«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

تسلیم‌بودن حضرت ابراهیم (علیه السلام) در برابر خواستِ پروردگار عالَم

وجود حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و شهیدان کربلا و اسیرانِ سرافرازی که بالاترین مُصیبت‌ها را تحمّل کردند، در مرحله‌ی اوّل مأمور بودند و در اجرای دستورِ خداوند متعال به میدان آمدند و هیچ‌چیزی کم نگذاشتند. همین‌گونه که حضرت ابراهیم (علیه السلام) مأمور بودند تا جناب «هاجر[۲]» (سلام الله علیها) و فرزند شیرخوار خودشان را در یک بیابان بی‌آب و عَلف مُبتلا به غُربت و بی‌کَسی و گرسنگی و تشنگی نماید و بدون چون و چرا پذیرفت، تنها خودشان این‌گونه نبودند، بلکه جناب هاجر (سلام الله علیها) نیز پذیرفتند که این غُربت و تنهایی و این بی‌کَس و کاری را طبق دستور خداوند متعال انجام بدهد. وقتی بنده‌ای خوب امتحان بدهد، خداوند متعال هم برای او خدایی می‌کند. جناب هاجر (سلام الله علیها) در آن روز آن تلخی و آن سختی‌ برایشان گذشت؛ اما عزّت هاجر (سلام الله علیها)، کلاس‌داری هاجر (سلام الله علیها)، اُسوه‌شدن هاجر (سلام الله علیها) و اسماعیل ایشان و این‌که خداوند متعال به‌قَدری جناب هاجر (سلام الله علیها) و حضرت اسماعیل (علیه السلام) را تحویل گرفت که در کنار خانه‌ی خودش احترام هِجر اسماعیل (علیه السلام) را در حدّ کعبه بالا برد. تا به امروز تمام پیامبران ابراهیمی و تمام ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) و حُجج الهی تا روز قیامت وقتی به حجّ مُشرّف می‌شوند، طواف قبر حضرت هاجر (سلام الله علیها) و حضرت اسماعیل (علیه السلام) را هم انجام می‌دهند. معامله‌ی با خداوند متعال هیچ‌گاه ضرر نداشته است؛ بلکه سراسر عزّت و خیرِ دنیا و آخرت بوده است. «باش تا صبح دولتت بدمد[۳]». آنچه را که خداوند متعال به بندگان مُطیعش، به بندگان تسلیمش، به بندگان راضی‌اش در دنیا از عزّت، از بَقاء نام‌شان، از بَقاء راهشان می‌دهد، نسبت به آنچه که در بَرزخ و قیامت و بهشت خواهند دید، قطره‌ای نسبت به دریاست. خداوند متعال جناب هاجر (سلام الله علیها) را در عالَم برزخ به چه مقام و مرتبه‌ای رسانده است؟ حضرت اسماعیل (علیه السلام) در چه جایگاهی قرار گرفته است؟ و ان‌شاءالله ما با شفاعت حضرت امام حسین (علیه السلام) به بهشت برویم، در آن‌جا می‌بینیم که این سختی‌های زودگذر چه ثَمرات عجیب و مُحیّرالعقولی را همراه داشته است. حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) مأمور شدند تا حضرت اسماعیل (علیه السلام) را به مَسلخ ببرند و با دست مبارک پُر مِهر و پِر عاطفه و گِره‌گُشای خودشان سر جوانش را از تن جُدا نماید. هیچ چون و چرایی نکردند. هم پدر و هم پسر هر دو در نهایت عشق بودند، گویا که فرزندش را به حجله می‌بَرد و گویا این فرزند هم به حجله می‌رود. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از این‌که نشد این مأموریتی را که تصوّرشان این بود که به انجام خواهد رسید، انجام بدهند، نگران شدند. نکند خداوند متعال از من لیاقت ندیده است که قُربانی را از من بپذیرد؟ لذا با ناراحتی کارد را به سنگ زدند و از کارد صدا درآمد: «الخَلیلُ یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی»؛ خَلیل خداوند می‌گوید بِبُر، ولی خدای جَلیل فرمان داد که نَبُر. این تسلیم، این رضا، این انقیاد و فرمان‌پذیری برای حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) سابقه است که ما تعجّب نکنیم. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌دانستند که فرزندشان را می‌کُشند، خاندان ایشان را اَسیر می‌کنند، پس چرا آن‌ها را همراه با خودشان آوردند؟

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مأمور به انجامِ قیام عاشورا بودند

اوّلین رمز و راز در خلقت این عالَم بندگی و عبودیّت خداوند متعال است. عبودیّت هم این است که عَبد در اختیار مولاست. «العبد و ما فی یده کان لمولاه[۴]»؛ هم وجودِ خودم مال من نیست و برای خالق من است؛ خالق خودش آفریده است و مِلک خودش است. لذا دستش باز است. هرکسی در مِلک خودش هر تصرّفی داشته باشد، برای خودش است. همه‌ی مخلوقات برای خداوند متعال هستند، مِلک خداوند متعال هستند، مخلوقِ خداوند متعال هستند و در رأس امور معرفتی این است که انسان این را بفهمد و خودش را در اختیار خداوند متعال قرار بدهد. بی‌چون و چرا و بدون تردید هرچه خداوند گفت، او چشم بگوید. هر فرمانی دارد، چشم بگوید. در قرآن کریم دارد که فرموده است: «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ[۵]»؛ خداوند متعال پاسخگوی کسی نیست. خداوند متعال قادرِ قدرتِ بی‌نهایت است؛ خداوند عالِم علم بی‌نهایت است؛ خداوند متعال حکیم است، خداوند متعال رئوف است، خداوند متعال جواد است. کسی که این صفات را دارد، هیچ‌گاه کار عَبَس انجام نمی‌دهد و دستور بی‌خودی هم نمی‌دهد. انسان با اطمینان هر دستوری او بدهد، باید چشم بگوید و تسلیم باشد. وقتی «محمّد حَنَفیه» در شهر مدینه به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) التماس می‌کردند که به عراق نروید، زیرا شما در آن‌جا کُشته می‌شود، فرمودند: من در مَنام دیدم که جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «اُخْرُج اِلَی العِراقِ فَاِنَّ الله قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قتیلاً[۶]»؛ وقتی محمّد حَنَفیه این کلمات را با صراحت از زبان حضرت امام حسین (علیه السلام) شنید، گفت: یا اباعبدالله! حال که یقین دارید که می‌روید و شما را می‌کُشند و می‌گویید که من مأمور هستم، پس همسر و فرزندان خود را کجا می‌بری؟ فرمودند: مأمور هستم؛ زیرا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمودند: «قَدْ قالَ لِی: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ أَنْ یَریهُنَّ سَبایا[۷]»؛ حسین من! این‌ها را نیز همراه خودت ببَر، زینب (سلام الله علیها) را با خود ببَر، رباب (سلام الله علیها) را همراه با خود ببَر، دخترانت را با خود ببَر؛ زیرا خداوند متعال خواسته است که این‌ها را اَسیر ببیند. پس قدم اوّل و فلسفه‌ی مهمّ در انقلاب کربلا و در اقدام حضرت امام حسین (علیه السلام) این است که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مأمور بودند، حضرت امام حسین (علیه السلام) عَبد بودند و مولا به او دستور داده بود که خودش به قتلگاه برود و فرزندان خودش را هم به مَسلخ عشق تقدیم مولای خودش بنماید.

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به ما درس مقاومت و ایستادگی در برابر دشمنان داده‌اند

این‌که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) با وجود این‌که در زیر این آسمان شما خواهری مهربان‌تر و باوفاتر از حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) نسبت به امام حسین (علیه السلام) در طول تاریخ پیدا نمی‌کنید؛ واقعاً ارتباط حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) نسبت به امام حسین (علیه السلام) یک ارتباط تکوینی بود. تَلقینی نبود، تربیتی نبود، یک کِشش وجودی بین حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) وجود داشت. لذا نَقل است که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) وقتی که طفل بودند و در آغوش مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) بیقراری می‌کردند، هرکسی خواست ایشان را آرام کند، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آرام نشدند تا وقتی که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمدند. به محض این‌که دست‌شان را باز کردند و حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را در آغوش گرفتند، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آرام گرفت. فهمیدند که اصلاً گریه‌ی او برای این بود که می‌خواست برادرش را ببیند. چند ساعت برادر خود را ندیده بود و بیقراری می‌کرد، خواست تا او را ببیند. با این علاقه و با این معرفت، در مجلس «ابن زیاد» که ورود اُسرا به مجلس یک حَرام‌زاده بسیار سخت بود. به معنای واقعی کلمه حَرام‌زاده بود و این تعبیری است که حضرت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا فرمودند: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِیَّ[۸]»؛ دَعی به معنای حَرام‌زاده است. «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ»؛ نه تنها خودش حَرام‌زاده است، بلکه پدرش هم حَرام‌زاده است. هم «زیاد[۹]» حَرام‌زاده است و هم «ابن زیاد» حَرام‌زاده است. مادرهای این‌ها پَرچم فَحشا داشتند. جُزء معروفه‌هایی بودند که انسان‌هایی که می‌خواستند بی‌ناموسی کنند، به سُراغ این‌ها می‌رفتند. هم «مرجانه» این‌گونه بود. این شجاعت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را ببینید که در مجلس ابن زیاد پرونده‌ی او را رو کرد. فرمود: «ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ یَابْنَ مَرْجانَهَ[۱۰]»؛ بُردن اسم مرجانه در آن جلسه بالاترین توین و تحقیر نسبت به این جَلّاد خونخوار در مصدر قدرت نشسته بود که فرمود: «ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ یَابْنَ مَرْجانَهَ». و هم «سمیّه» مادر زیاد این‌گونه بود. او نیز جُزء مشهوره‌ها بود. این‌ها در فَحشا جُزء نشانه‌دارها بودند که همه آن‌ها را می‌شناختند و زن‌های خودفروش بودند. هم مادر ابن زیاد و هم خودِ زیاد این‌گونه بودند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ تَرَکَنِی بَیْنَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ[۱۱]»؛ سپس این شعاری که بحمدالله در انقلاب ما جا افتاد که هم شعار بود و هم شعور بود و تا به امروز هم مردم ما به آن پایبند هستند که فرمودند: «هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّه»؛ این «هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّه» که بحمدالله هم ملّت ما و هم جبهه‌ی مقاومت در منطقه همگی در منطقه در زیر پَرچم این شعار هستند: «هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّه». ما به زیرِ بار استکبار نمی‌رویم؛ ما تسلیم صهیونیسم بین الملل نمی‌شویم؛ تحریم ما را تسلیم نمی‌کند؛ مشکلات اقتصادی ما را در برابر این ظالمین بی‌رَحمی که در دادن دارو نه به بیماران ما، نه به پیران و نه به جوانان ما رَحم کردند، عقب‌نشینی نخواهیم کرد. چرا؟ زیرا حضرت امام حسین (علیه السلام) عقب‌نشینی نکردند و به ما نیز آموختند: «هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّه».

خضوع حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) در برابر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

برای حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) که بانوی کوفه بودند، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در زمان پدرشان دختر مَلَکه بودند. خداوند متعال مرحوم آقای «میرزا خلیل کَمره‌ای[۱۲]» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. هم کتاب‌هایی که ایشان راجع به عاشورا و امام حسین (علیه السلام) نوشته‌اند خیلی باارزش است و هم قَلم رسایی دارند و هم خودشان مورّخ بودند، محقّق بودند و محدّث بودند و کتاب ایشان تحقیقی است. یک کتابی به نام «یک شب و روز عاشورا» دارند. هم شب عاشورا و هم روز عاشورا را خیلی زیبا ترسیم کرده‌اند. چند جلد کتاب دارند که یکی از آن‌ها «هفتاد و دوتن و یک تَن» که عُنوان کُلّی آن «عُنصر شجاعت» است. عُنصر شجاعت، هفتاد و دوتن و یک تَن که منظور از هفتاد و دوتن شهدای کربلا و منظور از یک‌ تَن آقای آن‌ها حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. علاوه بر این کتاب هفتاد و دوتن و یک تَن، کتابی در شرح خُطبه‌ی حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) نوشته‌اند که جُز بهترین شَرح‌هایی است که قبل از شَرح مرحوم «علّامه مصباح یزدی» (اعلی الله مقامه الشریف) است که ایشان خُطبه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بلندترین فریاد تاریخ در دو جلد شَرح کرده‌اند و نام این کتاب «رَساترین دادخواهی و روشنگری» است. بهترین شرحی که بنده پیش از مرحوم علّامه مصباح یزدی (اعلی الله مقامه الشریف) دیده‌ام، شَرح مرحوم آقای میرزا خلیل کَمره‌ای (رضوان الله تعالی علیه) است. با وجود این‌که انقلابی نبودند، ولی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به ایشان علاقه داشتند. بعد از انقلاب هم حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) حَریم را نسبت به او حفظ می‌کردند. رَمز آن هم این بود که خودفُروخته نبودند، ولی انقلابی هم نبودند. بنده خودم برای مُعافیت از سربازی نزد ایشان رفتم و امتحان دادم. بنده نوجوان بودم و یک تذکّری دادم، ولی ایشان پیرمرد بود، محقّق بود، علّامه بود؛ مرحوم آقای میرزا خلیل کَمره‌ای (رضوان الله تعالی علیه) اصلاً عصبانی نشدند و با مُلایمت به بنده پاسخ دادند. مرحوم آقای میرزا خلیل کَمره‌ای (رضوان الله تعالی علیه) شَرح خطبه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به نام «مَلَکه‌ی اسلام» نامگذاری کرده‌اند. حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) بزرگ‌ترین تاجر در آن روزگار در حجاز و شام بودند که هم بازار حجاز و هم بازار شامات با مال‌التّجاره‌ی حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) رونق داشت و چه عظمت داشتند، چه جَلالی داشتند، چه طهارتی داشتند، چه عفّتی داشتند، چه عقلانیّتی در این بانو وجود داشت که خودشان نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را انتخاب کردند و وقتی عقد ازدواج ایشان خوانده شد، حضرت ابوطالب (علیه السلام) برخاستند تا بروند و خواستند تا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز همراه با خودشان ببرند؛ اما حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) جلو آمدند، زیرا در خانه‌ی مرتّب حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) اجرای عقد شد، حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) جلوی ایشان را گرفتند و گفتند: «إِلَى بَیْتِکَ فَبَیْتِی بَیْتُکَ وَ أَنَا جَارِیَتُکَ[۱۳]»؛ این خانه‌ خانه‌ی شماست و من نیز کَنیز شما هستم. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یتیم بودند و مشهور به «محمّد یتیم» بودند و دارایی هم نداشتند؛ اما این بانو چه بانویی بودند، چه‌قَدر گوهرشناس بودند، چگونه ایشان را انتخاب کرده بودند؟! با آن همه تمکُّن، با آن همه شُهرت و آوازه‌ای که در دارایی و تجارت داشتند، به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: از این پس این خانه متعلّق به شما و من هم کَنیز شما هستم. حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هم دختر این بانو است و حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) دختر این فاطمه (سلام الله علیها) است.

عظمت و وقار حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هنگام ورود به مجلس «ابن زیاد»

حضرت زهرا (سلام الله علیها) نه تنها در دنیا عظمت دارند و مَلَکه‌ی دنیا هستند، بلکه در آسمان منصوره هستند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) شُهره‌ی آسمانیان هستند و نور ایشان منشأ نورانیّت همه‌ی ملائکه است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) پرورش‌یافته‌ی این مادر و آن مادربزرگ است. این عظمت است، این جلالت است. این‌گونه که در وصف حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) نقل شده است، ایشان هم از نظر صفات ارزشی، کمالات عقلی، مدیریت، تَدبیر و هم از نظر هیبت و هم از نظر قد و بالا و صفات جَمالی آیینه‌ی تمام‌نمای حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) بودند. لذا وقتی وارد مجلس ابن زیادِ حَرام‌زاده شد، چنین بانویی، چنین بزرگی، چنین مَلَکه‌ای، چنین مُعلِّمه و مُعلَّمه که فرمودند: «انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ[۱۴]»؛ امام معصوم (علیه السلام) این لقب را به حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) دادند. تو شاگرد خداوند متعال هستی؛ تو از همه‌ی بَشر به جُز پیامبران بالاتر هستی؛ علم تو علم لَدُّنی است؛ تو آموزگار بَشری نداری؛ خداوند متعال در مکتب خودش به تو علم تکوینی داده شده است. چنین شخصیّتی بخواهد به مجلس رَذل‌ترین، پَست‌ترین و بدنام‌ترین آدم وارد بشود که آن کسی که در بالای مجلس نشسته است، مادرش خطاکار بوده است و هم دستش به هر جنایتی آلوده شده است. این بانو را وارد محضر چنین شخصی می‌کنند. خیلی برای حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بود؛ اما آن وقار، آن جَلال و آن هیبت به گونه‌ای بود که وقتی وارد مجلس ابن زیاد می‌شد، او که از آن بالا با تَبَختُر، با گَردن‌کُلُفتی که با آن خون‌هایی که ریخته است، مغرور هم شده است که غَلَبه پیدا کرده است که همه‌ی مخالفین خود را از دَم شمشیر گذرانده است، با یک دنیا تکبّر و تَبَختُر بر مَسند قدرت و مَستی تکیه زده است، گمان می‌کرد که این اُسرا همگی خودشان را شکست‌خورده می‌دانند و با التجاء و التماس و با یک حالتی که انسان‌های ضعیف در برابر قدرتمند دارند، گَردن‌های کَج دارند و حالت تملُّق به خود می‌گیرند، از این‌ها این توقّع را داشت؛ ولی دید این کسانی که وارد شدند، همگی شیر هستند. اگر شما روباه را بر روی تخت هم بنشانید، باز روباه است. اگر شیر را در یک جای محدود هم اسیر کنید، بازهم شیر است. این زینب کبری (سلام الله علیها) شیرزَن است. اگر عموی او حضرت حمزه (علیه السلام) اَسدالله است، این خانم هم صولت عَلوی دارد. ابن زیاد دید که یک بانویی با یک دنیا تَبَختُر وارد شد و اصلاً او را به حساب نمی‌آورد که در مقابل جَلّاد خون‌آشامی وارد می‌شود که یک عُنصر خطرناک است و بدون این‌که کم‌ترین تَزلزُل و لغزشی بر اندام ایشان وارد بشود، کسانی هم که اطراف ایشان را گرفته‌اند همگی یک ژِستی دارند که ژِست انسان‌های شکست‌خورده نیست؛ گویا این‌ها پیروز هستند، گویا این بَر مَسندنشین اَسیر است. لذا این اُبُهت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) که با یک ژِست پیروزمندانه وارد مجلس می‌شوند و می‌خواهندخودشان را از اَنظار نامَحرمان هم بپوشانند، لذا این بانوان و کنیزان اطراف‌ ایشان را گرفته‌اند و به گونه‌ای با اختفاء وارد می‌شود که در مقابل چشم نباشند؛ ولی آن نانَجیب که در آن بالا نشسته بود، نظرش جَلب شد و دید که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) عجب وقاری دارد، عجب عظمتی دارد، عجب هیبتی دارد و چه مقدار حَواس ایشان جمع است که به گونه‌ای وارد می‌شود که چشم حَرامی‌ها به او دوخته نشود. لذا این زیاد دو حالت را در حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) افتراض کرد. ابن زیاد انسانِ بافَراست و باهوشی بود و دو صفت را بر زبان آورد. یکی تکبّر بود؛ می‌دانید که تکبّر برای بانوان جُزء آراستگی‌های بانوان است؛ برای این‌که هیچ نامَحرمی در او طَمع نکند، نباید در برابر نامَحرم متواضعانه و نَرم صحبت نماید و باید مُتکبّرانه صحبت کند. یکی از آراستگی‌های زن تکبّر است. این را ابن زیاد متوجّه شد که این بانو خودش را شکست‌خورده نمی‌داند و خودش را قدرتمند می‌داند و خودش را بزرگ‌تر از این حاضرین می‌داند. ژِست او ژِست یک انسان پیروز است.‌ «من هذه المتکبره؟[۱۵]»؛ این کسی که سلام نکرد، این کسی که اعتنا نکرد، این کسی که نمی‌لرزد، این کسی که بی‌باک وارد مجلس شده است، این متکبّر چه کسی است؟ نکته‌ی دوّم این بود که ضمن این‌که ژِست قدرتمندانه دارد، می‌خواهد خودش را از اَنظار دور نگاه دارد که چشم ناپاکان به او دوخته نشود. لذا گفت: «من هذه المتنکره؟[۱۶]»؛ این کسی که خودش را مَخفی می‌کند و می‌خواهد شناخته نشود، چه کسی است؟ این دو صفت را در مورد حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بر زبان آورد و بی‌بی هم اصلاً اعتنایی نکردند که دیوارِ است یا آدم است؟ میمون است یا آدمیزاد است؟ برای حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هیچ تفاوتی نداشت و اصلاً اعتنایی نکردند و پاسخی ندادند. وقتی تکرار کرد، به او گفته شد: «هذه زینبُ بنت علی»؛ این کسی که با این دو صفت سُراغ او را می‌گیری، زینب (سلام الله علیها) دختر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. در این‌جا شروع به زَخم‌زبان زدن کرد.

پاسخ‌های دندان‌شکن حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به «ابن مرجانه»

چون اصلاً حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) او را با ژِست خودشان زخمی کردند، او را بیچاره کردند، او را کوچک کردند، او را تحقیر کردند. ابن زیاد هم عکس‌العمل نشان داد و خواست تا با جملاتی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را تحقیر نماید. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هم نه تنها تحقیر نشد، بلکه او را بیشتر تحقیر کرد. وقتی گفت: «کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ[۱۷]»؛ زینب! دیدی که خداوند با برادرت چه کرد؟ می‌دانید که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) چه پاسخی دادند؟ فرمودند: «أولئِکَ قَومُ کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمَ ألْقَتلِ[۱۸]»؛ این‌ها گروهی بودند که خداوند متعال شهادت را برایشان پسندیده بود. سرنوشت‌شان شهادت بود. «کَتَبَ اللهُ»؛ این مکتوبِ خداوند متعال بود. خداوند برای این‌ها شهادت را نوشته بود. «فَبَرَزو وَ إلِى مَضاجِعِهِم[۱۹]»؛ این‌ها بُروز کردند. این‌که به مبارز، مبارز می‌گویند، به دلیل این است که مردِ میدان است و می‌آید تا خودش را نشان بدهد. این‌ها هم اهل مبارزه بودند و به میدان مبارزه قدم گذاشتند. «فَبَرَزو وَ إلِى مَضاجِعِهِم»؛ اما چرا مبارزه کردند؟ زیرا قتلگاهشان در این‌جا بود. می‌خواستند در قُربانگاه تسلیمِ خداوند متعال بشوند و خون خود را تقدیم به محضر دوست نمایند؛ «فَبَرَزو وَ إلِى مَضاجِعِهِم». از این‌که خداوند متعال برای این‌ها نوشته است، نه این‌که این‌ها مَغلوب شدند، نه این‌که این‌ها نمی‌توانستند با شما جنگ کنند؛ اگر بنا بود این‌ها با قدرت مَلکوتی بجنگند، شما که آدم نبودید، یک شیری مانند حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) از عُهده‌ی تمام این لشکر بَرمی‌آمد. ولی خداوند متعال نوشته بود که تسلیم شدند. همان‌گونه که حضرت ابراهیم (علیه السلام) تسلیم بود تا جناب هاجر (سلام الله علیها) دَربه‌دَر بشود، یک مردِ غیرتمند همسر جوان خودش را در بیابان بگذارد، جُز کسی که تسلیم اَمر خداوند باشد، هیچ‌کسی چنین کاری را انجام نمی‌دهد. ولی حضرت ابراهیم (علیه السلام) این کار را انجام داد. هیچ‌کسی فرزندِ عزیز و دلبند و دوست‌داشتنی و آراسته و وارسته‌ی خودش را با دست خودش به قُربانگاه نمی‌بَرد؛ ولی حضرت ابرهیم (علیه السلام) این کار را کرد. چرا؟ زیرا «کَتَبَ اللهُ»؛ حضرت ابراهیم (علیه السلام) مردِ خدا بود و هرچه خداوند متعال برایش نوشته بود، ایشان همه را قبول کرده بود. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) اشاره می‌کنند که این سِلسله‌ای که آمده‌اند و به شهادت رسیده‌اند، مأمور بودند. «کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمَ ألْقَتلِ»؛ خداوند متعال شهادت را این‌ها مکتوب کرده بود و این مبارزانی که در میدان مبارزه آمدند و با این جمعیّت ناپاک دَرگیر شدند، به حُکم پروردگار متعال بود. «کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمَ ألْقَتلِ»؛ مقدّمه‌ی شهادت‌شان این مبارزه بود. «فَبَرَزو وَ إلِى مَضاجِعِهِم»؛ منظور از «مَضجَع» یعنی جایی که انسان آرام می‌گیرد؛ مگر نمی‌گوییم مَضجع شریف حضرت امام رضا (علیه السلام)؛ این مَضجع این‌ها بود، بسترگاه این‌ها همین‌جا بود که این‌ها با پای خودشان به قُربانگاه تشریف‌فَرما شدند و در نهایت بالاترین مُشتی که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بر دهان یاوه‌گوی این حَرام‌زاده‌ی فرزندِ حَرام‌زاده زدند و اقتدار خودشان، منطقی‌بودن خودشان، مَشعل‌بودن خودشان و باکفایت‌ بودن خودشان را نشان دادند که به حقّ پیام حضرت امام حسین (علیه السلام) باید از حُلقوم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به عالَم برسد، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بلندگوی شهادت و بلندگوی شهداست، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بلندگوی امامت و بلندگوی خامِس آل عبا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) است. در آخرین حَربه‌ای که زدند، چه فرمودند و یزید و ابن زیاد به آن اندازه تحقیر شدند و بیچاره شدند و هیچ چاره‌ای نداشتند جُز این‌که دل حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را بسوزاند؟ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمودند: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا[۲۰]»؛ یعنی چه؟ پیروزی در این است که انسان به وظیفه‌ی خودش عمل نماید. کسی از خطّ وظیفه خارج می‌شود و قانون‌شِکنی می‌کند، از روز ظُلم و بی‌قانونی به هرجایی برسد، بدنام، بدکاره و بی‌آبرو است. ولی ما تسلیم قانون خداوند متعال بودیم و قَدم‌ به‌ قَدم آنچه خداوند دستور داده بود، نُسخه‌ای که خداوند به ما داده بود، تا به این‌جا همه‌ی آن را درست طیّ کردیم. بنابراین ما سرافراز هستیم، چون خداوند متعال را بندگی کردیم و تو رُسوا هستی که در همه‌جا خلاف دستور خداوند متعال عمل کردی. این عبودیّت، این مسئولیت‌شناسی، این پایبند‌بودن به مسئولیت الهی برای نجات و هدایت بَشر بالاترین مسأله‌ای است که شما هم در شهادت شهدا و هم در اسارت اُسرا می‌بینید. این مأمور خداوند متعال است و مأموریت خود را به درستی انجام داده است. لذا همیشه سرافراز است و برای همیشه برای ما آموزگار است. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) برای ما حُکم ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) را دارند، از عصمت برخوردار هستند، علم بالایی دارند و علم بالای ایشان با عصمت همراه است.

روضه و توسّل به حضرت علی ‌اصغر (علیه السلام)

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ[۲۱]».

بنده امشب از بی‌بی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) عُذرخواهی می‌کنم، زیرا بَنا داشتم از مُصیبت و مظلومیّت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بخوانم. ولی امشب بخاطر التماس دعاهایی که به بنده گفته‌اند و حَوائجی که خودم دارم، دلم می‌خواهد به قُنداقه‌ی شش‌ماهه متوسّل بشویم که خیلی سریع جواب می‌دهد. حضرت علی اصغر (علیه السلام) در میان شهدای کربلا عَلَمدار هستند. شش‌ماهه هستند، ولی عَلَم مظلومیّت حضرت امام حسین (علیه السلام) را خونِ گلوی حضرت علی اصغر (علیه السلام) رنگین کرده است و در رُسوایی جریان مقابله‌ی با ولایت تا روز قیامت این‌ها را سرافکنده، رُسوا و اِفشا کرده است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در شب عاشورا به یاران خودشان مُرخصی دادند. فرمودند که من بیعت خود را از شما برداشتم؛ ولی یاران مقاومت کردند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به همه‌ی آن‌ها وعده‌ی شهادت دادند که آرزوی این‌ها بود، عشق این‌ها بود که به شهادت برسند. در این میان حضرت قاسم ابن‌ الحسن (علیه السلام) که نوجوان ۱۳ ساله بودند، برخاست و صدا زد: عمو! «أنا فی من یقتل؟[۲۲]»؛ عمو جان! نام من هم در لیست شهدا هست؟ دَغدغه‌مند و نگران شد. نکند که جا بماند، زیرا فراق عمو را تحمّل نمی‌کند و غُصّه‌ی محرومیّت از شهادت را دارد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ابتدا او را امتحان کردند و فرمودند: پسر برادرم! عزیز دلم! مرگ را چگونه می‌بینی؟ عرضه داشت: عمو جان! فداشدن برای امامی مانند شما «احلی من العسل[۲۳]» است. برایم از عسل شیرین‌تر است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: آری قاسم جان! تو کُشته می‌شوی، اما علی اصغر من هم کُشته می‌شود. شیرخوار من را هم می‌کُشند. وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) این جمله را فرمودند، حضرت قاسم (علیه السلام) عرضه داشت: عمو! لشکر با وجود شما به خیمه‌ها هجوم می‌آورند و اطفال در خیمه را هم قتل عام می‌کنند؟ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: نه قاسم جان! از فَرط تشنگی بچّه را به من می‌دهند که او را بیاروم و سیراب کنم. من این کودک را در مقابل لشکر قرار می‌دهم. وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را از حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) تحویل گرفتند، حَیای حضرت رباب (سلام الله علیها) خیلی عجیب است که در چه حَدّی بوده است، ملاحظه‌ی حضرت رباب (سلام الله علیها) در چه حَدّی بوده است؛ روی این را نداشت تا خودش کودک خود را به پدرش بدهد و بگوید: حسین جان! به دادِ فرزندت بر(سلام الله علیها) حضرت رباب (سلام الله علیها) بچّه را تحویل حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) داد و حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) این کودک را به پدرش تحویل داد. وقتی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) حال این کودک را دیدند، تشنگی کودک را دیدند، لباس رَزم را از تَن بیرون کردند و لباس سفید را که علامت صُلح و آتش‌بَس است را بر تَن کردند. کلاه‌خود را برداشتند و عَمامه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به سرشان گذاشتند. بر ناقه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سوار شدند. این کودک را زیر عَبا گرفتند. لشکر که تماشا می‌کردند، منتظر بودند که این چه حرکاتی است که در حضرت امام حسین (علیه السلام) بی‌سابقه است. همه حَدس می‌زدند و به یکدیگر می‌گفتند که حسین (علیه السلام) بی‌یاور شده است، حسین (علیه السلام) گرفتار غُربت شده است، ناچار شده است که قرآن را زیر عَبا گرفته است و لابُد آمده است تا ما را به این قرآن قَسم بدهد که دست از او برداریم. منتظر بودند تا بر روی دست حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) قرآن ببینند، ولی یک‌مرتبه دیدند که عَبا کنار رفت و یک کودک پَژمُرده‌ای بر روی دست امام حسین (علیه السلام) قرار دارد که نایی ندارد. حتّی به اندازه‌ای که نیرو داشته باشد تا گریه کند، صدای او بالا نمی‌آید. نه زبان دارد که العطش بگوید و نه نایی دارد تا گریه و ناله کند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در حالی این کودک را بر روی دست‌شان گرفتند که این کودک تلظّی می‌کرد. تلظّی حالت ماهی است. وقتی ماهی را از آب می‌گیرند، می‌گویند دو حالت از ماهی دیده می‌شود تا جان بدهد. یکی این است که دهان کوچکش را باز و بسته می‌کند و دوّمین حالت این است که بال‌بال می‌زند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «أما ترونه کیف یتلظی عطشا»؛ مردم! نمی‌بینید که کودک من در حال تلظی‌کردن است؟ در حال بال‌بال‌زدن است، در حال جان‌دادن است. حاضر نشوید، راضی نشوید که کودک من با تشنگی جان بدهد. یک جُرعه آب بدهید که آب بنوشد و جان بدهد. هنوز کَلام حضرت امام حسین (علیه السلام) تمام نشده بود که «عُمر ابن سعد»، «حرمله» را صدا زد. حرمله چرا جواب حسین را نمی‌دهی؟ حرمله یک نگاهی کرد و گفت: امیر جواب پدر را بدهم یا جواب کودک را بدهم؟ این نانَجیب مجدداً یک نگاهی کرد و گفت: گلوی نازُک کودک را نمی‌بینی؟ چه قَساوتی داشتند، چه خباثتی داشتند. عجب نشانه‌گیری دقیقی داشت! شما می‌دانید که شکارچی‌ها برای هر شکاری تیرِ متناسب با شکار انتخاب می‌کنند. امروز یک شکارچی که به شکار می‌رود، وقتی می‌خواهد یک کبوتر یا کَبک شکار کند، هیچ‌گاه با ژـ۳ شلیک نمی‌کند، با گلوله‌ی ژـ۳ که کَبک را شکار نمی‌کنند. این گلوی طفل شش‌ماهه بود. طاقت تیر عادی را هم نداشت، اما تیر سه‌ شُعبه را در کمان گذاشت. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) یک‌مرتبه دیدند که سر از بدن جُدا شد. نوشته‌اند: «بُهِتَ الحُسین»؛ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مَبهوت شد، قُنداقه‌ی کودک بر روی دست ایشان ماند. دیگر روی آمدن به خیمه‌ را هم نداشتند. مُدام نزدیک خیمه‌ها می‌شد و می‌دید که عمّه‌ها به استقبال آمدند، خجالت می‌کشید و مسیر خودشان را تغییر می‌دادند.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جَمال دل‌آرای امام زمان‌(ارواحنا فداه) و قلوب ما را به نور معرفت و محبّت ایشان روشن بفرما.

خدایا! گِره‌هایی که هرکسی در زندگی دارد و اُمید به گِره‌گُشایی این باب‌الحَوائج دارد، همه‌ی گِره‌ها، گِره‌های مُلتمسین، گِره‌های مورد نظر باز بگردان.

الها! پروردگارا! سایه‌ی پُر برکت نایب امام زمان‌مان (ارواحنا فداه)، مرجع بزرگ‌مان، رهبر حکیم‌مان را با اقتدار و عزّت، با کفایت و کرامت تا ظهور مولایمان حضرت مهدی (عَجّل الله تعاالی فرجه الشریف) و در کنار حضرت مهدی (عَجّل الله تعاالی فرجه الشریف) مُستدام بفرما.

خدایا! به عظمت حضرت علی اصغر (علیه السلام) دشمنان انقلاب، دشمنان خونِ شهدا، دشمنان اَرمغان‌های شهدا که دین ماست، اگر قابل هدایت نیستند را نابود بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ملّت ما، نظام ما، رهبر ما و خودِ ما را دشمن‌شاد مگردان.

الها! پروردگارا! حاجات همه‌ی حاجت‌مندان، مُلتمسین، عزیزانی که با ما عَهد دعا دارند، حاضرین در این محفل نورانی و حَوائج مورد نظر را برآورده بفرما.

الها! پروردگارا! عاقبت‌ به خیری خودمان و فرزندانمان را مَحتوم و مُقدّر بفرما.

خدایا! امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهیدان ما، گذشتگان و ذَوی‌الحقوق ما را السّاعه بر سر سُفره‌ی ارباب‌مان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و باب‌الحوائج‌مان حضرت علی اصغر (علیه السلام) مُتنعّم و روحشان را از ما شاد بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] هاجَر همسر ابراهیم (علیه السلام) و مادر اسماعیل. هاجر کنیز پادشاه مصر بود که به ساره، همسر ابراهیم، هدیه داده شد و ساره او را به ابراهیم فروخت و پس از مدتی اسماعیل را به دنیا آورد. پس از تولد اسماعیل، در پی ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر و فرزنددار نشدن خود، ابراهیم به دستور خدا هاجر و فرزندش را از شام به مکه که در آن روز بیابانی خشک بود و هیچ کس در آن ساکن نبود منتقل کرد. بنا به نقل تورات، برخلاف منابع اسلامی، هجرت هاجر، پس از تولد اسحاق و بدون همراهی ابراهیم بوده است. مزار هاجر در محل حجر اسماعیل قرار دارد.

بنا بر نقلی، هاجر دختر پادشاه مصر بوده که پس از شورش گروهی از مردم عین‌الشمس بر پادشاه مصر، به بردگی گرفته شده و به پادشاه جدید مصر فروخته شده است. در روایتی تاریخی، پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)، از اصحابش خواسته بود تا با مردم مصر به نرمی رفتار کنند؛ چرا که هاجر از آنان بوده است. ابراهیم از ساره فرزنددار نمی‌شد، از این رو ساره، هاجر را به او فروخت تا شاید ابراهیم از او صاحب فرزند شود. مدتی بعد که هاجر اسماعیل را به دنیا آورد، سبب ناراحتی ساره شد؛ چرا که خود فرزندی نداشت. پس از تولد اسماعیل و ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر، خداوند به ابراهیم دستور داد تا اسماعیل و مادرش را از شام به سرزمین مکه منتقل کند. ابراهیم آن دو را به مکه که در آن روز بیابانی خشک و بدون سکنه بود، منتقل کرد و در محلی که بعدها خانه خدا در آنجا بازسازی شد، در نزدیکی چاه زمزم فعلی گذاشت. نام هاجر در قرآن نیامده اما در سوره ابراهیم به ماجرای نقل مکان او از شام به مکه اشاره شده است.

بر پایه روایتی که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، زمانی که ابراهیم، هاجر و اسماعیل را در سرزمین مکه گذاشت و برگشت، اسماعیل تشنه شد و هاجر برای یافتن آب، هفت بار فاصله میان دو کوه صفا و مروه را رفت و برگشت، ولی آب پیدا نکرد. هاجر، وقتی نزدیک اسماعیل آمد، دید او از تشنگی پا بر زمین کشیده و آب از زیر پایش شروع به جوشیدن کرده است که به چاه زمزم معروف است. این واقعه سبب وجوب سعی بین صفا و مروه به‌عنوان یکی از اعمال حج دانسته شده است. بنا بر منابع اسلامی، هجرت هاجر پیش از تولد اسحاق و به دلیل ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر بوده است؛ درحالی‌که بنا به گزارش تورات، هاجر پس از تولد اسحاق نقل‌مکان کرده است در تورات، دلیل دستور خدا به ابراهیم برای انتقال هاجر و اسماعیل از شام به مکه، چنین توصیف شده که ساره دید اسماعیل، اسحاق را آزار می‌دهد، به ابراهیم گفت فرزند این کنیز (هاجر) با وجود فرزند من، اسحاق، نمی‌تواند وارث تو باشد؛ او و فرزندش را از خانه بیرون کن. همچنین بنا به گزارش تورات و برخلاف روایات اسلامی ابراهیم در این هجرت، هاجر و اسماعیل را همراهی نکرده است. هاجر بنا به نقلی در ۹۰ سالگی وفات نمود. مطابق با حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، اسماعیل، هاجر را در محل حجر اسماعیل دفن نمود و قبرش را مرتفع قرار داد و بر روی آن دیواری بنا نمود تا مردم روی آن راه نروند. بنا به برخی روایات، به احترام قبر وی است که مسلمانان هنگام طواف کعبه دور حجر می‌گردند و نباید داخل آن شوند تا پا روی قبر هاجر نگذارند.

[۳] انوری، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۲۷؛ در مدح صاحب ناصرالدین و تهنیت منصب.

[۴] جامع الشتات: ۲/ ۴۱۰؛ مفاتیح الغیب: ۵۱/۱۰٫

[۵] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۲۳٫

[۶] ملهوف (لهوف)، ص ۱۲۷-۱۲۸ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۴٫

[۷] همان.

[۸] الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على‏، محقق / مصحح: خرسان، محمد باقر، نشر مرتضى‏، مشهد، ۱۴۰۳ ق، چاپ اول‏، ج ‏۲، ص ۳۰۰٫

«أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ تَرَکَنِی بَیْنَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ … هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّه».

[۹] زیاد بن ابیه (۱ق/ کوفه ۵۳ق)، کارگزار امام علی (علیه السلام) و معاویه بن ابی سفیان. وی در دوران خلافت امام علی (علیه السلام) کارگزار امام (علیه السلام) در استخر فارس بود. پس از صلح امام حسن (علیه السلام)، ابتدا از پذیرش بیعت با معاویه سرباز زد؛ اما با وساطت مغیره بن شعبه به شام رفت و معاویه وی را با استناد به صحبتی از پدرش ابوسفیان، زیاد بن ابی سفیان خواند. وی در دوران حکومت معاویه به حکومت بصره و کوفه رسید. وی پدر عبیدالله حاکم بصره و کوفه در دوران یزید بن معاویه است که در واقعه کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام) نقش مهمی داشت. در نسب او اختلاف است، بنابر نقلی پدر زیاد، عُبَید بنده‌ای در طائف، و مادرش سمیه، کنیز حارث بن کلده بود. ابو سفیان، پدر معاویه، نیز زیاد را فرزند زنای خویش با سمیه خوانده بود؛ به همین خاطر معاویه در دوران خلافتش، او را به پدرش ملحق کرد و برادر خویش خواند. بنا بر برخی اقوال زیاد در سال اول هجری و بنا بر اقوال دیگر وی قبل از هجرت به دنیا آمد. زیاد فردی ادیب و باهوش بود و مغیره بن شعبه، هنگامی که امارت بصره را از عمر بن خطاب دریافت کرد، او را به عنوان دبیر همراه خویش برد. در برخی منابع آمده که عمر او را برای سرکوب شورشی در یمن، به آن سرزمین فرستاده بود.

زیاد به پیشنهاد ابن عباس، از جانب علی (علیه السلام) برای سرکوب یک شورش به فارس اعزام شد و پس از آن، کارگزار امام علی علیه‌السلام در استخر فارس بود. او در جنگ صفین نیز حضور داشت و جانب علی (علیه السلام) را گرفت و امان‌نامه و دعوت معاویه را نپذیرفت. زیاد پس از صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، از پذیرش بیعت معاویه سرباز زد و در قلعه استخر پناه گرفت. اما معاویه برای او نامه نوشت و او را به خویش خواند. ظاهرا مغیره بن شعبه که پیش از این زیاد را می‌شناخته، برای او وساطت کرده است. زیاد وارد دمشق شده و معاویه او را به مجلس خویش خواند و او را فرزند پدرش ابوسفیان و برادر خود دانست. کسانی از بنی‌امیه و برخی از افراد صالح آن روزگار، معاویه را به خاطر این بدعت زشت شماتت کردند و با زیاد قطع رابطه کردند؛ اما زیاد این الحاق را پذیرفت. ابوبکره، برادر مادری زیاد، چون این ماجرا را شنید، بسیار ناراحت شد و این الحاق را مردود دانست؛ و سوگند خورد که دیگر با زیاد سخن نگوید و با او قطع رابطه کند. زیاد پس از این الحاق، از طرف معاویه در سال ۴۵ قمری، به امارت بصره گماشته شد. او سپاهی را فراهم کرد و به سمت مرو و خراسان فرستاد و این سپاه فتوحات قابل توجهی داشت. عبیدالله بن زیاد بنا به روایاتی در این فتوحات نقش داشته است. پس از مرگ مغیره بن شعبه در سال ۴۸ قمری، زیاد با حفظ سمت، امیر کوفه نیز شد و عملا بر نیمی از خلافت اسلامی امارت یافت.

زیاد در سال ۵۳ قمری در کوفه در اثر ابتلا به طاعون در گذشت و خارج از کوفه دفن شد. مشهورترین فرزند او عبیدالله بن زیاد است که پس از مرگ پدرش، والی بصره شد و پس از مرگ معاویه و خلافت یزید، با حفظ سمت به امارت کوفه نیز منصوب گشت. عبیدالله در واقعه کربلا سپاه کوفه را به جنگ با امام حسین  (علیه السلام) فرستاد و از مهم‌ترین عاملان شهادت امام حسین (علیه السلام) به شمار می‌رود. زیاد فرزندان دیگری به نام‌های سلم و عباد داشته‌است. ابن اثیر نام سلم را سلیمان ذکر کرده‌است. زیاد فردی زیرک و خشن بود و در آغاز امارتش در بصره در زمان معاویه، به مسجد بصره رفت و خطبه خواند و مردم را شدیدا تهدید کرد. او در امارتش، بسیار خشن و قاطع عمل می‌کرد و به همین خاطر امنیت کامل در سرزمین‌های تحت سیطره‌اش حاکم بود. با وجود همراهی‌اش با علی بن ابی طالب و برتری دادن او نسبت به معاویه در صفین و تظاهر به شیعه‌گری، در زمان امارتش بر بصره و کوفه، از راه خویش بازگشت و بر شیعیان سخت گرفت و بسیاری از آنها را زندانی و برخی از آنها را به قتل رساند. مشهورترین ماجرای سخت گیری بر شیعیان در زمان زیاد، دستگیری و قتل حجر بن عدی و یارانش است. زیاد آنها را به جرم اینکه به علی دشنام نمی‌دهند و به دشنام دهندگان اعتراض می‌کنند، بازداشت و زندانی کرد و به دستور معاویه راهی شام کرد. حجر و یارانش به دستور معاویه در جایی به نام مرج عذراء به شهادت رسیدند.

[۱۰]  ملهوف (لهوف)، ص ۲۰۰-۲۰۲ و ارشاد مفید، ص ۴۷۲ – ۴۷۳ (با مقدارى تفاوت).

«ما رَأَیْتُ إِلاّ جَمیلا، هؤُلاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمُا الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إلى مَضاجِعِهِمْ، وَ سَیَجْمَعُ اللهُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ، فَتُحاجُّ وَ تُخاصَمُ، فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ یَوْمَئِذ، ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ یَابْنَ مَرْجانَهَ».

[۱۱] الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسى، احمد بن على‏، محقق / مصحح: خرسان، محمد باقر، نشر مرتضى‏، مشهد، ۱۴۰۳ ق، چاپ اول‏، ج ‏۲، ص ۳۰۰٫

[۱۲] خلیل کمره‌ای معروف به میرزا خلیل کمره‌ای (۱۲۷۶-۱۳۶۳ش)، فقیه، مفسر و از فعالان عرصه وحدت اسلامی. وی در دوره تحصیل با امام خمینی هم‌درس و هم‌بحث بود. کمره‌ای پس از آنکه در ماجرای کشف حجاب به مخالفت برخاست، بازداشت شد و به تهران تبعید گردید. او از اولین روحانیانی است که در دهه ۲۰ و ۳۰ به فعالیت‌های مطبوعاتی روی آورد. کمره‌ای در راستای وحدت اسلامی به کشورهای اسلامی سفر و با بزرگان مذاهب گفتگو می‌کرد. در جریان انقلاب اسلامی ایران در برخی از راهپیمایی‌ها شرکت کرد و در دوره جنگ عراق و ایران مقاله‌ای در حقانیت ایران نگاشت. میرزا خلیل کمره‌ای در سال ۱۲۷۶ش (۱۳۱۷ ق) در کمره از توابع خمین به‌دنیا آمد و پس از طی مقدمات و سطوح در خوانسار، راهی اراک شد. او جزو اولین شاگردان عبدالکریم حائری یزدی در اراک بود و به همراه استاد، به قم آمد. کمره‌ای همچنین دروس فلسفه و خارج فقه را با امام خمینی مباحثه می‌کرد. وی در قم در درس میرزا جواد ملکی تبریزی، شیخ عباس قمی و سید محمد حجت کوه‌کمری شرکت کرد و به درجه اجتهاد دست یافت. کمره‌ای در زمان رضاخان، به سبب مخالفت با کشف حجاب، به دستور شاه، زندانی و به تهران تبعید شد. وی بعدها به عنوان نماینده آیت الله بروجردی به مصر رفت و از شیخ شلتوت، رییس دانشگاه الازهر به خاطر به رسمیت شناختن مذهب تشیع تشکر کرد. آیت‌الله کمره‌ای در چندین نوبت به ریاست کنفرانس عالَم اسلام انتخاب شد و به سخنرانی پرداخت. وی همگام با مبارزات سیاسی به همراه آیت‌الله طالقانی در دوره دکترای دانشکده الهیات دانشگاه تهران نیز تدریس می‌کرد.

تألیفات میرزا خلیل بر حول چهار محور دعوت اسلام یعنی مؤسس دعوت (پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم))، کتاب دعوت (قرآن)، خانه دعوت (کعبه) و رهبران دعوت (ائمه) نگاشته شده‌ است. وی به دلیل آشنایی‌اش با تاریخ اسلام و توانایی در نگارش عمومی دینی‌-اجتماعی، مشارکتش در فعالیت‌های مطبوعاتی و همچنین داشتن دیدگاه‌های رایج در دهه ۲۰ و ۳۰ درباره وحدت اسلامی و تلاش برای تحقّق آنها، شهرتی خاص دارد. بیشتر آثار وی تاریخی است؛ اما به‌طور کلی، باید آثار او را در زمره آثار دینی‌-تاریخی این دوره به‌شمار آورد. مهم‌ترین کار کمره‌ای تا پایان عمر، تلاش در جهت اتحاد مسلمانان جهان و به تعبیر خودش “توحید کلمه برای کلمه توحید” بوده است. میرزا خلیل، معتقد بود وظیفه اصلی روحانیت، پرداختن به امور معنوی است؛ از این روی، وی را نمی‌توان یک سیاستمدار و یا فعال سیاسی نامید، اگرچه پاره‌ای از فعالیت‌هایش جنبه سیاسی و اجتماعی به خود می‌گرفت. میرزا خلیل کمره‌ای پس از مدت پنج‌سال بیماری، در ۱۹ مهر سال ۱۳۶۳ش درگذشت. پیکر او پس از انتقال به قم، در حجره کنار مرقد شیخ فضل‌الله نوری واقع در صحن بزرگ حرم حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) به‌خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت او از سوی آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله نجفی مرعشی مجالس بزرگداشتی برگزار شد. مؤسسه دارالمعارف در سال ۱۳۹۰ش کنگره علمی حماسه حسینی را با موضوع بررسی اهداف، انگیزه‌ها و وقایع نهضت عاشورا برگزار کرد، و به مناسبت آن کتاب‌های «عنصر شجاعت» و «یک و شب روز عاشورا» از آثار میرزا خلیل کمره‌ای، پس از پژوهش‌، تحقیق و ویراستاری در هشت جلد به چاپ رسید.

[۱۳] الخرائج و الجرائح، جلد ۱، صفحه ۱۳۹.

«وَ مِنْهَا: أَنَّ جَابِراً رَوَى : أَنَّ سَبَبَ تَزْوِیجِ خَدِیجَهَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ قَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُزَوِّجَکَ وَ لاَ مَالَ لِی أُسَاعِدُکَ بِهِ وَ إِنَّ خَدِیجَهَ قَرَابَتُنَا وَ تُخْرِجُ کُلَّ سَنَهٍ قُرَیْشاً فِی مَالِهَا مَعَ غِلْمَانِهَا یَتَّجِرُ لَهَا وَ یَأْخُذُ وِقْرَ بَعِیرٍ مِمَّا أَتَى بِهِ فَهَلْ لَکَ أَنْ تَخْرُجَ قَالَ نَعَمْ. فَخَرَجَ أَبُو طَالِبٍ إِلَیْهَا وَ قَالَ لَهَا ذَلِکَ فَفَرِحَتْ وَ قَالَتْ لِغُلاَمِهَا مَیْسَرَهَ أَنْتَ وَ هَذَا اَلْمَالُ کُلُّهُ بِحُکْمِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا رَجَعَ مَیْسَرَهُ مِنْ سَفَرِهِ حَدَّثَ أَنَّهُ مَا مَرَّ بِشَجَرَهٍ وَ لاَ مَدَرَهٍ إِلاَّ قَالَتْ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ. وَ قَالَ وَ جَاءَ بَحِیرَا اَلرَّاهِبُ وَ خَدَمَنَا لَمَّا رَأَى اَلْغَمَامَهَ عَلَى رَأْسِهِ تَسِیرُ حَیْثُمَا سَارَ تُظِلُّهُ بِالنَّهَارِ وَ رَبِحَا فِی تِلْکَ اَلسَّفْرَهِ رِبْحاً کَثِیراً. فَلَمَّا اِنْصَرَفَا قَالَ مَیْسَرَهُ لَوْ تَقَدَّمْتَ یَا مُحَمَّدُ إِلَى مَکَّهَ وَ بَشَّرْتَ خَدِیجَهَ بِمَا قَدْ رَبِحْنَا لَکَانَ أَنْفَعَ لَکَ. فَتَقَدَّمَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ کَانَتْ خَدِیجَهُ فِی ذَلِکَ اَلْیَوْمِ جَالِسَهً عَلَى غُرْفَهٍ مَعَ نِسْوَهٍ فَوْقَ سَطْحٍ لَهَا فَظَهَرَ لَهَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ رَاکِباً فَنَظَرَتْ خَدِیجَهُ إِلَى غَمَامَهٍ عَالِیَهٍ عَلَى رَأْسِهِ تَسِیرُ بِسَیْرِهِ وَ رَأَتْ مَلَکَیْنِ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ فِی یَدِ کُلِّ وَاحِدٍ سَیْفٌ مَسْلُولٌ یَجِیئَانِ فِی اَلْهَوَاءِ مَعَهُ. فَقَالَتْ إِنَّ لِهَذَا اَلرَّاکِبِ لَشَأْناً عَظِیماً لَیْتَهُ جَاءَ إِلَى دَارِی فَإِذَا هُوَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَاصِداً لِدَارِهَا. فَنَزَلَتْ حَافِیَهً إِلَى بَابِ اَلدَّارِ وَ کَانَتْ إِذَا أَرَادَتِ اَلتَّحَوُّلَ مِنْ مَکَانٍ إِلَى مَکَانٍ حَوَّلَتِ اَلْجَوَارِی اَلسَّرِیرَ اَلَّذِی کَانَتْ عَلَیْهِ فَلَمَّا دَنَتْ مِنْهُ قَالَتْ یَا مُحَمَّدُ اُخْرُجْ وَ أَحْضِرْ لِی عَمَّکَ أَبَا طَالِبٍ اَلسَّاعَهَ وَ قَدْ بَعَثَتْ إِلَى عَمِّهَا أَنْ زَوِّجْنِی مِنْ مُحَمَّدٍ إِذَا دَخَلَ عَلَیْکَ. فَلَمَّا حَضَرَ أَبُو طَالِبٍ قَالَتْ اُخْرُجَا إِلَى عَمِّی لِیُزَوِّجَنِی مِنْ مُحَمَّدٍ فَقَدْ قُلْتُ لَهُ فِی ذَلِکَ فَدَخَلاَ عَلَى عَمِّهَا وَ خَطَبَ أَبُو طَالِبٍ اَلْخُطْبَهَ اَلْمَعْرُوفَهَ وَ عَقَدَ اَلنِّکَاحَ فَلَمَّا قَامَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِیَذْهَبَ مَعَ أَبِی طَالِبٍ قَالَتْ خَدِیجَهُ إِلَى بَیْتِکَ فَبَیْتِی بَیْتُکَ وَ أَنَا جَارِیَتُکَ».

[۱۴] الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۰۵.

«یا عمَّتی اسکتی ففِی الْباقی مِنَ الْماضی اعْتبار، وَ انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَه غَیْرُ مُعَلَّمَهٌ، فَهِمَهٌ غَیْر مُفَهّمه، انَّ الْبُکاءُ وَ الْحَنینَ لایَرِدانِ مَنْ قَدْ ابادَهُ الدَّهْر فَسَکَتَت».

[۱۵] مطهری، مرتضی، حماسه حسینی ۲، ص ۱۸۷.

[۱۶] همان.

[۱۷] اللهوف علی قتلی الطفوف‌، سید بن طاووس، ص ۱۶۰. / بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۱۵. / مثیرالأحزان، ابن نما حلی، ص ۹۰.

«فقال ‌ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا أولئِکَ قَومُ کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمَ ألْقَتلِ فَبَرَزو وَ إلِى مَضاجِعِهِم وَ سَیَجمَعُ اللهُ بَینَکَ وَ بَینَهُم فَتَختَصِمُونَ عِندَهُ فَانْظُر لِمَن ألفَلَج یَابْنَ مَرجانَه».

[۱۸] همان.

[۱۹] همان.

[۲۰] همان.

[۲۱] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت عاشورای حضرت سیدالشهدا ع.

[۲۲] مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۱۷.

[۲۳] همان.