روز یکشنبه مورخ ۸ اسفند ماه ۱۴۰۰، مراسم شام شهادت امام کاظم (علیه السلام) بعد از نماز مغرب و عشاء در آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» و حضور عموم مردم و زائران این آستان مقدس برگزار گردید؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- مُقدّمه
- سیرهی هدایتی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)
- اِنکار امامت هریک از ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) برابر اِنکار رسالت تمام انبیاء (علیهم السلام) است
- جریان امامت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)
- ولایتفقیه استمرار حرکت انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است
- دلسوزی حضرت امام کاظم (علیه السلام) برای آخرت مؤمنین
- تربیت عُلمای ویژه توسط امام موسی کاظم (علیه السلام) که در دستگاه حکومتی دارای مَنصب بودند
- اهمیّت جایگاه شیعیان برای حضرت امام کاظم (علیه السلام)
- روضه و توسّل به حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مُقدّمه
«من أَحبَّ أن یَلقی الله تَعالی طاهراً مُطهراً فَلیَتَولَّ مَوسی الکَاظم[۲]»؛ شهادت مظلومانهی زندانیِ بَغداد، هفتمین امام معصوم در سختترین شرایط را به مَحضر شریف امام زمانمان (ارواحنا فداه)، ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین)، امام رضا (علیه السلام)، سُفرهگُستر فقه و فقاهت و جهاد و اجتهاد بیبیِ هر دو سَرا حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) و به حوزهی مُقدّسهی قُم و عُلمای حاضر و مؤمنین و مُتدیّنینی که در تَعظیم شعائر همیشه حاضر هستند و سَنگرنشینِ حفظ شَعائر دینی هستند، با همهی وجودم تسلیت عرض میکنم و عوض همهی شما بزرگان و بزرگواران به امام زمانم (ارواحنا فداه) عرضه میدارم: آقا جان! «اَبقاکَ الله»؛ سر شما سلامت. شما مُستدام باشید، ما در غَم شما با شما شریک و سَهیم هستیم.
سیرهی هدایتی حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام)
اما با استعانت از ذات رُبوبی و اِستمداد از ذَوات مَعصومین، خاصّه میزبان کَریمهمان مطالبی که در این مَحفل نورانی، باعظمت و مُقدّس به رسم ادب تقدیم میشود، ویژگیهای حضرت امام موسی کاظم (علیه الصلاه و السلام) است. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) هادی هستند. «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۳]»؛ یکی از دلبران، یکی از مُزکّیان، یکی از مُربّیان، یکی از مُتصرّفان در نُفوس مُستعده حضرت موسی کاظم (علیه السلام) است که گوهرهای پاک را با جَذبهی ولایت جَذب و به مقاصد اَعلی رساندند و میرسانند. «یُزَکِّیهِمْ[۴]»؛ شأن حضرت امام کاظم (علیه السلام) شأن هدایت است. هدایت تَشریعی، هدایت تَکوینی، هدایت اخلاقی، هدایت عرفانی، هدایت عملی به کار خیر، وجود مُقدّس امام کاظم (علیه السلام) دَربهای خیر و برکت را به روی بندگان شایسته باز کردند و کسانی که اهلیّت داشتند، در کشتی نجات ایشان به مَقصد رسیدند. و برای دیگرانی که ناپاک بودند، خُبث طینت داشتند، به مرحلهی «أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ[۵]» شده بودند، «أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ[۶]» بودند، دلهایشان مُهر بود، برای آنها هم کَرامت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)، مُعجزات ایشان، بیانات ایشان، سیرهی عملی ایشان حُجّت را تمام کرد. لکن آنچه که در اسلام و اَدیان الهی در دَرجهی اولویت در مسیر نجات آحاد بَشر مَحسوب میشود، کَسب توحید است، معرفت الله است، زُدودن غُبار شِرک از جانهاست و اعتقاد به وَحدانیّت خداوند، رسالت انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و خاتم آنان و اعتقاد و باور یقینی است. حال یقینی میخواهد از طَریق بُرهان باشد، میخواهد از طَریق کَشف باشد، میخواهد از طَریق تَصرّف مَعصوم در وجود انسان باشد که بعضیها درس نخوانده بودند، ولی از خیلی از درسخواندهها یَقینشان بالاتر بود، مانند «کربلایی کاظم ساروقی[۷]» که حافظ کُلّ قرآن بود و بیسواد بود؛ ولی آن نور یَقینی که به او داده شده بود، مَعلوم نیست که به ما داده شده باشد. آن چیزی که مهمّ است، رسیدن به یَقین است.
اِنکار امامت هریک از ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) برابر اِنکار رسالت تمام انبیاء (علیهم السلام) است
بندگیِ خدا هم از جهتی بندگی مَعلول است و علم علّت است و تا انسان عالِم نشود، نمیتواند بندگی کند. از طرفی هم به صِراحت قرآن کریم بندگی مُقدّمهی یَقین است. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ[۸]»؛ درست است که مصداق بارز این یَقین مرگ است، ولی ظُهور آیه عُمومیّت دارد و مُفسّرین ژَرفاندیش ما هم آیه را مُنحصر به مرگ نمیدانند. باید حاصل عبادت یقین باشد. و در یقین مسألهی توحید لَوازمی دارد. رسالت از لوازم توحید است. کسی که نبوّت و رسالت را اِنکار میکند، خداوند متعال را در حکمت قبول ندارد، خداوند را در عدالت قبول ندارد، خداوند را در رُبوبیّت قبول ندارد. نبوّت انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، ارسال رُسُل، انزال کُتُب لازمهی حکمت، عدالت، رُبوبیّت و رحمتِ واسعهی پروردگار مَنّان است. و امامت استمرار نبوّت و رسالت است. خداوند متعال اَجلّ از آن است که بَشر را برای مَقصد اَعلی خَلق فرموده باشد، ولی آدرس و بَلدچی در اختیار او قرار نداده باشد. بنابراین همان فلسفهی نبوّت، فلسفهی امامت هم هست و امامت و رسالت یک مَنظومه است، یک نظام است. اگر کسی بگوید من همهی انبیاء را قبول دارم، ولی حضرت موسی کَلیم (علیه السلام) را قبول ندارم، او اساس توحید و نظام اعتقادیاش بر باد است. این شخص مؤمن نخواهد بود. کَما اینکه در مسألهی امامت یک نظام امامتِ اثنیعَشر یک حقیقت است. همینگونه که کتابالله «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ[۹]»، قابل اِنفکاک نیست، همهی آیات از جانب خداوند متعال است، ائمهی ما (سلام الله علیهم اجمعین) قرآن ناطق هستند و از جانب خداوند هستند و اِنکار هریک از اینها مُطابق اِنکار همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) از اوّلین تا آخرین است. و حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) هم برای اتمام حُجّت، هم برای صیانت از دلهایی که میتواند ظرف محبّت خداوند متعال و اولیای خدا باشد و در خطّ صِراط مستقیم امامت و ولایت به مَقصد برسد، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) چند کار کردهاند. یکی این است که در وفات فرزندشان «اسماعیل» خیلی اصرار داشتند که شاهد بگیرند این اسماعیل وفات کرده است. چون فرزند بزرگ حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) اسماعیل بود و از نظر روایات ما فرزند اَرشد امام، امام است؛ مگر اینکه نَقصی داشته باشد. امام کاظم (علیه السلام) اینها را پیشبینی میکردند، این «ذَهبیه» و «اسماعیلیه» اعتقاد به امامت اسماعیل دارند. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برای روشنگری و پیشگیری و هدایت افرادی که قابل هدایت هستند، چندین بار صورت اسماعیل را باز کردند و به مردم نشان دادند که اسماعیل از دنیا رفته است.
جریان امامت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)
نکتهی دوّم جریان «عبدالله اَفطَح[۱۰]» است. حوادث و مُصیبتهایی که برای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بالفعل یا بالقوّه اتّفاق افتاد، با جریان حوادث دیگر امامان ما متفاوت بود. عبدالله اَفطَح بعد از اسماعیل بزرگترین فرزند حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بودند و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در وصیّتشان برای خودشان چند وَصی مُشخّص کردند که جزء مُعجزات امام جعفر صادق (علیه السلام) است. یکی «حَمیده[۱۱]» مادر حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود؛ یکی از اوصیایی که تَعیین کردند، «مَنصور دَوانیقی[۱۲]» بود؛ یکی عبدالله اَفطَح بود؛ دیگری هم حضرت موسیبنجعفر (علیه الصلاه و السلام) بود. «ابوحَمزه» وقتی خبر وفات حضرت امام صادق (علیه السلام) را شنید، به قول مَعروف خیلی شوکه شد. جُزء اصحاب عالِم و عارف بود. گفت: چه کسی را وَصی قرار داده است؟ وقتی آن قاصد از مدینه وصیتنامه را برای ابوحَمزه خواند، خداوند را شُکر کرد. گفت: منصور نمیتواند، «لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ[۱۳]». حَمیدهی مُصَفّاه نمیتواند، زیرا بانو است. اگر مشکلی در عبدالله اَفطَح نبود، حضرت اسمی از موسیبنجعفر (علیه السلام) نمیبُردند. مَعلوم میشود که این پسر بزرگ مشکل دارد و نمیتواند امام باشد. بنابراین من امام خودم را یافتم که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) است. با اینکه اَشخاص بَصیر از مَتن این وصیّت به خوبی متوجّه میشوند که چه کسی امام است. نُصوصی هم که حضرت امام صادق (علیه السلام) و ائمهی قبلی (سلام الله علیهم اجمعین) و «جابر بن عبدالله انصاری[۱۴]» در ذیل آیهی «أُولِی الْأَمْرِ[۱۵]» و لوحی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از آسمان برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) هدیه داده است، اسامی امامان ما یکبهیک آمده است. اسم آمده است، ویژگی آمده است. معذلک حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برای محبّت به شیعیانشان که نکند گرفتار وَسوسهها و شُبهات اعتقادی باشند، برادر بزرگ خودشان یعنی عبدالله اَفطَح را دعوت کردند و جمعی را هم به حُضور طَلبیدند و دستور فرمودند هیزُم فراوانی آوردند. این هیزُم را به آتش کشیدند. وقتی شُعلهی این آتش بالا گرفت و از هر طرف زبانه میکشید، وجود مُقدّس آقا اَباابراهیم بابالحَوائج ما امام کاظم (علیه السلام) قَدمزنان با لباسی که به تَنشان بود، آرام وارد صحنهی آتش شدند و در میان شُعلههای آتش سوزانِ گرم غیر قابل تحمّل، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) مانند جَدّشان حضرت ابراهیم (علیه السلام) در داخل آتش نشستند و از آنجا با مردم سخن میگفتند. بعد از بیاناتشان از داخل آتش بیرون آمدند و به عبدالله اَفطَح فرمودند: اگر تو صاحب مَنصب امامت هستی، تو هم میتوانی همین کار را بکنی. آنجا هم دلسوزی به عبدالله اَفطَح بود که حَدّ خودت را بشناس و پا از گِلیم خودت درازتر نکن؛ مَنصب امامت، مَنصب ولایت مُطلقه است. قدرت امام، امام قدرت الله است، امام یَد الله است، امام در کُرسی کُنفیکون نشسته است و میتواند به آتش بگوید: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ[۱۶]»؛ ولی تو که این مَنصب را نداری، این ادّعا را نکن. مردم هم در یک جریان عینی و تجربی امام خودشان را شناختند. این یکی از قَدمهایی است که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) به حوزههای علمیه آموختند که برای اثبات ولایت و امامت حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) برای مردم صحنههایی را فراهم کنید، مُناظراتی را فراهم کنید که برای کسی شُبهه و غُباری باقی نماند.
ولایتفقیه استمرار حرکت انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است
بنده در مَحضر حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) عرضه میدارم خدا میداند، باور من این است که ولایتفقیه و زِعامت عُظمای تشیّع در طول دوران غیبت بدون عنایت خاصّ امام زمان (ارواحنا فداه) نبوده است و باید نسبت به تَبیین حَقانیّت ولایتفقیه که این از حکمتهای خدای ربُّ العالَمین است و هیچگاه بَشر را سرگردان نگذاشته است، همهی ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) در ارتباط با زمان غیبت و فُرصتهایی که دست مردم به امام زمانشان و امام مَعصوم نمیرسد، تَعیین تَکلیف فرمودند؛ اما امام حسن عسکری (علیه السلام) و امام زمان و امام صادق (سلام الله علیهم اجمعین) تَصریحاتی دارند. لذا هم نسبت به اصل ولایت فقیه باید غُبارزُدایی کرد. چون امام حَکیمِ عارفِ فقیهِ صادقِ نورانیِ ما و بنیانگذار جمهوری اسلامی فرمودند: ولایتفقیه استمرار حرکت انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است. این جمله الهام به امام است. جملهی عادی نیست. این همان تَرجُمان جملهی مولایمان حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) است که فرمودند: «فَإِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیکمْ وَأَنَا حُجَّهُ اللّهِ[۱۷]»؛ بنابراین ولیفقیه به عنوان حُجّتی از حُجج امام زمان (ارواحنا فداه) باید در ذهنها جا بیفتد. سیاسی برخورد کردن طبق تَصویب خُبرگان یا طبق تَصویب گروه خاصّی نیست؛ خیلی بالاتر از اینهاست. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُه عَلَیکمْ حَاکماً[۱۸]»؛ بالاتر از قانون اساسی است. قانون اساسی محترم است، اما کافی نیست. مسألهی اعتقاد را قانون اساسی درست نمیکند؛ مَعاد را قانون اساسی درست نمیکند؛ امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) را قانون اساسی درست نمیکند. این با وجود ما آمیخته است. «شِیعَتُنَا جُزْءٌ مِنَّا، خُلِقُوا مِنْ فَضْلِ طِینَتِنَا[۱۹]»؛ وجودِ ما عَجین است، در تَکوین ما این نور وجود دارد. لذا باید برای اِکتشاف این نور و تَبیین این نور سَعی و تلاش کرد.
دلسوزی حضرت امام کاظم (علیه السلام) برای آخرت مؤمنین
نکتهی دیگری که به خدمت شما عرض میشود، از دلسوزیهای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برای اَمر آخرتمان است. آقا حضرت موسی کاظم (علیه السلام) فرمودند: ما دو دنیا و دو آخرت داریم. یک: دنیای طالب، «الدنیا طالِبَهٌ و مَطلوبَهٌ[۲۰]»، آخرت هم «طالِبَهٌ و مَطلوبَهٌ» است. «فَمَن طَلَبَ الآخِرَهَ طَلَبَتهُ الدُنیا[۲۱]»؛ اگر کسی طالب آخرت باشد، دنیا او را طلب میکند. این برگردانِ این حدیث قُدسی است که از حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) اینگونه آمده است: خطاب به دنیا فرمود: «اَلدُّنْیَا أَنْ أَتْعِبِی مَنْ خَدَمَکِ وَ اُخْدُمِی مَنْ رَفَضَکِ[۲۲]»؛ دنیا! هرکسی دنیاپَرست است و طالب دنیاست، تو او را به دردسر بینداز؛ ولی هرکسی خداپَرست است، دلی با خدای خودش دارد، مُطمئن است که اگر من نوکر خدا باشم، اگر من بندهی خدا باشم، خداوند بندهاش را فراموش نمیکند. کدام ارباب و مدیر و وزیری زیرمجموعهی خودش را فراموش می کند و برای مَعیشت آنها فکری نمیکند؟! چرا ما بندهی خدا باشیم و خداوند ما را رها کند؟ مگر چنین چیزی میشود؟! لذا خداوند متعال به دنیا اَمر فرموده است: «اَلدُّنْیَا أَنْ أَتْعِبِی مَنْ خَدَمَکِ وَ اُخْدُمِی مَنْ رَفَضَکِ»؛ این برای اَفکار پَلید مادیگرایان خیلی سخت است. اَخیراً که ما بعضی از آیات را میخوانیم، بَهانه میگیرند و زیر بار آیات قرآن هم در مسألهی رِزق و روزی و راههای رسیدن به رَفع نیازهای وجودی نمیروند و به آیات الهی قانع نیستند. این تَکلیف حوزهها را سنگینتر میکند.
تربیت عُلمای ویژه توسط امام موسی کاظم (علیه السلام) که در دستگاه حکومتی دارای مَنصب بودند
علاوه بر اینکه حضرت تَبیینهایی داشتند، مُناظراتی داشتند، «هشام بن حکم[۲۳]» را هم تأیید و تشویق میکردند، در حوزه بزرگانی را تربیت کرده بودند، چند کار دیگر هم حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برای حفظ دین شیعه، کیانِ شیعه، موجودیّت شیعه و اعتقاد پاک شیعه انجام دادند. یکی تربیت عُلمایی بود که این عُلما در ظاهر به عنوان مسئولین، والی تا رئیسالوُزراء بودند. «علی بن یَقطین[۲۴]» عالِم است، فقیه است، مُحدّث است، تربیتشدهی مَکتب قال الصّادق (علیه السلام) و قال الکاظم (علیه السلام) است؛ ولی آنچنان با عَقلانیّت امام او را تربیت کرده است و به او ظرفیّت داده است که «هارون» اصلاً متوجّه نمیشود که او در مذهب تَشیّع است، چه برسد که او را جُزء فُقها و عُلما بداند. ولی چگونه تربیت کردند؟ چگونه اُلگویی برای حوزههای ما و برای مسئولین نظام اسلامی ماست؟! حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) فردی را تربیت کرده است که وقتی به مقام صِدارت و رئیسالوُزرائی میرسد، همه ساله در قالب حجّ بیتالحَرام کاروان عظیمی را راه میانداخت، اَموال زیادی اَعمّ از خُمس و سَهم امام از عَطایا و هِبات مقداری که حوزهی امامت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) و بازار محبّت آن بزرگوار را بتواند در میان خَلق رونق بدهد، برای حضرت اَموال میآورد. ولی بَلد بود که چگونه عمل کند تا شناسایی نشود. حالا کسی که با دستور خودِ امام در آنجا مشغول مُجاهده است، مورد علاقهی شدیدِ حضرت امام موسیبنجعفر (علیه السلام) است، امام هم او را به سه نوع تَعامُل با شیعه مأمور کرده است، یکی اینکه حجابی بین او و مَظلومین و گرفتاران شیعه نباشد؛ خودت را در مَعرض قرار بده تا آدمهای گرفتار بتوانند دستشان به دامان تو برسد؛ این مطلب اوّل بود. مطلب دوّم قَضای حَوائج مؤمنین بود؛ اگر شیعهای مُراجعه کرد، مشکل او به دست شما حل بشود. نکتهی سوّم خیلی مهمّ است. اهمیّت مسألهی شخصیت خیلی مهمتر از مسألهی شخص است. خیلیها برای مردم خدمت میکنند، در انتخابات خدمت میکنند، در غیر انتخابات خدمت میکنند؛ حاجی بازاریهایی هستند که خانوادههایی را اداره میکنند؛ ولی اگر بشنوند که او با این حاجی خوب نیست، دیگر این کار را ادامه نمیدهد. مَعمولاً خدمتها با منّت آلوده میشود. خدمت بِلامنّت نداریم. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) به علی بن یَقطین سفارش فرمودند: مشکل مردم و شیعیان را برطرف کن، ولی آنها را اِکرام کُن، کرامت و شخصیتشان را حفظ کُن. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) سه تَضمین را هم بیان کردند. کسی که زندان را پذیرفته است و یکی از حکمتهای این پذیرش را عرض میکنم، فرمودند: اگر تو این نُسخهای را که من به تو دادم اجرایی کُنی، من ۳ چیز را برای تو تَضمین میکنم. یک: ضمانت میکنم: «لایضِلَّک سَقف سِجْنٍ اَبَدا[۲۵]»؛ هرگز زندانی نشوی. خودش زندان را پذیرفته است، ولی به او میگوید: ضامن میشوم که در عُمر خود زندان را نبینی. دو: «وَ لاینالَک حَدُّ سَیفٍ اَبَدا[۲۶]»؛ من تَضمین میکنم که کسی نتواند تو را به قَتل برساند. جان تو را بیمه میکنم، عُمر تو را بیمه میکنم. هم عُمر تو را بیمه میکنم، هم آزادی تو را بیمه میکنم که گرفتار نشوی و زندانی نشوی. تضمین سوّم هم این است که تَضمین میکنم که هرگز «وَ لایدْخُلَ الْفَقْرُ بَیتَک اَبَدا[۲۷]»، من وُسعت بیت تو را هم ضمانت میکنم، ضامن میشوم. هم خوب زندگی کنی، هم درست عُمر کنی، هم هیچوقت آزادی تو سَلب نشود. این اختصاص به علی بن یَقطین ندارد. امروز رئیسجمهور ما، امروز وُزرای ما، امروز استانداران ما تا جایی که بنده میشناسم ولایتمَدار، موسیبنجعفری و مُعتقد هستند. بدانند که اگر این ۳ شرطی که علی بن یَقطین از امام گرفت را عمل کنند، حضرت امام کاظم (علیه السلام) این ۳ ضمانت را برای آنها هم اِعمال خواهد فرمود. نکتهی بعدی که این درس، درس سیاست است، درس مدیریت است. اگر یکوقتی هم دستگاهها به هم خوردند، فساد اداری واقع شد، حوزهها باید علی بن یَقطینها را نُفوذ بدهند. اینها نُفوذیهای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بودند که یکی دو مورد هم نبودند. از عشق حضرت موسیبنجعفر (علیه الصلاه و السلام) سر از پا نمیشناختند؛ ولی بعضیها مأمور بودند، بعضیها مأذون بودند. خدمت به شیعه برای امام اینقَدر مهمّ است که اجازه میدهد یا اَمر میکند که افرادی در دستگاههای سراسر فاسد بروند، ولی دست اُفتادهها را بگیرند.
اهمیّت جایگاه شیعیان برای حضرت امام کاظم (علیه السلام)
حالا ببینید شیعه چه مقدار برای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) عزیز است. چهقَدر این شیعیان برای این کَریمه اعتبار دارند. ما خیال میکنیم که فقط مسئولین اینگونه هستند. گاهی خودمان نسبت به همدیگر احترام نمیکنیم. در خانه به همدیگر جسارت میکنیم. خدا میداند که اینها قلب امام زمان (ارواحنا فداه) را میشکند. هر گناهی که از ما صادر میشود، هر ایذائی که از ما نسبت به اَرحاممان، نسبت به اعضای خانوادهمان، نسبت به مؤمنین و عُلمایمان صادر میشود، هر ایذائی و هر اذیّتی از ما صادر میشود، یک وَرق بر پَروندهی گناه ما اضافه میشود و امام زمان (ارواحنا فداه) غَمگین میشوند و چه بَسا گریه میکنند. مانند پدری که فرزندش هر روز یک جنایت جدید و یک گناه جدیدی انجام میدهد و میداند که زیر نظر است و دارند برایش پَرونده تشکیل میدهند؛ او چه کاری میکند؟ امام هم همینگونه است. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برحسب نَقل فرمودند: من دیدم که گناهان شیعه زیاد شده است و خوف آن میرفت که این گناهان مایهی نابودی شیعیان من بشود، من زندان را پذیرفتم. گویا او کَفّارهی گناهان ما را به عنوان زندانِ خودش پذیرفته است. شما کدام پدر مهربان را اینقَدر مهربان میبینید؟ آنگاه امام برای حفظ حُرمت و کَرامت شیعه ببینید که با علی بن یَقطین چه کاری کرد. علی بن یَقطین که سالها برای زیارت کَعبه میرود؛ ولی «مقصود من از کعبه و بُتخانه تویی تو[۲۸]». ای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)! تو مَقصود هستی. «مقصود تویی کعبه و بُتخانه بهانه[۲۹]». ما که مکّه میرویم، حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) برایمان خیلی مهمّ است. میگوییم: شاید به بَهانهی کَعبه آقایمان را هم ببینیم. علی بن یَقطین که دارای این دَرجه از معرفت و عشق است، یک سال با آن سوابق خوب به دَرب خانهی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) آمد، ولی حضرت ایشان را راه ندادند. بیچاره شد. تا فردا ماند که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) از خانه بیرون آمدند. (به تَعبیر بنده) رفت ودامان حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) را گرفت. آقا! فدای شما بشوم! همهکَسِ من شما هستید؛ موجودیّت و اعتبار من به این است که شما من را قبول کنید. اگر نزد شما نُمره نداشته باشم، زندگی را میخواهم چه کنم؟ من چه گناهی کردهام؟ چه غلطی کردهام که شما من را راه ندادید؟ شما هم با امام زمانتان (ارواحنا فداه) اینگونه هستید؟ یک شب به جَمکران رفتهاید بگویید: آقا جان! چرا من را راه نمیدهید؟ چرا من نمیتوانم شما را ببینم؟ چرا نمیتوانم بنشینم و با شما حرف بزنم؟ برای علی بن یَقطین حتی یکمرتبه هم سنگین بود؛ ولی برای ما یک عُمر هم سنگین نیست. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) فرمود: تو آن شُترچران یعنی «ابراهیم جَمّال» را که در کوفه با تو کار داشت و به بَغداد آمد، ولی تو او را راه ندادی. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بخاطر احترام به یک شُترچران عالِم تربیتیافتهی مَکتب خودش را با آن همه خدمات و سوابِق راه نداد. ما هم یک کارهایی میکنیم که دَرب وصال با امام زمان (ارواحنا فداه) بر رویمان بسته میشود. خدا کند که دَرب اتّصال به خدا برایمان اینگونه نشود، هیچ اَمن نباشیم. اَمن از مَکر خدا جُزء گناهان کَبیره است. گاهی یک گناه باعث میشود که دیگر خداوند متعال توفیق را از آدم میگیرد. مانند شیطانی که فرمود: «اُخرُج[۳۰]»، به آدم هم میگوید: برو، دیگر تو را به بندگی خودم قبول نمیکنم. عرضه داشت: عرضه داشت: آقا جان! بد کردم، اشتباه کردم؛ ولی الآن من در مدینه هستم، چه کار کنم؟ حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: تا او را راضی نکنی، من تو را قبول نمیکنم. آقا! من الآن در مدینه چگونه او را راضی کنم؟ آقا! فدای شما بشوم. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۳۱]». ای بابالحَوائج من! یک نگاهی از آن نگاهها به من بینداز. یکوقتی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) یک فردِ دائمالخَمرِ عَیاشِ بیبَند و بارِ بدسابقهی بدنام بنام «ابونَصر بشر حافی[۳۲]» را آنگونه مُنقلب میکند، یک نظر کیمیا اَثر به او میکند و او برمیگردد و تائب میشود، مُتحوّل میشود، مُنقلب میشود و در اَثر مُراقبه به طیّالارض میرسد که خواهران او نیز بیبَهره نبودند. با یک نگاهی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برای او منبر نرفتند، برای او مقاله ننوشت، نمایشنامه برایش تشکیل نداد. یک نگاه بود، یک نَفس بود، یک نظر بود که او را به این مقام رساند. او دیگر در همهجا پابرهنه بود. همهجا حَرمی کرد. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) برای همیشه او را حَرمی کرد. گفتند: چرا پابرهنه هستی؟ چرا کفش به پای خود نمیکنی؟ میگفت: عالَم بارگاه خداست. «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِسَاطًا[۳۳]»؛ این بساط خداست، بارگاه خداست؛ مگر کسی در حَرم با کفش میرود. عالَم حرم خداست؛ نمیتوانند با کفش بروند. او با طیّالارض نائل شد. این یک قَلم از کرامتهای حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود. اما یکوقتی آدم نیست. حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) به علی بن یَقطین دستور فرمودند: در دل شب بدون نگهبانها و پاسدارها و مُحافظین کنار قبرستان بَقیع برو. نمیدانم امشب میتوانید دامان بابالحَوائج را بگیرید. بقیع را آباد کنید. برای امام حسن مجتبی (علیه السلام) یک ضَریح و گُنبد بسازید. همّت آن را ندارید. فرمود: به کنار بَقیع بروید. در آنجا اسب زینکردهای در آنجاست. نه اینکه کسی آورده باشد، بلکه اسب زینکردهای در آنجا هست، سوار بر آن اسب میشوی و آن اسب همین امشب تو را به کوفه میبَرد. برو آن جَمّال را راضی کُن و برگرد تا این کُدورت قلبی من نسبت به تو برطرف بشود. راضی کردن امام زمان (ارواحنا فداه) چهقَدر میاَرزد؟ آدم جانش را بدهد، ولی آقایش را راضی کند. اینها برای ما درس است. یک رَئیسالوُزرای دستگاه فساد هارون الرشید به این مقام رسیده است که برای رضایت امام زمانش اینقَدر حَسّاس است که بیچاره میشود اگر بشنود که امام از او ناراضی شده است. ولی ما در حوزهها تربیت بشویم، اینجا نَفَس بکشیم، ولی اینقَدر حَساسیّت نداشته باشیم که نکند کاری کرده باشیم که حضرت از ما ناراضی شده باشند؟! علی بن یَقطین طبق دستور تنها و مَخفیانه آمد و دید که اسب منتظر است. سوار بر اسب شد و یکمرتبه خودش را در کوفه پُشت دَرب خانهی ابراهیم جَمّال دید. دَقُّالباب کرد. ابراهیم با تعجّب از درون صدا زد: کیست که در این وقت شب دَرب خانهی من را میزند؟ گفت: بیا، رَئیسالوُزراء علی بن یَقطین هستم. مگر باور میکند؟ یک آدمِ بیاعتبارِ اجتماعی که شُترچران بود، حالا به تَعبیرات قبلی شُترچران همان چاروادار است، یک چاروادار و کرایهچی کجا و رَئیسالوُزراء کجا؟ با تعجّب پُرسید: چه میگویی؟ گفت: بله. آمد و دَرب را باز کرد و دید که خودِ رَئیسالوُزراء است. شما در اینجا چه میکنید؟ گفت: تا دیروز تو بیچارهی من بودی، تو دنبال من بودی؛ اما امروز امام زمان من حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) من را بیچارهی تو کرده است. امروز من مُحتاجِ تو هستم. من وزیر هستم؛ ولی مُحتاجِ تو چاروادار هستم. تو به من چه احتیاجی داری؟ گفت: بخاطر آن بیمِهری که از من دیدی، حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) نسبت به من بیمِهر شده است و من بیمِهری موسیبنجعفر (علیه السلام) را تحمّل نمیکنم. آمدم تا به تو بگویم: من بد کردم، من را ببخش. یا بقیهالله! این عنایت را ما از شما توقّع داریم. گفت: از تو گذشتم. او گفت: این کافی نیست؛ باید یک علامتی با خودم ببرم تا حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) ببیند که چهقَدر برای من عزیز است، چهقَدر عاشق او هستم، چهقَدر بَلاگردان او هستم. پُرسید: چه میخواهی؟ گفت: میخواهم سرم را به آستانهی دَرب تو بگذارم و تو آن پای بیابانگَرد غُبارآلود خود را بر روی صورت من وزیر بگذار تا این خاک غُبار پای تو بر روی صورت من نقش ببندد. ببینید تا آدم خودش را نشکند، اینکه میگویند هر ظرفی تا نشکسته است، قیمتی دارد، مگر ظرف دل که تا نشکند قیمت پیدا نمیکند. این قیمت پیدا کرد. خودش را شکاند. شخصیّتش را بخاطر جَلب رضایت امام زمانش شکست. چه میشد که مسئولین گذشته و حالِ ما، بعضی از عُلمای ما، بعضی از بزرگان ما، بعضی از مُعلّمین ما و اساتید ما برای راضیکردنِ ولیّ خود اینگونه باشند؟ عُذرخواهی و کوچکی کنند و بیایند و خودشان را پایین بکشند. به خدا قَسم که خداوند آدم را بالا میبَرد. به پایین آمدن ما که نیست؛ خدا آدم را بالا میبَرد. بالاخره با اصرار او را راضی کرد. وقتی برگشت باز سوار بر همان اسب شد و اسب به صورت مُستقیم به دَرب خانهی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) آمد. دَرب زد و حضرت او را پذیرفت. صورت خودش را نشان داد و عرض کرد: آقا از من راضی شدید؟
روضه و توسّل به حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام)
«الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ… الَّذِی کانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ، حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ، وَ الدُمُوعِ الْغَزِیرَهِ[۳۴]»؛ در بعضی از شبها این عبارات زیاراتی است که «سیّد بن طاووس» (رحمت الله علیه) نَقل کرده است. سلام بر آن آقایی که در ژَرفا و عُمق زندان مورد شکنجه قرار میگرفت. «الْمُعَذَّبِ» یعنی شکنجهشده. «وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ»؛ مَطامیر حُفرهای بود که از خاک میکَندند و در آن چیزی مَخفی میکردند. مَعلوم میشود که در کَف زندان نَمور و تاریک حُفرهای کَنده بودند و این امام را در آنجا قرار میدادند. «یُحْیِی اللَّیْلَ»؛ شبها را شبزندهداری میکرد. با بیداری تا سَحَر «بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ»؛ من مُطمئن هستم که برای ما استغفار میکرد، برای شیعیانشان ریش گِرو میگذاشتند. «بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ»؛ بدن سه شخصیّت از معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) از کَثرت و شدّت مُصیبت آب شد. اوّلین شخصیّت بیبیِ ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. دیگر بدنی برای ایشان نمانده بود. دیگری حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) بود. خداوند هارون الرشید را لعنت کند. هم در زندان آنگونه با اینها نگاه داشت، ۱۸ دختر چشم به راه آن هم دختری مانند فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) که به همان اندازهای که مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) تعلّق خاطر به پدر داشت، والله قَسم که این فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) هم همان معرفت را داشت. شاعر آمد و شعر گفت. نانَجیب خواست تا به او صِله بدهد. گفت: امیر! من صِله نمیخواهم؛ اگر میخواهی به من صِله بدهی، موسیبنجعفر (علیه السلام) را آزاد کُن. گفت: برو، میگویم او را آزاد کنند. شاید از شوق شب خوابش نبُرد. صبح اوّل وقت به دَرب زندان آمد، ولی با ۴ کارگر مُواجه شد. وارد شد؛ نگاهی به محوطهی زندان کردند و دیدند که جنازهای نیست. مأمور زندان را خواستند و گفتند: ما آمدهایم تا جنازه ببَریم؛ اما جنازهای نمیبینیم. همان حُفره را نشان داد و گفت: آن عَبا و لباسی که میبینید، همان موسیبنجعفر (علیه السلام) است. از بَس لاغر شده است، با لباس تشخیص داده نمیشود. اما بمیرم. آمدند و دست زیر جنازه بُردند تا آن را بالا بیاورند؛ دیدند که سنگین است و بالا نمیآید. عَبا را کنار زدند. دیدند که غُل آهنین و کُند به پای مبارک ایشان است؛ «ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ». اما یک جمله به یاد «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) عرض کنم. ایشان این روضه را میخواندند. گاهی یک تکّههایی در گوش بنده میگفتند. میفرمودند: وقتی امام زمان (ارواحنا فداه) میآیند، خودشان را به عالَم اینگونه مُعرّفی میکنند: «إن جدّی الحسین[۳۵]»؛ کدام حسین؟ «قتلوه»؛ آن حسینی که به قَتل رسید. «عطشان»؛ او را تشنه کُشتند. دیگر چه؟ «طرحوه عریانا[۳۶]»؛ بدن را برهنه گذاشتند. دیگر چه؟ «سحقوه عدوانا[۳۷]». ساق مبارک حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) کوبیده شده بود. اما روضهای که امام زمان (ارواحنا فداه) برای جدّشان خواهند خواند، میگویند: بدن پایمال شد.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به بابالحَوائج حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) قَسمت میدهیم لباس ظُهور بر قامت حضرت بقیهالله امام زمان ما (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) بپوشان.
خدایا! چشم ما را به جَمال مُبارک ایشان روشن و مُنوّر بفرما.
بارالها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم ملّت ما، نظام ما، رهبر نورانی ما را دشمنشاد نکن.
خدایا! حوزههای علمیه را از آفات و بَلیّات و از حوادث و سَوانح مُحافظت بفرما.
خدایا! عُلمای ما، پَرچمداران هدایت جامعهی ما را به نور تقوا و علم و همّت والا برای هُجوم بیاَمان به ظُلمات و برای دفاع از حَریم اعتقادات و اخلاق و شَریعت بیش از پیش موفّق بفرما.
خدایا! مراجع تقلید عالیقدر ما و در رأس اینها زَعیم و مرجع و رهبر بزرگوار ما را تا ظهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) و در کنار آن بزرگوار مُستدام بفرما.
خدایا! مریضها عُموماً، دو عالِم مورد نظر، یک مریضهی خسته به جَلالت حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) و کَریمهی اهلبیت (سلام الله علیها) که دلشکستهی پدرشان هستند، قَسمت میدهیم شِفای عاجل و کامل روزی بفرما.
خدایا! توفیق شُکر نعمتهایی که به ما دادهای را عنایت بفرما.
خدایا! آنچه نداریم و خیر دین و دنیای ما هست، به ما عنایت بفرما.
خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه)، شهدا و گذشتگانمان را السّاعه بر سر سُفرهی حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) مُتنعّم بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۲۹۶٫ / اثبات الهداه، شیخ حر عاملی، ج ۱، ص ۵۲۴٫
«من سرّه ان یلقی الله عزوجل و هو مقبل علیه لیس بمعرض عنه، فلیتوال علیاً، و من سره ان یلقی الله و هو عنه راض فلیتوال ابنک الحسن، و من احب ان یلقی الله لاخوف علیه فلیتوال ابنک الحسین، و من سرّه ان یلقی الله و هو ممحو عنه ذنوبه فلیتوال علی بن الحسین السجاد، و من سرّه ان یلقی الله قریر العین فلیتوال محمد بن علی الباقر، و من احب ان یلقی الله و کتابه بیمینه فلیتوال جعفر بن محمد الصادق، و من احب ان یلقی الله طاهراً مطهراً فلیتوال موسی الکاظم، و من احب ان یلقی الله و هو ضاحک مستبشر فلیتوال علی الرضا، و من احب ان یلقی الله و قد رفعت درجاته، و بدّلت سیئاته حسنات، فلیتوال محمد الجواد، و من احب ان یلقی الله و هو من الفائزین، فلیتوال علیاً الهادی، و من احب ان یلقی الله و هو من الآمنین، فلیتوال الحسن العسکری، و من احب ان یلقی الله و قد کمل ایمانه و حسن اسلامه، فلیتوال الحجه صاحبَ الزمان المنتظَر، فهولاء مصابیح الدجی، و ائمه الهدی، و اعلام التقی، من احبّهم و تولاّهم، کنت ضامناً له علی الله الجنه».
[۳] سوره مبارکه رعد، آیه ۷٫
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».
[۴] سوره مبارکه جمعه، آیه ۲٫
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».
[۵] سوره مبارکه روم، آیه ۱۰٫
«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ».
[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۱٫
«بَلَىٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».
[۷] کربلایی کاظم ساروقی (۱۳۰۰-۱۳۷۸ق)، از حافظان قرآن کریم. او کشاورزی ساده و بیآلایش بود که ظاهراً به سبب حساسیت در پرداخت به موقع سهم فقرا (زکات) از محصولاتش، مورد عنایت قرار گرفته و به نحوی معجزهآسا حافظ کل قرآن شده بود به گونهای که سورههای قرآن را نه تنها از ابتدا بلکه از انتهای آنها قرائت میکرد و در عین اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت کلمات قرآن را بیدرنگ در لابلای دیگر متون تشخیص میداد. کربلایی کاظم به وسیله علما و بزرگان بسیاری مورد آزمایش قرار گرفت و حفظ شگفتآور وی از سوی آنها تایید شد. وی در محرم سال ۱۳۷۸ق، در قم درگذشت و در قبرستان نو قم یعنی قبرستان آیت الله شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد.
[۸] سوره مبارکه حجر، آیه ۹۹٫
[۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۵٫
«ثُمَّ أَنْتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَىٰ تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ ۚ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَٰلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۖ وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».
[۱۰] عبدالله دومین پسر امام صادق (علیه السلام) (پس از اسماعیل) بود. مادرش فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین بن علی (علیه السلام) بود. او بخاطرِ داشتن سرِ پهن (افطح الرأس) یا پاهای پهن (افطح الرِجلَین) به عبدالله افطح معروف بود. بنابر نقل شیخ مفید، جایگاه عبدالله نزد پدرش همانند دیگر برادرانش نبود چرا که او از نظر اعتقادی متهم به مخالفت با پدرش بود و با حشویه نشست و برخاست میکرد و به مذهب مرجئه گرایش داشت. از عبدالله نسلی باقی نماند ولی در برخی منابع اسماعیلی و غیر آن صریحاً گفته شده است که خلفای فاطمی نخست به جای اسماعیل، برادرش عبدالله افطح را امام و جدّ خود معرفی میکردند و سپس از این امر عدول و امامت اسماعیل را مطرح کردند. عبدالله هفتاد روز پس از شهادت امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است. هنگام شهادت امام صادق (علیه السلام)، عبدالله بزرگترین پسر ایشان بود. او با استناد به اینکه امامت به پسر بزرگ امام میرسد، ادعای امامت کرد و در ابتدا گروهی از شیعیان به او گرویدند. نقل شده است امام صادق (علیه السلام) پیش از رحلت خود، از ادعای امامت توسط عبدالله خبر داده و به فرزندش امام کاظم (علیه السلام) سفارش کرده بود، عبدالله را واگذارد چراکه بزودی از دنیا خواهد رفت.
در منابع آمده است، شیعیان و اصحاب برای آنکه به صحت ادعای عبدالله یقین پیدا کنند، پرسشهایی مطرح کردند ولی او از پاسخ صحیح باز ماند و در نتیجه بسیاری از شیعیان از او برگشتند. این پرسشها در منابع نقل شده است به عنوان نمونه: سوالات برخی شیعیان خراسان که بعد از شهادت امام صادق (علیه السلام) به مدینه آمدند و عبدالله از جواب عاجز ماند. هشام بن سالم و مومن طاق از وی در مورد زکات ۱۰۰ درهم پرسیدند. او درجواب دو درهم را معین نمود. نقل شده است از عبدالله پرسیدند: اگر کسی بدون شاهد به همسرش بگوید: تو را طلاق دادم به تعداد ستارگان آسمان، صحیح است یا نه؟ جواب داد: طلاق صحیح است. وقتی عبدالله ادعای امامت کرد، گروهی از شیعیان به او گرویدند که به فطحیه مشهور شدند. با مرگ عبدالله هفتاد روز پس از شهادت امام صادق، باقیمانده پیروان او به امامت امام کاظم بازگشتند.
[۱۱] حُمَیدَه یا حمیده المُصَفّاه همسر امام صادق (علیه السلام) و مادر امام کاظم (علیه السلام) بود. بنابر روایتی، امام ششم شیعیان، پاسخگویی به سؤال فقهی یکی از اصحاب خود را به حمیده، ارجاع داده است. حمیده، همچنین یکی از پنج وصی امام صادق (علیه السلام) بوده است. از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست. پدر حمیده، «صاعد بربر» و یا «صالح» نام داشته است. درباره نژاد حمیده، اختلافنظر وجود دارد و در منابع تاریخی، او را با عناوینی از جمله حمیده بربریه، حمیده اندلسیه و حمیده مغربیه یاد کردهاند. بنا بر روایتی، امام باقر (علیه السلام)، حمیده را از بردهفروشی خرید و به فرزندش امام صادق (علیه السلام) بخشید. بنا بر نقل علامه مجلسی، او مادر موسی بن جعفر (علیه السلام)، اسحاق و فاطمه از فرزندان امام صادق (علیه السلام) بوده است. گفته شده قبر حمیده در مشربه امابراهیم واقع در منطقه العوالی در شرق قبرستان بقیع و در نزدیکی قبر نجمه مادر امام رضا (علیه السلام) قرار دارد.
بنابر منابع حدیثی، امام صادق (علیه السلام)، پاسخگویی به سؤال فقهی یکی از اصحاب خود را به همسرش حمیده، ارجاع داده و از او خواسته تا کنیزش را نزد حمیده بفرستد و پاسخ سؤالش را دریافت کند. امام صادق (علیه السلام) حمیده و امّ فَروه، دخترش را برای ادای حقوق اهل مدینه میفرستاد. همچنین حمیده، یکی از پنج نفری است که امام صادق (علیه السلام)، آنها را به عنوان وصی خود معرفی کرد. امام باقر (علیه السلام) حمیده را پسندیده در دنیا و ستایششده در آخرت خوانده است. امام صادق (علیه السلام) او را پاکیزه از پلیدیها و مانند شِمش طلا توصیف کرده که ملائکه، همواره از وی مراقبت میکردند. ازاینرو به حمیده مصفاه ملقب شده است. لؤلؤه، و مهذّبه از دیگر القاب وی است. از حمیده حدیثی درباره حج کودکان و نیز روایتی درباره شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) در منابع روایی نقل شده است. بنا بر روایتی، نجمه مادر امام رضا (علیه السلام) کنیزی بوده است که حمیده، او را پس از رؤیای صادقه به فرزندش امام کاظم (علیه السلام) بخشیده است.
[۱۲] عبدالله بن محمد، فرزند علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب در ۹۵ق در حمیمه متولد شد. مادرش کنیزی از نژاد بربر بود و سلامه نام داشت. کنیهاش ابوجعفر و لقبش منصور بود. در جریان جنبش عباسیان علیه بنیامیه برای بهدست گرفتن خلافت، ابراهیم امام، برادر منصور، برادر دیگرش، سفاح را با وجود آنکه از منصور کوچکتر بود، جانشین خود و نامزد خلافت قرار داد؛ گفته شده به دلیل آنکه مادر منصور، کنیز بود و منصور به ولیعهدی برگزیده شد. او در خلافت سفاح، حاکم جزیره (بین دجله و فرات)، ارمنستان و آذربایجان بود. در دوره خلافت او قیامهای متعددی از جمله قیام نفس زکیه و قیام قتیل باخمرا رخ داد. ساخت شهر بغداد به دستور او انجام گرفت. او را نخستین کسی دانستهاند که در زمان خلافتش، بین عباسیان و علویان فتنه انداخت. به دستور او بسیاری از سادات حسنی زندانی شدند. او همعصر امام صادق (علیه السلام) بود. وقتی سفاح (۱۰۵ – ذیالحجه ۱۳۶ق) درگذشت، منصور در سفر حج بود. او خود را به عراق رساند و چون از مدتی پیش به ولیعهدی معین شده بود زمام امور را به دست گرفت و از مردم برای خود بیعت گرفت. منصور با توجه به کینهای که نسبت به علویان داشت، امام صادق (علیه السلام) را به شدت زیر نظر داشت و اجازه زندگی آزادانه به او نمیداد. از سویی امام صادق (علیه السلام) نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را مبنی بر اینکه امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کردهاند، پنهان نمیداشت. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. به این جهت منصور منتظر فرصتی بود تا به بهانهای امام را به شهادت برساند. ابن عنبه مینویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت، ولی خدا او را حفظ کرد. در منابع آمده است که منصور، امام صادق (علیه السلام) را مقاوم و تسلیمناپذیر و “استخوان گلوگیر”، مینامد. همچنین نقل شده که منصور سوگند خورد امام صادق (علیه السلام) را به قتل خواهد رساند. سرانجام امام صادق (علیه السلام) در ۲۵ شوال سال ۱۴۸ قمری به شهادت رسید. ابن شهرآشوب در مناقب نوشته است که منصور امام صادق را مسموم کرد. منصور در سال ۱۵۸ق در راه مکه بر اثر بیماری سوء هاضمه که مدتها بدان مبتلا بود درگذشت. وی در هنگام مرگ ۶۸ سال داشت و در قبرستان معلاه در مکه دفن شد.
[۱۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۲۴٫
«وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».
[۱۴] «جابر بن عبدالله انصارى»، صحابی جلیل القدر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است که از او تعداد زیادی حدیث در کتب شیعه و سنی نقل شده است. جابر به خاطر روایات خاصی که در فضیلت اهل بیت علیهم السلام نقل نموده و همچنین زیارت امام حسین علیه السلام در روز اربعین شهادت آن حضرت، از صحابیان معروف در بین شیعیان و دارای جایگاه خاصی است. جدّ جابر بن عبدالله، عَمرو بن حرام بن کعب بن غَنْم بود و نسبتش به خَزْرَج می رسید. پدرِ جابر پیش از هجرت پیامبر اکرم به یثرب، مسلمان شد و در بیعت عَقَبه دوم با رسول خدا صلی اللّه علیه وآله پیمان بست و جزو دوازده نقیبی شد که پیامبر آنان را به نمایندگی قبایلشان برگزید. وی در غزوه بدر حضور داشت و در غزوه احد به شهادت رسید. کنیه جابر، به سبب نام فرزندانش، در منابع به صورتهای گوناگون آمده، اما از میان آنها کنیه ابوعبداللّه صحیح تر دانسته شده است. از عبدالرحمان، محمد، محمود، عبداللّه و عقیل، به عنوان فرزندان جابر یاد شده است. از وجود افرادی منتسب به جابر در افریقیه و بخارا گزارشهایی در دست است. در ایران نیز عده ای از نسل او هستند که مشهورترین ایشان شیخ مرتضی انصاری، فقیه و اصولی بزرگ شیعه در دوران معاصر بود. اولین آگاهی ما از زندگی جابر، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال سیزدهم بعثت است. وی کم سال ترین ناظرِ بیعت اوس و خزرج با پیامبر صلی اللّه علیه وآله بود. باتوجه به سال مرگ و مدت عمرش، احتمالاً در آن زمان حدود شانزده سال داشته است. پس از هجرت پیامبر اکرم از مکه به مدینه، جابر از جوانانی بود که در بیشتر غزوه ها و سریّه ها حضور داشت و فقط در غزوه بدر و احد غایب بود. عذر حضور نیافتن جابر در این دو غزوه، اطاعت از پدرش بود که او را سرپرست خانواده پرجمعیت خود کرده بود. غزوه حمراءالاسد، که در سال چهارم هجرت و در پی غزوه احد رخ داد، اولین تجربه جنگی جابر بود. به فرموده پیامبر اکرم، فقط شرکت کنندگان در غزوه احد اجازه همراهی با آن حضرت را در این مأموریت نظامی داشتند، اما جابر تنها کسی بود که به رغم غایب بودن در غزوه احد، در این جنگ شرکت کرد، زیرا رسول اکرم عذر وی را پذیرفت. در سال سوم هجرت و پیش از غزوه ذاتُ الرَقاع، جابر با بیوه ای به نام سُهَیْمه، دختر مسعود بن اوس، ازدواج کرد تا بتواند پس از شهادت پدرش، از نُه خواهر خود بهتر سرپرستی کند. در این هنگام جابر با مشکلات مالی دست به گریبان بود و دیونی از پدر خود برعهده داشت. چندی بعد در راه بازگشت از غزوه ذات الرقاع (سال چهارم هجرت) پیامبر اکرم جویای حال جابر شد و آبرومندانه مشکل مالی او را برطرف و برای وی استغفار کرد.
با مرور تاریخ مغازی رسول خدا، معلوم می شود که جابر سهم چشمگیر و برجسته ای در آنها نداشته است. وی جوان مؤمنی بود که همراه دیگر مجاهدان در برخی غزوه ها به همراه پیامبر می جنگید و بعدها گزارشگر برخی از غزوه ها شد. شمار غزوه هایی که جابر در آنها حضور داشت به اختلاف ذکر شده است. به گزارش خود او، از ۲۷ غزوه پیامبر در ۱۹ غزوه شرکت داشته است. جابر در برخی از سریّه ها نیز حضور داشته و در باره آنها گزارش داده است. پس از رحلت پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله، جابر اعتبار خود را حفظ کرد، اما برخلاف شماری از اصحاب، به مشارکت در فعالیتهای سیاسی و نظامی آن روزگار علاقهمند نبود و بیشتر در همان مدینه ثبات داشت؛ تنها می دانیم که به روزگار عمر وی از سوی خلیفه به عنوان «عریف» و نمایندۀ قبیلهای از انصار که بدان تعلق داشت، برگزیده شد. شخصیت جابر در منابع رجالی شیعه محترم و تأیید شده است. وی از اصحاب ائمه علیهم السلام (از امام علی تا امام باقر)، دانسته شده است هرچند که جابر در زمان امامت امام سجاد از دنیا رفت و امام باقر هنگام مرگ جابر، در دوره کودکی یا نوجوانی به سر می برد. در برخی منابع رجالی آمده است که جابر، به دلیل شهرت روایات در مدحش، نیازی به توثیق ندارد. جابر و امام علی علیه السلام: بر اساس آنچه در منابع امامی شهرت دارد، جابر در کنار سلمان و ابوذر، در شمار ۶ یا ۷ تن از صحابه است که در جریان سقیفه، نسبت به امام علی علیه السلام و شناختن حق امامت و جانشینی پیامبر صلی اللّه علیه وآله برای آن حضرت، به وی وفادار ماندند. جابر در شمار نخستین بیعتکنندگان با امام علی (علیه السلام) به خلافت بود و در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به جنگ با معاویه برخاست. کَشّی از رجال شناسان شیعه، جابر را از اعضای گروهی دانسته است که فدایی حضرت علی و همواره گوش به فرمان آن حضرت بودند که به «شُرطه الخمیس» شهرت داشتند.
جابر و امام سجاد علیه السلام: در آغاز امامت امام سجاد علیه السلام یاران وی انگشت شمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود و به سبب سالخوردگی از تعقیب حجاج بن یوسف در امان مانده بود. جابر و امام باقر علیه السلام: ماجرای ملاقات جابر بن عبداللّه با امام باقر علیه السلام در منابع گزارش شده است. جابر از پیامبر اکرم شنیده بود که تو چندان عمر می کنی که فرزندی از ذریه من و همنام من را ملاقات می کنی، او شکافنده علم (یَبْقَرُ العلم بَقْراً) است، پس سلام مرا به او برسان. جابر پیوسته در پی یافتن این فرزند بود تا جایی که در مسجد مدینه صدا می کرد: «یا باقَرالعلم»! سرانجام روزی محمد بن علی را یافت و سخن پیامبر را یادآور شد، کودک را بوسید و سلام پیامبر را به او رساند. جابر انصاری از آن گروه صحابه است که احادیث فراوانی از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله نقل کرده است؛ از این رو، او را حافظ سنّت نبوی و مُکْثِر در حدیث خوانده اند. در منابع روایی و سیره و تاریخ، به روایات جابر استناد بسیار شده و روایات وی مورد توجه مذاهب اسلامی بوده است. جابر چندان جویای یافتن معارف دینی بود که برای شنیدن بی واسطه حدیث پیامبر از یکی از صحابه، به شام سفر کرد. این شوق، جابر را در پایان عمر بر آن داشت که چندی مجاور خانه خدا شود تا احادیثی بشنود. جابر انصاری در مسجد نبوی حلقه درس داشت و حدیث املا می کرد و شماری از تابعین از وی علم می آموختند و حدیث او را می نوشتند. نام جابر انصاری در نقل احادیث مشهور شیعی آمده است، از جمله در نقل حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث مدینه العلم، حدیث منزلت، حدیث ردّ شمس و حدیث سدّالابواب. وی همچنین راوی احادیثی بوده که در آن رسول خدا صلی اللّه علیه وآله امامان پس از خود را نام برده و نیز ویژگیهای حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف را شناسانده است. «حدیث لوح» از جمله احادیث مشهور است که جابر آن را روایت کرده و نامهای دوازده امام جانشین پیامبر در آن آمده است.
از جابر افراد فراوانی نیز حدیث نقل کرده اند. از مشهورترین راویان حدیث از جابر، سعیدبن مُسیِّب، حسن بن محمدبن حنفیه، عطاء بن أبی رباح، مجاهد بن جَبر، عمرو بن دینار مکی، عامر بن شَراحیل شعبی و حسن بصری بودند. از امامان شیعه، امام باقر علیه السلام، و نیز امام صادق و امام کاظم علیهما السلام به نقل از امام باقر، چند حدیث نبوی از جابر بن عبداللّه نقل کرده اند. جابر در حوزه احکام فقهی صاحب رأی بوده و فتوا می داده و از این رو، ذهبی او را «مفتی مدینه» و مجتهد و فقیه خوانده است. بر اساس طبقه بندی ابن سعد در الطبقات الکبری، جابر جزو «اصحاب مفتی و مقتدا» یا «اهل العلم و الفتوا» قرار نگرفته، اما باتوجه به آرای فقهی و فتواهای جابر، دیدگاه ابن حزم که وی را از مفتیان متوسط صحابه دانسته است، موجه به نظر می رسد. روایات فقهی جابر که در کتابهای چهارگانه شیعه آمده، اندک است. شیخ طوسی در کتاب «الخلاف»، در مواردی آرای فقهی جابر را نقل کرده است. در تفسیر قرآن کریم، از جابر روایات بسیاری نقل شده که در منابع تفسیری به آنها استناد گردیده است. آرای تفسیری جابر در باره برخی آیات قرآن، همسو با دیدگاه تفسیری شیعه است. جابر بن عبدالله انصاری در پایان عمر خود، یک سال در جوار خانه خدا در مکه زیست. در آن مدت، بزرگانی از تابعین، مانند عطاء بن ابی رَباح و عمرو بن دینار، با وی دیدار کردند. جابر در اواخر عمر نابینا شد. وی در مدینه درگذشت. مِزّی روایتهایی در باره سال وفات جابر آورده است که هریک تاریخ متفاوتی را، بین سالهای ۶۸ تا ۷۹ قمری، ذکر کرده اند و در یک خبر، به نقل از جمعی از مورخان و محدّثان، از وفات جابر در سال ۷۸ قمری و در ۹۴ سالگی سخن گفته و اشاره کرده است که اَبان بن عثمان، والی مدینه، بر وی نماز گزارد.
[۱۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۹٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا».
[۱۶] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۶۹٫
«قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ».
[۱۷] کمال الدین، ج ۲، ص ۴۸۴، ح ۱۰ ; الغیبه، شیخ طوسى، ص ۲۹۱، ح ۲۴۷ ; احتجاج، ج ۲، ص ۲۸۴ ; إعلام الورى، ج ۲، ص ۲۷۱ ; کشف الغمه، ج ۳، ص ۳۳۸ ; الخرائج و الجرائح، ج ۳، ص ۱۱۱۴ ; بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱، ح ۱۰ ; و وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۴۰، ح ۳۳۴۲۴٫
[۱۸] اصول کافی، ج ۱، ص ۶۷؛ وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص ۹۸٫
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه (عَلَیهِ السَّلام) عَنْ رَجُلَینِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَینَهُمَا مُنَازَعَهٌ فِی دَینٍ أَوْ مِیرَاثٍ فَتَحَاکمَا إِلَی السُّلْطَانِ و إِلَی الْقُضَاهِ أیحِلُّ ذَلِک؟ قَالَ: مَنْ تَحَاکمَ إِلَیهِمْ فِی حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاکمَ إِلَی الطَّاغُوتِ و مَا یحْکمُ لَه فَإِنَّمَا یأْخُذُ سُحْتاً و إِنْ کانَ حَقّاً ثَابِتاً لأَنَّه أَخَذَه بِحُکمِ الطَّاغُوتِ و قَدْ أَمَرَ اللَّه أَنْ یکفَرَ بِه. قَالَ اللَّه تَعَالَی: «یرِیدُونَ أَنْ یتَحاکمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ و قَدْ أُمِرُوا أَنْ یکفُرُوا بِه». قُلْتُ: فَکیفَ یصْنَعَانِ؟ قَالَ: ینْظُرَانِ إِلَی مَنْ کانَ مِنْکمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا و نَظَرَ فِی حَلَالِنَا و حَرَامِنَا و عَرَفَ أَحْکامَنَا فَلْیرْضَوْا بِه حَکماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُه عَلَیکمْ حَاکماً فَإِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یقْبَلْه مِنْه فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّه و عَلَینَا رَدَّ و الرَّادُّ عَلَینَا الرَّادُّ عَلَی اللَّه و هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه».
[۱۹] الأمالی (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۲۹۹.
«أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْفَحَّامُ ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَمِّی ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْکُتْنُجِیُّ ، عَنْ أَبِی عَاصِمٍ ، عَنِ اَلصَّادِقِ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) قَالَ: شِیعَتُنَا جُزْءٌ مِنَّا، خُلِقُوا مِنْ فَضْلِ طِینَتِنَا، یَسُوؤُهُمْ مَا یَسُوؤُنَا، وَ یَسُرُّهُمْ مَا یَسُرُّنَا، فَإِذَا أَرَادَنَا أَحَدٌ فَلْیَقْصِدْهُمْ فَإِنَّهُمْ اَلَّذِینَ یُوصَلُ مِنْهُ إِلَیْنَا».
[۲۰] بحار الأنوار : ۷۸/۳۰۱/۱٫
«الإمامُ الکاظمُ علیه السلام : إنّ العُقَلاءَ زَهِدُوا فی الدنیا و رَغِبُوا فی الآخِرَهِ ، لأنّهم عَلِمُوا أنَّ الدنیا طالِبَهٌ و مَطلوبَهٌ ، و الآخِرَهَ طالِبَهٌ و مَطلوبَهٌ ، فَمَن طَلَبَ الآخِرَهَ طَلَبَتهُ الدنیا حَتَّى یَستَوفِیَ مِنها رِزقَهُ ، و مَن طَلَبَ الدنیا طَلَبَتهُ الآخِرَهُ فَیَأتِیهِ المَوتُ فَیُفسِدُ علَیهِ دُنیاهُ و آخِرَتَهُ».
[۲۱] همان.
[۲۲] کلیات حدیث قدسی، جلد ۱، صفحه ۲۸۱.
«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی اَلْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْقُرَشِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى اَلدُّنْیَا أَنْ أَتْعِبِی مَنْ خَدَمَکِ وَ اُخْدُمِی مَنْ رَفَضَکِ، وَ إِنَّ اَلْعَبْدَ إِذَا تَخَلَّى بِسَیِّدِهِ فِی جَوْفِ اَللَّیْلِ وَ نَاجَاهُ أَثْبَتَ اَللَّهُ اَلنُّورَ فِی قَلْبِهِ، فَإِذَا قَالَ: «یَا رَبِّ یَا رَبِّ» نَادَاهُ اَلْجَلِیلُ جَلَّ جَلاَلُهُ: لَبَّیْکَ عَبْدِی سَلْنِی أُعْطِکَ وَ تَوَکَّلْ عَلَیَّ أَکْفِکَ. ثُمَّ یَقُولُ لِمَلاَئِکَتِهِ: مَلاَئِکَتِی، اُنْظُرُوا إِلَى عَبْدِی فَقَدْ تَخَلَّى بِی فِی جَوْفِ اَللَّیْلِ اَلْمُظْلِمِ وَ اَلْبَطَّالُونَ لاَهُونَ، وَ اَلْغَافِلُونَ نِیَامٌ، اِشْهَدُوا أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُ».
[۲۳] هشام بن حَکَم متکلم شیعی قرن دوم قمری و از اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) بود. روایاتی از امامان شیعه در مدح هشام نقل شده و بسیاری از دانشمندان شیعه او را ستایش کردهاند. علاوه بر این برخی از اهل سنت نیز او را به لحاظ علمی ستودهاند که وجود و حضور هشام در جلسات علمی یحیی بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور و دریافت هدیه از جانب هارون الرشید گواه بر آن است. کنیه هشام، ابومحمد و ابوالحکم است. از تاریخ ولادت او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است و برخی تاریخ ولادت او را ۱۳۳ حدس زدهاند. بیشتر شرححالنویسان از او با عنوان موالی(غیر عربی که تحت حمایت عرب است) یاد کردهاند و او را به بنی کنده و برخی به بنی شیبان نسبت دادهاند. اما برخی او را عرب اصیل و از قبیله خزاعه دانستهاند. نجاشی محل تولد هشام را کوفه و او را اصالتا کوفی دانسته، اما رشد و نمو او را در واسط بیان کرده است به گفته نجاشی، خانه هشام در واسط بوده است اما محل تجارت وی در کرخ بغداد و خانهاش نزدیک قصر وضّاح، در راه برکه بنی زر زر بوده است. درباره نوع تجارت وی گفته شده که کرباسفروش بوده است. برای هشام برادری به نام محمد در کتابهای علم رجال ذکر شده که از راویان حدیث بوده و محمد بن ابی عمیر از وی روایت کرده است. همچنین از دو فرزند وی، به نامهای حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی درباره امامت کتابی داشته و مجالس مناظرهای از وی حکایت شده است. هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهای بارزی داشته از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفت زده کرد تا آنجا که جاحظ، درباره آنها گفته است «این دو، بر دیگر افرادِ متضاد برتری یافتند». علاوه بر آن، شرکت او در مناظرههای فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود. هشام بن حکم از برجستهترین چهرههای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است که از بسیاری علوم عصر خویش آگاه بوده است. ابن ندیم او را از متکلمان شیعه شمرده که در علم کلام و مناظره مهارت داشته است. علی بن اسماعیل میثمی وقتی شنید که هارون الرشید در تعقیب هشام است، گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود. او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود. علاوه بر بزرگان شیعه، بسیاری از اهل سنت هم هشام بن حکم را ستودهاند. هشام در فن مناظره نیز چیره دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمرو بن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله، عبدالرحمان بن کیسان (ابوبکر اصم بصری) (متوفی ۲۰۰)، ابوالهذیل علاف (متوفی ۲۳۵)، و نظّام (متوفی ۲۳۱).
[۲۴] علی بن یَقْطین بن موسی بغدادی ( ۱۲۴ق-۱۸۲ق)، محدّث، فقیه، متکلّم و از بزرگان شیعه در دوران امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام). وی اهل کوفه و ساکن بغداد بود. وی با وجود شیعه بودن، از وزیران حکومت عباسی و مورد اعتماد آنان بود. ابن یقطین منزلت والایی نزد ائمه و عالمان شیعه دارد. تراجمنگاران، سه کتاب را به او نسبت دادهاند. علی بن یقطین در سال ۱۸۲ق و در ۵۷ سالگی در بغداد و در حالیکه امام کاظم (علیه السلام) در زندان هارون الرشید بود، درگذشت. محمد امین، ولیعهد هارون بر او نماز خواند. در شیعهبودن او تردید نیست، اما مذهب او همانند پدرش از نظر عباسیان، پنهان بود. او با امام موسی کاظم (علیه السلام) ارتباط نزدیک داشت و نزد آن امام از اعتبار بسیاری برخوردار بود. به نظر شیعیان و بنا بر شواهد تاریخی و روایی، ورود علی بن یقطین به دستگاه خلافت با اجازه و راهنماییهای امام کاظم (علیه السلام) بوده است تا از ستمدیدگان پشتیبانی کند و یاور شیعیان باشد. از این رو بارها درباره مذهب و ارتباط او با امام کاظم (علیه السلام) به هارون الرشید بدگویی شد، ولی آسیبی به او نرسید. احادیث بسیاری از علی بن یقطین در کتب اربعه روایت شده است. گزارش کتب رجالی حاکی از آن است که وی یک روایت از امام صادق (علیه السلام) و روایات بسیاری از امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است.
[۲۵] بحارالانوار، ۴۸/۱۳۶.
«وَ فِى الْبِحار عَنْ کتابِ حُقُوقِ الْمُؤمِنینَ لاَبى طاهِرٍ، قالَ اِسْتَأذَنَ عَلِىُّ بْنِ یقْطینَ مَوْلاىَ الْکاظِمَ علیه السلام فى تَرْک عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ یأذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَیه السَلامِ: لاتَفْعَلَ فَاِنَّ لَنابِک اُنْسا وَ لاِخْوانِک بِک عِزَّا وَ عَسى اَنْ یجْبِرَ اللّهُ بِک کسرا وَ یکسِرَ بِک نائِرَهَ الْمُخالِفینَ عَنْ اَوْلِیائِهِ، یا عَلِىُّ! کفّارَهُ اَعْمالِکمْ الاِحْسانُ اِلى اِخْوانِکمْ أضْمِنْ لى واحِدَهً وَ اَضْمِنُ لَک ثَلاثا، اَضمِنْ لِى اَنْ لاتُلْقِىَ اَحَدا مِنْ اَوْلیائنا اِلاّ قَضَیتَ حاجَتَهُ وَ اَکرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَک اَنْ لایضِلَّک سَقف سِجْنٍ اَبَدا وَلاینالَک حَدُّ سَیفٍ اَبَدا وَلایدْخُلَ الْفَقْرُ بَیتَک اَبَدا یا عَلِىُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِىِّ صلى اللّه علیه و آله و سلم ثَنّىَ وَ بِنا ثَلَّثَ».
[۲۶] همان.
[۲۷] همان.
[۲۸] شیخ بهایی، دیوان اشعار، مخمس.
[۲۹] همان.
[۳۰] سوره مبارکه حجر، آیه ۳۴٫
«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ».
[۳۱] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.
[۳۲] بشر فرزند حارث بن عبدالرحمن مروزی (از سران حکومتی مرو) بود. به گفته ابن خلکان او از نوادگان بعبور (عبدالله) به شمار میرفت که به دست امام علی (علیه السلام) اسلام آورده بود. بشر در سال ۱۵۰ق در یکی از روستاهای مرو به دنیا آمد و در بغداد ساکن شد. ابن کثیر، تولد او را در بغداد دانسته است. بشر سال ۲۲۷ق در بغداد درگذشت. و در باب الحرب بغداد دفن شد. درگذشت او را در سال ۲۲۶ق و در مرو نیز گفتهاند. ابن کثیر درگذشت او در سال ۲۲۷ق در بغداد را صحیحتر میداند. بشر برای شنیدن حدیث به کوفه، بصره و مکه سفر کرد. او از افرادی همچون حماد بن زید، عبدالله بن مبارک، مالک بن انس و ابوبکر عیاش حدیث شنیده بود. همچنین از ابراهیم بن سعد زهری، شریک بن عبدالله فُضَیل بن عَیاض، و علی بن خُشْرَم (دایی یا عموزاده بشر) بهره برد. افرادی همچون ابوخیثمه، زهیر بن حرب، سری سقطی، عباس بن عبدالعظیم و محمد بن حاتم از او حدیث نقل کردهاند. بشر را در فقه، پیرو سفیان ثوری دانستهاند. او احادیث سفیان را در مُسندی گردآورده بود.
[۳۳] سوره مبارکه نوح، آیه ۱۹٫
[۳۴] مفاتیح الجنان، صلوات بر امام موسی کاظم (علیه السلام).
«اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْیارِ، وَ عَیْبَهِ الْأَنْوارِ، وَ وارِثِ السَّکِینَهِ وَ الْوَقارِ، وَ الْحِکَمِ وَ الْآثارِ، الَّذِی کانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَهِ الاسْتِغْفارِ، حَلِیفِ السَّجْدَهِ الطَّوِیلَهِ، وَ الدُمُوعِ الْغَزِیرَهِ، وَ الْمُناجاهِ الْکَثِیرَهِ، وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَهِ، وَ مَقَرِّ النُّهىٰ وَ الْعَدْلِ، وَ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ، وَ النَّدىٰ وَ الْبَذْلِ، وَ مَأْلَفِ الْبَلْوىٰ وَ الصَّبْرِ، وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ، وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ، وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ، وَ الْجَِنازَهِ الْمُنَادىٰ عَلَیْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ، وَ الْوارِدِ عَلَىٰ جَدِّهِ الْمُصْطَفىٰ، وَ أَبِیهِ الْمُرْتَضىٰ، وَ أُمِّهِ سَیِّدَهِ النِّساءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَ وَِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ، وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ؛ اللّٰهُمَّ وَ کَمَا صَبَرَ عَلَىٰ غَلِیظِ الْمِحَنِ، وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْکُرَبِ، وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضاکَ، وَ أَخْلَصَ الطَّاعَهَ لَکَ، وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ، وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ، وَ عادَى الْبِدْعَهَ وَ أَهْلَها، وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی شَیْءٍ مِنْ أَوامِرِکَ وَ نَواهِیکَ لَوْمَهُ لائِمٍ، صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً نامِیَهً مُنِیفَهً زاکِیَهً تُوجِبُ لَهُ بِها شَفاعَهَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ، وَ قُرُونٍ مِنْ بَرایاکَ، وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً، وَ آتِنا مِنْ لَدُنْکَ فِی مُوالاتِهِ فَضْلاً وَ إِحْساناً وَ مَغْفِرَهً وَ رِضْواناً، إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِیمِ، وَ التَّجاوُزِ الْعَظِیمِ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۳۵] إلزام الناصب، ج۲، ص۲۳۳.
«فی الموائد: إذا ظهر القائم (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) قام بین الرکن و المقام و ینادی بنداءات خمسه: الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثانی: ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان، الرابع: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا، الخامس: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا».
[۳۶] همان.
[۳۷] همان.
پاسخ دهید