«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (1)

انسان دارای ارزش خلق شده است

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۲]»؛ پروردگار حکیم بر اساس حکمت بَشر را ممتاز خَلق فرموده است. «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا[۳]»؛ خداوند متعال فرموده است: ما بَشر را با ارزش خَلق کردیم. جنس بَشر و گوهر وجود بَشر با همه‌ی موجودات متفاوت است. «کَرَّمْنَا» یعنی کرامت که هم به معنای ارزش است؛ عَرب‌ها عتیقه‌جات، عَقیق و فیروزه را «اَحجار کریمه» می‌گویند که به معنای سنگ‌های قیمتی است. خداوند بَشر را قیمتی خَلق کرده است و این خود بَشر است که خودش را بی‌قیمت می‌کند؛ زیرا خودش را نمی‌شناسد و جَهول است و چون خودش را در خطّ خودش که آدمیّت است، حفظ نمی‌کند و ظَلوم است، از این جهت سقوط می‌کند و بی‌بها می‌شود. وگرنه خداوند متعال این موجود را دارای قیمت خَلق کرده است و قیمت بَشر نیز بسیار گران است. هم از وجود مبارک حضرت باقرالعلوم (روحی فداه و سلام الله علیه) و هم از بعضی از امامان دیگر حدیث روایت شده است که می‌فرمایند: «إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ اَلْجَنَّهُ[۴]»؛ بدن شما نیز قیمت دارد. بدنی که در خدمت بارقه‌ی خداوند قرار می‌گیرد، اعتبار و ارزش به باطن و حقیقت است، به آن چیزی است که آدمیّت آدم به آن است، به آن چیزی است که خداوند متعال در آن دَمیده است و آن را دَم خودش نامگذاری کرده است. هنگام وفات نیز آن را به صورت تمام اخذ می‌کند، قبض می‌کند. لکن بدن چون در خدمت آن گوهر و حقیقت است، بدن هم ارزش پیدا می‌کند، احترام پیدا می‌کند. هم نزد خداوند و هم نزد ملائکه و نزد مؤمنین بدن هم به قِداست روحی که تطهیر و تزکیه شده است، مقدّس می‌شود. نه تنها بدن انسان احترام پیدا می‌کند، بلکه لباس مؤمن، لباس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، لباس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دست‌بافت حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) هم از ارزش و اعتبار بالایی برخوردار است. لباسی که حضرت ثامن‌الحجج امام رضا (سلام الله علیه)، ولی نعمت‌ ما ایرانی‌ها، امام مهربانی‌ها به «دِعبِل خُزاعی[۵]» بر اساس درخواست خودش عنایت کرد، این لباس را اهالی قُم حاضر شدند تا به هزار دِرهم و هزار سکه خریداری کنند؛ ولی دِعبِل حاضر نشد تا معامله کند. بالاخره جوانان قُم در مسیر رفتند و این پیراهن را به زور از او گرفتند. او نیز مجبور شد به این معامله تن بدهد و تکّه‌ای از آن را درخواست کرد. حضرت امام رضا (علیه السلام) فرموده بودند: این لباس را نگاه دار، زیرا به درد تو خواهد خورد. وقتی به منزل رسید، دید که یکی از خویشاوندان او نابینا شده است. این لباس امام رضا (علیه السلام) را بر روی چشم او مالید و خوب شد. این لباس شفاست و خود حضرت در عَرش قرار دارند و دست ما به ایشان نمی‌رسد. این بدن نور است، این لباس نیز به تَبع آن نور است. این حقایقی که ما داریم و به آن می‌بالیم، وهابیّت در این وادی فهم این معانی را ندارند، زیرا روح انسانی ندارند.

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (2)

درخواست حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند متعال برای دریافت «سعه‌ی صدر»

این آیه‌ی کریمه‌ای که خداوند متعال از قول حضرت موسی (علیه السلام) نقل فرموده است و مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) به بنده فرمودند که در صحبت‌های خود این آیه را بخوان. «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۶]‏». حضرت موسی (علیه السلام) از محضر خداوند متعال سه درخواست انجام داد؛ اوّلین درخواست ایشان شرح صدر بود که بسیار مهمّ است. «آلَهُ الرِّیَاسَهِ، سَعَهُ الصَّدْرِ[۷]»؛ در تربیت فرزند، در مدیریت خانواده، در مسئولیت اداره، در تَصدّی ریاست‌های کَلان، در همه‌ی این‌ها شرط اوّل بعد از ایمان و خداترسی، ظرفیّت است. انسان‌های کم‌ظرفیّت نمی‌توانند مشکلات را تحمّل کنند، کارهایشان معمولاً با عجله و با عکس‌العمل و به صورت انفعالی است. لذا همیشه می‌رَنجانند و با دیدن یک مشکل کوچک، سریع سر و صدا راه می‌اندازند و زود به زبان می‌آورند و اوضاع را بهم می‌ریزند. اما انسان‌هایی که سِعه‌ی صدر و شرح صدر دارند، مدّتی تماشا می‌کنند و سپس علّت را کشف می‌کنند و سپس برنامه‌ریزی می‌کنند و نُسخه می‌گیرند و درد را به صورت علمی مُرتفع می‌کنند. این پدر و مادرهایی که می‌بینند و زود مُچ می‌گیرند، ایراد می‌گیرند و عیب‌جو هستند، این‌ها فرزندان خود را خراب می‌کنند و حُرمت خودشان را نیز از بین می‌برند. شرح صدر به معنای ظرفیّت بالاست که انسان ببیند، ولی فوراً عکس‌العمل نشان نمی‌دهد، فکر می‌کند، راه چاره پیدا می‌کند و در مسیر درست این مشکل را حل می‌نماید.

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (7)

تقاضای حضرت موسی (علیه السلام) از حق‌تعالی برای آسان‌شدن مشکلات

دوّمین درخواست حضرت موسی (علیه السلام) این بود که فرمودند: «وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ»؛ مشکلات بدون مَدد خداوند قابل حل نیست. خداوند چاره‌ساز است. «یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ[۸]»؛ چه رهبری داریم، چه الگویی داریم، خداوند متعال چه نوری به ملّت ما و جبهه‌ی مقاومت و مُستضعفان موحّد داده است که بین خود و خدا نور خداوند متعال است. در دوران همه‌گیری بیماری کرونا، فرمودند دعای هفتم صحیفه‌ی سجادیّه را بخوانید. امروز این دعا به صورت فرهنگ درآمده است. «یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ [یَفْثَأُ] بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ[۹]»؛ صِعاب جمه صَعب است. صَعب به معنای سخت و نفوذناپذیر است، ولی در برابر اراده‌ی خداوند هر صخره‌ی شکست‌ناپذیری نَرم می‌شود. همین‌گونه که خداوند متعال این قدرت و نفوذ ار در دست حضرت داود (علیه السلام) قرار داده است که فرموده است: «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ[۱۰]»؛ ما حدید و فولاد را برای داود نرم کردیم. این‌گونه نبود که او مادّه‌ای پیدا کرده باشد که اثر شیمیایی داشته باشد و مانند یک محلولی بر روی فولاد بریزند و اثر بگذارد و فلز را آب نماید، این‌گونه نبود، مانند آب‌شدن طلا در کوره و بوته‌ی زرگَری نبود؛ بلکه وقتی حضرت داود (علیه السلام) به فولاد دست می‌زد، آن نرم می‌شد. این اراده‌ی خداوند متعال است. «ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ»؛ سختی‌ها، مشکلات، موانع با اراده‌ی او نرم می‌شود و چیزی برای خداوند مشکل نیست و همه چیز برای او آسان است. خدایی که قدرت تو نافذ است، تو مشکل را برای موسی آسان کن. اگر خداوند بخواهد، مشکل آسان می‌شود و اگر او نخواهد، کار آسان هم برای انسان مشکل می‌شود و انسان نمی‌تواند مشکل زندگی، مشکلات علمی و مشکلات معنوی‌اش را حل نماید. «وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ»؛ خدایا! آسانی به دست توست، پس کار من را آسان کن.

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (4)

درخواست حضرت موسی (علیه السلام) از حضرت حقّ برای فهماندن سخن او به دیگران

نکته‌ی سوّمی که حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند متعال درخواست کرد، این بود: «وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی»؛ حال یک احتمال این است که در زبان مقدّس حضرت موسی (علیه السلام) یک مشکلی وجود داشت، در اثر این‌که در دوران کودکی حضرت جبرئیل (علیه السلام) آمد و ایشان را هدایت کرد و آتش را درون دهان حضرت موسی (علیه السلام) گذاشت و این کار مانع قتل حضرت موسی (علیه السلام) شد؛ زیرا فرعون تصمیم داشت تا حضرت موسی (علیه السلام) را بکشد. چون ریش فرعون را گرفته بود و جواهرات او را کَنده بود و فرعون تصمیم گرفت تا حضرت موسی (علیه السلام) را از بین ببرد؛ اما همسر فرعون که شهیده‌ی بزرگ است و مقام عِندَربّی دارد و یکی از چهار زنی است که در عالَم به قُلّه‌ی کمال رسیده است، این بزرگوار مانع قتل حضرت موسی (علیه السلام) شد و گفت که کودک است و متوجّه نیست. حال اگر می‌‌خواهی او را امتحان کن. در یک سو جواهرات را قرار دادند و در سوی دیگر آتش روشن کردند. حضرت موسی (علیه السلام) می‌خواست به سوی جواهرات برود، ولی حضرت جبرئیل (علیه السلام) او را به سوی آتش برد. می‌گویند که زبان مقدّس ایشان آسیب دید، ولی آن‌چه برای ما جزء مُحکمات است، این است که انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) معیوب نیستند و نمی‌توانند مشکل داشته باشند. به دلیل این‌که حجّت برای خَلایق تمام بشود، این ها در اوج کمال هستند. هم در جسم، هم در عقل و هم در بیان دارای قدرت کامل هستند. «وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی»؛ یعنی چیزی که مانع نفوذ کلام بشود و این‌ها فهم آن را نداشته باشند، این‌ها برطرف بشوند. بعضی‌ها اساساً نمی‌توانند مسائل غیبی را حل نمایند و نمی‌توانند آن را بفهمند. یک فرد عَوام به راحتی توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها) می‌کند و حاجت خود را می‌گیرد، توسّل به حضرت علی اصغر (علیه السلام) می‌کند و حاجت خود را می‌گیرد و با همه‌ی وجود خود پذیرفته است که با وجود این‌که این‌ها کودک بوده‌اند، اما باب‌الحوائج هستند. اما عدّه‌ای درس خوانده‌اند و این درس حجاب آن‌ها شده است. می‌آیند و موضوعاتی را مطرح می‌کنند و تردید و شُبهه ایجاد می‌کنند.

«قومی به جِدّ و جهد نهادند وصلِ دوست     *****     قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند[۱۱]»

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (3)

سفارشات حضرت امام جعفر صادق (سلام الله علیهم اجمعین) به «عنوان بصری»

این فهم یک چیزی است. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام و روحی فداه) به «عنوان بصری» فرمودند که اگر به دنبال علم هستی، علم در کتاب نیست؛ بلکه علم در فطرت توست، در جان توست. اگر حجاب‌ها را برطرف کنی، تو خودت آیینه و جام جهان‌نما هستی و حجاب‌ داری که متوجّه نمی‌شوی. اگر این پَرده‌ها را کنار بزنی، «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ[۱۲]»؛ وقتی به دنبال معرفت می‌روی، به دنبال علم می‌روی و این حقیقت بندگی در وجود تو حاصل بشود، تو عالِم می‌شوی. سپس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ[۱۳]»؛ اگر به علم خودت عمل کردی، خداوند به تو نور می‌دهد، به تو معرفت می‌دهد، به تو علم می‌دهد. «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ[۱۴]»؛ باید خداوند فَهم را بدهد. خیلی از مُلّا‌ها هستند که فَهم یک عَوام بافطرتِ مُتّقی را ندارند، واقعاً ندارند. اصلاً ذهن‌شان نسبت به عصمت حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) نسبت به امور غیبی، نسبت به توسّلات، نسبت به آثار گریه‌ی بر حضرت امام حسین (علیه السلام) جُمود پیدا کرده است و گیر کرده‌اند و محجوب شده‌اند. «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجَابًا مَسْتُورًا[۱۵]»؛ حبیب من! وقتی تو قرآن تلاوت می‌کنی، بین تو و کسانی که ایمان به آخرت ندارند، حائلی قرار می‌دهیم که قرآن به آن‌ها نمی‌رسد و اصلاً دست آن‌ها به قرآن نمی‌رسد. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[۱۶]»؛ این قرآن مَستور است و در دسترس آن‌ها نیست. این در اختیار و دسترس مطهّرون است و هر قطره‌‌ای که در دریای طهارت این‌ها ذوب بشود، به قرآن دسترسی پیدا می‌نماید؛ وگرنه دسترسی به قرآن نخواهد داشت. حقیقت قرآن کریم حقیقت نوری است؛ مفهوم و کلام و لفظ نیست. قرآن در روز قیامت خودش را نشان می‌دهد. همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) قرآن را در صف خودشان می‌بینند و اعجاب می‌کنند و می‌گویند که این همراه ما بوده است و حال در این‌جاست. شهدا می‌گویند که قرآن کریم همراه ما بود، عُرفا هم می‌گویند که قرآن همراه ما بود. سپس خداوند متعال قرآن را معرفی می‌نماید و می‌فرماید که این قرآن است. قرآن یک تمثّل و حقیقتی دارد. پوشش عموم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و عموم عُرفا و شهداست و یک حقیقت زنده است. قرآن کریم زنده است، حیات دارد، اثر دارد، شفاعت دارد، شکایت دارد. قرآن یک حقیقت ماورائی دارد. اما انسان‌های محجوب این حقایق را متوجّه نمی‌‌شوند و نمی‌توانند آن را دَرک کنند. قدر خودتان را بدانید که خداوند متعال به شما فَهم داده است؛ «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ».

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (5)

انسانی که در مسیر خدا باشد، پیراهنش نیز ارزش پیدا می‌کند

اگر خداوند منّان بدن ما و لباس ما را در مسیر روح ما که به سوی خداوند متعال است، از خداوند است و به سوی خداوند می‌رود، اگر هماهنگی باشد، لباس ما نیز خاصیّت شفا پیدا می‌نماید، لباس ما خاصیّت شفاعت پیدا می‌نماید. همان‌گونه که قرآن کریم پیراهن حضرت یوسف (علیه السلام) را برای ما مثال آورده است تا گرفتن ضریح و بوسیدن و شفا گرفتن از آن که وهّابی‌های بدخت این کارها را مسخره می‌نمایند، قرآن کریم می‌فرماید پیراهن یوسف (علیه السلام) یک پیامبری را که در اثر گریه‌ی بر حضرت یوسف (علیه السلام) چشمش نابینا شده بود را شفا داد و حضرت یوسف (علیه السلام) با قاطعیّت گفت که این پیراهن را به صورت پدرم بیندازید. «یَأْتِ بَصِیرًا[۱۷]»؛ نگفت که ان‌شاءالله این‌گونه می‌شود یا ممکن است این‌گونه بشود. بلکه گفت اگر این پیراهن را بر روی صورت او بیندازید، «یَأْتِ بَصِیرًا»، چشم او شفا پیدا می‌کند. پیراهن اثر پیدا می‌کند، قِداست پیدا می‌کند؛ حال دیگر ضریح حضرت امام رضا (علیه السلام) و ضریح حضرت فاطمه‌ی معصومه (سلام الله علیها) که برای ما قابل حل است. لذا این کرامت اَمانتی است که خداوند متعال ما را باارزش خَلق کرده است، ولی وقتی گوهر وجود خودمان را نمی‌شناسیم و در امانت خیانت می‌کنیم، اعتبار و ارزش را از دست می‌دهد و دیگر کالای بهشت نیست، بلکه هیمه‌ی جهنّم می‌شود. این جزء عَجایبی است که خداوند متعال فرموده است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا». ان‌شاءالله خداوند متعال ما را اَمین قرار بدهد. هرچه خداوند به ما داده است، امانت است. اگر امانت‌داری کردیم، خداوند نسبت به اَمین عنایت‌های خاصی می‌کند.

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (8)

خاطره‌ای از مرحوم «شیخ محمّد کوهستانی» (رضوان الله تعالی علیه)

می‌گویند که مرحوم آیت الحقّ آقای «شیخ محمّد کوهستانی[۱۸]» (رضوان الله تعالی علیه) داستان‌هایی دارند. ما هم توفیق پیدا کردیم و در دوران نوجوانی و طلبگی دست ایشان را بوسیدیم و توفیق زیارت ایشان را پیدا کردیم. این بزرگوار بعد از وفات‌شان بعضی از صُلحا ایشان را دیده بودند و پرسیده بودند: در چه حالی هستید؟ ایشان فرمود بودند: خداوند متعال در این‌جا من را حاکم یک ایالتی قرار داده است. این برزخی‌ها در آن ایالت هر تُحفه‌ای قرار است برایشان برسد، ما واسطه هستیم و با دست ما توزیع می‌شود. ما در آن‌جا حاکمیّت داریم. پرسیده بودند: به چه دلیلی خداوند متعال در آن‌جا به شما حکومت داده است و امور بهشتیان آن‌جا بر عُهده‌ی شما گذاشته شده است؟ ایشان پاسخ داده بودند: به این دلیل که هرچه خداوند متعال به من داده بود، به عنوان اَمانت خداوند در نظر گرفتم و همه‌ی اماناتی را که گرفته بودم، سالم به خداوند متعال تحویل دادم. خداوند از این امانت‌داری من خوشش آمده است و در آن‌جا این عزّت و حکومت را به ما داده است.

Sadighi-14010526-MasjedeAleYasin-Shabe 20 Moharram-Thaqalain_IR (6)

روضه و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)

امشب میهمان سه‌ساله‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) هستیم. بنده خودم نمک‌گیر این بانو هستم. بنده خودم از این بزرگوار کَرامت دیده‌ام. ولی مصیبت سه‌ساله بسیار سخت است و الحقّ ‌و ‌الانصاف انسان را آب می‌کند. اَمان از دل حضرت زینب (سلام الله علیها) که چه کشیدند. شبی از لُبنان آمدیم و در دل شب وارد شهر شام شدیم، ولی نیروهای حزب‌الله آشنا بودند و سُراغ متولّی رفتند و درب حرم حضرت رقیّه (سلام الله علیها) را باز کردند. رفتم و ضریح مقدّس ایشان را گرفتم و عرض کردم: بی‌بی جان! این‌جا یک خرابه بوده‌ است، ولی حضور شما این‌جا را آباد کرده است. کدام قصر این مقدار جاذبه دارد؟ کجا این‌قدر مُشتری دارد که این اندازه بیچاره‌ها به قبر و مرقد کوچک شما پَناه می‌آورند و عاشق‌ها می‌آیند و پَروانه‌ شمع مرقا مطهّر شما می‌شوند. می‌گویند که حضرت رقیّه (سلام الله علیها) شباهت زیادی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشته است. هم از نظر سیما شباهت داشته است و هم از نظر رازداری شباهت داشته است. همین‌گونه که بی‌بی ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) زخم‌های بدنشان را به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و به هیچ‌کسی نشان ندادند و خواستند تا هنگام غُسل‌دادن نیز حضرت علی (علیه السلام) قلبشان آزُرده نشود؛ به همین دلیل فرمودند مرا از روی لباس غُسل بدهید. این دختر نیز در این چهل منزلی که اَسیر بود، از روی کَجاوه افتاد، در بیابان‌ها دَوید، پاهای مبارک ایشان زخمی شد؛ وقتی بهانه‌ی بابا را می‌گرفت، سیلی می‌خورد، تازیانه می‌خورد. یک‌ مرتبه کَبودی بدنش را به عمّه جانش نشان نداده بود، به مادرش نشان نداده بود. وقتی آن زن شامی در خرابه حضرت رقیّه (سلام الله علیها) را غُسل می‌دادند، دست از غُسل کشید و سُراغ بی‌بی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آمد و عرض کرد: یک سؤال دارم؛ به من بگویید که مَرَض این بچّه چه بوده است که در سه سالگی از دنیا رفته است؟ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمودند: بچّه‌ی برادرم مَرَضی نداشت؛ گفت: سرتاسر این بدن کبود است. مشخّص می‌شود که حضرت رقیّه (سلام الله علیها) خیلی تازیانه خورده بود. ولی یک بار به اَحدی نگفته بود که بدن من درد دارد و جای تازیانه درد دارد. تنها مطلبی که بر زبان می‌آورد، این بود که می‌گفت: پدرم چه زمانی می‌آید؟ پدرش آمد، ولی در خرابه آمد. پدرش آمد، ولی با پا نیامد و با سر آمد. این بچّه وقتی روپوش را کنار زد، سر خونین پدر را دید. با دست‌های کوچکش سر را برداشت و روی دامن خود گذاشت. زبان حالش این بود: بابا! خاطرات زیادی از سفر دارم که منتظر بودم تا بیایی و دردهایم را به تو بگویم. اما برای تو بگویم که به عمّه‌ام و هیچ‌کسی نگفته‌ام و منتظر بودم تا پدرم بیاید. اما بابا جان! حال که تو را دیدم، گمان می‌کردم که تو می‌آیی و مرا در آغوش می‌گیری؛ فکر نمی‌کردم که من سر تو را در آغوش بگیرم. بابا! من دیگر دردهای خودم را به تو نمی‌گویم، ولی تو دردهای خودت را به من بگو. بابا! «مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ؟[۱۹]»؛ کدام ظالمی رَگ‌های تو را بُریده است؟ «مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ؟[۲۰]»؛ بابای من! می‌بینم که محاسن تو با خون خضاب شده است. کدام ظالم خون تو را ریخته است که خون صورت تو را گرفته است و محاسن تو خضاب شده است؟ «مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی؟[۲۱]»؛ همه‌ی این‌ها را گفت. بابا! چه کسی پیشانی تو را شکسته است؟ چه کسی دندان تو را شکسته است؟ اما ناگهان دیدند که سر امام حسین (علیه السلام) به یک سو افتاد و دختر سه‌ساله در سوی دیگر افتاد. گمان کردند که خوابش برده است. جلو آمدند و دیدند که جان داده است.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

به قصد شفای یک مریض و رفع یک مشکلی، چند مرتبه این آیه‌ی کریمه را تلاوت می‌کنیم.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ[۲۲]».

خدایا! به حقیقت امام حسین (علیه السلام)، به حقیقت اُسراء، به حقیقت این دختر سه‌ساله امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جمال دل‌آرای امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.

خدایا! قلب ما را به نور محبّت و معرفت و عشق امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) روشن بفرما.

خدایا! نسل جوان ما را به ساحل سعادت و نجات برسان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ما را از کشتی نجات امام حسین (علیه السلام) پیاده نکن.

خدایا! بین ما و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و قرآن کریم و پیامبرمان جُدایی مَخواه.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم مشکلات این کشور را به دست این رهبر بزرگوار و دولت کریمه رفع بفرما.

خدایا! ما را دشمن‌شاد نکن.

خدایا! مشکلات ما را به رحمت واسعه و قدرت نافذه‌ی خود برطرف بفرما.

الها! ما را دچار مصیبت دینمان نکن.

الها! پروردگارا! امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، گذشتگان ما را بر سر سُفره‌ی حضرت امام حسین (علیه السلام) متنعّم و از ما راضی بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت رهبر نورانی‌مان را با عزّت، با صحّت، با کرامت، با کفایت، با فتوحات مُستمر تا ظهور و در کنار حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) مُستدام بفرما.

خدایا! حوائج این جمع، حوائج مُلتمسین، حاجات خاصّه برآورده بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۷۲٫

[۳] سوره مبارکه اسراء، آیه ۷۰٫

[۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۱۴۱.

«یَا هِشَامُ لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ مُرُوءَهَ لَهُ وَ لاَ مُرُوءَهَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ وَ إِنَّ أَعْظَمَ اَلنَّاسِ قَدْراً اَلَّذِی لاَ یَرَى اَلدُّنْیَا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلاَّ اَلْجَنَّهُ فَلاَ تَبِیعُوهَا بِغَیْرِهَا».

[۵] دِعْبِل بْن عَلی خُزاعی (۱۴۸-۲۴۶ق) شاعر شیعه در قرن دوم و سوم هجری قمری است. او از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بود و محضر امام جواد (علیه السلام) را نیز درک کرده است. او در زمان حضور امام رضا (علیه السلام) در مرو به حضور ایشان رسید. زمانی که به خراسان آمد، قصیده تائیه خود را سروده بود و گفته بود که نباید کسی پیش از امام رضا (علیه السلام) آن را بشنود. او در طعن بسیار تندزبان بود. همین امر باعث می‌شد تا همواره در حال گریز و سفر باشد. سرانجام طعن‌هایش بر خلفای عباسی باعث کشته‌ شدنش شد. از جمله کتاب‌های او «الواحده فی مناقب العرب و مثالبها» و «طبقات الشعراء» است. دعبل از زمره راویان حدیث نیز به شمار می‌آید. دعبل بن علی بن رزین بن سلیمان بن تمیم بن نهشل بن خداش بن خالد بن عبد بن دعبل بن انس بن خزیمه بن سلامان بن اسلم بن حارثه بن عمرو بن عامر بن مزیقیا (۱۴۸-۲۴۶ق). نام دعبل را محمد، حسن و عبدالرحمن ذکر کرده‌اند و کنیه‌اش ابوجعفر، یا ابوعلی است. دایه دعبل، وی را از جهت شوخ‌طبعی‌ای که در او بود، دعبل لقب داد و مقصودش ذعبل بود و ذال تبدیل به دال شد. چنانکه در دیوان دعبل آمده، وی در سال ۱۴۸ق متولد شد، ولی ابن حجر در «لسان»، سال تولد وی را ۱۴۲ق ذکر می‌کند. وی اصالتاً کوفی است و گفته شده که از قرقیس بوده است. او ساکن بغداد بود. دعبل در سال ۲۴۶ یا ۲۴۷ ق/۸۶۱ م کشته شد و دلیل قتلش هجو خلفای عباسی بود. درباره مکان دفن او اختلاف است: «سوس»(شوش)، زویله و اهواز.

او شاعری تندزبان و بدهجو بود اما در مسافرت‌هایی که داشت گاهی دزدان و رهزنان او را می‌دیدند و آزارش نمی‌کردند، بلکه با او به خوردن و نوشیدن می‌نشستند و درباره‌اش نیکی می‌نمودند. او نیز هرگاه آنان را می‌دید سفره خوراک می‌گسترد و آنها را دعوت می‌کرد و غلامان خود ثقیف و شعف را که خواننده بودند صدا می‌کرد تا برایش بخوانند. او بیشتر در بغداد می‌زیست و از ترس معتصم که به هجوش پرداخته بود، مدتی از آن شهر بیرون رفت و دوباره برگشت و به گشت و گذار در آفاق پرداخت. به بصره و دمشق رفت و در زمان مطلب بن عبدالله بن مالک به مصر رفت و به دست او والی «أسوان» شد. ولی وقتی دید دعبل او را هجو کرده عزلش کرد.

دعبل، با برادرش رزین، سفری به حجاز کرد و با دیگر برادرش علی، به ری و خراسان رفت. او هنگام گذر از قم مدتی در آنجا می‌ماند و شیعیان آن جا هر سال، پنجاه‌هزار درهم بدو می‌دادند. عبدالحسین امینی، نویسنده کتاب الغدیر، نوشته: هجو سرایی و بدگویی تند و بسیار از جانب دعبل، مربوط به کسانی است که او آن‌ها را از دشمنان خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و غصب کننده مقام آنان می‌دانسته و به این وسیله به خدا تقرب می‌جسته است. دعبل از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بوده و محضر امام جواد (علیه السلام) را نیز درک کرده است. قصیده تائیه، مشهورترین قصیده دعبل است که درباره تاریخ اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ستم‌هایی است که بر آنها رفته است. وی این قصیده را برای نخستین بار برای امام رضا (علیه السلام) خواند.

[۶] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۷] نهج البلاغه، حکمت ۱۷۶٫

[۸] صحیفه سجادیه، دعای هفتم.

«یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ، وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ [یَفْثَأُ] بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیما شَکَوْتُ ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَهَ الصُّنْعِ فِیما سَأَلْتُ ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ فَرَجاً هَنِیئاً ، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاِهْتِمامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً ، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً ، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ».

[۹] همان.

[۱۰] سوره مبارکه سبأ، آیه ۱۰٫

«وَ لَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ ۖ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ».

[۱۱] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۲۰۰.

[۱۲] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۱۳] همان.

[۱۴] همان.

[۱۵] سوره مبارکه اسراء، آیه ۴۵٫

[۱۶] سوره مبارکه واقعه، آیات ۷۷ الی ۷۹٫

[۱۷] سوره مبارکه یوسف، آیه ۹۳٫

«اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ».

[۱۸] آیت الله شیخ محمد کوهستانی (۱۳۹۲-۱۳۰۸ ق) عالم ربانی و مجاهد شیعه معاصر بود. او با امکانات شخصی خود حوزه علمیه‌ای در زادگاه خویش برای طلاب علوم دینی احداث نمود و به تعلیم و تربیت شاگردان پرداخت که یکی از آنان شهید هاشمی نژاد است. از ویژگی های برجسته مرحوم آیت اللّه کوهستانی، کمالات معنوی و کرامات عرفانی ایشان بر اثر عمل به دستورات الهی و زهد و تقوا بود. محمد کوهستانی فرزند آیت الله محمدمهدی کوهستانی -از عالمان برجسته و با فضل- در سال ۱۳۰۸ هـ.ق در بهشهر مازندران به دنیا آمد. گرچه محمد از فیض حضور پدر در کودکی بی‌بهره گشت، ولی مادرش در جهت تربیت و رشد وی دریغ نکرد و او را به مکتب‌خانه‌ای در کوهستان فرستاد تا قرائت قرآن و خواندن و نوشتن بیاموزد. پس از آن به دلیل وجود استعداد کافی، تصمیم گرفت او را به حوزه علمیه بهشهر بفرستد. محمد نوجوان در حوزه علمیه بهشهر، کتاب شمسیه را نزد شیخ احمد رحمانی و کتاب مطول را از محضر شیخ محمدصادق شریعتی نوه شیخ محمدصالح اشرفی ـ و کتاب معالم را نزد حاج آقا بزرگ کردکویی و تنی چند از مدرسان حوزه علمیه بهشهر آموخت. وی در درس آیت الله حاج سید محسن نبوی اشرفی که در شمار علمای بزرگ مازندران و جامع معقول و منقول بود، شرکت کرد. حاج آقا خضر اشرفی، معروف به شریعتمدار استاد دیگر آیت الله کوهستانی در حوزه علمیه بهشهر بوده است. آیت الله کوهستانی پس از استفاده از دانشوران حوزه علمیه بهشهر، عازم شهرستان بابل (بارفروش) گردید و به مدت ۱۴ ماه در مدرسه کاظم بیک نزد شیخ احمد گرجی به تحصیل پرداخت.

استاد دیگر وی در حوزه علمیه بابل، آیت الله العظمی ملا محمد اشرفی (۱۲۱۹ـ۱۳۱۵ هـ.ق) می‌باشد. آیت الله کوهستانی این توفیق را بدست آورد تا از خورشید وجود این عالم فرزانه روح و روان خویش را به انوار ملکوتی و انفاس قدوسی منور سازد. ستاره درخشان دیگری که آیت الله کوهستانی از حوزه درسی او استفاده کرد، آیت الله شیخ محمدحسین مازندرانی (۱۲۴۰ـ۱۳۴۵ هـ.ق) معروف به «شیخ کبیر» صاحب آثاری چون نتیجه المقال فی علم الدرایه و الرجال و حدیقه العارفین می‌باشد. آیت الله شیخ نجفعلی، فرزند حسن نوکندی، معروف به فاضل استرآبادی (۱۳۰۵ـ۱۳۹۱ هـ.ق) از دیگر استادان آیت الله کوهستانی در حوزه علمیه بابل می‌باشد. بنابر نظر برخی، آیت الله کوهستانی معالم الاصول را در حوزه علمیه مشهد، نزد وی فراگرفت. آیت الله استرآبادی به میزان استعداد و نبوغ فکری آیت الله کوهستانی پی برد و بدین سبب، در تربیت و پرورش وی سعی ویژه‌ای از خود بروز داد و با نهایت فروتنی، در کوهستان به دیدار شاگرد خود رفت و مقام علمی و فکری او را ستود.

آیت الله کوهستانی در جوار بارگاه امام رضا علیه السلام همراه با توسل به پیشگاه آن حضرت، نزد استادان خود به تکمیل دانسته‌های خود در فقه و اصول و تهذیب نفس پرداخت. با مجاهدات مستمر و تلاش بی‌وقفه، در ردیف علمای بزرگ و چهره‌های تابناک حوزه‌های علوم دینی تشیع قرار گرفت. وی به منظور تقویت مبانی اجتهادی خود، به عراق رفت و هم مباحثه‌اش، آیت الله محمدتقی آملی نیز در سال ۱۳۴۰ هـ.ق وارد نجف شد. آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی از جمله مراجع طراز اول حدود ۵۵ سال در عراق اقامت داشت و آیت الله کوهستانی جزو شاگردان او بود. درس آیت الله میرزای نائینی نیز برای شیخ محمد کوهستانی مشخصات ارزشمندی داشت، زیرا وی با شیوه‌ای جالب تدریس می‌کرد و افکار تازه‌ای عرضه می‌داشت و شاگردان خود را به اندیشیدن وادار می‌کرد. آیت الله نایینی هنگام اعطای گواهی اجتهاد به آیت الله کوهستانی، از علمای حاضر در جلسه استفتاء خویش، از اجتهاد وی سؤال کرد که همه آنان به اجتهاد و عدالت او شهادت دادند. آیت الله نایینی در اعطای گواهی اجتهاد، بسیار دقیق بود. اجازات صادر شده از ناحیه ایشان، مؤید این است که وی در این خصوص نهایت احتیاط را مبذول می‌داشت. آیت الله آقا ضیاءالدین عراقی (اراکی) استاد دیگر آیت الله کوهستانی می‌باشد. آیت الله کوهستانی به دریافت اجازه اجتهاد از آقا ضیاءالدین عراقی نایل آمد. در این اجازه، استادش از وی به عنوان عالم، فاضل کامل، علم الهدی، فخر محققان، افتخار اهل تدقیق و غواص بحار علوم و مفتاح رموز تحقیق برای عموم مردم نام می‌برد. آیت الله کوهستانی پس از ده سال تحصیل در نجف اشرف و اخذ گواهی اجتهاد، به ایران بازگشت تا اندوخته‌های علمی و میوه ده‌ها سال گشت و گذار در بوستان معرفت و حکمت و فضیلت را در اختیار مشتاقان معارف ناب قرآن و عترت قرار دهد.

هنگام بازگشت آیت الله کوهستانی به وطن خویش، ‌ایران به سبب تعدی اجانب و ستم رضاخان، در وضع آشفته و نگران کننده‌ای بسر می‌برد. علما با مشاهده این اوضاع نابسامان به شدت در هاله‌ای از تأثر و رنج روزگار می‌گذرانیدند. تمامی حوزه‌های علمیه، مساجد و حسینیه‌ها بسته بود و از اقامه مجالس مذهبی و مراسم دینی به طور جدی جلوگیری می‌شد، آیت الله کوهستانی برای جلوگیری از اجرای نقشه‌های ضد دینی رضاخان، به آبادی‌های گوناگون مسافرت نمود و به ارشاد مردم پرداخت و آنان را از این توطئه‌های خطرناک، آگاه ساخت. وی از مفاسد روزافزون اجتماعی و حرکت‌هایی که سقوط اخلاقی اجتماع را به دنبال داشت، سخت آزرده خاطر می‌شد. در زمان طاغوت، در شهر نکا، شخصی در پی احداث ساختمان برای سینما برآمد. از آن جا که در آن زمان، سینما لانه فساد بود، آیت الله کوهستانی بانی ساختمان را فراخواند، و با شیوه شایسته اسلامی او را منصرف ساخت و در نتیجه، ساختمانی که به منظور ترویج منکرات آماده می‌شد، به مسجد تبدیل گردید و آیت الله کوهستانی نخستین نماز جماعت را در آن اقامه فرمود. بانی ساختمان به مناسبت این که چنین توفیقی را بدست آورده بود، نام مسجد را «توفیق» نهاد. محاکم قضایی رژیم پهلوی با مردم بدرفتاری می‌کردند. رشوه خواری در بین آنان رواج داشت. به شکایات مردم رسیدگی نمی‌کردند. از این جهت، مردم برای حل اختلافات خود به آیت الله کوهستانی مراجعه می‌کردند. گاهی منازعات عمیق و پیچیده را که طرفین دعوا از اصلاح آن ناامید می‌شدند، به آسانی حل و فصل می‌کرد و بین افراد آشتی برقرار می‌نمود.

آقای ابطحی می‌نویسد: «آیت الله کوهستانی در پرتو ایمان و تقوا، توانست به ملکه زهد و قناعت دست یابد. وی خود را با محرومان شریک دانست و راه غلبه بر فقر را عملاً نشان داد. او با این که می‌توانست وسایل زندگی بهتری برای خود فراهم نماید، در کمال سادگی و بدون آلایش بسر برد. در و دیوار منزل قدیمی، لباس های کرباس، ظروف گلین و فرش حصیری منزل او بیانگر زهد و تقوای او بود. اگر فردی با آیت الله کوهستانی برخورد می‌کرد، ابتدا تصور می‌کرد از اوضاع سیاسی و اجتماعی اطلاعی ندارد و همچون یک روستایی روزگار می‌گذراند، ولی او با هوش فوق العاده و تیزبینی شگفتی که از صفای نفس وی نشأت می‌گرفت، از آینده کشور و حوادث سیاسی آن مطلع می‌ساخت. در نخستین روزی که همراه شهید هاشمی نژاد به منزلش رفتم، ساده زیستی او خیلی مرا جلب نمود. اتاقی که برای پذیرایی میهمانان در نظر گرفته بود، با حصیر مفروش نموده بود و در گوشه آن منبری کوتاه، یک جلد قرآن بزرگ، یک جلد رساله و چند عدد مهر وجود داشت و دیگر چیزی دیده نمی‌شد، ولی معنویتی شگفت بر آن جا حاکم بود؛ انسان را از توجه به دنیا بازمی‌داشت و متوجه به خدا می‌کرد. میهمانان هم اغلب از بستگان طلاب مدرسه کوهستان و مراجعین (از قبیل شخصیت های روحانی و کسانی که برای رفع اختلافات و گرفتاری‌ها به ایشان مراجعه می‌کردند) بودند. به عادت همیشگی، نماز در مسجد به جماعت خوانده می‌شد. آن گاه همه به محل اقامت ایشان برمی‌گشتند و در آن جا منتظر غذا بودند. نوع غذا و پذیرایی به قدری ساده و همراه با صفا و گشاده‌رویی بود که لذت و گوارایی آن را نمی‌توان وصف کرد. برای هر مهمانی یک کاسه آش، آن هم در ظروف سفالین و مقداری نان در سفره قرار می‌داد که اکثر مهمانان نان را برای تبرک به همراه می‌بردند». بارها افراد خیر به او پیشنهاد کردند که فرشی برای اتاق پذیرایی منزل او بیاورند؛ ولی ایشان زیر بار نرفت. روزی چند تخته قالی گرانبها به منزلش فرستادند، ولی ایشان آن ها را به حسینیه کوهستان انتقال داد و به همان حصیر خشن مازندران اکتفا کرد. آیت الله کوهستانی زهد و ساده زیستی را با محبت به مردم عجین ساخت. قلب او کانون مهر و عاطفه نسبت به اقشار مختلف جامعه، به ویژه محرومان بود. ایشان هم چنین به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد و اهل تهجد و سحرخیزی بود. آیت الله شیخ محمد کوهستانی سرانجام در بامداد جمعه ۱۳ ربیع الاول سال ۱۳۹۲ هـ.ق (مطابق با ۱۳۵۱ شمسی) ندای حق را لبیک گفت و به لقای محبوب شتافت. پس از تشییع جنازه باشکوه در شهرستان بهشهر، پیکر پاک او بنابر وصیتش در جوار مرقد مطهر امام رضا علیه السلام در رواق دارالسیاده، به خاک سپرده شد.

[۱۹] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶. (یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر).

[۲۰] همان.

[۲۱] همان.

[۲۲] سوره مبارکه نمل، آیه ۶۲٫

«أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ».