آن گرامی به پیامبر شباهت بسیار داشت، مردی بود، گندم گون، میانه بالا و میان باریک قوی هیکل و سنگین وزن، صورتی گرد داشت و ریشی سیاه، پوستش نرم و لطیف بود و صدایش نیکو، تابنده روی، پیوسته ابروی و پیچیده موی بود. چشمانی بزرگ، بینی کشیده، و دندانهایی درشت داشت، به گاه خنده دندانهایش چون درّ می درخشید، قهقه نمی زد.

و چون خنده اش تمام می شد می فرمود: خدایا بر من خشمگین مشو، رخسارش را خالی زینت بخشیده بود، و بدنش خال قرمزی داشت و سرش به پائین متمایل بود، چون خشمگین می شد، خشمگینانه به آسمان می نگریست، چنانکه بیننده خشم را در چهره اش می دید.

اوصاف

جانشین پدر بود و بزرگ علویان، در علم و تقوا، زهد و پارسایی بزرگی و آقایی سرآمد بنی هاشم بود، نامش در میان مردم مشهور بود و بزرگی اش دربین شیعه و سنی آشکار و دوست و دشمن به فضل و برتری اش معترف.در میان سران مذاهب و بزرگان فقها، علم و فضلش ضرب المثل بود.

مسلمانان در هر مساله ای در می ماندند به گنجینه دانش وی روی می آوردند.

دانشمندان بزرگ در نزد وی چون کودکی دانش آموز، در نزد معلم، بودند.

«جابر بن عبدالله انصاری» آخرین بازمانده یاران پیامبر، در مجلس درسش حاضرمی شد و علم می آموخت. ارباب مذاهب و جویندگان دانش، پرسشهای مشکل خود را ازحضرتش می پرسیدند.

عبادت

همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیادمی خواند و چون سر از سجده بر می داشت. سجده گاهش از اشک چشمش تر شده بود.

امام صادق فرمود: پدرم در مناجات شبانه اش می گفت:«خدایا، فرمانم دادی نبردم،نهیم کردی، اطاعت نکردم، اکنون بنده ات، نزد تو آمده و عذری ندارم».

آنگاه که به سفر حج می رفت، چون به حرم می رسید، غسل می کرد، کفشهایش را در دست می گرفت و مسافتی را پیاده می رفت. و چون وارد مسجد الحرام می شد به کعبه نگاه می کرد و با صدای بلند می گریست، غلامش افلح می گوید:با امام باقر حج گزاردم، چون وارد مسجدالحرام شد، به «بیت» نگاه کرد و گریست تا آنکه صدایش بلند شد،گفتم: «فدایت شوم، مردم به شما نگاه می کنند، آهسته تر گریه کنید»، فرمود: «وای بر تو ای افلح، چرا گریه نکنم، شاید خداوند از رحمت به من نگاه کند، و فردای قیامت بدین سبب، نزدش رستگار شوم». حتی در شب وفاتش، مناجات شبانه اش را ترک نکرد. چون غمگین می شد، زنان و کودکان را جمع می کرد، او دعامی کرد و آنها آمین می گفتند.

مهابت و شجاعت

علم و تقوایش، زهد و پارسایی اش، چنان عظمت، جلالت و ابهتی به وی داده بود که کسی نمی توانست او را سیر نگاه کند.

و دانشمندان بزرگ از جمله «حکم بن عتیبه» با همه عظمت و بزرگی اش، در نزد او، کودکی دانش آموز می نمود، یکی از همراهان هشام بن عبدالملک خلیفه اموی، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را دید، تصمیم گرفت با طرح سوالی او را شرمنده کند، و چون به نزد آن گرامی رسید و چشمش به او افتاد، تنش لرزید، رنگش پرید و زبانش بند آمد. یا آنکه در میان مردم چون یکی از آنها بود، و از متواضع ترین مردم به شمار می آمد، ولی در مقابل ستمکاران، شجاعانه می ایستاد و از حق و حقیقت دفاع می کرد. آنگاه که خلیفه اموی هشام بن عبدالملک، آن حضرت را به دمشق احضار کرده بود، در مجلسی که تمام سران اموی گرد آمده بودند ابتدا هشام و سپس دیگر بزرگان بنی امیه آن حضرت را سرزنش کردند.

مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بیت پیامبر دفاع کرد، چنانکه هشام از سخن آن حضرت، که امویان را غاصب حقوق اهل بیت معرفی می کرد، به اندازه ای خشمگین شد که فرمان داد امام را زندانی کنند. در مجلسی دیگر در نزد هشام در حالی که درکنار او و بر تخت وی نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانیت خانواده خود را اثبات کرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، که صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.

رفتار با یاران و دیگر مردم

آن بزرگوار، یارانش را به همدردی و برادری و نیز یاری مسلمانان سفارش می کرد و می فرمود: «دوست داشتنی ترین کارها نزد خدا این است که مسلمانی، شکم مسلمانی را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند».

 

با همه مهربان بود. حتی با کسانی که نسبت به او رفتار بدی داشتند، از بدکاران در می گذشت، اگر نیمه شب مهمانی می رسید با مهربانی در به رویش باز می کرد و در بازکردن بار و بنه اش به او کمک می کرد، در تشییع جنازه مردم عادی شرکت می کرد، لغزشهای یاران را نادیده می گرفت و می فرمود: «اصلاح امور زندگی و روش برخورد با مردم چون پیمانه پری است که دو سوم آن زیرکی و یک سوم آن گذشت است».

از تحقیر مسلمانان نهی می کرد و به غلامان و کنیزانش می فرمود: «گدایان را گدا ننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدا بزنید».

در امر اصلاح جامعه و جلوگیری از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش می کرد آنگاه که از دزدی افرادی آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والی مدینه تحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.

یاران و همراهان را غذا می داد و چون کمی از آنان فاصله می گرفت در برخورد مجدد با آنان چنان احوال پرسی می کرد که گویا مدتها است آنها را ندیده است.

آراستگی ظاهر

موی سرش تمیز و مرتب بود و می فرمود: «هرکس موی نگه می دارد، آنرا مرتب کند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه کند، ریش خود را کوتاه می کرد و خطمی گرفت و موهای دو طرف صورت و زیر چانه اش را می سترد، حجامت می کرد. دستها و ناخنهایش را حنا می گرفت. دندانهایش را که سست شده بود، با طلا محکم کرده بود انگشتری در دست می کرد، نقش انگشتری اش «العزه لله» بود.

غذا خوردن

غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم می کرد، و آنچه را در اطراف سفره ریخته بود، اگر در خانه بود، بر می داشت و اگر در بیابان بود برای پرندگان وا می نهاد.

میهمانی دادن

غذا دادن به مومنین بویژه شیعیان را بسیار مهم می شمرد و به یاران خود سفارش می کرد، که دوستان و هم کیشان خود را میهمان کنند و غذا بدهند می فرمود: «کمک به خانواده یک مسلمان و سیر کردن شکمشان و بی نیاز کردن آنها از مردم، برایم از هفتاد حج بهتر است» به سیر کردن شکم خیلی اهمیت می داد. و سیرکردن یک نفر نزد وی از آزاد کردن یک بنده بهتر بود.

خانه اش منزلگاه شیعیان، مسلمانان، غریبان و رهگذران بود، میهمان زیاد به خانه می برد. به میهمانان غذای لذیذ می داد، اجازه نمی داد میهمانش کاری انجام دهد.

تجارت و کار

یارانش را به کار و کسب تشویق می کرد، از شغل آنها می پرسید. اگر بیکار بودند، سفارش اکید می کرد که به کاری مشغول شوند و می فرمود: «من کسی را که کار و کاسبی را رها کرده و به پشت بخوابد و بگوید؛ خدایا روزیم ده، دشمن دارم» به یکی از یارانش که بیکار بود فرمود: «مغازه ای بگیر، جلویش را جاروب کن و آب بپاش، بساطی در آن بگستر، چون چنین کنی وظیفه ات را انجام داده ای!» به یارانش سفارش می کرد که اگر آب یا زمینی را می فروشند حتما با پول آن آب و زمین بخرند. آن گرامی تنها سفارش به کار نمی کرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویش می رفت و حتی در هوای گرم تابستان، عرق ریزان کار می کرد. آن حضرت می فرمود: «دنیا چه یاور خوبی برای طلب آخرت است» و غلامان خویش را به کاری وامی داشت بر آنها سخت نمی گرفت و آنها را در انجام کار آزاد می گذاشت، اگر کارشان سنگین و مشکل بود خود نیز به آنها کمک می کرد و می فرمود: «هرگاه غلامان خود را به کار می گیرید، و کار بر آنان سخت است خودتان نیز با آنان کار کنید».

سخاوت و بخشش

امام باقر(ع) با آنکه درآمدش کم، خرجش بسیار و عیالوار بود، در عین حال بخشندگی اش بین خاص و عام آشکار و بزرگواری اش – مشهور، و فضل و نیکی اش معروف بود، افراد زیادی به امید بهره مندی از جود و کرمش به سویش می شتافتند و هیچ یک ناامید بر نمی گشتند. هرکس به خانه اش وارد می شد، از آنجا بیرون نمی رفت، مگر آنکه غذایش می داد، لباس نیکویش می پوشاند و مبلغی پول به او می بخشید بخشش او به حدی بود که مورد اعتراض نزدیکان قرار گرفت. آن حضرت یاور بیچارگان، یار درماندگان و دستگیر در راه ماندگان بود.

هرگاه شیعیانش از شهرهای دیگر به دیدارش می رفتند. زاد و توشه راه، لباس و جایزه شان می داد، و می فرمود: «پیش از آنکه ملاقاتم کنید اینها برایتان آماده شده بود».

جایزه هایش بین پانصد تا هزار درهم بود. هم خود می بخشید و هم به یاران و خویشانش سفارش می کرد که بخشنده باشند، در یک روز هشت هزار دینار به مستمندان مدینه بخشید و خانواده ای را که یازده نفر بودند و همه غلام و کنیز بودند آزاد کرد. به سبب بخششهایش نیازمندان زیادی به منزلش مراجعه می کردند و آن حضرت به غلامان و کنیزانش سفارش می کرد که آنها را تحقیر نکنند و گدا ننامند بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدا بزنند. هر روز جمعه یک دینار صدقه می داد و می فرمود: «نیک و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان می شود» و نیز می فرمود: «نیکی، فقر را می زداید و بر عمر می افزاید و از مرگ بد پیشگیری می کند». پیوسته یارانش را به همدری و دستگیری یکدیگر سفارش می کرد و می فرمود: «چه بد برادری است، برادری که چون غنی باشی همراهت باشد و چون فقیر شوی تو را تنها بگذارد». و می فرمود: «برادری آنگاه کامل است که یکی از شما دست در جیب رفیقش کند و هرچه می خواهد برگیرد».

ضدیت میان بنى امیه و بنى هاشـم، که از بعثت پیامبر تشدید شده بـود، در شهادت امام حسین به اوج خود رسید. پس از شهادت امام حسیـن(ع) که بزرگ خاندان علوى بود، دوستداران و شیعیان اهل بیت به سه گروه عمده تقسیـم شدند. گروهى گرد محمد بـن حنفیه، که فرزند علـى(ع) و از لحاظ سنى بزرگ خاندان علـوى بـود، جمع شـدند، گـروهـى اندک به خانـدان امام حسـن(ع) پیوستند و عده اى انگشت شمار هـم، امام سجاد(ع) را، امام خویـش شمردند.

با روى کار آمدن عبدالملک بـن مروان، حکـومت امـوى نیرویى تازه گرفت و تبلیغات بنى امیه بر ضد بنى هاشـم ادامه یافت. از اینرو امکان هیچ گونه تبلیغى براى معرفى امام سجاد(ع) و مکتبـش باقى نماند و تعداد یارانـش از شمار انگشتان دو دست تجاوز نکرد. وقتى عمر بـن عبدالعزیز به حکـومت رسیـد، به سبب اصلاحات وى، فضاى بـاز سیاسـى تـازه اى ایجاد شـد و امام باقـر(ع) فـرصت یافت تا خـود و مکتب امامت را معرفـى کنـد و بـر شمار یارانـش بیفزاید. امام باقر(ع) در دوران امامتـش بزرگ خانـدان علـوى، بویژه بزرگ خاندان فرزندان امام حسیـن(ع) بود، و علم، بخشندگى، زهد و تقـوایـش زبانزد خاص و عام. فقهاى بزرگ و بنام حجاز در برابـر گنجینه دانش وى، چـون کودکى دانـش آموز مى نمودند و مسئله هاى مشکل خـود را از حضرتش مى پرسیدند. احترامى که جابر بـن عبدالله انصارى، آخرین بازمانده اصحاب پیامبر(ص) در کـودکى به آن حضرت مى گذاشت بر شهرت و محبـوبیت وى در بیـن دانشمندان و مردم افزود و حکومت اموى را در وحشت فرو برد. از اینرو، پیـوسته وى را زیر نظر گرفت و مزاحمتهایى برایـش فراهـم آورد. به طور کلى برخـوردهاى نامناسب با امـام باقـر را مى تـوان در سه بخـش جاى داد:

 

الف) حکومتهاى وقت

ب) فرقه هاى مذهبى

ج) خویشاوندان و دیگر مردم

 

الف) برخورد حکومتهاى وقت با امام

بیشتریـن مزاحمتهایى که از طرف حکومت براى امام فراهم می آمد، در زمان هشام بـن عبـدالملک بـود. هشـام گاه افـرادى را بـراى مناظره بـا امام مـى فرستاد تا مسئله هاى مشکل را از وى بپـرسنـد، شایـد حضـرت از پاسخ دادن باز ماند و شخصیت معنـوى و نفـوذ گستـرده اش در هـم بشکنـد؛ ولـى بیشتـر اوقـات کار بـر عکـس مـى شـد و پـاسخهاى مناسب امام بـر عظمت و محبـوبیت وى مـى افزود. گـاه به بهانه هـاى مختلف او را به دمشق احضـار مى کرد و مـى کـوشیـد با تـوبیخ و سـرزنـش وى در جمع بزرگان شام، شخصیت معنـوى اش را خرد کند؛ ولـى از ایـن کار نیز بهره اى نمـى برد و پاسخهاى امـام، شـوکت ظاهـرى هشـام را درهـم مـى شکست.

ب) فرقه هاى مذهبى

جـابـر بـن عبـدالله انصـارى از طـرف پیـامبـر مـامـور بـــود که سلام آن حضرت را به امام باقر برساند. جابر که سـن زیادى از وى گذشته بود، پیوسته در مسجد مى نشست و باقر را صدا مى زد. پـس از آنکه امام باقر را در مکتبخانه اى پیدا کرد، هر روز صبح و عصر به منزل امام سجاد مـی آمد؛ با امام باقر مى نشست سخـن مى گفت و از او علم می آموخت. مردم مدینه، که به جابر به عنـوان آخریـن صحابى زنده پیامبر بسیار احترام مى گذاشتند، ایـن کار را (رفتـن جابـر به نزد امام) جسارت و بـى ادبـى امام بـاقـر مـى دانستنـد. از آن به بعد، امام بـاقـر به احتـرام جابـر به منزل وى مـى رفت و با او به مذاکـره مـى پـرداخت. چـون امام بـاقـر بـى واسطه از پیامبر(ص) حدیث نقل مى کرد، مردم مدینه دروغگـویـش مى خـواندند؛ و چـون حدیث را از طریق جابر نقل مى کرد، او را تصدیق مى کردند. از ایـن روى با آنکه جابر از امام باقـر(ع) علـم مـی آمـوخت امام سخنان پیامبـر را از طـریق جابـر نقل مـى کرد. بسیارى از خـوارج و دیگر دانشمنـدان حجاز به حضـور امام می آمـدند و با وى به مناظره مـى پرداختنـد. در برابـر مقام علمى امام سر تعظیـم فرود می آوردند و به ستایـش آن حضرت مـى پرداختند. مناظره هاى امام با رئیـس خـوارج، ابـوحنیفه، عمرو بـن عبید، راهب مسیح شـامـى، طـاووس یمـانى و … معروف است.

ج) خویشاوندان و دوستان

امام باقر(ع) از طـرف پیروان و دوستانـش نیز آزار مـى دیـد. بـرخـى از پیـروان وى اهل غلـو بـودنـد و ادعاهـاى واهـى کـردند.

امـام آنها را لعنت کـرد، از آنها بیزارى جست و به شیعیان نیز دستـور داد از آنها دورى بجویند.

حضرت از سوى خویشاوندانش مانند عبدالله بن حسن، زید بـن حسـن و ابوهاشم فرزند محمد حنفیه نیز آزار دید.

زیـد بن حسـن که بر آن حضرت رشک مـى برد، از وى پیـش هشام بـن عبـدالملک سعایت کرد و امام(ع) سرانجام به دستـور هشام و به دست زید، مسمـوم شد و به شهادت رسید.

  منبع: سخن تاریخ