ابن نما گوید:

پس از کشتن حسین (ع)، چون عمر سعد و ابن زیاد زیاد یکدیگر را دیدند، ابن زیاد به او گفت: نامه‌ای را که درباره‌ی کشتن برایت نوشتم بیاور. گفت: از بین رفته است. گفت: باید بیاوری و الّا شرمنده و پوزش‌خواه باید میان پیرزنان قریش بنشینی. عمر سعد گفت: به خدا درباره‌ی حسین تو را نصیحت کردم؛ نصیحتی که اگر پدرم سعد با  من مشورت کرده بود حقّش را ادا کرده بودم. عثمان بن زیاد (برادر ابن زیاد) گفت: به خدا راست می‌گوید. آرزو کردم ای کاش در دودمان زیاد مردی نباشد مگر آن‌که تا روز قیامت بندی در بینی او نهاده بکشند، امّا حسین کشته نمی‌شد! عمر سعد گفت: به خدا هیچ کس با گناهی بدتر از آنچه من مرتکب شدم برنگشت؛ «عبیدالله» را اطاعت کردم ولی «الله» را نافرمانی کردم و قطع رحم نمودم.

 

 

قال ابن نما:

وَ لَمَّا اجْتَمَعَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَیْنِ (ع) قَالَ عُبَیْدُ اللَّهِ‏ لِعُمَرَ: آتنی ایتِنِی بِالْکِتَابِ الَّذِی کَتَبْتُهُ إِلَیْکَ فِی مَعْنَى قَتْلِ الْحُسَیْنِ وَ مُنَاجَزَتِهِ، فَقَالَ: ضَاعَ. قَالَ: لَتَجِیئُنِی بِهِ، أَ تَرَاکَ مُعْتَذِراً فِی عَجَائِزِ قُرَیْش‏؟

قَالَ عُمَرُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَحْتُکَ فِی الْحُسَیْنِ نَصِیحَهً لَوِ اسْتَشَارَنِی بِهَا «أَبِی سَعْدٌ» کُنْتُ قَدْ أَدَّیْتُ حَقَّهُ. فَقَالَ: عُثْمَانُ بْنُ زِیَادٍ أَخُو عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ صَدَقَ وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ بَنِی زِیَادٍ رَجُلٌ إِلَّا وَ فِی أَنْفِهِ خَزَامَهٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ أَنَّ حُسَیْناً لَمْ یُقْتَلْ. قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَ اللَّهِ مَا رَجَعَ أَحَدٌ بِشَرٍّ مِمَّا رَجَعْتُ، أَطَعْتُ عُبَیْدَ اللَّهِ وَ عَصَیْتُ اللَّهَ وَ قَطَعْتُ الرَّحِمَ.[۱]


[۱]– مثیر الاحزان: ۱۱۰، عنه البحار ۴۵: ۱۱۸٫