- مقام بندگی بالاتر از مقام نبوت
- عبودیت، مظهر ربوبت
- عبودیت مطلق، آزادی واقعی است
- من دوست دارم عبد الله باشم
- مال من باش، هر آیینه مال تو می شوم
- تمام عالم به دست ابوالفضل علیه السّلام است
- مقام حضرت ابوالفضل علیه السّلام
- حضرت عباس علیه السلام عبد بود
- اگر عبد بود…
- یهودی و روضه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام
- قمر بنی هاشم به دور شمس
- ذخیره ی امام حسین علیه السّلام
- مردانگی و رشادت عباس علیه السّلام
…این همان حرفی است که امروز این آقایان میگویند، امّا خدا [درباره ی آن ها] فرموده: دست آن ها بسته باد و لعنت بر آن ها که اینطور حرفی را میگویند.
منشأ اباحه گری و لااوبالی گری همین مسئلهی سخیف است. آن چیزی که خدای متعال برای بشر [به ارمغان] آورده، این است که بشر بندهی خدا است. چون همهی موجودات و از جمله انسانها مخلوق خدا هستند پس هر کسی مالک کار خود است، ما که خود را نساختیم؛ ما کار خدا هستیم. آیا خدا بر کار خود مسلّط نیست؟آیا کار خود او برای خودش نیست؟ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَََََََََََََََََََََََََََََََََِ»[۱]ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمىگردیم، «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونََََََََ» آیا آنان از غیر [آن] چیزى [که دیگران را از آن آفریدهاند،] آفریده شدهاند. یعنی آیا شما خود به خود درست شدید یا خود شما خودتان را درست کردید؟ معلوم است که هر دوی این مطالب، باطل است و کسی شما را ساخته است. حالا که دانستید کسی شما را ساخته است، [فرض کنید] شما هم چیزی ساخته اید و کسی بیاید ادّعای مالکیّت کند، آیا به او تعارض نمیکنید؟ آیا به او نمیگویید به تو چه ارتباطی دارد، خود من آن را درست کردم؟
خدا نیز انسان را خودش درست کرده است. خدا وقتی خودش چیزی را خلق کرده است آیا من میتوانم در برابر خدا بگویم من دوست دارم اینطور باشم ؟ تو که مال خود نیستی، یک نفر تو را ساخته، آن کسی که تو را ساخته تو کار او هستی.
بنابراین همینطور که دست هر کسی در ملک و در مال خود باز است؛ دست خدا هم در ملک و مال خودش باز است، این مسئله خیلی روشن است. منتها خدا به بشر آزادی داده است تا امتحان الهی تحقّق پیدا کند. بدون آزادی امتحان واقع نمیشود؛ چون آزادی عوارض دارد، خدا پیغمبران را فرستاده است و به ما قبلاً آگاهی داده است. اگر انسان با آگاهی آزاد باشد. انتخاب او درست خواهد بود. پیامبران برای این آمدند که راه را نشان دهند، «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»[۲] ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.انسان.
[به این معنی که] از اینجا به بعد مسئلهی آزادی و بندگی خود را نشان میدهد. ما فعلاً به شما میگوییم که «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ»[۳] هر چه مىخواهید انجام دهید. شما را رها کردیم وباشما اتمام حجّت کردیم، آدرس را به شما دادیم، امّا اگر خود شما بخواهید خطّ دیگری را که خطّ انحرافی است در پیش بگیرید فعلاً آزاد هستید.
خدای متعال شمر را خفه نکرد؛ خدای متعال دست حرمله را خشک نکرد که نتواند گلوی حضرت علی اصغرعلیه السلام را بزند. خدا به انسان آزادی داده است تا هر کسی هر طور است همان طور خود را نشان بدهد. اینجا است که امتحانات «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».تا شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید؟ می شود. اگر خدای متعال بنا بود به کافر مهلت ندهد، کافر پیمانه ی خود را نمیتوانست پر کند، آن خباثت و آن رذالت در کافر، ظرفیّت بالایی داشت و خود نشان نمیداد [تا بدانیم که این افراد] چقدر بد هستند و اگر بدها خیلی بد نباشند اعمال خوب، خوبها نیز بروز نمیکند. این [خوب و بد] در تقابل، همدیگر را معرّفی میکنند و نشان میدهند.
کربلا چند ساعتی پیکار شد گل به گل پیوست و خارش خار شد
مقام بندگی بالاتر از مقام نبوت
کسانی که خدا را پذیرفتند و راه خدا را قبول کردند؛ این ها مشیّت، اراده و آزادی خود را در چارچوب قانون خدا قرار میدهند، خطّ قرمزهای خالق خود را رعایت میکنند. اگر انجام واجب و ترک حرام را شروع کردند و [به این دو] حساسیّت نشان دادند و مدّتی بر این اصرار کردند، آرام آرام خدای متعال میل آن ها را ، عقربهی دل آنها را و ایمان آنها را بالا میبرد. دیگر همه جا دوست دارند ببینند فرمان خدا چیست؟ انسان اگر [بندگی خدا را] تمرین کرد ، اگر اوّل به واجبات و دوم به محرّمات خود [حسّاس بود، خداوند به او قدرت پرواز می دهد] ، اگر ما هم واجبات ، محرّمات ، فضائل و رذائل اخلاقی را رعایت کردیم قدرت پرواز پیدا میکنیم.
حضرت حق سبحانه و تعالی فرموده است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[۴]، حقایق پاک [چون عقاید و اندیشههاى صحیح] به سوى او بالا مىرود و عمل شایسته آن را بالا مىبرد. تا جان پاک ، پاک نباشد، نیّت و اخلاق پاک نباشد ، تا جان و باطن پاک نباشد، موتور انسان کار نمیکند. اگر موتور هواپیما یخزده باشد، نمیتواند پرواز کند. امّا اگر موتور هواپیما کار کند، شما سوخت مناسب را در آن بریزید و خلبان پشت آن بنشانید، هواپیما پرواز میکند. وجود شما برای پرواز است امّا شرط پرواز دو چیز است: یکی اینکه جان خود را، اخلاق خود را، نیّت خود را پاک کنید. دوم اینکه با نردبان عمل، که اگر خواستید تعبیر بهتر از نردبان کنید با شاه پَر عمل باید پرواز کنید. ایمان به تنهایی کافی نیست، ایمان، عمل لازم دارد تا انسان به قلّهی کمالات صعود کند. قلّهی کمالات رسیدن، مظهریّت تمام صفات خدا شدن است، مثل حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السّلام.
عبودیت، مظهر ربوبت
انسان اگر پاک زندگی کرد، خدا، خدایی خود را در وجود او نشان میدهد. هر چه از عظمت خدا برای انسان کشف و شهود شود، انقیاد او، ذوب شدن او، تواضع او و نهایتاً سرسپردگی او و دلشدگی او، به تدریج اوج میگیرد و به جایی میرسد که خود را در دامن خداوند میاندازد و میگوید اصلاً “من“ نیستم، هر چه تو بگویی همان است. [اگر انسان] به این مرحله رسید نام این مرحله، عبودیّت مطلق است که در کتاب شریف «مِصبَاحُ الشَّرِیعَه»[تعبیر آن آمده است].
آیا می دانید مصباح الشّریعه برای چه کسی است؟ مصباح الشّریعه مستند به امام صادق علیه السّلام است. روایاتی که در کتاب مصباح الشّریعهی امام صادق علیه السّلام است، آهنگ عرفانی دارد. در آنجا آمده است که «الْعُبُودِیَّهُ جَوْهَرٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّهُ»[۵]، اظهار فروتنى و طاعت و فرمانبردارى،جوهری است که غایت و انتهای آن ربوبیت است.
عبودیّت واقعیّتی است که ریشه در ربوبیّت دارد. یعنی اگر کسی بنده ی خدا باشد، شایستگی مظهریّت، برای ربوبیّت خدا را پیدا میکند. چگونه خدا در ربوبیّت خود همه را تحت پوشش گرفته است و در دامن رحمت خود همه را بالا میبرد و همه را اداره میکند؛ [بنده ی خدا نیز می تواند مظهر این ربوبیت باشد].
شما اگر در عبودیّت به جایی رسیدید که هیچ نقشی برای خود ندیدید و تسلیم محض بودید، [بنده ی واقعی هستید.] مثل حضرت ابراهیم علیه السلام که زن خود را به بیابان میبرد و به فرمان خدا او را در آن جا رها میکند. او یک مرد خیلی غیرتمند بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموند: پدر من ابراهیم علیه السلام غیور بود، غیرت او زیاد بود و غیرت من از پدرم ابراهیم هم، خیلی بیشتر است و غیرت خدا هم از من بیشتر است.
عبودیت مطلق، آزادی واقعی است
خدا غیرت را دوست دارد؛ چون خود او غیرت دارد. خدا از بیغیرتی خیلی ناراحت میشود، بیغیرتی خیلی بد است. این غیرت، بشر را از عوارض نگه میدارد. غیرت، انسان را از تعرّض بیگانه حفظ میکند. انسانی که غیرت ندارد، مرز ندارد. انسانی که غیرت ندارد، نه مال او، نه کشور او، نه عزّت او، نه ناموس او حفاظ ندارد و دیگر هر کس میتواند به او متعرّض شود.
حضرت ابراهیم علیه السلام در اوج غیرت بود؛ امّا زن جوان خود را در بیابان رها کرد. به نظر شما چرا؟ چون خدا گفته بود که او را در آنجا رها کن و ایشان چون و چرا هم نکرد. بچّهی زیبا و جوان خود را برد و در مسلخ خواباند، کارد را هم کاملاً تیز کرده بود که کار را یکسره کند و بچّهی خود را [قربانی کند]؛ [در ضمن] یک بچّه هم بیشتر نداشت که او تازه جوان شده بود و خیلی دوستداشتنی بود. چرا این کارها را کرد؟ چون خدا گفته بود.
این را عبودیّت مطلق میگویند. [حضرت ابراهیم علیه السلام] میگوید هر چه خدا بگوید، آن درست است و من هیچ ارادهای در برابر ارادهی پروردگار متعال ندارم. این نوع عبودیّت آزادی واقعی است. به نظر شما یعنی چه که این عبودیت آزادی واقعی است؟ آیا وقتی امر دائر است که انسان بندهی شهوت خود باشد و هر وقت هوس او گل کرد، هر کاری که دوست داشت انجام دهد، به نظر شما این انسان الآن آزاد است یا برده است؟ [روشن است که این انسان] بردهی شهوت خود و بردهی کثافت خود است.
آن کسی که خدا را بنده نیست، هزار ارباب دارد
وقتی پول، خیلی دل کسی را برده است، هر جا بوی پول میآید اصلاً اختیار ندارد، بیاختیار به دنبال پول کشیده میشود، رشوه باشد میگیرد، ربا باشد میگیرد، هر چیز ناپاکی را میخورد، به نظر شما این انسان اسیر است یا آزاد است؟ این انسان اسیر است. منتها اسیر یک چیز بدی است، اسیر چیز خوبی نیست.
بعضی اسیر قدرت هستند. وقتی صحبت منصب باشد، صحبت موقعیّت باشد یا میخواهد انتخابات شود [برای انتخاب شدن] آیا دیدید چقدر تملّق میکند؟ چقدر دروغ میگوید؟ تا اینکه رأی بیاورد و به هر چیزی اقدام میکند که رأی بیاورد. به چه علّت این کار را میکند؟ این اسارت است. اگر انتخابات آزاد بود، برای او مهم نبود و این کار را نمیکرد.
آن کسی که خدا را بنده نیست، برای خود هزار ارباب دارد. حضرت یوسف علیه السلام در زندان، مضمون آیهای را به همبندی های خود گفتند: «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[۶] اى دو یار زندان! آیا معبودان متعدد و متفرق بهتر است یا خداى یگانه مقتدر؟ به نظر شما انسان یک ارباب داشته باشد خوب است یا چندین ارباب داشته باشد؟ آدم موحّد یک ارباب بیشتر ندارد و آن فقط خدا است، امّا انسانی که خدا ندارد بردهی هر انسان بیارزشی می شود.
[به عنوان مثال] کسی عاشق چشم و ابرو میشود، کسی عاشق قد و بالا می شود، کسی عاشق زلف میشود، کسی عاشق پول میشود و کسی عادت هایی دارد؛ خود این عادتها بردگی و اسارت است. بعضی ها عادت به خمر دارند. بعضیها اسیر بستر نرم هستند، اگر یک زیراندز نرمی نداشته باشند نمیخوابند. [بعضی ها] اگر در خانهی خود نخوابند، نمیتوانند [در خانه ی دیگری] بخوابند، اینها همه بردگی و اسارت است.
اسلام آمده که همهی این زنجیرها را پاره کند، پر و بال انسان را آزاد کند تا انسان پیش خدا برود. انسان وقتی خدایی شد، بندگی او بندگی مطلق میشود . مقام بندگی در میان مقاماتی که خدا برای بشر منظور فرموده است از همه بالاتر است، از نبوّت بالاتر است، از رسالت بالاتر است، از ولایت بالاتر است، از امامت بالاتر است. همهی آنها شاخههای بندگی است. لذا در نماز ما واجب است که تشهّد بگوییم و در تشهّد هم واجب است، صلوات بفرستیم.
من دوست دارم عبد الله باشم
«أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» شهادت می دهم که محمّد بنده و رسول خداست. [در شهادت به نبوّت حضرت محمّد] اوّل عبد را میگوییم و بعد رسول میگوییم. اگر عبد نبود رسول هم نبود، چون عبد است رسول شده است. مرحوم شیخ شهاب الدّین اشراقی شهید رحمهالله نقل میکند که وقتی نبیّ مکرّم اسلام صلی الله علیه وآله به معراج رفتند، خدای متعال در آن جا، نهایت پذیرایی را از او به عمل میآورد.
در آن جا فقط خدا و عبد او بود ، هیچ کسی به آنجا نرفته بود که نبیّ ما به آنجا عروج کرد. خداوند متعال، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم را مخاطب قرار داد و گفت: مهمان من هستی میخواهم از طرف من یک تحفهای داشته باشی و ببری؛ یکی از این دو چیز را خودت انتخاب کن، میخواهی عبدالله باشی ، این مدال را به سینه تو بزنند و با این آرم برگردی یا حبیب الله؛ هر کدام را که میخواهی من تو را به آن نشانه ، آرم دار و نشاندار میکنم، خود تو یکی از این دو را انتخاب کن. وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه داشت: بارالها! پروردگارا! من دوست دارم عبد الله باشم، دوست دارم بنده باشم.
مال من باش، هر آیینه مال تو می شوم
و خدای متعال نیز فرمود: ای حبیب من؛ آن کسی است که عبد من است، حبیب من نیز هست. همهی امتیازات به دنبال عبودیّت است؛ در اثر عبودیّت، انسان به جایی میرسد که کار خدایی میکند. «عَبدی» این کلمه را خیلی از شما شنیدهاید و همیشه هم میشنوید؛ کلمه ی «عَبدِی» را خدا به تک تک بنده و جنابعالی میگوید، «عَبدِی» یعنی ای بندهی من «أَطِعنِی»، مطیع من باش، در اختیار من باش. «حَتَّى أَجعَلَکَ مِثلِى»[۷] اى بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود قرار دهم، نتیجهی این که تو خود را به من بدهی چیست؟ این است که من، تو را آیینهی خود میکنم. چطور تو را آیینهی خود میکنم؟ [به این شکل که] من قدرت دارم ولی قدرت من در وجود تو دیده میشود [و در نهایت] تو آیینهی قدرت من میشوی. من هر کاری را که بخواهم انجام دهم، نیازی ندارم که قشون جمع کنم مثلا اگر یک نفر را بخواهم از بین ببرم، میگویم بمیر و میمیرد، میخواهم زنده کنم میگویم، زنده شو و زنده می شود، به هر کسی هر چیزی که بخواهم بدهم تا اراده میکنم، انجام میشود. «یَقُولُ کُنْ فَیَکُونََََََُ»[۸] و روزى که [ارادهاش به آفریدن چیزى تعلق گیرد] مىگوید: باش، پس بىدرنگ مىباشد.
کن فیکونی اولیاء خدا
قبل از انقلاب، فرزندم مریض شد، او را به مشهد بردم. [در حالی که] دکتر پرهیز داده بود، دارو داده بود، ولی برای من قابل تحمّل نبود چراکه آن رژیم برای بچّهای که تازه در حال رشد است مناسب نبود. خلاصه به مشهد رفتیم وقتی از مسجد گوهرشاد وارد شدم که [به سمت] پایین بروم و داخل حرم شوم [در این هنگام] عزیز سفرکردهی ما، مراد ما، پیر ما، عشق ما آقای بهجت را دیدم؛ به آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه گفتم: آقا این بچّه اینطور است من هم او را از بیمارستان به خانه نبردم، از همانجا به اینجا آوردم. آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه فرمود: او را میبری و کنار ضریح میگذاری، دست خود را به کف حرم و به سنگ فرش حرم می مالی بعد دستت را به شکمش می کشی؛ [ان شاالله] فرزندت خوب میشود. ما هم بردیم [و این کار را انجام دادیم] ، از حرم که بیرون آمدیم این ورم شکم خوابید تا به امروز هم او را از چیزی پرهیز ندادیم.
این عمل را «کُن فَیَکُون»میگویند؛ هیچ مقدّمهای ندارد، دارو به خورد او ندادیم و او را در بیمارستان نخواباندیم. اگر امام رضا علیه السلام یک نگاه کند کار تمام است.
تمام عالم به دست ابوالفضل علیه السّلام است
حالا اینها را برای چه گفتم؟ برای اینکه امشب، شب عبّاس علیه السلام است، حضرت عبّاس علیه السلام خیلی مقامات دارد. الآن من با اطمینان دارم عرض میکنم حضرت ابوالفضل علیه السلام هر کاری را که بخواهد [و اراده کند که] انجام شود، میشود. حضرت ابوالفضل علیه السلام دستهای خود را داد و دست خدا شد و «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم»[۹] دست خدا بالاى دست آنهاست. حضرت ابوالفضل علیه السلام یک چنین مقامی دارد. القابی هم که در کتابها برای حضرت ابوالفضل علیه السلام نوشته شده همه قابل توجّه است.
حضرت ابوالفضل علیه السلام صاحب رایت است. پرچم قلب لشکر امام حسین علیه السلام [در دستان حضرت ابوالفضل علیه السلاماست]؛ پیغمبر صلی الله علیه و آله، علی را پرچمدار کرده بود. امام حسین علیه السلام، هم عبّاس علیه السلام را پرچمدار کرده بود. پرچم عزّت عالمین در دست حضرت ابوالفضل علیه السلام است. مرحوم آیت حق جمال السّالکین علاّمه میرزا علی قاضی اعلی الله مقامه که اهل باطن بود فرموده بودند: من باطن عالم را دیدم، خدای متعال تمام عوالم را به دست امام حسین علیه السلام قرار داده است امّا پیشکار حسین علیه السلام، ابوالفضل العبّاس علیه السلام است، یعنی امام حسین علیه السلام هم، هر کاری بخواهد انجام دهد به دست عبّاس علیه السلام خود انجام میدهد.
مقام حضرت ابوالفضل علیه السّلام
خدا آیت الله خوش وقت ما را با اولیایش محشور بدارد، کسی از ایشان پرسید: آقا مقام حضرت ابوالفضل علیه السلام بالا است یا مقام حضرت عیسی علیه السلام و موسی علیه السلام و ابراهیم علیه السلام ؟ ایشان گفتند: وجود ما که در آن حدّ نیست که اینها را کِیل کنیم، متر کنیم تا ببینیم کدام آنها وزینتر است، به ما چه ارتباطی دارد که بین انبیاء و حضرت ابوالفضل علیه السلام قضاوت کنیم؟ امّا یک چیز را هیچ کس نمیتواند انکار کند و آن این است گرههایی که خدا به دست حضرت ابوالفضل علیه السلام باز میکند به دست هیچ پیغمبری باز نمی کند. آیا غیر از این است؟ نه این ها همه واقعیّت است.
حضرت عباس علیه السلام عبد بود
خدای متعال برای حضرت ابوالفضل علیه السلام یک حسابی باز کرده. این حسابی که برای حضرت ابوالفضل علیه السلام باز شده برای چیست؟ برای تسلیم محض، بودن او است. حضرت ابوالفضل علیه السلام عبد بود، لذا در حرم او که میروید میگویید: «السَّلَامُ عَلَیْک أَیَّهَا الْعَبْدُ الصَّالِح» سلام بر تو ای بنده ی صالح. دیگر بالاتر از این مقام، ما مقامی نداریم. [حضرت عباس علیه السلام] عبد است.
اگر عبد بود…
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام از جلوی خانهی کسی عبور کردند آن شخص خیلی رفاه زده و دارای عیش، عشرت بود. [در آن خانه] کنیزها میزدند، میرقصیدند، آواز میخواندند، مِی می خوردن، در آن جا کارهای فاسد و بدبختی آور بود. حضرت که از جلوی خانهی او عبور میکرد کنیز خانه ،آشغالهای خانه را بیرون آورده بود، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام چند کلمهای با او سؤال و جواب کرد؛ ایشان فرمودند: صاحب این خانه برده است یا آزاد است؟ گفت: نه آقا خود او بزرگزاده است، ارباب است، کنیز دارد، نوکر دارد، مال دارد، حشم دارد، برده نیست. حضرت فرمودند: اگر بنده بود، این طور نبود.
بله؛ این [ فرمایش حضرت تنها] گفتن نبود، نمیدانم این کلمه چه چیزی داشت؛ موسی بن جعفر علیه السلام آمده بود او را چه کار کند و او را چه کار کرد. وقتی کنیز [به داخل خانه] برگشت. آن شخص گفت: چرا دیر آمدی؟ کنیز گفت: آقایی عبور میکرد از ما چنین سؤالی کرد و من هم چنین جوابی دادم. این شخص تکان خورد، با پای برهنه سراسیمه دنبال حضرت میگشت و می گفت: طبیب من کجا رفت؟ من مریض همان هستم. رفت تا آخر بنده شد و فوت کرد. انسان بنده و برده ی چه کسی باشد؟ خدا را؛ اگر انسان خدا را بندگی کرد ،آقای عالم است. حضرت ابوالفضل علیه السلام این مقام و این آقایی مطلق را دارد. ایشان باب الحوائج بین المللی است. حضرت ابوالفضل علیه السلام تنها برای مسلمانها باب الحوائج نیست.
یهودی و روضه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام
خدا همه مدّاحهای خوب و انقلابی ما را به حقّ حضرت زهرا [خیر دهد]؛ اینها عَلَم هستند، اینها چراغ هستند، اینها شمع جمع هستند، اینها مایهی رونق بازار ارباب ما امام حسین علیه السّلام هستند، بحمدالله آن ها در فتنه برای انقلاب و در همه جا سدّ محکمی هستند. خدا همهی آنها را حفظ کند.
مدّاحی به نام آقای خطیب بود که سال گذشته فوت کرد. ما روزهای اوّل ماه در خانه روضه داریم که ایشان میآمد روضهی ما را می خواند. او میگفت: در خیابان شیخ هادی یک یهودی زندگی می کند که همه ساله روز حضرت ابوالفضل علیه السلام روضه دارد و من هم میروم برای او روضه میخوانم. ما به او گفتیم: آیا یهودی هم با حضرت ابوالفضل علیه السلام [سروکار دارد]؟ گفت بله. [ایشان گفتند: زمانی] بچّهی او مریض بوده، دکترها او را ناامید کردند، روز تاسوعا بود که دکترها گفته بودند بچّهی خود را ببر دیگر فایده ندارد. او از بیمارستان با یأس رفته بود و به دستههای سینهزنی که یا ابوالفضل علیه السلام میگفتند، رسیده بود. [در همان جا به حضرت ابولفضل علیه السّلام] گفته بود: ای ابوالفضل مسلمانها؛ بچّهی من را شفا بده. [در همان جا] شفای او را گرفته بود؛ اسم او را عوض کرده بود و ابوالفضل گذاشته بود. [به همین دلیل بود که] همه ساله آقای خطیب میرفته برای او روضه میخوانده. این برای بندگی است. آنهایی که دنبال آزادی میروند نوکر هستند، نوکر شهوت خود هستند، نوکر کثافت خود هستند، بعضیها نوکر آمریکا هستند، نوکر غرب هستند.
قمر بنی هاشم به دور شمس
شما جوان ها عبد الحسین علیه السّلام هستید، شما عبد العبّاس علیه السّلام هستید، هر کسی که عبد العبّاس علیه السّلام است، در واقع عبدالله است. عبّاس علیه السّلام رنگ خدا دارد «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۱۰] رنگ خدایى (بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام؛) و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟ دیگر در عالم رنگی بهتر از او نیست، او [در محضر حضرت] همهی رنگهای خود را باخت و فقط رنگ خدا داشت؛ لذا یک جا حضرت ابوالفضل علیه السّلام خود را نشان نداد، همهجا مطیع بود، همانند قمری که به دور شمس میگردد و این قمر بنی هاشم، قمر شمس وجود حسین علیه السلام بود. هیچ وقت، لحظهای خودش نبود، تمام وجود او ذوب در حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام بود. امیر مؤمنان علیه السّلام، حضرت ابوالفضل را برای روز عاشورا ذخیره کرده بود. من این را شنیده بودم ولی خود من هم در یکی از مقاتل آن را دیدم.
ذخیره ی امام حسین علیه السّلام
نوشتهاند در جنگ صفّین، امیرالمؤمنین علیه السّلام دستور داد که حضرت ابوالفضل علیه السّلام نقاب به صورت [بزند و حمله کند. او نیز نقاب زد] و حمله کرد و ضرب شصتی نشان داد. صف را طومار کرد و تا آخر رفت و یک جولانی داد و برگشت. همه مات و مبهوت شدند و گفتند: این چه کسی بود که با این نقاب آمد و این طور فتح درست کرد؟ مالک اشتر خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و با اعجاب گفت: یکی آمده و کمک شایانی به ما کرده است، اگر مرتبهی دیگر، حمله کند ما پیروز هستیم. حضرت امیر علیه السّلام به ابولفضل علیه السّلام فرمودند که نقاب خود را بالا بزن، وقتی او نقاب را بالا زد همه دیدند که آن شخص ماه بنی هاشم است. مالک اشتر عرض کرد: آقا دستور بدهید یک حملهی دیگر انجام دهد. امیر المؤمنین علیه السّلام بر حسب این نقل فرمودند: نه مالک؛ این ذخیرهی حسین من است و برای روز دیگری است.
عبّاس ۳۰ سال منتظر ماند که عاشورایی بیاید و امام حسین علیه السّلام دستوری بدهد تا یک ضرب شصتی مثل ضرب شصت پدر خود امیر المؤمنین علیه السّلام نشان دهد.
امّا همان چیزی که دست پدر او را بسته بود، دست عبّاس علیه السلام را نیز دینش [بسته بود] که نمیتوانست کاری انجام دهد.
مردانگی و رشادت عباس علیه السّلام
حضرت ابوالفضل علیه السّلام در روز عاشورا موقعیّت جنگی پیدا نکرد؛ او سقّا بود، مأمور بود که این بچّهها تشنه نمانند، وقتی هم آمد نزد ابی عبدالله علیه السّلام عرضه داشت: همه رفتند، حالا دیگر اجازه بدهید من نیز بروم. تعبیری که امام حسین علیه السّلام در مورد حضرت ابوالفضل علیه السّلام کرد، فرمود: «أَنتَ العَلاَمَهُ مِن عَسکَری» تو نشانه ی لشگر من هستی، ایشان نفرمود که تو پرچمدار هستی بلکه فرمود: عبّاس تو پرچم من هستی، این لشکر، این جبهه را با تو میشناسند، اگر تو نباشی حمله به خیمهها شروع میشود. حضرت ابوالفضل علیه السّلام یک جملهای گفت که دریای وجود امام حسین علیه السّلام را متلاطم کرد، ایشان عرضه داشت: «لَقَدْ ضَاقَ صَدْرِی» به خدا قسم سینه ام تنگ شده است، یعنی من تحمّل العطش رقیّه را ندارم، تحمّل دیدن لبهای خشک علی اصغر را ندارم. «لَقَد ضَاقَ صَدرِی مِنَ الحَیاهِ» به خدا قسم سینه ام تنگ شده است از زندگی، ابی عبد الله علیه السلام فرمودند: عبّاس من؛ حالا که دیگر سینهی تو تنگی میکند پس برو اوّل مقداری آب برای بچّهها بیاور.
امام حسین علیه السّلام مأموریّت آب به او داد نه اینکه مأموریت جنگ به او داد و در این جهت هم عبّاس [به سمت لشگر] رفت. ۵۰۰ تیرانداز بر شریعه ی فرات مأموریت داشتند [و وقتی که حضرت نزدیک شریعه آمد]، شروع به تیرباران کردند، مثل باران تیر میآمد؛ ولی عبّاس علیه السّلام اعتنایی به این تیرها نداشت؛ رفت و کنار آب قرار گرفت. آنجا دست خود را زیر آب برد همینکه بالا آورد تا بخورد «فذَکَرَ عَطَشَ الحُسِینَ» یاد تشنگی حسین افتاد، با خود گفت: میخواهی چه کنی؟ نمیدانی لبهای حسین خشکیده است تو میخواهی آب بخوری؟ ایشان آب نخورد؛ مشک خود را پر کرد. امّا قسمت او نشد مشک را بیاورد. ایشان از داخل نخلستان میآمد که درگیر نشود؛ امّا کمین کرده بودند؛ دست راست او قطع شد، دست چپ او قطع شد؛ مشک را به دندان گرفت. وقتی تیری به مشک او زدند، دیگر امید او ناامید شد. [در آن لحظه] نه آب دارد که به خیمهها ببرد؛ نه دست دارد که بتواند [از خود دفاع کند.]
دشمن وقتی دید که عبّاس دست ندارد دور عبّاس را احاطه کردند. نمیدانید چه به سر اباالفضل علیه السّلام آمد وقتی ابی عبد الله علیه السّلام صدای عبّاس را شنید «یَا أَخَاهْ أَدرِک أَخَاک»، برادر، برادر خود را دریاب. به سرعت ابی عبد الله علیه السلام کنار بدن عبّاس علیه السلام آمد. وقتی در مسیر میآمد، دیدند که ایشان از ذوالجناح پیاده شده و چیزی را برداشته و میبوسد، فکر کردند ورق قرآن است که پیدا کرده امّا دقّت کردند دیدند دست قطع شدهی برادر خود را میبوسد.
بچّهها منتظر بودند، لحظهشماری میکردند، دیدند عمو دیر کرده است.
آیا دیدهاید کسی مسافر عزیزی داشته باشد و مثلاً آن مسافر بگوید: سر فلان ساعت میآیم و آن ساعت نیامده باشد؟ این چنین کسی مدام دلشوره میگیرد، بیرون در میآید، می بیند که نیامده، سر کوچه میآید، مدام سر میکشد، مدام می گوید: پس چرا دیر کرد؟
ابوالفضل علیه السّلام دیر کرده است. برای هیچ شهیدی، بانوان از خیمه بیرون نیامده بودند چراکه امام حسین علیه السّلام اجازه نداده بود که از خیمه بیرون بیایند امّا در اینجا، این بچّهها یکی یکی از خیمهها فاصله گرفتند و سر راه علقمه را پر کردند، همه آنجا نشستند، منتظر بودند از عمو خبری بیاید امّا عمو نیامد. دیدند ابی عبد الله علیه السّلام میآید امّا «بَانَ الإِنکِسَار عَلَی وَجهِهِ» صورت او شکسته شده بود. امام حسین علیه السلام وقتی علیّ اکبر را از دست داد شکسته نشد، قاسم را از دست داد شکسته نشد، امّا دیدند خم شد. ناز دانه جلو رفت، گفت؛ پدر، «أَبَتَاه»، عمو دیر کرده، چرا نیامده است؟
«هَل لَکَ خَبَرٌ مِن عَمِّی العَبَّاس»، آیا از عموی من خبر داری؟ نمیدانم این زمان حال است یا واقعیّت است، میگویند امام حسین علیه السلام زینب سلام الله علیها را کنار کشید و فرمود: خواهر من برو لباس بچّهها را عوض کن دیگر کار تمام شد، برو گوشوارهها را از گوش بچّهها دربیاور.
[۱]– سورهی بقره، آیه ۱۵۶٫
[۲]– سورهی انسان، آیه ۳٫
[۳]– سورهی فصلت، آیه ۴۰٫
[۴]– سورهی فاطر، آیهی ۱۰٫
[۵]– مصباح الشریعه، ص ۷٫
[۶]– سورهی یوسف، آیه ۳۹٫
[۷]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۱۵، ص ۳۶۱٫
[۸]– سورهی انعام، آیه ۷۳٫
[۹]– سورهی فتح، آیه ۱۰٫
[۱۰]– سورهی بقره، آیه ۱۳۸٫
پاسخ دهید