرْآنِ» خواندن قرآن است. قرآن عهد الله است، قراردادی است که بنده با خدا بسته است. آدمی که با بزرگی قرارداد دارد، باید هر روز نگاه کند که نکند چیزی جا بماند و فردا در برابر قدرت قاهر او کیفر شود. قرآن عهد الله است. هر روز یک مقدار قرآن بخوانید.
- ۴. صلوات بر پیامبر
و مورد آخر [از چیزهایی که امام حسن عسکری علیه السلام تاکید فرمودند، زیاد صلوات فرستادن است]: «أَکْثِرُوا الصَّلَاهَ عَلَى النَّبِیِّ » زیاد بر پیغمبر صلوات بفرستید. (صلوات)
نماز اول وقت
مرحوم آقا شیخ حسن نخودکی رحمهالله علیه فرمودهاند: سه چیز آدم را عاقبت به خیر میکند، یکی نماز اوّل وقت است. مرحوم علّامه، جمال السّالکین، عارف واصل، آقا میرزا علی آقا قاضی رحمهالله علیه، استاد بزرگان ما فرمودند: نماز اوّل وقت بخوانید و اگر درست نشدید، به من لعن کنید. این [کار، شرط درست شدن] است و حرف ندارد. مخصوصاً شبهایی که دیر میخوابید، اگر نماز صبح شما خدای نخواسته قضا شود، ضرر میکنید. و لو شده است با زنگ ساعت [بیدار شوید یا] به مادر خود و به پدر خود بگویید شما را بیدار کنند، نماز اوّل وقتتان را بخوانید و بعد بخوابید.
احترام به فرزندان زهرا سلام الله علیها
دومین[ نکته ای که آقای نخودکی رحمهالله علیه] گفتند [این است که] : احترام به فرزندان فاطمهی زهرا سلام الله علیها بگذارید. سادات را مورد احترام قرار دهید. اما یک وقت سیّدی در مقابل دین خدا ایستاده است، [و همانند] جعفر کذّاب است، او را نمیتوان ملاحظه کرد؛ چون که در مقابل امام خود ایستاده است. دین عزیزتر از همه است.
امام حسین علیه السلام خود را فدای دین کرد. ما بر سر دین، با هیچ کسی معامله نمیکنیم؛ حتّی با سیّد. امّا در مشکلات شخصی ملاحظهی سادات را بکنید؛ به خصوص کسانی که داماد حضرت زهرا سلام الله علیها هستند و عیال آنها سیّده است. اینها خیلی باید مواظبت کنند که حضرت زهرا سلام الله علیها از آنها نرنجد. فرمودند: صالحین را برای خود آنها احترام کنید، طالحین را برای ما.
زیاد صلوات بفرستید!
سومین [نکته این است که]: زیاد صلوات بر محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله بفرستید. (صلوات) خوش به حال شما که مشتری این بازار هستید. هیچ کجا این سرمایهها نصیب شما نمیشود. اینها برای خیمهی امام حسین علیه السلام است، برای بازار عشق است. در اینجا خیلی چیز ها به دست میآورید؛ به شرط آن که سالم نگه دارید؛ زیرا از اینجا که بیرون رفتید، شیطان میآید و جیب شما را میزند! جیبهای شما پر است؛ خیلی باید حواس تان جمع باشد.
اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
«*رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲] پروردگارا! سینهام را [براى تحمل این وظیفه سنگین] گشاده گردان،* و کارم را برایم آسان ساز،* و گِرِهى را [که مانع روان سخن گفتن من است] از زبانم بگشاى* [تا] سخنم را بفهمند*
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَاتَمِ الْأَنْبِیَاء طَبِیبِ نُفُوسِنا شَفِیعِ ذُنُوبِنا أنِیسِ قُلُوبِنا حَبِیبِنَا وَ حَبِیبِ إلَهِنَا أبِی القاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومِینَ سِیَّمَا مَولَانَا الکَهفِ الحَصِینِ وَ غِیَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِینَ بَقِیَّهِ اللهِ فِی العَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدَائهِم أجمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».
«هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقینَ»[۳]. این، بیانى است براى عموم مردم؛ و هدایت و اندرزى است براى پرهیزگاران!
قرآن، نامه ی خداوند متعال
این کتاب که خداوند متعال برای ما نازل کرده است، [کتاب الله است.] “کتاب“ که میگوییم، چند منظور از این لفظ کتاب متصوّر است. قرآن کتاب الله است، چرا کتاب الله است؟ کتاب به معنی نامه است.
حضرت سلیمان علیه السلام بار عام داده بود و از هر گروهی از مخلوقات یک نماینده آمده بود خدمت حضرت سلیمان علیه السلام. سلیمان علیه السلام از اینها سان میدید و این مخلوقات جلوهی خدا را میدیدند. حضرت افتخار داده بود که بیایند با پیغمبر خدا، با خلیفه الله دیدار کنند. کدام موجود است که عاشق پیغمبر نباشد؟ همه عاشق هستند.
حضرت سلیمان علیه السلام به این جمع نگاهی کرد، اطراف را نظاره کرد و دید که هدهد نیست. فرمود: «ما لِیَ…»؛ -این لفظ قرآن کریم است که از زبان جناب سلیمان علیه السلام نقل میکند- فرمود: «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ»[۴] مرا چه شده که هدهد را نمىبینم [آیا هست و او را نمىبینم] یا از غایبان است؟ چه شده است؟ چرا هدهد پیدا نیست؟ حالا این آیه در کدام سوره است؟ در نمل.
– (صحبت متفرقه) (صلوات)
«ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ». فرمود: این اطراف خود را مخفی کرده، من او را نمیبینم، یا واقعاً غایب است؟ میدانید که غیبت از نظام سربازی جرم است. در آنجا هم محاکمه میکنند و مجرم زندانی دارد. (صحبت متفرقه) حضرت سلیمان علیه السلام فرمود: اگر غایب باشد و غیبت غیر موجّه داشته باشد، من او را تنبیه میکنم.
در همین گفتگو بودند که جناب هدهد وارد شد، ولی با دست پر آمده بود. گفت: جناب سلیمان، من از سرزمینی عبور کردم که مردم آن محیط، خورشید پرست بودند. رئیس و سلطان آنها هم یک خانم بود. لشکر و فرمانبردار یک زن بودند. حضرت سلیمان علیه السلام هم که برای طبابت آمده است، میبیند که دیاری بیماری مزمنی گرفته اند. بیماری آن ها مهلک است و اصلاً هم قابل تحمّل نیست. نه اینکه هدهد غیرت نشان داد، علّت تأخیر او هم، غیرت او بود. با تعجّب خواست اوضاع را ببیند و گزارشی برای حضرت سلیمان علیه السلام ببرد. وقتی حضرت سلیمان علیه السلام غیرت را در او دید، او را سفیر خود کرد. نامه نوشت و به هدهد داد و گفت: خود تو این نامه را میبری به آن ملکه میرسانی.
گاهی که من این داستان ها را میبینم، خود من هم یک عالمی پیدا می کنم. آدمی [مثل من وقتی] خیلی معرفت نداشت یک توقّعاتی پیدا می کند که استحقاق آن را ندارد. من به وجود نازنین ارباب همهی ما، صاحب مجلس ما … _ما یک آقایی داریم، ما یک سفرکردهای داریم، ما یک عزیز مصر وجودی داریم، ما یک امید فاطمهی زهرایی داریم_ به حضرت حجّت عجل الله تعالی فرجه عرض میکنم: آقا جان درست است که من کمتر از هدهد هستم، امّا قسم به مادرتان شما آقاتر از سلیمان علیه السلام هستید.
هدهد یک مقدار تأخیر کرد و سلیمان علیه السلام سراغ او را گرفت؛ آقا شما سراغی از این آلوده نمیگیرید که ببینید کجا گرفتار شده است؟ کجا گرگها او را خوردهاند؟ من زمان زیادی است که نزد شما نیامدهام و شما که همه جا بار عام دادید، پس مشکل از ناحیه شما نیست؛ بلکه مشکل از طرف ما است که نمیخواهید از من هیچ سراغی بگیرید، آقا جان.
از طرفی هم به خود نهیب میزنیم. شما حدّاقل این غیرت هدهد را داشته باشید و هر جا که دیدید خدا را معصیت میکنند، بروید به سلیمان خود بگویید. من در جریان فتنه، و همچنین گاهی در نگرانیهایی که امروز پیدا میکنم، [این مشکلات را] به رفقا میگویم و همچنین گاهی خود من به جمکران میروم و به آقای خود عرض میکنم.
حتماً شما هم این کارها را بکنید؛ چراکه صاحب دارید. سلیمان کجا و مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف کجا؟! حضرت خیلی مهربان است، خیلی آقا است. هم مشکلات شخصی خود را و هم مشکلات سیاسی کشور [را به آقای خود عرض کنید].شما همه جوان های دلداده، عاشق و سیاهپوش برای امام حسین علیه السلام هستید. همهی شما صاحب اشک هستید، همهی شما صاحب سوز هستید، چرا شما به آقا جان خود وصل نشوید؟! چه عذری دارید؟ همّت خود را بلند دارید. امّا باز هم میتوانم بگویم: تا یار که را خواهد و میلش… .
من که باشم که…
حضرت سلیمان این نامه را با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» آغاز می کند؛ «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»، یقیناً این نامه از سوى سلیمان است و سرآغازش به نام خداى رحمان و رحیم است
در آیهی قرآن آمده است که «إِنَّهُ کِتابٌ أُلقِیَ مِنْ سُلَیْمانَ». کتاب یعنی چه؟ [کتاب به معنای] نامه است. خدا در خدایی خود و با همهی عظمت خود، با همهی اقتدار خود، با همهی جلال خود، با همهی جبروت خود، با همهی جمال مطلق خود بندهنوازی کرده است و برای من و شما نامه نوشته است. من که خجالت میکشم؛ «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟». من کجا و یاد خدا کجا؟! خدا ما را یاد کرده است و برای ما نامه نوشته است.
مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت ما، عزیز سفرکردهی ما، که ما را گذاشت و رفت و ما را یتیم کرد، آقای بهجت ما، از خوشبختترین خوشبختهای عالم بود. هر چه خدا در خزینهی خود آدمهای ناب داشت، بر سر راه آقای بهجت رحمه الله علیه قرار داده بود. یکی از آنها مرحوم شیخ مرتضی طالقانی رحمه الله علیه بود.
توسل به حضرت امیر علیه السلام
شیخ مرتضی طالقانی از اوتاد و اولیاء و علمای بینظیر یا کمنظیر است. همشهری ما حاج هادی ابهری در حرم مولا امیر المؤمنین علیه السلام به حضرت عرض کرده بود: “یا امیر المؤمنین علیه السلام، من مسافر هستم و راه طولانی در پیش دارم. بلدچی میخواهم، رفیق میخواهم؛ نگذار که یک رفیق بد همراه من شود، از آن رفیقهای خوب میخواهم. یکی از آن خوبها را بفرست که با ما رفیق شود و دست ما را بگیرد.
در حرم حضرت امیر علیه السّلام این را گفت و آمد به مدرسهی آقا سیّد محمّد کاظم یزدی در نجف اشرف و در آنجا منتظر جواب امیر المؤمنین علیه السّلام بود؛ [در این زمان] دید که پیرمردی از یکی از این حجرهها بیرون آمد. نزدیک ظهر بود و پیرمرد رفت بالای بام مدرسه و اذانی گفت. همین که سیمای او را دید، فهمید یکی از آن خوبها او است. دید عجب باطن جمیلی دارد، عجب دلربا است. دل او را آب کرد.
منتظر [ماند تا] اذان او تمام شد، [ همین که] برگشت داخل حجره شود و حاج هادی دوید [تا به پیرمرد] برسد، پیر مرد در را بست و او بیرون از حجره ماند. حاج هادی نشست به گریه کردن و گفت: یا امیر المؤمنین، [رفیق خوب را به ما] نشان میدهی، بعد هم در را روی ما میبندی؟! شیخ مرتضی در را باز کرد و گفت: داخل بیا. رفت داخل و با هم نشستند به گریه کردن. حرف آنها گریه بود.
خر طالقان رفته است، پالان آن مانده است!
این شیخ مرتضی طالقانی رضوان الله تعالی علیه یک وقتی چوپان بود، کجا؟ در اطراف طالقان. مرحوم آیت الله علّامه آقا شیخ محمّد تقی جعفری رحمه الله علیه که با صدای او آشنا هستید وسخنرانیهای ایشان را در رادیو و تلویزیون زیاد شنیدید، آذربایجانی بود و لهجه ی آذری هم داشت؛ ولی فیلسوف بود، فقیه بود، متکلّم بود، حسینی بود، ولایی بود و حضرت علی علیه السلام را هم دیده بود.
این بزرگوار میگفت: من نزد آقا شیخ مرتضی طالقانی رضوان الله تعالی علیه درس میخواندم. روز آخری که دیگر بعد از آن او را ندیدم، رفته بودم درس بخوانم که دیدم دراز کشیده است و گویا حال او خوب نیست. تا من را دید، دست خود را بر ابروی خود گذاشت و گفت: برو آقا جان، درس تعطیل است! گفتم: آقا درس تعطیل نیست، حوزهها تعطیل نکردهاند. فرمود: به تو گفتم برو آقا جان، خر طالقان رفته است، پالان آن مانده است! فهمیدم که او آهنگ رفتن دارد. او حرف جدایی میزند. به گریه افتادم. برگشتم نزد او و به او گفتم: آقا، میخواهی بروی؟ نمیخواهی چیزی به من بدهی، بعد بروی؟ فرمود:
ای که دستت میرسد شو کارگر چون که از پا اوفتی خواهی زد به سر
تا جوان هستی، تا سرحال هستی، تا انرژی داری، تا قدرت داری، [کاری بکن]. این دشمن غدّار، نفس تو است، تا جوان هستی، [از پس آن بر بیا]. اگر اینقدر توان نداشته باشی که از عهدهی این دشمن بر بیایی، وقتی پیر شدی، دیگر نمیتوانی از عهدهی نفس بر آیی.
جبهه در جوانی، جنگ در جوانی، مقابلهی با آمریکا در جوانی، مقابلهی با طاغوت در جوانی [خوب است]. همهی طاغوتها، نفس امّارهی خود تو است. ببینم چقدر غیرت داری، چقدر همّت داری، چقدر کار میخواهی بکنی؟ فردا دیر است. هر کس میخواهد برای خود کاری بکند، در جوانی [باید به فکر آن باشد].
مرحوم شیخ مرتضی طالقانی رضوان الله تعالی علیه در حال چوپانی در بیابان بود؛ گوسفندهای مردم را برده بود به بیابان و در آنجا مشغول چراندن گوسفندها بود که یک تلاوت قرآن در آنجا نظر او را جلب میکند. حالا این تالی قرآن چه کسی بوده است؟ خدا میداند. ملک بود؟ نمیدانیم. از رجال الغیب وجود نازنین حضرت حجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده است، نمی دانیم ؟!
یاران رجال غیب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
۳۰ نفر تحت عنوان رجال الغیب در خدمت آقا جان من و شما هستند. وجود نازنین حضرت خاتم انبیاء، محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله، در معراج اشباح اوصیاء خود را دید و زندگی هر کدام از حواریّون آنها را دید. [در این هنگام] امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را غریب دیدند و حضرت گریه کرد. چون عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، ما شاء الله طولانی است و در این مدّت [بخاطر اینکه] در پس پردهی غیبت است، باید [ تنها و بدون یار] زندگی کند.
پیغمبر صلی الله علیه و آله گریه کرد و از خدا درخواست کرد که ایشان را تنها نگذار. تقدیر خدا هم بعد از دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله بر این قرار گرفت که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ما همیشه حدّاقل ۳۰ نفر را دارد. این یاران همسنخ خود او هستند و خود او اینها را انتخاب میکند و میسازد.
داستان یک جولا
سرسلسلهی عرفای ما که آخرین آنها آقای بهجت رحمه الله علیه بود، میرسد به آقا سیّد علی شوشتری. آقا سیّد علی شوشتری، در شوشتر یا در دزفول مدرسهی علمیّه داشته است و رئیس حوزهی علمیّهی آنجا بوده است. [ایشان در آنجا] قضاوت میکرده است و مردم نزد ایشان میآمدهاند و ایشان اجرای حد میکردند.
یک شب جولایی میآید و به او میگوید: بساط خود را جمع کن! با این قضاوتی که تو میکنی، به جهنّم میروی. ، یک جولا –بافنده- میآید و به یک مجتهد، عالم، متنفّذ اینچنین نهیب میزند. بعد معلوم میشود که این جولا از رجال الغیب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. حالا از کجا کشف میشود؟
یک سرباز در آن زمان زندگی می کرد که آدم بسیار پرهیزکاری بود. «در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری است.» او نیز شیوهی پیغمبرها را داشته است. چرا که او گماشتهی سرهنگ زمان شاهان قبل بود، ولی غذای آنها را نمیخورد؛ سرباز آمده بود نزد این جولا و گفته بود: من یک درآمد مختصری ماهیانه دارم که آن را به شما میدهم تا برای خود که غذا میگیری، یک غذای اندکی هم برای من بگیری. من در شبانه روز یک وقتی پیدا میکنم و میآیم اینجا و غذای خود را میخورم و میروم و همین کار را هم میکرده است.
یک وقتی آن سرباز به این جولا میگوید: من بنا است که یک هفتهی دیگر بمیرم. من از رجال الغیب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هستم و حضرت من را مأمور کرده است که شما را ببرم به جای خودم و به حضرت معرفی کنم. بسم الله، برویم!
این چنین جولای، آن مرجع، آن عالم، آن فقیه، آن قاضی، آن رئیس حوزه را از جای خود میکند و میگوید: برو نجف –روز آن را هم میگوید- بعد از چند روز در فلان ساعت در وادی السّلام من را خواهی دید. مرحوم آقا سیّد علی شوشتری به نجف میرود و در روز موعود به وادی السّلام میرسد.
می گوید: در آنجا منتظر بودم که یک وقت دیدم جولا در کنار من است. از آسمان آمد یا از زمین جوشید، نمیدانم؛ ولی در اطراف خود او را دیدم. یک مرتبه او را دیدم. در آنجا نسخه پیچید و او را راه انداخت. او هم ملّا حسین قلی همدانی را راه انداخت. ملّا حسین قلی همدانی که دریایی بود و در دامن او یک لؤلؤ و مرجانهایی پرورش داد.
[بنابر این تفاصیل،] احتمال میرود آن کسی که برای شیخ مرتضی طالقانی چوپان، قرآن خوانده است، از رجال الغیب حضرت بود و شاید هم خود حضرت بوده است.
گوش بعضیها وقتی که آقا قرآن تلاوت میکند [با صدای آقا] آشنا است. مرحوم سیّد بن طاووس اعلی الله مقامه میگوید: من حتی اگر حضرت را نبینم، ولی تن صدای او برای من آشنا است؛ جایی را که حضرت نماز میخواند یا قرآن میخواند، میفهمم [و می دانم که] آقای من است. تن صدای او برای من آشنا است. امام زمان عجل الله تعالی فرجه ما دل نداریم آقا؟! شما همیشه باید صدای گنهکارها را بشنوید.
نامه ی خدا
مرحوم شیخ مرتضی –آن وقت که شیخ مرتضی نبوده است، مرتضی بود- صدای [تلاوت قرآن] را که میشنود، با اینکه هیچ سابقه ای نداشته است، یک مرتبه میگوید: ببین، این نامهی خدا است. خدا به من نامه نوشته است. این عیب است که خدا با همهی عظمت خود من را به حساب آورده است و برای من نامه نوشته است؛ امّا اینکه من نتوانم نامهی او را بخوانم، شاید یک چیز سرّی باشد که نباید دیگران به من بگویند؛ بلکه باید خود من بروم و سرّ نامهای که خدا به من نوشته است را در بیاورم.
او گوسفندها را جمع میکند و به ده بر میگردد. مرحوم آقای جعفری رحمهالله علیه میگفت: من رفتم، ده را پیدا کردم و پرس و جو کردم. مرحوم شیخ مرتضی [که در آن زمان] نامزده داشته است، میرود و نامزد خود را طلاق میدهد، گوسفندها را به صاحب خود میرساند و میرود که نامهی دوست را بخواند تا آن راز و رمزی را که خدا در این نامه برای این بندهی خود نوشته است، در بیاورد تا بداند که خدا در این نامهی محبّتآمیز چه چیزی نوشته است. «میان عاشق و معشوق رمزی است، چه داند آنکه اشتر میچراند؟»
رفت [و مسیر را پیدا] کرد و راه افتاد.
شب آخر
آقای بهجت رحمه الله علیه یکی از افتخاراتی که برای خود بر میشمردند [این بود که] میفرمودند: شب آخر، من پرستار شیخ مرتضی طالقانی، رضوان خدا بر ایشان باد، بودم. مریض بود. بعضی از صلحای نجف آمدند ایشان را ببرند و در خانه از او پذیرایی داشته باشند. ایشان گفت: نخیر، از جای دیگر به سراغ ما آمده اند.
حالا ما مثلاً پرستار او بودیم؛ ولی آن شبی که رفتنی بود، به من هم گفت: «النّاس یصبحون»؛ مردم صبح میکنند «وَ یَقُولُونَ: ماتَ الشَّیخ»؛ یعنی این دیگر شب آخر من است. صبح شایع میشود که شیخ رفت، شیخ مرد. آقای بهجت رحمه الله علیه میفرمودند: آن شب اسراری به من گفت که نمیشود در جایی بازگو کرد. خیلی چیزها در آن شب به من گفت. اینکه گفتیم: «تا یار که را خواهد و میلش [به که باشد»، در اینجا صادق است.]
حالا شما بحمدلله، همیشه در اوّل منبر که قرآن خوانده می شود، آوای قرآن را میشنوید؛ ولی آیا هیچ وقت در ذهن شما آمده است که او من را یاد کرده است و برای من نامه نوشته است، ببینم از من چه میخواهد؟
سه محبوب فاطمه سلام الله علیها
حضرت صدّیقهی طاهره سلام الله علیها، مادر شما جوانها، مادر جوان شما، مادر بسیجی شما، مادر جانباز شما، فاطمه جان، بیبی جان فرمودند: دل من در زندگی دنیا به سه چیز خوش است و اگر این سه چیز نبود، هیچ دلخوشی برای زندگی در این دنیا نداشتم. «حُبِّبَ إِلَیَّ مِنْ دُنْیَاکُمْ ثَلَاثٌ»[۵] من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم (در روایات از پیامبر نقل شده و شامل این مضمون هم نمی باشد).
همهی شما هم بلد هستید؛ ولی وقتی ما میگوییم طور دیگری میشود. خود من هم همینطور هستم. این حرفهایی که به شما میگویم، در خود من هم اثر دارد. بیبی جان ما فرمود: من اگر در زندگی دنیا هستم، به سه چیز دل من خوش است؛ اول: «تِلَاوَهُ کِتَابِ اللَّهِ» خواند کتاب خدا. دوست دارم نامهی دوست خود را بخوانم. گاهی یک نامه را آدم ده بار میخواند، باز هم سیر نمیشود. مدام آن را باز میکند و میخواند. «تِلَاوَهُ کِتَابِ اللَّهِ». دلخوشی حضرت زهرا سلام الله علیها این است که کتاب الله را تلاوت کند.
سوره ها یی که بهشتی می کند
و بعد هم بیبی جان سلام الله علیها ما فرموده است: «تِلاوَهُ الرَّحمَن»، خواندن سوره ی الرحمن. سورهی الرّحمن عروس قرآن است. ۷۰ هزار ملک آن را بدرقه کردهاند تا آوردند به قلب پیغمبر صلی الله علیه و آله رساندند.
«وَ تِلاوَهُ الوَاقِعَه» خواندن سوره ی واقعه. سورهی واقعه که در روایات هم آمده است که برای وسعت رزق و برای بینیازی از لئام خلق مجرّب است. «وَ تِلاوَهُ الحَدِید» خواندن سوره ی حدید.؛ شش آیه اوّل سورهی حدید منطقه ی اسم اعظم است و از اسرار خاصّ پیغمبر صلی الله علیه و آله است که پیغمبر هم امیر المؤمنین علیه السلام را به این سرّ اختصاص داده است. «یُدعَی فِی أَهْلِ السَّمَاءِ أنَّهُ مِن إهلِ الفِردوس»؛ یعنی هر کس این سه سوره را مرتّب بخواند، در آسمانها او را نشان میدهند و میگویند: این اهل فردوس است. این سوره ها آدم را بهشتی میکند، آن هم فردوس.
این قرآن شریف بر حسب آیهای که خدمت شما تلاوت کردم هم «بَیانٌ لِلنَّاسِ»[۶] این آیات حجت و بیانى است براى (عموم) مردم است؛ یعنی، این، بیانى است براى عموم مردم، روشنگر است و ابهام را، شک را، تردید را برطرف میکند؛ هم در اعتقادات، هم در اخلاقیات، هم در اجرائیات؛ در این سه جبهه قرآن بیان است. علاوه بر اینکه روشنگر است، چراغ است، نور است، راهنما است، موعظه نیز است. قرآن موعظه است و موعظه دل را زنده میکند.
موعظه، احیا کننده ی قلب
وجود مقدّس مولای ما امیر المؤمنین علیه السّلام به آقازادهی خود، به امام حسن علیه السّلام (صحبت متفرقه) فرمودند: پسرم، «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ»[۷] قلبت را با موعظه زند کن؛ قلبت را با معجزه زنده کن. دل میمیرد، اگر بخواهی دل مردهی خود را زنده کنی، با موعظه زنده کن. موعظه دل آدم را زنده میکند و حیات میدهد، انرژی میدهد، نور میدهد.
اگر از اهل موعظه باشید، دل شما به [وسیله ی آن] پرواز میکند. «وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَهِ»؛ هم آن را زنده کن هم بمیران. زهد بر دنیا، بیعلاقگی بر دنیا آدم را میمیراند؛ اما چطور میمیراند؟ مرده خود اختیار ندارد. آدم باید به جایی برسد که «کَالمَیِّتِ بَینَ یَدَیِ الغَسّال» همانند مرده بین دو دست غسّال باشد باشد. یعنی هر چه خدا گفت همان است [و انسان به وسیله ی زهد باید مانند مرده ای در اختیار خدا باشد].
مصداق میت الاحیاء
دربارهی امیر المؤمنین علیه السلام این عبارت صادق است. ایشان میّت الاحیاء است. علی هیچکاره بود. او دربست در اختیار خدا بود. تمام حرکات او، سکنات او، جنگ او، صلح او [به خاطر خدا بود]. دیدید که دست او را بستند، اما هیچ نگفت؟ او غیرت الله بود؛ اما در پیش چشم او دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله را میزدند، هیچ نگفت! چرا چیزی نمیگفت؟ چون خدا میگفت: ساکت! موعظه اینگونه است. قرآن هم بیان است و هم موعظه. دیگر قرآن چیست؟ «شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ»[۸] و شفا است براى آنچه [ازبیمارىهاى اعتقادى و اخلاقى] در سینههاست
. إنشاءالله توضیح آن برای شب بعد.
[۱]– بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۳۷۲٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۸٫
[۴]– سورهی نمل، آیه ۲۰٫
[۵]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۹، ص ۳۴۱٫
[۶]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۸٫
[۷]– نهج البلاغه، ص ۳۹۲٫
[۸]– سورهی یونس، آیه ۵۷٫
پاسخ دهید