با شروع ماه محرم، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در مسجد دانشگاه صنعتی شریف با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- ارزش واقعی انسان
- دو امتیاز امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به سایرین
- کمفروشی و دلیل آن
- جایگاه حضرت یوسف علیه السّلام نزد خدای متعال
- تحمّل شدائد در جهت رسیدن به اهداف بزرگ
- فرصتشناسی و برنامهریزی حضرت یوسف علیه السّلام
- تبدیل فرصتها به فرصت رشد و بالندگی
- تفسیری از واژهی عصر
- نماز و فواید آن
- گذشت و تحمّل سختیها، عامل پیشرفت بشر
- آثار و فوائد تحمّل زندان برای حضرت یوسف علیه السّلام
- درس آزادگی حضرت یوسف علیه السّلام به بشریت
- اثبات پاکدامنی حضرت یوسف علیه السّلام
- تصدّی امور اقتصادی توسط حضرت یوسف علیه السّلام
- ارزش ایمان و انسان مؤمن
- قدرت و اثرات ایمان
- اثرات معامله با خدا
- علاقه به دنیا، بزرگترین عامل لغزش بشر
- رجوع عاشقانه به سوی خدا و برکات آن
- ورود امام حسین علیه السّلام و یارانش به کربلا
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ وَ یَا صَاحِبَ العَصرِ وَ الزَّمَان، أغِثْنَا وَ أدرِکنَا، أجِرنَا وَ أضِفنَا نَحنُ ضُیوفُکَ، نَحنُ المُنْتَظِرونَ بِقُدومِکَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِین عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ رِضَاهُ وَ رأفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
ارزش واقعی انسان
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ»[۲].
به محضر شریف شما، نکاتی از این آیهی کریمهی سورهی مبارکهی توبه تقدیم شد. مطلب اوّل این بود که انسان اگر مؤمن بود ارزش پیدا میکند و شیء با ارزش، قابل تجارت و معامله است. چیزی که ارزشی ندارد مشتری ندارد، بها و قیمتی ندارد. ارزش انسان به ایمان آنها است. آن روحی که عمل را زنده میکند ایمان است. «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَهَ الْحاجِّ وَ عِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فی سَبیلِ اللَّهِ»،[۳] جناب عبّاس، عموی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و شیبه، کلیددار کعبه و مأمور تعمیر خانهی خدا در مقام مفاخره بودند. عبّاس سقایت حجّاج را در اختیار داشت و شیبه هم مسئولیت امور ساختمانی و نگهداشت مسجد الحرام را بر عهده داشت.
وقتی امیر المؤمنین علیه السّلام ناظر مفاخرهی آنها شد فرمود: نه سقایت و نه عمارت مسجد الحرام به پایهی ایمان و جهاد نمیرسد. در این زمینه، این آیه نازل شد: «أَ جَعَلْتُمْ سِقایَهَ الْحاجِّ»، صرف اینکه کسی در مکّه خودنمایی کند برای این مقام که من به حاجیها آب میدهم یا خودنمایی کند به این دلیل که من هستم که این خانه را نگه داشتهام و آن را تعمیر میکنم. امّا ایمان، آن نور باطنی، آن اعتقادی که انسان را به گذشت از جان و مال وا میدارد، آن را نداشته باشد، اصلاً قابل مقایسه نیست. هر چیزی به باطن و ملکوت آن اعتبار دارد.
بشر از نظر ظاهری، مشترکاتی دارد امّا آن چیزی که در باطن شخص وجود دارد ارزش و درجهی انسانها را نزد خدا مشخّص میکند. گاهی برگردیم بین خود و خدا ببینیم ما چیزی داریم یا نداریم؟ آیا با باورهای خود زندگی میکنیم؟ آیا خدا در جان ما حاکم است یا همهی کارهای ما صوری است؟ اگر چیزی تعریف کنند، برای ما شعار بدهند، اقبالی به ما داشته باشند، ما هم عکس العمل مناسب داریم امّا آنجا که کسی توجّه نکند آیا کار ما تفاوتی ندارد با جایی که مورد توجّه مردم است.
دو امتیاز امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به سایرین
این امتیازی که خدای متعال به امیر المؤمنین علیه السّلام میدهد، یکی مسئلهی ایمان است، آن حقیقت باطنی، آن نور قلب، آن ارتباطی که او را به خدای متعال وابسته کرده است و لوازم ایمان به توحید که ابدیت خود انسان از شئون توحید ربوبی پروردگار متعال است. و بعد هم جهاد، جهاد، بذل جُهد است. انسان آن چیزی که دارد در دادن آن، در صرف او در مسیر خدا کم نگذارد، حقّ هر کاری را ادا کند، اهل وفا باشد.
کمفروشی و دلیل آن
اگر کسی در معامله کمفروش بود. میخواهد زیاد بگیرد ولی کم بپردازد به این شخص «مطفّف» میگویند و خدای متعال در آیات مختلف، در معاملات ترغیب میکند که هر دو طرف، حقّ طرف دیگر را ادا کنند و اگر انسان کمفروش باشد، بخواهد زیاد بگیرد و کم بپردازد، مبتلا به ویل میشود، هم نفرین الهی شامل حال او است و هم اینکه چاه جهنّم در اختیار او است. در همهی منصبها، کسانی که منصبی را تصدّی میکنند، اگر لیاقت آن منصب را ندارد، کارایی آن منصب را ندارد، سمت را گرفته، شهرت را گرفته و به عنوان یک مدیر شناسایی شده است لکن در ادای امانت، کارایی لازم را ندارد، معلوم میشود که این شخص بر مبنای ایمان و عقیده نبوده است.
جایگاه حضرت یوسف علیه السّلام نزد خدای متعال
حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در میان انبیاء علیهم السّلام جایگاه بسیار ویژهای دارد. خدا حساب خاصّی برای یوسف علیه السّلام باز کرده است. یک سورهی تمام در شأن یوسف و کلاسهای مختلفی که یوسف در آن کلاسها الگو است، آموزگار است، فلش است، تابلو است، تنها مسئلهی عفّت یوسف، کفّ نفس یوسف در خلوت با آن خانم نبوده است. به نظر ما آن ماجرا کمترین تجلّی یوسف علیه السّلام بوده است. استحکام و صلابت و ظرفیت یوسف علیه السّلام فوق العاده است.
یوسف علیه السّلام را به چاه میاندازند. وقتی عابرین میآیند و او را نجات میدهند هیچ نمیگوید من چه کسی هستم، دم نمیزند، با اینکه با یعقوب علیه السّلام و مدین فاصلهای نداشتند. او میتوانست خود را معرّفی کند تا عابرین او را به حضرت یعقوب علیه السّلام برگردانند ولی هیچ نمیگوید.
حضرت یوسف علیه السّلام را به بازار میبرند و او را به عنوان برده میفروشند امّا او دم نمیزند، افشا نمیکند، ریشهی خود را بازگو نمیکند. بعد هم به آن قصر وارد میشود و با آن تجمّلات و تشریفات روبرو میشود باز اخم و ادایی از خود نشان نمیدهد. او مأموریتی دارد، خدا برای او نسخهای پیچیده است و ابتدائاً هم این را در عالم ملکوت به او نشان داده است: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ»،[۴] خدای متعال برای او یک موقعیت، یک مقام، یک هدایت و یک نفوذ فوق العاده و وسیعی را مقدّر کرده است امّا به او گفته است اگر میخواهی به آن مقام برسی باید این مدارج را طی کنی و تا زمانی که آن سختیها را پشت سر نگذاری به آنجا نمیرسی. یوسف علیه السّلام در عالم سر، در نهان عالم، در ملکوت این عالم، آیندهی خود را دیده و با یقین، بدون هیچ تردیدی همهی سختیها را مثل عسل نوش جان میکند.
تحمّل شدائد در جهت رسیدن به اهداف بزرگ
جریان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام از این قبیل است. آنچه بر سر امام حسین علیه السّلام آمد، آنچه اسرای کربلا از فراز و نشیبها و مصیبتهای توانفرسا تحمّل کردند، همه براساس آگاهی بود. هیچ کدام برای آنها تازه نبود، اتّفاقی نبود، تصادفی نبود، انسانی که در زندگی برنامه ندارد، دولتی که برنامه ندارد، مسئولی که برنامه ندارد، از آینده اطّلاع ندارد. باری به هر جهت مسئولیتی را قبول میکند تا ببیند چه میشود، او نه امین است نه علیم است. او نه عادل است و نه فاخر است.
فرصتشناسی و برنامهریزی حضرت یوسف علیه السّلام
ارزش انسان به دو چیز است؛ ۱- آگاهی ۲- انتخاب برتر براساس آگاهی. باید دید و انتخاب کرد. نادیده نمیشود انتخاب کرد. امّا جناب یوسف علیه السّلام وقتی در زندان واقع میشود، محیط زندان را هم نوعی فرصت تلقّی میکند، در زندان هم تضییع عمر نمیکند، وارد دایرهی انسانهای فاسد نمیشود. آنجا هم دنبال قلب آماده میگردد تا بذر توحید بپاشد، «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[۵]. کسانی که در کلاس یوسف علیه السّلام هستند برای اینها هیچ تهدیدی، رعبآور نیست، هیچ امری برای مؤمن یأسآور نیست.
تبدیل فرصتها به فرصت رشد و بالندگی
یأس برای کافر است، تمام بلاها، کلاس ترقّی انسان است، تمام فشارها پر پرواز است و پایگاه عروجی است که انسان مصمّم در دل به خدا داده است.
تفسیری از واژهی عصر
«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»،[۶] خدا به عصر قسم میخورد. عصر معانی مختلفی دارد و آنچه محقّقین از اصولیون به آن باور دارند این است که در جاهایی که میشود از یک کلمه بیش از یک معنا فهمید، گوینده میتواند با یک عبارت، همهی معانی را اراده کرده باشد. عصر، به معنای نماز عصر است. نماز عصر در میان نمازها -بر حسب روایتی- اهمّیّت فوق العادهای دارد. چون انسان در مسیر کار و تلاش غبار میگیرد، دل او را خستگی امور مادّی از نشاط معنوی نگه میدارد. این نماز عصر است که انسان را از این غبارهای طول روز راحت میکند، آسوده میکند.
نماز و فواید آن
این نماز است که انسانی که در بحر کار و کسب و تحقیق و پژوهش و مطالعه و تدریس رفته است در زمان عصر، انسان را به یاد خدا میاندازد، دل را از دنیا جدا میکند و به خدا وصل میکند. همهی نمازها کلاس است، همهی نمازها اکسیر است، همهی نمازها چشمهی گوارا است، همهی نمازها وسیلهی پاکی است که در آیهی «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»،[۷] دارد بر اینکه وقتی گناه کردید بروید نماز بخوانید. مراد از حسنات، نماز است. نماز، انسان گناهکار را از گناه خودش نجات میدهد، نماز آتشنشان است و گناه آتش است. «قُومُوا إِلَى نِیرَانِکُمُ الَّتِی أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَى ظُهُورِکُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُمْ»،[۸] روایت میگوید: وقتی گناه میکنید، آتش جهنّمی در وجود خود به وجود میآورید. با نماز این آتش را خاموش کنید، این جهنّم را خفه کنید، نگذارید این (آتش) به ریشهی شما برسد و عمق وجود شما با آتش معصیت بسوزد. امّا نماز عصر، مورد قسم پروردگار متعال است.
عصر بعثت، عصر طلوع نور هدایت در دنیای تاریک و ظلمانی و عصر بعثت، عصر ظهور امام عصر ارواحنا فداه، عصارهی عالم که جان امام ما است که روز جمعه، روز خاصّی برای شیعه است و جمعه شب هم چون چشم به راه بوده است، صاحبخانه نیامده، خانه بهم میریزد، آدم یک عالمی دارد، یک حسرتی دارد، میگوید: ای کاش جمعهی موعود همین امروز بود. این جمعه هم رفت و او نیامد.
گذشت و تحمّل سختیها، عامل پیشرفت بشر
عصارهی عالم، عصارهی انبیاء علیهم السّلام، عصارهی صالحان عالم، حضرت حجّت عجّل الله فرجه است و خدای متعال به جان او قسم میخورد. یکی از معانی عصر هم فشار است. خدای متعال به فشار قسم میخورد. ملّتی که روزه ندارد، ملّتی که جهاد ندارد، جبهه ندارد، نماز شب ندارد، از خواب خود نگذشته، از پول خود نگذشته است، از راحتی و رفاه خود عبور نکرده است این ملّت نه دنیا دارد و نه آخرت. آن چیزی که ملّتها را به تمدّن میرساند، تحمّل سختیها و فشارها، نستوه بودن و تبدیل همهی تهدیدها به فرصت است.
آثار و فوائد تحمّل زندان برای حضرت یوسف علیه السّلام
لذا حضرت یوسف علیه السّلام خودش زندان را انتخاب کرد، «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ»[۹]. امر دائر بود که حضرت یوسف علیه السّلام بیرون باشد، این زنهایی که دل به او داده بودند، مرتّب مایهی آزار او را فراهم کنند، وسوسه بشوند، خودشان بیچاره بشوند یا یوسف از تیررس این آلودهها، این گرفتاران لجن شهوت از تیررس اینها کناری باشد، زندان برای او فرار از زندان نفس بود. چه زندان نفس این زنهایی که دل به این جوان زیبا داده بودند و چه زندان نفس خودش، لذا گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ». آنچه که آنها یوسف را به آن میخواندند زندان باطن بود امّا این زندان ظاهر بود. زندان ظاهر تمام میشود ولی زندان باطن تمام نمیشود.
درس آزادگی حضرت یوسف علیه السّلام به بشریت
گناهان انسان، انسان را مبتلا به زندان درونی کرده است. هر کسی از درون خودش گرفتار حبس جهنّم میشود که حبس ابدی است که انسان برای خودش در درون خودش ساخته است. یوسف علیه السّلام درس داد که گرفتار زندان ظاهری شدن بهتر از گرفتار زندان باطنی شدن است و وقتی در زندان قرار گرفت گفت: «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ»،[۱۰] آنجا خدا را معرّفی کرد. چند شریک ارباب انسان باشند یا اینکه یک ارباب؟ کدام یک بهتر است؟ استقلال خوب است یا وابستگی؟ آدم بنا باشد رفاه داشته باشد، توسعه در زندگی داشته باشد ولی عزّت نداشته باشد. قدرتهای بزرگ برای او سرنوشتساز باشند، مسیر فرهنگ را آنها درست کنند. یا گرسنه باشد ولی زیر بار کسی نباشد و خودش آقا باشد، کدام یک بهتر است؟ حضرت یوسف علیه السّلام در آنجا درس حرّیت میداد، درس استقلال میداد، درس نه شرقی نه غربی میداد، درس پرستش خدای یگانه را میداد. یکی داشته باشید تا وجود شما یگانه باشد و الّا تجزیه شده هستید، شما در درون خودتان یکی نیستید، شخصیت شما متلوّن است، شما در معرض کرکسها قرار گرفتهاید و هر گوشهای از دل شما را یک جانور خوار، یک جیفهخوار میخورد و خودتان توجّه ندارید.
اثبات پاکدامنی حضرت یوسف علیه السّلام
اگر خواستید یگانه بشوید، وحدت وجود داشته باشید، وحدت ملّی داشته باشید، وحدت فرهنگی داشته باشید باید به خدای واحد، به رهبر واحد، به امام واحد سر بدهید و سر سپرده بشوید و در مسیر وحدت و یگانگی خدا پیش بروید. امّا وقتی خواستند حضرت یوسف علیه السّلام را آزاد کنند گفت: من حاضر نیستم به سادگی از زندان آزاد بشوم. اوّل باید پاکی من برای جامعه محرز بشود که یوسف علیه السّلام از دامان پاک خود به زندان میرود. منشأ زندان رفتن من، جرم من نبود، منشأ زندان رفتن من، بیگناهی و پاکی من بود. من به جرم پاکی گرفتار شدم نه به جرم ناپاکی. گفت: اوّل از این زنها بپرسید که آیا جرم من نبود، «ما بالُ النِّسْوَهِ اللاَّتی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»،[۱۱] اینجا بود که برای اوّلین بار، این زن عاقبت به خیر گرفتار ناپاکی گفت: من او را گرفتار کردم، مشکل از من بود، یوسف پاک بود.
بعد از اینکه حضرت یوسف علیه السّلام پاکی خود را برای جامعه آشکار کرد… مدیری که پاکی او برای جامعه محرز نیست، مدیریت او مدیریت نافذی نخواهد بود لذا مدیر نباید غبار داشته باشد، مسئول در نظام الهی، در نظام مردمی باید دلنشین باشد، باید دلپذیر باشد، باید قابل قبول باشد، باید مورد اعتماد باشد. اوّل پرونده و پاکی خود را برای مردم محرز کرد و بعد خودش داوطلب شد.
تصدّی امور اقتصادی توسط حضرت یوسف علیه السّلام
حضرت یوسف علیه السّلام گفت: «اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»،[۱۲] امور اقتصاد کشور را به من بدهید. چرا؟
برای اینکه در مدیریت اقتصادی دو امر لازم است که (حضرت یوسف علیه السّلام فرمود:) من هر دو را دارم؛ ۱- حفیظ بودن، ۲- علیم بودن. حفیظ هستم، وسوسه نمیشوم، اموال مردم را صرف قوم و خویشاوندان خود نمیکنم. من اینطور نیستم که تابعیتهای چندگانه داشته باشم، شرکتهای زیادی داشته باشم و وقت خود را بین بیت المال و آنها تقسیم کنم و آنجا دلم بیرون باشد و در محلّ کار کمتر کار کنم.
من حفیظ هستم، من خود نگهدار هستم، اگر پول در اختیار من باشد از پول آنها سوء استفاده نمیکنم. من اصرار درون مملکت را به بیرون بروز نمیدهم، من رازدار هستم، من خودنگهدار هستم، من رازنگهدار هستم. حفیظ بودن یکی از شرایط مهم در پذیرفتن مسئولیتهای نظام اسلامی، حفیظ بودن است، آلوده نشدن است، این ظرفیت است، این از کوره در نرفتن است (سعهی صدر داشتن)، خسته نشدن است، هراس نداشتن از کمبودها و از مسئولیت شانه خالی نکردن است. حفیظ همهی این شرایط را شامل میشود.
نکتهی دوم این است که راه بلد هستم، تنها تعهّد کافی نیست. من کار خود را بلد هستم، من متخصّص انجام این کار هستم، من برنامه دارم، من آیندهنگری دارم. لذا ایمان، محتوا است، ملکوت باطن است، آدم یک چیزی را با فامیل بودن و قوم و خویش بودن و وابستگیهای جریانی به دست بیاورد همان سقایت حاج و عمارت مسجد الحرام است که قابل مقایسه با ایمان و جهاد نیست.
ارزش ایمان و انسان مؤمن
آن چیزی که ارزش جامعهی ما را در دنیا ارزشگذاری کرد و ما را ملّت برتر کرد و ما قدرت برتر منطقه شدیم، دنیا برای داشتن آن از ما هراس دارد، ایمان جوانهای ما و جهاد جوانهای ما بود. در این آیه پروردگار متعال فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ»[۱۳]، آن چیزی که شما را خداپسند کرد، خدا به شما اقبال کرد، خدا مشتری شما شد، خدا خواست شما که متعلّق به او هستید بگوید: خودتان جایگاهی دارید، خدا دنبال شما است، ایمان شما است. اگر مؤمن بودید خدا مشتری شما است و اگر خدا به شما این عنایت را کرد، ایمانی که به شما اعتبار و ارزش و آبرو داده است و این سبب شده است که خدا شما را خریداری کرده است، ملک خدا، مال خدا، مورد هدایت خاصّ خدا قرار میگیرد.
قدرت و اثرات ایمان
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»،[۱۴] ولایت خدا هم ولایت تشریعی است و هم ولایت تکوینی است. خدا هم راه را نشان میدهد و هم خودش دست تو را میگیرد و تو را راه میبرد. خدا عشق خود را در دل شما میاندازد و با یک نیروی مرموز، فوق قدرت عادی، شما قدرت پیدا میکنید، فوق سرعت نور سرعت پیدا میکنید. بین شما و خدا یک دل شکسته فاصله است. پرسیدند بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: به اندازهی یک دعا. دل که بشکند انسان دیگر زمینی نیست، بین انسان و خدا تنها یک قدم فاصله است و آن یک قدم گذشت از خود است، عبور از خدا است. هر کجا منکسر شدید، هر جا خود را ندیدید، حتّی هر جا پیش خدا افتاده شدید خدا تو را بلند میکند. اگر شما با خدا معامله کردید، کار شما برای خدا بود، تلاش شما برای خدا بود، خندهی شما برای خدا بود، اخم شما برای خدا بود، کلاس شما برای خدا بود، احسان شما برای خدا بود، دوستی شما برای خدا بود، خدا چنان جذبهای به شما میدهد که جبههای میشود. جبهه برای شما لذیذتر از حجله میشود. اینکه هنظلهی غسیل الملائکه را به این نام گفتهاند برای این بود که شب عروسی او بود ولی دل او پیش عروس نبود، دل او در جبهه و جهاد بود، فرصت غسل جنابت پیدا نکرد امّا وقتی به شهادت رسید پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر دادند، ملائکه با ابریقهای بهشتی آمدند و دارند او را غسل میدهند و او غسیل الملائکه شد.
اثرات معامله با خدا
انسانی که با خدا معامله کرده است، خدا نمیگذارد او در بستر بمیرد، خدا او را به جبهه میبرد، خدا او را به مقام عند رب میرساند، خدا او را وارد «الجنّه» میکند. «الجنّه» کدام جنّت است؟ «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِی»،[۱۵] کافی است، خسته شدی، بیا. دلتنگ تو هستم، منتظر تو هستم بیا، «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»،[۱۶] اوّلاً این «الجنّه» برای نفس مطمئنّه است. نفس مطمئنّه، نفس سالک است، نفس واصل است. تا وقتی کسی خدا در دلش استقرار پیدا نکرده است آرامش ندارد. «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»،[۱۷] وقتی خدا دل تو را گرفت، او آن را آرام میکند، «هُوَ الَّذی أَنْزَلَ السَّکینَهَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ»،[۱۸] انزال سکینه و آرامش از آن خدا است و او بر قلب مؤمن آرامش نازل میکند.
علاقه به دنیا، بزرگترین عامل لغزش بشر
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ»، دوم رجوع است. کسی که رو به دنیا آورده است، مکبّ به دنیا است… در مورد بلعم باعور، خدای متعال او را آیت الله معرّفی میکند، «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا»،[۱۹] حبیب من، برای اینها تلاوت کن، خبر کسی را که ما از آیات خود به او داده بودیم. نه یک بار آیت الله بود، او آیت الله آیت الله آیت الله بود، آیات و نشانههایی از اسرار در وجود او گذاشته شده بود امّا بالا نرفت، «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها»،[۲۰] نتوانست خود را از این دنیا جدا کند، «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»،[۲۱] ای انسانهای بیدار دل، وقتی آیت اللهها بلغزند و عاقبت به شر بشوند، دیگران باید خیلی بترسند، این میدان، بسیار خطرناک است. بازی با دنیا، بازی با نفس، بازی با شهوات، بازیهای سیاسی بسیار خطرناک است، حتّی آیت اللهها را به زمین زده است تا چه رسد به غیر از آیت اللهها.
خدا میگوید: اگر میخواستیم او را بالا میبردیم ولی ما بنا نداریم کسی را بدون جهاد بالا ببریم. «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ»، او فکر کرد همیشه روی زمین میماند و اینجا ماندگار است. ما همه مسافر هستیم، چند روز بیشتر اینجا نیستیم، خودت را اینجا هزینه نکن، یک چیزی برای آنجا بگذارد. «وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»، این نفس مطمئنّه، رجوع إلی الله دارد. آدمی که خدا را باور کرد، اقبال او به دنیا و شهوات و ریاست و مقام و موقعیت نیست. دائماً دغدغهی او وصال الهی است، «مَنْ أَصْبَحَ مِنْ أُمَّتِی وَ هَمُّهُ غَیْرُ اللَّهِ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ»،[۲۲] کسی که صبح میکند امّا دغدغهی او رضایت خدا نیست، دل او برای آنجا پر نمیکشد، پیش خدا ارزشی ندارد. نفس مطمئنّه، نفسی است که رجوع الی الله دارد. توبه، رجوع الی الله است، شهادت، رجوع الی الله است، نماز، رجوع الله است. این شخص همهی کارهای خود را در این مسیر قرار داده است و رجوع إلی الله دارد، «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً».
رجوع عاشقانه به سوی خدا و برکات آن
اگر رجوع با اکراه باشد کافی نیست، انسان به آن «الجنّه» نمیرسد، بلکه رجوع عاشقانه است، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»،[۲۳] نماز عاشقانه، جبههی عاشقانه، کار و تلاش عاشقانه، اینها است که انسان را رشد میدهد و بالا میبرد. کاری که عشق و محبّت در آن نیست، جز خستگی و مرارت هیچ نیست جز تکرار مکرّرات و پوسیدگی و فرسودگی. امّا آنجا که عشق پا به میان میگذارد، احیاگر است، عشق، انرژی است، «راضِیَهً مَرْضِیَّهً». اگر انسان دل به خدا داد و کار برای خدا برای انسان لذیذ بود:
در بلا هم میکشم لذّات او مات اویم، مات اویم، مات او
خدا هم از او راضی است، هر کاری که انجام میدهد خدا از او راضی است. در اینجا ناگفتنیها زیاد است که زبان من بسته است که اگر رابطهی انسان با خدا رابطهی حبّی بود، خدا چگونه از گناهان او میگذرد، چگونه گناه او را تغییر میدهد، چگونه گناهان او را به حسنه تبدیل میکند. اینها جزء اسرار است. خدا چنین نعمتی را به ما عطا کند تا متوجّه آن بشویم. «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً»، اگر عاشق شدی و معشوق و عشق شدی، عشق و عاشق و معشوق یکی شد، در یک خط قرار گرفتید، آن وقت وارد حیطهی بندگی شدهاید، «فَادْخُلی فی عِبادی»،[۲۴] وقتی در دایرهی بندگی قرار گرفتید حالا وقت آن است که بگویم جای شما جنّات نیست، شما کثرتی ندارید تا خانههای مختلف بخواهید. شما یگانه هستید، شما بینظیر شدهاید، شما بیمثال شدید، باید به خودش برسید، «وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»،[۲۵] این جنّت لقاء، این جنّت مقام عند رب، تخلّق به اخلاق الله است. او تولید بهشت میکند، بهشت مهمان او است، او مهمان بهشت نیست. او بهشت را ایجاد میکند، بهشت کار او است، بهشت اثر او است، بهشت وابسته به او است، بهشت عاشق او است. اینجا است که خدای متعال این عبارات لطیف را به کار برده است: من مشتری هستم، به بازار محبّت وارد شو، من تو را میخرم، کجا میخواهی بروی؟ «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ»،[۲۶] میخواهی با چه کسی معامله کنی؟ من تو را دوست دارم، تو من را دوست نداری؟ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ»[۲۷]. میگوید: «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ» نه «جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[۲۸].
ورود امام حسین علیه السّلام و یارانش به کربلا
مثل فردا بود که کاروان عشق به سرمنزل رسیده است. ابی عبدالله علیه السّلام کاروان خود را به کربلا رساند. داستان دارد. اینها میخواستند کنار آب باشند ولی حر، مأمور بود که به آنها سختگیری کند که در جایی که آنها میتوانند زندگی کنند استقرار پیدا نکنند. دیدبانی از ابن زیاد هم حرکات حر را زیر نظر گرفته بود لذا بار خود را در آنجا بر زمین گذاشتند و دختر امیر المؤمنین علیه السّلام، امّ کلثوم سلام الله علیها پیش حضرت ابا عبدالله علیه السّلام آمد. عرضه داشت: یا ابا عبدالله اینجا کجا است؟ نمیدانم چرا دلم گرفت، منقلب هستم. حضرت فرمودند: خواهرم، از جنگ صفّین برگشته بودیم، به اینجا که رسیدیم، پدرم امیر المؤمنین علیه السّلام خسته بود، برادرم امام مجتبی علیه السّلام نشسته بود. پدرم سر خود را روی زانوی حسن علیه السّلام گذاشت و به خواب رفت. گویا به محض اینکه چشم او گرم خواب شده بود، بیدار شد و به شدّت شروع به گریستن کرد. گفتند: چرا گریه میکنی؟ فرمود: حسینم را در لجّهی خون دیدم، دست و پا میزد، «هَلْ مِن نَاصِر؟» میگفت و هیچ کسی او را کمک نمیکرد. «مُنَاخُ رِکَابٍ»،[۲۹] اینجا بارگاه ما است، اینجا خوابگاه عاشقان ما است، همینجا بارها را پیاده کنید. امّا میگویند: هم موقع حرکت از مدینه و هم موقع نزول اجلال در کربلا، حضرت زینب سلام الله علیها جلال و شکوهی داشت، بسیار عزیز و دوستداشتنی بود. رشادت، شهامت، نماز شب او، ادب و ولایتمداری، عشق او به امام حسین علیه السّلام، همهی دل، ۱۰:۰۹؟؟ حضرت زینب سلام الله علیها مبتلا کرده بود. لذا وقتی میخواست پیاده بشود، علی اکبر علیه السّلام و قاسم علیه السّلام، اباالفضل علیه السّلام جلو میآمد. میگویند آخرین کسی که زانوی خود را رکاب قرار میداد و زینب روی آن پا میگذاشت و سوار یا پیاده میشد، ابا الفضل علیه السّلام بود. این یک روز بود، یک روز هم خواستند از کربلا بروند دیگر محرمی نبود…
(روضهخوانی)
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی توبه، آیه ۱۱۱٫
[۳]– همان، آیه ۱۹٫
[۴]– سورهی یوسف، آیه ۴٫
[۵]– همان، آیه ۳۹٫
[۶]– سورهی عصر، آیات ۱ و ۲٫
[۷]– سورهی هود، آیه ۱۱۴٫
[۸]– من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص ۲۰۸٫
[۹]– سورهی یوسف، آیه ۳۳٫
[۱۰]– همان، آیه ۳۹٫
[۱۱]– همان، آیه ۵۰٫
[۱۲]– همان، آیه ۵۵٫
[۱۳]– سورهی توبه، آیه ۱۱۱٫
[۱۴]– سورهی بقره، آیه ۲۵۷٫
[۱۵]– سورهی فجر، آیات ۲۷ و ۲۸٫
[۱۶]– سورهی فجر، آیات ۲۸ و ۲۹٫
[۱۷]– سورهی رعد، آیه ۲۸٫
[۱۸]– سورهی فتح، آیه ۴٫
[۱۹]– سورهی اعراف، آیه ۱۷۵٫
[۲۰]– همان، آیه ۱۷۶٫
[۲۱]– همان.
[۲۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۷، ص ۲۴۳٫
[۲۳]– سورهی مؤمنون، آیات ۱ و ۲٫
[۲۴]– سورهی فجر، آیه ۲۹٫
[۲۵]– همان، آیه ۳۰٫
[۲۶]– سورهی تکویر، آیه ۲۶٫
[۲۷]– سورهی توبه، آیه ۱۱۱٫
[۲۸]– سورهی بقره، آیه ۲۵؛ سورهی آل عمران، آیه ۱۵٫
[۲۹]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ۶، ص ۷۳٫
پاسخ دهید