ظهور وهابیت درباری

یکی از عمده ترین گرایش های وهابیت که فعالیت و تأثیرگذاری بیشتری در جوامع اسلامی داشته است، وهابیت درباری است؛ به طوری که غالب گرایش های آن از این جریان منشعب شده ‌اند ؛ مانند وهابیت تکفیری و نوسلفیان.

 وهابیت درباری از روز نخست، وجود خویش را مدیون حکّام آل سعود بودند؛ زیرا زمانی که محمد بن عبدالوهاب، مؤسس این فرقه، از شهر عیینه رانده شد، به دلیل داشتن تفکراتی افراطی و تکفیر مسلمانانی که زائر حرم شریف نبوی(ص) بودند، حتی در میان نزدیکان خود نیز جایگاهی نداشت. او پس از آنکه به شهر درعیه وارد شد با حاکم آن دیار مذاکره کرد در نتیجه محمد بن سعود از او خواست که امام مردم باشد تا بر گرد او جمع شوند و اسلام را بنا به تعریف او بشناسند و به او و فرزندانش رجوع کنند. در مقابل محمد بن عبدالوهاب نیز به او وعده داد که اگر او را یاری کند، فتوحات و غنایم بسیاری نصیب او شود که همین اتفاق نیز افتاد و محمد بن سعود با محمد بن عبدالوهاب بیعت کرد و پس از مدت کوتاهی با حکم محمد بن عبدالوهاب و مشرک خواندن مسلمین به شهرها و روستاهای جزیره العرب حمله کرد و به غارت اموال مردم آن دیار پرداخت، تا جایی‌که  شهر درعیه پر از ثروت و غنایم شد.[۱] پس  می‌توان پیمان محمد بن عبدالوهاب با محمد بن سعود را نقطه آغاز فعالیت و ظهور علمای وهابیت درباری دانست. برهمین اساس قدرت و ضعف علمای درباری همیشه وابسته به قدرت گرفتن و ضعف حکومت آل سعود بوده است و در سه دوره حکومت آل سعود، وهابیت درباری نیز در کنار این خاندان به پوشاندن لباس مشروعیت بر پیکر اعمال این خاندان و ترویج تفکرات محمد بن عبدالوهاب پرداخته است.

علمای وهابی درباری و مخالفت‌ها

در دهه ‌ها ی اخیر بعضی از علمای وهابی به مخالفت با درباری بودن عالمان برخاستند و عملکرد دولت آل سعود را مورد انتقاد قرار دادند و همین امر باعث شد که وهابیت درباری تحت عنوان یک گرایش خاص به مقابله با این علما بپردازد. این امر که از زمان محمد امان جامی(۱۳۴۹ ـ ۱۴۱۶ق) ـ یکی از علمای درباری وهابیت ـ آغاز گردید و باعث شد تا وهابیت درباری به عنوان یک جریان خاص وهابی تشخص یابد و طرف داران این طیف در زمان محمد امان جامی با نام «جامیّه» معرفی شوند.

وی که یک وهابی درباری تمام عیار بود، در جریانات مختلف در مقابل معارضان حکومت به مقابله پرداخت و حمایت از حاکمان سعودی را نصب العین خویش قرار داد.

در این میان محمد سرور زین العابدین که از منتقدان حکومت و درباری شدن علما بود، به مقابله با تفکر جامی پرداخت. از این رو، جامی در برابر او ایستاد و نام سروریه را بر طرف داران و همفکران او نهاد و در مقابل، نام جامیه بر جریان علمای درباری افراطی نهاده شد.[۲]

 شیخ احمد بن یحیی نجمی که از جماعت جامیه است، درباره سروریه می نویسد:

اینان قوم یا حزبی هستند که چیزی از سنّت و چیزی از بدعت را جمع کرده‌اند، به حاکمان اشکال  می‌گیرند و حرف‌هایی در مورد آنان می زنند که به فتنه و خطر  می‌انجامد و از زبان حالشان بر می‌آید که حاکمان را تکفیر  می‌کنند. البته در مقال، به این امر تصریح ن می‌کنند. همچنین به جهاد علیه آنان فرا می خوانند، به سبّ و شتم علمای سعودی می پردازند و آنان را متهم به خیانت به دین  می‌کنند.[۳]

در حال حاضر یکی از شاگردان محمد امان جامی، به نام ربیع بن هادی مدخلی، رهبری جریان جامیه را بر عهده دارد که از علمای بزرگ عربستان در علم حدیث به شمار  می‌آید. وی کتب بسیاری را در رد علما و متفکرینِ مسلمان منتقدِ حاکمان، نوشته است و بیشترین کتاب ها و مقالات خود را در ردّ سید قطب نگاشته و شدیداً به او و جماعت اخوان المسلمین حمله کرده است.

ربیع المدخلی[۴] و دیگر علمای درباری را  می‌توان نمادی بارز از علمای درباری سلفیه تقلیدی دانست. با مطالعه افکار و عقایدش، پی می بریم که او همه شاخصه‌ها ی سلفیه تقلیدی همچون درباری بودن، ارتجاع، منحصر کردن اسلام در پوسته‌ای  از عبادات ظاهری، تفرقه افکنی بین مسلمانان و همسویی با صهیونیست و. .. را در خود جمع کرده است.

نقد تفکرات وهابیت درباری

سلفیه درباری را از جهات مختلف می توان نقد کرد که هر یک از این جهات را بررسی و نقد می کنیم:

۱ – محدود کردن توحید

توحید و مفهوم آن را  می‌توان ریشه و اصل عمده اختلافات بین سلفیه درباری و سایر مناهج فکری اسلامی دانست که سلفیه معتدل نیز جزء این مناهج به شمار می آید. بیشتر دانشمندان اسلامی توحید را دارای جهات مختلفی  می‌دانند، از جمله توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید عبادت و…؛ اما منهج سلفیه درباری که بر پایه تفکرات محمد بن عبدالوهاب استوار است، توحید را فقط در عبادت منحصر  می‌کند و در تعریف عبادت افراط می کند و دایره عبادت را وسیع  می‌داند.

محمد بن عبدالوهاب توحید را تنها به معنای توحید در عبادت تفسیر می کند[۵] و معتقد است غزوات پیامبر در مقابل کفار تنها بدین منظور بود که آنان فقط خدا را عبادت کنند و تنها برای او نذر کنند و نزد او استغاثه کنند و تمام انواع عبادت را فقط برای خدا انجام دهند.[۶]

مفهوم توحید یکی از مهم ترین نقاط اختلاف میان ربیع مدخلی با دیگر اندیشمندان اهل سنّت مانند سید قطب به حساب  می‌ آید که  می‌توان آن را یکی از ریشه‌ها ی اختلاف منهج سلفیه تقلیدی با متفکران سلفیه معتدل و بیداری اسلامی دانست. از این رو، ربیع مدخلی با حمله به نگرش سید قطب به جمله «لا إله الا الله»، سید قطب را در این دیدگاه تابع نظریات ابوالاعلی مودودی  می‌داند[۷] و نظریات ایشان را نیز برگرفته از فلسفه غرب و ضد اسلامی به شمار  می‌آورد. وی ابتدا به بیان دیدگاه سید قطب در کتاب العداله الاجتماعیه می پردازد. سید قطب در این کتاب  می‌نویسد:

یقیناً هیچ کس ن می‌تواند ادعا کند که متدین به دین است، مگر بعد از اینکه شهادت دهد به لا إله الا الله، به این معنا که حاکمیتی جز حاکمیت خدا نیست و حاکمیت خداوند در قضا و قدرش جاری است؛ همچنان که در شرع و امر او نیز این حاکمیت جریان دارد.[۸]

اشکال ربیع مدخلی بر سید قطب، این است که او نباید توحید را به معنای توحید در حاکمیت بداند، بلکه «لا إله إلا الله» یعنی «لا معبود الا الله»، و توحید در عبادت، معنایِ حقیقیِ خاص این جمله است.[۹]

مودودی و سید قطب تنها جامعه‌ای  را جامعه اسلامی می شمرند که احکام و شریعت الهی در آن اجرا شود. از این رو، اگر در جامعه‌ای ، احکام اسلامی اجرا نشود و حاکم، طبق نظر خودش برخلاف شریعت الهی حکومت کند، این جامعه را ن می‌توان جامعه اسلامی دانست، بلکه نام جامعه جاهلی را بر آن می نهند، حتی اگر مردم آن جامعه ادعای اسلام داشته باشند و نماز و عبادات را بهجای آورند؛ چون آنها حاکمیتی غیر از حاکمیت خدا را پذیرفته‌اند .[۱۰]

ربیع مدخلی با اشاره به این استدلال سید قطب، دو اشکال را بر او وارد  می‌داند: اول اینکه بنابر این استدلال، سید قطب تمام جوامع مسلمین را تکفیر می کند و آنها را مشرک  می‌داند. اشکال دوم این است که چرا سید قطب در این موضع و در سایر کتب خویش، هیچ حرفی از شرک در عبادت نزده است؟ چرا زیارت قبور، غلّو در اهل بیت:، اشک ریختن برای ایشان، ساختن ضریح برای آنان و زیارت قبورشان را شرک نخوانده و توجهی به آن نکرده است؟[۱۱]

هر انسان منصفی که با تفکرات و تاریخ وهابیت اندکی آشناست، به خوبی  می‌داند که اشکال اول ربیع، قبل از سید قطب، به شخص ربیع و همفکران وهابی او وارد است؛ زیرا محمد بن عبدالوهاب نخستین شخصی بود که تمام جوامع و ملل مسلمان را صراحتاً کافر و مشرک خواند و حتی با کمک محمد بن سعود به کشتار مسلمین و غارت اموال آنان در جزیره العرب پرداخت؛[۱۲] در صورتی که سید قطب و همفکران او به بهانه کفر و شرک دست به کشتار مسلمین نزدند.

به اشکال دوم نیز فائز ابراهیم محمد این‌گونه پاسخ داده است:

عقیده سید قطب در مورد توحید، بر محور حاکمیت الهی استوار است و همین امر باعث شده است تا عده‌ای  خیال کنند سید قطب در ابراز عقیده خود در مقوله توحید اشتباه کرده و فقط یک جنبه را در نظر گرفته است؛ در صورتی که سید قطب نسبت به نیاز زمانش به این درک رسیده بود که پرداختن به جنبه حاکمیت الهی، مقتضای زمان اوست، البته با در نظر داشتن سایر جنبه های توحید. به عنوان مثال، ابن تیمیه به دلیل ظهور فرقه های انحرافی در زمانش، بیشتر بر محور توحید صفات اصرار داشت. از همین رو، بعضی از شاگردانش خیال کردند که توحید فقط به معنای توحید در صفات است. همچنین محمد بن عبدالوهاب به دلیل تفکراتش که زیارت قبور را عبادت به حساب می آورد، به توحید عبادی بیشتر پرداخت و از این رو، شاگردانش خیال کردند که شرک فقط در زیارت قبور خلاصه می شود و توحید را در جنبه عبادی محدود کردند؛ در صورتی که جنبه حاکمیت الهی را نادیده گرفتند.

سید قطب توحید را محور حاکمیت شریعت خدا قرار داد؛ چون در زمان او حکام کشور های اسلامی براساس شریعت خدا حکومت نمی کردند؛ همچنان که هم اکنون این وضعیت در اغلب کشورهای اسلامی برقرار است.[۱۳]

وهابیت تقلیدی بر اساس همین عقیده در توحید، مسئله زیارت قبور را شرک دانسته و به مبارزه با آن پرداخته است و هر جا که قبری از بزرگان دین و اولیای خدا را یافتند، آن را تخریب کردند. این عملکرد وهابیت و تعصّب شدید آنها در مسئله قبور، به جایی رسید که عده‌ای ، وهابیان را «القبوریه» نامیدند.

ربیع مدخلی با اتخاذ این موضع در مقابل سید قطب، به خوبی نشان  می‌دهد که او و سلفیه تقلیدی به گونه‌ای  در جنبه عبادی توحید جمود یافته‌اند  که حتی با خواندن کتاب‌ها ی سید قطب نیز متوجه جنبه حاکمیت الهی در توحید نمی شوند، بلکه سید قطب را محکوم می‌کنند که چرا دست از تکفیر شیعیان و زائران حرم نبوی برداشته و مشغول مبارزه با فساد حکام کشورهای اسلامی شده است.

 

دیدگاه سلفیه تقلیدی در برابر توحید، مستلزم این مطلب است که خداوند متعال در امور دنیوی دخالتی نداشته باشد و حکومت را به عهده انسان‌ها  نهاده باشد. از این رو، ربیع مدخلی به وضوح به این عقیده اذعان می کند و  می‌نویسد:

بنا به روایت تأبیر نخل که پیامبر(ص)فرمودند: «أنتم أعلم بدنیاکم»، اگر مسلمین در امورِ دنیویِ مباح نیازی به تنظیم داشته باشند،  می‌توانند بدون توجه به امر خدا و رسولش عمل کنند.[۱۴]

۲ – ترجیح دادن صحابه بر أهل بیت پیامبر(ص)

وهابیت تقلیدی در تمام کتب خود بیان فضایل اصحاب را بر أهل بیت: مقدم  می‌دارند، البته با توجه به اینکه مفهومِ «اصحاب» را عمدتاً بر سه خلیفه اول منطبق  می‌کنند. این در حالی است که سفارش های مکرر پیامبر(ص)در مورد محبت اهل بیت: و تبعیت از آنان بر هیچ مسلمان عالم و منصفی پوشیده نیست؛ چنان‌که در حدیث ثقلین، پیامبر اسلام  اهل بیت: را در کنار قرآن قرار داده و تنها راه نجات و سعادتِ امت خویش را تبعیت از قرآن و اهل بیت: با قیدِ معیّت اعلام می کند، اما در کتب وهابیت نه تنها جایی برای تکریم مقامِ أهل بیت: وجود ندارد، بلکه از قاتلین و ظالمین به ایشان حمایت و تجلیل  می‌شود؛ چنان‌که البانی حتی نفرین پیامبر(ص)در حق معاویه را با توجیهی غیر علمی به عنوان دعا در حق او قلمداد می کند. او ذیل این روایت که پیامبر(ص)معاویه را نفرین کردند و فرمودند: «لاأشبع الله بطنه»، می گوید:

ظاهر این است که ایشان این دعا را قصد نکرده‌اند، بلکه بر حسب عادت عرب در آوردن این اصطلاحات، این جمله را به کار برده‌اند .

او حتی برای حمایت از معاویه، مقام پیامبر(ص)را تنزل می دهد؛ تا حدی که ایشان بر غضب خود تسلط نداشته و گاهی نادانسته مرتکب اشتباه و سبّ و لعنِ مسلمین  می‌شده‌اند.

وی برای توجیه این روایت، دست به دامان روایتی جعلی  می‌شود که در آن روایت، زمانی‌که عایشه به پیامبر (ص) شکایت  می‌کند که چرا از روی خشم دو شخصِ مسلمان را مورد سبّ و لعن خویش قرار داد، ایشان فرمودند:

أوَما علمت ماشرطتُ علیه ربّی؟ قلت: اللّهم إنّما أنا بشر فأی المسلمین لعَنتُه أو سبَبتُه فاجعله له زکاهً و أجراً؛ من با خدایم شرط کرده‌ام  و گفته‌ام : پروردگارا، من نیز بشر هستم (و گاهی شخصی را ندانسته سبّ و لعن می کنم)، پس هر آن کس را که سبّ یا لعن کردم، این سبّ و لعن را زکات و اجری برای آن شخص قرار بده![۱۵]

این روایت بر مبنای رجال اهل سنّت، از دو جهت دارای ضعف سندی و از جهاتی دارای دلالتی ضعیف است:

۱ – در سند این روایت جریر بنعبدالحمید قرار دارد که به نقل ابن حجر محکوم به تدلیس است[۱۶] و محدّثین روایتی را که شخص مدلّس، به صورت معنعن آورده باشد، ضعیف  می‌دانند، مگر آنکه او به صورت سماع یا تحدیث روایت کرده باشد، که در این روایت چنین نیست.

۲ – از طرفی دیگر سلیمان بن مهران اعمش نیز در سند این روایت حضور دارد که کرابیسی و نسائی و دارقطنی، او را مدلّس شناخته و تضعیف کرده اند.[۱۷]

اما از لحاظ دلالی، به وضوح آشکار است که این روایت کاملاً متناقض با آیات قرآنِ کریم است و هیچ عقل سلیمی چنین روایتی را ن می‌پذیرد؛ زیرا خداوند متعال می فرماید: (وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی)؛[۱۸] او (پیامبر) از روی هوا و هوس سخن ن می‌گوید. به علاوه، اگر به این روایت معتقد شویم، دیگر در هیچ موردی ن می‌توان به سخنان پیامبر(ص)تمسک کرد؛ زیرا بر طبق این روایت، ایشان نیز بشر بوده‌اند و ـ نعوذ بالله ـ در گفتار خویش دچار خطا و اشتباه می شدند.

شیعیان و مسلمانان راستین هیچگاه چنین احادیثی را نمی پذیرند؛ زیرا برای هر انسان منصفی کاملاً روشن است که وهابیت برای پاک کردن پرونده سیاه بزرگان خود که بارها و بارها مورد لعن و نفرین پیامبر قرار گرفته‌اند، این حدیث را جعل کرده‌اند تا با فرار به جلو، تمام این روایات را مناقب بزرگانِ خود به حساب بیاورند.

ربیع مدخلی در مقدمه کتاب نظره سید قطب إلی أصحاب رسول الله(ص) بهطور خلاصه عقیده خود را در مورد اصحاب این‌گونه بیان  می‌کند:

 نری أنّ حبّهم و ولاءهم أصلٌ عظیم من أصول دین الله، و أنّ بغضهم و الطعن فی دینهم و عدالتهم کفر؛ کما قرّر ذلک علماء الإسلام؛ لأنّ الطعنَ فی دینهم و عدالتهم طعنٌ فی من بلغنا دیننا قرآنـًا و سنّه.

در پایان مقدمه این کتاب  می‌نویسد:

 اللهم إنی أتقرّبُ إلیک بحبّ أصحاب محمد(ص)و الغیره الإسلامیه لهم، و أتقرّبُ إلیک بالبراءه ممّن یطعنُ فیهم، و اغفر لی التقصیر فی حقّک و حقّهم، و وفِّق المسلمین للقیام بحقوقک و حقوقهم. إنّک سمیعٌ بصیر و علی کلِّ شیءٍ قدیر. [۱۹]

در واقع،  می‌توان اثبات کرد که با این عبارت، ربیع مدخلی از صحابه برائت جسته و به طعن آنان پرداخته است؛ زیرا در منابع رواییِ وهابیت طعنِ برخی صحابه به یکدیگر نقل شده است؛ این در حالی است که در این عبارت، ربیع از کسانی که به صحابه طعن بزنند، اظهار برائت کرده است.

نکته مهمتر این است که ـ همان طور که در آینده خواهد آمد ـ یکی از کسانی که ربیع ارادت خاصی به او دارد و از وی حمایت فراوانی  می‌کند، معاویه بن ابی سفیان است که ربیع، او را نیز از صحابه واجب الاحترام و واجب الاتباع می داند؛ در حالی که طبق کتب روایی اهل سنّت، معاویه علاوه بر اینکه امیرالمؤمنین علی (ع) را سبّ می کرد، دیگران را نیز امر می کرد تا آن حضرت را سبّ کنند.[۲۰] بنابرین اولین شخصی که ربیع، با این عبارت، از وی برائت جسته است، معاویه است.

ثانیاً، این نحوه دعا و توسل، در هیچیک از روایات و سیره صحابه وجود نداشته است. از این رو، بر مبنای وهابیت نیز این‌گونه دعا، بدعت و حرام است.

اعتقاد ربیع به اصحاب پیامبر(ص) و بیان فضایل آنها، به مراتب بالاتر از اهل بیت: است؛ تا جایی که او مدح اهل بیت:، به ویژه امام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)  را رد می کند و کسی را که مرتکب این کار شود، رافضی  می‌خواند. این در حالی است که خداوند متعال اجر رسالت را مودّت و محبّتِ أهل بیت: قرار داده است و مسلمین را به مودّت و محبت آنان امر کرده است.[۲۱]

 

ربیع، در سه فصل از کتاب نظره سید قطب إلی أصحاب رسول الله(ص) سید قطب را محکوم به غلوّ درباره امام امیرالمؤمنین(ع)  می کند و در رأس این سه فصل، اصطلاح «غلوّه فی علی» را بهکار  می‌برد. او در همین کتاب حتی رجحان أمیرالمؤمنین(ع)  بر معاویه را قبول نمی کند و به همین دلیل به سید قطب حمله می کند و او را رافضی می خواند؛ زیرا سید قطب در کتاب کتب و شخصیات نوشته است:

پیروزی معاویه و عمرو عاص در مقابل أمیرالمؤمنین(ع)  به این دلیل نبود که آنان از لحاظ سیاسی اعلم از آن حضرت بودند، بلکه از آن جهت توانستند به پیروزی ظاهری دست یابند که معاویه و عمرو خود را در استفاده از هرگونه سلاح و حیله‌ای  آزاد  می‌دیدند، اما أمیرالمؤمنین(ع) در بهره گیری ابزار مبارزه، مقید به دین و اخلاق بود و زمانی که معاویه و همکارش متوسل به دروغ و فریب و نفاق و رشوه  می‌شدند، امیرالمؤمنین(ع)  خود را از این ابزار دور نگاه می داشت و تن به این پستی نمی‌داد.[۲۲]

همین عقیده سید قطب که مبتنی بر حقایق تاریخ است، ربیع را به غضب می آورد؛ تا جایی‌که در ذیل این عبارات سید قطب می نویسد: هرکس که حتی به یکی از اصحاب انتقاد کند، رافضی است.[۲۳]

افراط ربیع در مورد اصحاب به جایی  می‌رسد که در فتوایی، سب کننده صحابه را بدون اقامه حجت، تکفیر  می‌کند. در همین زمینه نزاعی بین او و ابوالحسن سلیمانی در گرفت که این نزاع در کتاب الدفاع عن أهل الاتباع این گونه آمده است:

 نظر سلیمانی این است که اگر کسی سبّ صحابه کند و به کفرشان تصریح کند، قرآن را رد کرده است؛ پس باید علیه او حجت اقامه شود و اگر توبه نکرد، تکفیر می شود.

ربیع در مقام اشکال بر سلیمانی  می‌گوید:

بنا به قول ابن تیمیه، کفر این شخص بالاضطرار ثابت است و دیگر نیازی به اقامه حجت ندارد؛ زیرا او به وضوح، قرآن را تکذیب کرده است؛ چون خداوند در قرآن فرموده: (رَّضِی اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ).[۲۴] پس کسی که صحابه را سب یا تکفیر کند، بدون نیاز به اقامه حجت و بلکه بالضروره، تکفیر می شود.

سلیمانی نیز در جواب ربیع می نویسد:

ابن تیمیه در این مورد تصریح به کفر شخص معیّن بدون اقامه حجت نکرده است، بلکه در مقام حکم عمومی بوده و فرق است نزد علما بین حکم عام و حکم بر واحد معین، و این مسئله را ابن تیمیه در مواضعی از کتبش بیان داشته است که تکفیر شخص معین، به استیفای شروط و انتفای موانع نیاز دارد، بلکه این مسئله را حتی در مورد شیعه نیز که مورد بحث در اینجا هستند، بیان کرده است؛ چنان‌که  ابن تیمیه در مجموع الفتاوی  می‌نویسد: شخص معین را ن می‌توان تکفیر کرد، مگر اینکه حجت بر او اقامه شود؛ مانند کسی که وجوب نماز را رد کند و شرب خمر و زنا را حلال بشمارد.[۲۵]

چنان‌که بیان شد، ربیع مدخلی حب اصحاب را اصل مهمی از اصول دین  می‌داند. او شیعیان را رافضی می خواند و به این دلیل که شیعیان، ائمه: را معصوم از هر عیب و گناهی می‌دانند، آنان را متهم به غلو  می‌ کند، در حالی که خود، اصحاب را معصوم از هر نقص و خطایی  می‌داند و انتقاد از عملکرد اشتباه بعضی صحابه را انتقاد به اصل دین می شمرد.[۲۶]

در همین جهت، یکی از مهمترین اشکالات ربیع به سید قطب که باعث شده سید را محکوم کند و کتب او را کتب ضاله بداند،[۲۷] انتقادات سید قطب به روش اداره حکومت در زمان خلیفه سوم، عثمان بن عفان، است.

ربیع از انتقادات سید قطب به خلیفه سوم با عنوان مطاعن یاد می کند و این انتقادات را این‌گونه بر می شمارد:

۱ – ما اعتقاد داریم که خلافت علی(ع)  ادامه خلافت دو خلیفه اول است! و دوره عثمان، شکافی در میان این دو مقطع است.

۲ – از بخت بد بود که عثمان در زمان کهولت سنش عهدهدار خلافت شد و از این رو، در مقابل فریب بنی ‌ام یه ضعیف بود و نتوانست با قدرت کافی حکومت اسلامی را اداره کند.

۳ – عثمان خلافت را ابزاری در دست خویش دید که بهسبب آن آزاد است تا در بیت المال مسلمین تصرف کند و به بذل و بخشش از آن بپردازد و همچنین نزدیکان خود را که از بنی امیه بودند، به قدرت برساند و با اینکه رسول خدا(ص) برخی از آنها را رانده بود، او آنان را دوباره بر مسند قدرت و بردوش مسلمانان سوار کرد.

۴ – عثمان در روز ازدواج دخترش دویست هزار درهم از بیت المال را به دامادش حارث بن حکم بخشید و زمانی که خازن بیت المال مسلمین با چشمان گریان به نزد عثمان آمد و به کار او اعتراض کرد، خلیفه او را از منصبش عزل کرد و به او گفت: «ألق بالمفاتیح یابن أرقم! فإنّا سنجد غیرک».

۵ – عثمان ولایات و مناصب حکومتی را به نزدیکان خویش سپرد و از جمله آنان معاویه بود که عثمان در بخشیدن مناصب به او زیاده روی کرد؛ تا جایی که بذر ادعای خلافت در مقابل علی(ع)  را در وجود معاویه پرورش داد.

۶ – سید قطب، عثمان را به انحراف از روح اسلام متهم  می‌کند و می‌گوید: اصحاب، این انحراف از روح اسلام را در زمان عثمان  می‌دیدند. البته دشوار است که ما روح اسلام را در وجود عثمان نفی کنیم، اما ن می‌توان او را از این خطا مبرا بدانیم که او پیرمردی بود که پوسته زشتی از بنی‌ام یه اطراف او را فرا گرفته بود.

۷ – سید قطب انقلابی را که علیه حکومت عثمان شکل گرفت، مدح  می‌کند.

۸ – وی عثمان را به مقدمه سازی برای دولت اموی متهم  می‌کند.[۲۸]

البته ربیع مدخلی در نقل این عبارات از سید قطب، مرتکب مبالغه شده و بعضی از عبارات را جا به جا کرده و یا تعویض کرده است. برای مثال، در مطلب ششم، عبارت سید قطب این گونه است: «و لقد کان الصحابه یرون هذه التصرفات الخطیره العواقب»، اما ربیع با ایجاد تحریف، آن را این‌گونه نقل  می‌کند: «ولقد کان الصحابه یرون هذا الإنحراف عن روح الإسلام».

ربیع المدخلی تمام انتقاداتی را که سید قطب به شیوه حکومت عثمان وارد  می‌کند، با این جمله رد  می‌کند که: اینها تهمت‌ها یی ظالمانه است که در حق خلیفه سوم مسلمین روا داشته شده است؛ در حالی که او از صحابه‌ای  است که خدا و رسولش در قرآن و سنّت از آنان به نیکی یاد کرده و آنان را بهترین امتی دانسته است که از بین مردم انتخاب شده اند.

این سخنِ ربیع در حالی است که انتقادات سید قطب با واقعیت‌ها ی تاریخی منطبق است و تهمت بهحساب ن می‌آید و از طرفی دیگر، این ادعای مدح عثمان در قرآن، ادعایی کذب است؛ زیرا عثمان در هیچ آیه‌ای  مدح نشده است، بلکه آیات، کلی است و قاعدتاً کسانی که مانند منافقان از راه مستقیم منحرف گشتند، از صحابه استثنا شده‌اند  و اگر در آیاتی امّت یا صحابه مدح شده اند، به این معنا نیست که هیچ کس از آنان استثناء نشده است. سیاقِ این آیات مانند این است که گفته شود مردم فلان شهر انسان‌ها ی خوب و شریفی اند. مسلّماً این بدان معنا نیست که در میان آنان هیچ انسان بدی وجود ندارد.

او به نقل از أبوزرعه الرازی  می‌نویسد:

هر کس که به یکی از صحابه انتقاد کند، پس بدان که او زندیق است و می خواهد در شخصیت اصحاب که شاهدان ما بر کتاب و سنّت هستند، تشکیک کند تا دیگر راهی به کتاب و سنت نداشته باشیم.[۲۹]

ظاهراً وهابیت حدیث ثقلین و آیه تطهیر را ندیده‌اند ؛ از این رو، جایگاه عصمت اهل بیت: را به صحابه داده و آنان را معصوم دانسته اند؛ چنان‌که  ربیع از زبان ابوالحسن اشعری  می‌نویسد:

 و کلّ الصحابه أئمه مأمونون غیر متّهمین فی الدین، و قد أثنی الله و رسوله علی جمیعهم، و تعبّدنا بتوقیرهم و تعظیمهم و موالاتهم، و التبری من کلّ من ینتقص أحداً منهم، رضی الله عن جمیعهم. [۳۰]

نکته حائز اهمیت در قبال این فتاوا و عقاید وهابیت، این است که بنابر این فتوا، هرکس به یکی از اصحاب انتقاد کند یا طعن زند، زندیق است و کتاب‌ها یش، کتب ضاله بهشمار  می‌آیند، از این رو، آشکار  می‌شود که شیخ الاسلامِ وهابیان (ابن تیمیه) نیز ـ که تمام علمای وهابیت جیرهخوار تفکرات او هستند ـ بنابر فتوای خودشان زندیق است وکتب او هم کتب ضاله اند؛ زیرا ابن تیمیه به مراتب، شدیدتر از سید قطب به طعن اصحاب و خلفای راشدین پرداخته است و حتی آنان را متهم به حب دنیا کرده است که «رأس کل خطیئه» محسوب  می‌شود. عسقلانی به نقل از ابن تیمیه می نویسد:

علی در هفده مورد دچار اشتباه شد و با نصّ قرآن مخالفت کرد که یکی از آنها درباره عدّه زن شوهر مرده است، که طولانی ترین زمان را تعیین کرد. البته برخی ابن تیمیه را منافق می‌دانند، بهدلیل این قولش که گفته است: علی بن ابی طالب به هر جهتی که رو می‌آورد، دچار خذلان و سرافکندگی  می‌شد. او بارها برای به دست آوردن خلافت، تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد. جنگ های او برای دیانت خواهی نبود، بلکه برای ریاست طلبی بود. او ریاست و مقام را دوست  می‌داشت و عثمان مال و ثروت را دوست  می‌داشت.[۳۱]

این عبارات به وضوح نشان می دهد براساس حقد و کینه به اصحاب و برای تخریب چهره اصحاب پیامبر(ص)نگاشته شده است، بنابراین باید بر مبنای وهابیت، به زندیق بودن استاد اعظمِ وهابیان حکم شود.

ابونعیم اصبهانی و ربیع مدخلی، از احمد بن حنبل نقل  می‌کنند:

اگر کسی را دیدی که یکی از اصحاب رسول خدا(ص)را به بدی یاد  می‌کرد، او را متهم بدان بر اسلام. و هرکس که احدی از اصحاب را دارای نقص بداند، یا به دلیل اشتباهی که از او سرزده، بغض آن صحابی را در دل داشته باشد یا بدی‌ها ی او را ذکر کند، بدعتگذار است، مگر اینکه برای تمام اصحاب طلب رحمت کند و قلبش در برابر آنان تسلیم باشد. [۳۲]

سؤال مهم اینجاست که چرا عالمان وهابی به جای نگارش کتاب‌ها ی متعدد در ردّ علمای شیعه و اهل سنّت، ابتدا به نگارش کتاب در ردّ امامشان ابن تیمیه نپرداخته‌اند ؟ چرا که ابن تیمیه بارها به طعن و تنقیص اصحاب و اهل بیت: پرداخته است، تا جایی که به نفی خصایص امیرالمومنین(ع)پرداخته و حتی در اسلام و جهاد ایشان مناقشه کرده است.[۳۳]

از این رو، طبق فتوایی که ربیع از احمد بن حنبل نقل کرده است، باید به اسلام شیخ الاسلامِ وهابیت شک کرد و کتاب‌ها ی او را ضاله بدانیم.

سؤال دیگری که در این موضع مطرح  می‌شود، این است که چرا ربیع مدخلی و همفکرانش در این مسئله بر خلاف ابن تیمیه فتوا داده و کسی را که قائل به کفر بعضی از اصحاب شود، بالضروره تکفیر کرده اند؛ در صورتی‌که  ابن تیمیه در این باب  می‌نویسد:

کسی که بنابر اعتقادی اشتباه در مورد بعضی از صحابه، معتقد به کفر آنان شود یا گمان کند که بعضی از صحابه فاسق هستند و بغض آنان را در دل داشته باشد، منافق نیست، بلکه انسانی جاهل و ظالم به شمار  می‌ آید.[۳۴]

بنابراین استاد اعظم وهابیان (ابن تیمیه) نه تنها منتقدین به صحابه را زندیق نمی نامد، بلکه حتی اگر کسی قائل به کفر آنان شود، به عقیده او کافر نیست و حتی صفت منافق را هم بر او منطبق نمی داند، بلکه چنین فردی را تنها انسانی جاهل و ظالم محسوب می‌کند البته اگر ابنتیمیه در این دوره  می‌زیست و عقاید مسلمانان آزاده‌ای  همچون سید قطب را مخالف سیاست‌ها ی اربابان صهیونیستیِ وهابیت می دید، او نیز همچون شاگردانش، دست بر شمشیرِ تکفیر و تفسیق  می‌برد و فرزندان اسلام را قربانی مطامع غرب و حکامِ خودخوانده کشورهای اسلامی  می‌کرد.

دیدگاه ربیع درباره اصحاب که تمام آنان را از اشتباه مصون  می‌داند و اشتباهاتشان را توجیه  می‌کند، دیدگاهی افراطی است که  می‌توان آن را ریشه فتاوای ناعادلانه وهابیت در مورد حاکمان اسلامی دانست که هر گونه انتقادی را در برابر حکام کشورهای اسلامی حرام و اطاعت از آنان را واجب می دانند و قیام در برابر ظلمشان را خروج از دین بهحساب  می‌آورند؛ هرچند انسان‌ها ی فاجر و گناهکاری باشند. در مقابل، صبر بر ظلم آنان را از واجبات  می‌دانند؛ هرچند در اجرای قوانین بر طبق احکام اسلامی عمل نکنند.[۳۵]

در همین زمینه و برای مصونیت بخشیدن به حاکمان خودخوانده کشورهای اسلامی یکی از اشکالاتی که ربیع مدخلی در کتب خود به سید قطب وارد می کند، در مورد موضع سید در برابر ابوذر غفاری; است. سید قطب در این باره  می‌نویسد:

فساد مالی حکومت عثمان باعث شد که ابوذر به مبارزه با این مفسدین مالی برخیزد و در مقابل معاویه و بنی امیه بایستد و به بذل و بخشش های عثمان از بیت المال انتقاد کند.

زمانی که ابوذر اطلاع یافت عثمان یک پنجم خراج افریقا را به مروان بنحکم بخشیده و به حارث بنحکم دویست هزار درهم و به زید بنثابت صد هزار درهم بخشیده، نتوانست در برابر این عملکرد طاقت بیاورد. پس میان مردم رفت و خطبه خواند و گفت اعمالی در این حکومت صورت گرفتهاست که به خدا قسم نه در کتاب خداست و نه در سنّت پیامبرش.

معاویه و مروان در برابر روشنگری‌ها ی ابوذر طاقت نیاوردند، نزد عثمان رفتند و او را راضی کردند تا ابوذر را به ربذه تبعید کند.[۳۶]

ربیع مدخلی با اشاره به این نوشتار سید قطب، دو اشکال عمده بر او وارد می‌کند: اول اینکه سید قطب از اصحاب بزرگ پیامبر(ص)بهعنوان مترفین یاد کرده است[۳۷] و ثانیاً او در این نوشتار دروغ‌ها  و افترائاتی را که شیعیان در حق ابوذر روا داشته‌اند ، نقل  می‌کند.[۳۸]

این در حالی است که تاریخ صدر اسلام بر کسی پوشیده نیست، حتی شمس الدین ذهبی نیز به رغم اینکه سعی کرده است تبعید ابوذر به ربذه را خواست خود او قلمداد کند، نتوانسته مبارزه ابوذر با دستگاه عثمان و اطرافیانش به ویژه معاویه را نفی کند؛ چنان‌که  ذهبی در کتابش نقل  می‌کند:

از آنجا که پیامبر(ص)به ابوذر فرموده بودند که بعد از ایشان به مبارزه مسلحانه در برابر حاکمان نپردازد، او نیز به فرمان ایشان گردن نهاد و دست بر شمشیر نبرد، اما روشنگری‌ها ی ابوذر در شام به جایی رسید که معاویه در نامهاش به عثمان  می‌نویسد: «إنّه قد أفسد الشام»، و زمانی که عثمان او را به نزد خویش فراخواند و از او دعوت کرد که نزد عثمان بماند، ابوذر در جوابش گفت: لا حاجه لی فی دنیاکم ائذن لی حتّی أخرج إلی الربذه. [۳۹]

۱ – ایجاد بدبینی علیه شیعیان

یکی از مهمترین و اساسیترین سیاست‌های که وهابیت در جهت اهدافِ خود با آن به مبارزه برخاسته‌اند، سیاست تقریب بین مذاهب اسلامی و اتحاد ملل مسلمان است که با نگاهی به عقاید وهابیت درباری در مورد تشیع، این مسئله به خوبی آشکار  می‌شود:

با مطالعه کتب وهابیان و رصدِ عملکرد آنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، آشکار می شود یکی از اهداف اصلیِ وهابیت که در جهت اجرای سیاست‌های صهیونیسم جهانی است، ایجاد اختلاف میان مسلمانان است. آنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی بیشترین فعالیت را برای ایجاد شکاف و دشمنی بین شیعیان و سایر مسلمین داشته‌اند  تا از نفوذ تفکر انقلاب و مقاومت در میان توده مسلمانان جلوگیری شود، اما خداوند می فرماید:(یرِیدُونَ لِیطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ)[۴۰] (وَیحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِکلِمَاتِهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُجْرِمُونَ).[۴۱]

ربیع مدخلی در کتب خود می کوشد که نقاط افتراق میان شیعه و سنی را برجسته کند و به نقل مباحث و اقوالی بپردازد که شکاف بین مذاهب را مضاعف سازد. او در همین زمینه  می‌نویسد:

سیاست تقریب بین مذاهب بلایی است که مسلمان به آن دچار شده‌اند و منشأ این سیاست شیعیان هستند که  می‌خواهند بدین وسیله باقی مسلمانان را داخل در شیعیان کنند. این درحالی است که شیعیان، صحابه و همچنین سایر مسلمانان را تکفیر  می‌کنند و هیچ شکی در کفر اهل سنّت ندارند و اهل سنّت را بدتر از یهود و نصارا  می‌دانند. پس چگونه با آنها برادری کنیم و بگوییم آنها برادران ما هستند؟! این تفکر (برادری با شیعیان) در اذهان بعضی از نویسندگان و سیاسیون رسوخ کرده است که منشأ آن رافضی‌ها  هستند.[۴۲]

او روایاتی را که در باب نواصب آمده است، با تحریف در مورد اهل سنّت نقل می کند و فرقه ناصبی را که هماکنون وجود خارجی ندارد و بهطور کلی نابود شده است، به سنّی ترجمه می‌کند و  می‌نویسد:

زمانی‌که کتاب‌های معتبر و اقوال فقهایمان را مطالعه  می‌کنیم، در می یابیم که یگانه دشمن شیعه، اهل سنّت هستند و به همین دلیل به آنان عامه  می‌گویند و نام نواصب را بر آنان نهاده‌اند  و این اعتقادِ تمام شیعیان است؛ چون فقهای ما، اهل سنّت را با کافر و مشرک و خوک همردیف و آنان را از اعیان نجس می‌دانند.[۴۳]

فعن داود بن فرقد قال: قلت لأبی عبد الله۷: ما تقول فی قتل النَّاصب؟ فقال: حلال الدم.[۴۴]

این در حالی است که در روایات و فقه شیعه، اهل سنّت غیر از نواصب اند و این اصطلاح بر کسانی اطلاق  می‌شود که بغض اهل بیت: را در دل داشته و به دشمنی با آنان  می‌پردازند.

البته از کتب سلفیه تقلیدی، به خوبی عیان است که این طیف تا قبل از انقلاب اسلامی ایران، شیعه را نیز مانند سایر مذاهب اسلامی دارای عقاید کفرآمیز می دانستند و فقط در حد اختلاف افکنی بین مذاهب اسلامی به آن  می‌پرداختند، اما بعد از انقلاب اسلامی ایران، انقلاب با شعار ایجاد وحدت بین ملت‌ها ی مسلمان برای مبارزه با صهیونیست، به صدور این تفکر به کشورهای اسلامی پرداخت، که نمونه بارز آن، نامیدن جمعه آخر ماه رمضان به روز قدس، تشکیل هسته‌های مقاومت اسلامی متحد شیعه و سنی مانند حزب الله و حماس و… است. از این رو، صهیونیست و دست نشاندگانش در کشورهای اسلامی به هراس افتادند و ابزاری را که دو قرن، به اختلاف افکنی بین مسلمین پرداخته بود، بار دیگر فعال کردند و فعالیت وهابیت را در مسیر ضربه زدن به تفکر انقلابی شیعه و بیداری اسلامی افزایش دادند. وهابیت نیز به شدت به سیاهنمایی چهره تشیع پرداخته و به متفکران سنی مذهبی که تفکراتی انقلابی و ضد استعماری داشتند، حمله کرد.

به عنوان حسن ختام این نوشتار، جملاتی را از دکتر عصام العماد که خود شاگرد ربیع المدخلی بوده است،  می‌آوریم که این کلام خود شاهدی زنده بر خیانت‌ها ی وهابیت است:

بنده قبل از شیعه شدنم نزد فردی به نام «المدخلی» درس می خواندم که نزد این شیخ قریب صد کتاب در لعن و رد بزرگان اسلام اعم از سید محمد قطب، شیخ محمد غزالی، آیت الله خویی، شیخ محمد عبده و. .. وجود داشت. این در حالی است که ما در میان کتب وهابیون کتابی در رد مارکسیست، بودائیسم، بهائیت و تفکرات اسراییلی و آمریکایی نمی بینیم. تمام نوشته های آنان فقط و فقط علیه مسلمانان است.

وی تأکید کرد: فتوای وهابیون ناشی از تأثیرات عناصر اسراییلی در میان آنان است و باید توجه داشت که این فتوایی است که از قصر سعودی صادر شده است؛ زیرا تمام علما و مفتی های عربستان، کارگزار حکومت هستند. این فتوا در جهت منافع اسرائیل و برای متوقف کردن حرکت حزب الله لبنان و حماس و اخوان المسلمین و… صادر شده است.[۴۵]

چنین تفکری با این پرونده سیاه درباره ایجاد تفرقه بین مسلمین، صدمه زدن به دین اسلام و یاری دشمنان اسلام، آیا  می‌تواند ادعای پرچمداری تفکر اصیل اسلامی را داشته باشد؟

 

منابع

* قرآن کریم.۱ –  أخطاء ابن تیمیه فی حق رسول الله  (ص) وأهل بیته:: محمود السید صبیح، بی جا، بی تا.۲ – أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب و فکره: ربیع المدخلی،  ۳  -«http://www.rabee.net/show_des.aspx?pid=1&id=1&gid». پیامبر وفرعون: ژِیل کپل، تهران: انتشارات کیهان، ۱۳۸۲ش.۴ – تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام: محمد بن احمد عثمان ذهبی، قاهره:المکتبه التوفیقیه، بی تا.۵ – تهذیب التهذیب: ابن حجر، بیروت: دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.۶ – الحد الفاصل بین الحق و الباطل: ربیع المدخلی،  ۷ – http://www.rabee.net/show_des.aspx?pid=1&id=2&gid». الدرر الکامنه فی أعیان المائه الثامنه: شهاب الدین عسقلانی، هند: مجلس دائره المعارف العثمانیه، ۱۳۹۲ق.۸ –  الدفاع عن أهل الإتباع: ابو الحسن مصطفی بن اسماعیل سلیمانی، دارالانصار، ۱۴۲۶ق. ۹-  سایت باشگاه اندیشه، «افشای ماهیت وهابیت»: عصام العماد، ۲۵/۱۱/۱۳۸۵ ۱۰ –  http://www.bashgah.net/fa/content/show/36023 . السعودیه سیره دوله و مجتمع: عبدالعزیز الخضر، بیروت: شبکه العربیه، ۲۰۱۱م.۱۱ – سلسله الأحادیث الصحیحه: محمد ناصر الدین البانی، ریاض: مکتبه المعارف، ۱۴۱۵ق.۱۲ – سید قطب وبیداری اسلامی: فائز ابراهیم محمد، تهران: نشراحسان، ۱۳۸۳ش.۱۳ – شرح کتاب التوحید: محمد بن عبدالوهاب، شارح: عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، مصر: دارالموده، ۱۴۳۰ق.۱۴ – الشیخ البانی و منهجه فی تقریر مسائل الإعتقاد: أبی عبدالرحمن محمد بن سرور شعبان، مصر: دارالفاروق، ۲۰۰۹م.۱۵ – صحیح مسلم: مسلم بن حجاج نیشابوری، شارح: یحیی بن شرف نووی دمشقی، تحقیق: محمد صدقی، بیروت: دارالفکر، ۱۴۳۰ق.۱۶ – طبقات المدلّسین: ابن حجر، تحقیق: عاصم بن عبدالله قزینی، اردن: مکتبه المنار، چاپ اول، بی تا.۱۷- العداله الإجتماعیه: سید قطب، مصر: دار الشروق، چاپ دوم، ۱۹۹۳م. ۱۸ – عنوان المجد فی تاریخ النجد: عثمان بن عبدالله بن بشر، ریاض: داره الملک عبدالعزیز، ۱۴۰۲ق.۱۹ – الفتاوی الجلیه عن المناهج الدعویه: احمد بن یحیی نجمی، مکتبه الفرقان، چاپ دوم، ۱۴۲۱ق.۲۰ – کتاب الإمامه و الردّ علی الرافضه: أبی نعیم الإصبهانی، مدینه: مکتبه العلوم و الحکم، چاپ چهارم، ۱۴۲۵ق.۲۱ – کتب وشخصیات: سید قطب، بیروت: دار الشروق، ۱۴۰۳ق.۲۲ – مجموع مؤلفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب: محمد بن عبدالوهاب، بیروت: ملیار للاستثمار، ۲۰۱۰م.۲۳ – مکانه الصحابه فی الاسلام: ربیع المدخلی، الجزایر: دار المیراث النبوی، ۱۴۳۱ق.۲۴ – منهاج السنه النبویه: ابن تیمیه، تحقیق: محمد رشاد سالم، جامعه امام محمد بن سعود، بی جا، بی تا.۲۵ – نامه جامعه، «وهابیت؛ مشکل اتحاد و انسجام: افشای ماهیت وهابیت در گفتگو با دکتر عصام العماد»، ش۳۳، ص ۱۲، ۲۶ – خرداد ۱۳۸۶٫ نقد و بررسی اندیشه وهابیت در مسئله توحید و لوازم آن: خادم حسین حبیبی، قم: مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی;، ۱۳۸۹ش.

 

منبع: مقاله ای از نشریه سراج منیر


 

 پی نوشت ها

[۱] . ر.ک: عنوان المجد، ج۱، ص۴۲ .

[۲] . السعودیه سیره دوله و مجتمع، ص ۱۷۷٫

[۳] . الفتاوی الجلیه عن المناهج الدعویه، ص ۵۳٫

[۴] . ربیع بن هادی بن محمد عمیر مدخلی، از قبیله مداخله در اواخر سال ۱۳۵۱ق در روستای جرادیه که در غرب شهر صامطه در عربستان سعودی واقع شده است، به دنیا آمد. او از هشت سالگی به تحصیل علم پرداخت. در سال ۱۳۸۱ق هم‌زمان با افتتاح دانشگاه اسلامی در مدینه منوره در آن دانشگاه به ¬مدت چهار سال در کلاس اساتیدی همچون عبدالعزیز بن باز، محمد ناصرالدین البانی، محمد امین شنقیطی و … شرکت کرد. سپس وارد سطوح عالیه شد و در سال ۱۴۰۰ق با مدرک دکترا در رشته حدیث از دانشگاه ملک عبدالعزیز در مکه فارغ التحصیل شد و پس از آن تاکنون در همان دانشگاه به تدریس در رشته حدیث مشغول بوده است.

[۵] . شرح کتاب التوحید، ص ۴۷٫

[۶] . مجموع مؤلفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، ج۱، ص ۵۱٫

[۷] . أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب وفکره، ص۶۳٫

[۸] . العداله الإجتماعیه، ص ۱۸۲٫

[۹] . أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب وفکره، ص۶۴٫

[۱۰] . پیامبر وفرعون، ص۵۲٫

[۱۱] . أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب و فکره، ص ۷۵٫

[۱۲] . آئین وهابیت، ص ۲۸ ؛ نقد و بررسی اندیشه وهابیت در مسئله توحید و لوازم آن، ص ۲۱٫

[۱۳] . سید قطب و بیداری اسلامی، ص ۹۹٫

[۱۴] . الحد الفاصل بین الحق والباطل، ص ۵۸٫

[۱۵] . سلسله الأحادیث الصحیحه، ج۱، ص ۱۶۵٫

[۱۶] . تهذیب التهذیب، ج۲، ص ۶۶٫

[۱۷] . طبقات المدلّسین، ص ۳۳٫

[۱۸] . سوره نجم، آیه ۳٫

[۱۹] . نظره سید قطب إلى أصحاب رسول الله۹، ص ۲٫

[۲۰] . صحیح مسلم، ج۸، ص ۱۴۳، ح ۲۴۰۴٫

[۲۱] . سوره شوری، آیه ۲۳٫

[۲۲] . کتب وشخصیات، ص ۲۴۲ .

[۲۳] . نظره سید قطب الی اصحاب رسول الله ۹، ص۲۷٫

[۲۴] . سوره توبه، آیه ۱۰۰٫

[۲۵] . الدفاع عن أهل الاتباع ، ج۱، ص ۷۵٫

[۲۶] . نظره سید قطب إلى أصحاب رسول الله۹، ص ۲٫

[۲۷] . أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب و فکره، ص ۱۰٫

[۲۸] . همان، ص ۳۲٫

[۲۹] . أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب و فکره، ص ۵۹٫

[۳۰] . همان، ص ۶۰٫

[۳۱] . الدرر الکامنه، ج۱، ص ۱۸۱٫

[۳۲] . کتاب الإمامه و الردّ علی الرافضه، ص۷ ؛ أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب و فکره، ص ۶۰٫

[۳۳] . أخطاء ابن‌تیمیه فی حق رسول الله واهل‌بیته:، ص ۸۷٫

[۳۴] . ر.ک: منهاج السنه النبویه، ج۷، ص ۱۴۹٫

[۳۵] . الشیخ الألبانی ومنهجه فی تقریر مسائل الإعتقاد، ص ۶۳۲-۶۳۵٫

[۳۶] . العداله الاجتماعیه، ص ۱۷۴٫

[۳۷] . نظره سید قطب إلى أصحاب رسول الله۹، ص ۲۰٫

[۳۸] . أضواء إسلامیه علی عقیده سید قطب و فکره، ص ۴۷٫

[۳۹] . تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر و الأعلام، ج۳، ص ۵۵۸٫

[۴۰] . سوره صف، آیه ۸٫

[۴۱] . سوره یونس، آیه ۸۲٫

[۴۲] . مکانه الصحابه فی الإسلام، ص ۴۱٫

[۴۳] . مناقشه ما دار فی قناه المستقله من الحوار حول السلفیه الذی أجراه الهاشمی (و بیان شیء من حال الروافض)، الحلقه الأولى، ص ۵٫

[۴۴] . همان، ص ۹٫

[۴۵] . نامه جامعه، «وهابیت؛ مشکل اتحاد و انسجام: افشای ماهیت وهابیت در گفتگو با دکتر عصام العماد» ش ۳۳، ص ۱۲، خرداد ۱۳۸۶٫