روز شنبه مورخ ۲۳ تیر ماه ۱۴۰۳ مصادف با روز هفتم ماه محرم، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بعد از نماز ظهر و عصر در «مسجد امام(ره) بازار تهران» با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- انسان باید سَعی کند تمام کارهایش را در مسیر فی سبیل الله قرار بدهد
- حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) همهی کارهایش برای خدا بود
- همهی کارهایی که انسان با نیّت الهی انجام بدهد، برایش ذخیره خواهد شد
- حَیات نَباتی طبق آیات قرآن کریم
- مَراحل رُشد موجودات از جَماد تا مَرتبهی انسانی
- نبوّت و امامت فَضل خداوند نسبت به برگُزیدهاش است
- امامان و انبیائی که در کودکی به مقام ولایت کُلیّهی الهیه نائل شدند
- روضه و توسّل به حضرت علی اصغر (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
انسان باید سَعی کند تمام کارهایش را در مسیر فی سبیل الله قرار بدهد
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ[۲]»؛ قدرت پروردگار متعال نامَحدود است، جودش هم نامَحدود است، علمش هم لایتناهی است. چون هم قدرت دارد و هم میداند، آفرینش او هم نامَحدود است. هیچکسی نمیتواند مَرز آفریدههای خداوند را مُعیّن بکند و بگوید که خداوند تا کُجا آفریده است. لکن چون حَکیم است، موجودات را در مَراتب مُختلف قرار داده است. یک مَرتبه، مَرتبهی جَمادی است. خداوند خاک را آفریده است، خداوند سنگ را آفریده است، خداوند شِن را آفریده است، خداوند مَعادن را آفریده است. اینها در مُقایسهی با دیگر موجودات، موجوداتِ بیجان و مُرده هستند، جَماد هستند. مَرتبهی بالاتر خداوند متعال قدرتنمایی میکند و از همین خاکِ مُرده، خاک را زنده میکند. «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ[۳]»؛ شما را از خاک آفریدیم، این خاک تبدیل به گیاه شده است. یک مَرتبهی بالاتری از وجود نَصیبش شده است. خداوند متعال باران را نازل میکند، خاک در اَثر بارش باران استعداد پیدا میکند، اگر یک دانه و حَبّهای که جان ندارد و جامد است در دلِ این خاکِ مرطوب قرار بگیرد، زنده میشود به صورت یک موجودی که حَیات دارد و میتواند رُشد بکند. برحَسب آنچه که قرآن کریم به ما آموخته است، گاهی یک دانهی گندم تبدیل به ۷۰۰ دانهی گندم میشود. آیه را توجّه بفرمایید تا انشاءالله از آن درس بگیریم. «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ[۴]»؛ مَثَل کسانی که اهل اِنفاق هستند، از مالشان، از آبرویشان، از اعتبارشان، از امکانات و نُفوذ کلمهشان در راه خدا هزینه میکنند، اِنفاق فی سبیل الله میکنند، خیلیها خَرج میکنند که رأی بیاورند که این فی سبیل الله نیست. هیچکاری به مردم ندارد، ولی حالا که آمده است خیلی مردم را مَطرح میکند. خَرج هم میکند، پول هم میدهد، اِطعام هم میکند، شُغل هم برایشان جور میکند. اینها هم اِنفاق است، ولی اِنفاق فی سبیل الله نیست. کسانی که میخواهند به سَخاوت مَشهور بشوند، کاری به آخرت و رضای خدا ندارند، ولی تَبعاً آدمِ سَخی هست، نمیتواند که بیچارهای چیزی از او بخواهد و او ندهد. افرادی هستند که عاطفی هستند؛ آدمهای شُهرتطلبی هم نیستند، کاری هم به این ندارند که دیگران بگویند سَخی هست؛ ولی رَقیقالقَلب است، وقتی یک بیچارهای را میبیند، دلش میسوزد. خدا را هم به یاد نمیآورد، ولی دست به جیب است. اینها کارهای خوبی هستند، ولی فی سبیل الله نیست. فی سبیل الله نیّت تَعیین میکند. «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ[۵]»؛ این را گفتم تا خداوند متعال ما را از خواب غفلت بیدار کند. سعی کنیم که روزی چند کار با نیّت برای خدا انجام بدهیم. کارهایی که تا حال با غفلت انجام میدادیم و روز قیامت ذخیرهمان نیست، حالا هم آن کارهای خیر را که مثلاً به کسی سلام میکنیم، قُربهً اِلیالله سلام بکنیم. اِکرام مؤمن اِکرام خداست؛ کَما اینکه ایذاء مؤمن ایذاء خداست. فرمود: شَرف مؤمن از کَعبه بالاتر است. کسی که آبروی مؤمنی را ببَرد یا کَعبهی خدا را خراب کند، مانند اوست. این بالاتر از اوست. خداوند آبروی بندگانش را دوست دارد. ما با یک سلامدادن به کسی یک آبرو میدهیم، یک احترامی میدهیم، او احساس شخصیّت میکند؛ خب این کار را برای خدا انجام بدهیم. یا کسی بارش بر روی زمین است و نمیتواند بلند کند، ماشینش خراب است و باید هُل داد؛ خب چرا فقط با عاطفه کار کنیم؟ نیّت کنیم که خداوند از این کار خوشش میآید، برویم و این کار را بکنیم.
حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) همهی کارهایش برای خدا بود
خداوند رحمت کند شیخ ما، دلبَر ما، سالِک ما، مَرجع بزرگ حضرت «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) را. ایشان فرمودند که امام (رضوان الله تعالی علیه) هنگام ارتحال آمد و از جلوی من به آسمان رفتند. و فرمودند که من با امام (رضوان الله تعالی علیه) رفت و آمد داشتم. هم دورهی جوانیِ ایشان را دیده بودم، هم دورهی کَمال ایشان را دیده بودم، هم دورهی پیری ایشان را دیده بودم، هم عکسهای مُختلفی از ایشان به من نشان داده بودند؛ ولی امام (رضوان الله تعالی علیه) هنگام رحلت آنچنان زیبا شده بود که من در هیچ زمانی از دوران رفت و آمدم امام (رضوان الله تعالی علیه) را به این زیبایی ندیده بودم. خیلی زیبا داشت میرفت. یکی مسألهی زیبایی و جَمال بود. دوّم اینکه خیلی شاد بود. هیچوقت امام (رضوان الله تعالی علیه) را به این خوشحالی ندیده بودم. هم شاد بود، هم زیبا بود. خدا کند که ما هم زیبا برویم، بد نرویم، با رُسوایی نرویم. خدا کند با نگرانی و با عَذاب ما را نبَرند. ما را با احترام ببَرند. مَلائکه به پیشواز ما بیایند. بگویند: «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ[۶]». آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) بعد از نَقل این مُشاهده و مُکاشفهای که برایشان پیش آمده بود که خداوند ارتحال امام (رضوان الله تعالی علیه) را با بهترین وَجه به آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) نشان داده بود، این را که نَقل میکنند، میفرمایند: چرا چنین نباشد کسی که در تمام عُمرش حتی یک کار برای غیرِ خدا نکرد. امام (رضوان الله تعالی علیه) برای تمام کارهایش نیّت میکرد. «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف) یکی از دیگر از عُلمای صالح و اهل باطن ما بود و واصل بود و نظرکَرده بود و مَرد خدا بود و از اُوتاد بود و اهل تَشرُّف بود؛ ایشان میگفتند وقتی امام (رضوان الله تعالی علیه) جلوی مردم میآیند و دستشان را تکان میدهند، نیّت میکند؛ خیال نکنید که تَشریفات است. او مردم را برای خدا تَحویل میگیرد. نیّت میکند. در همهی کارهایش نیّت میکند.
همهی کارهایی که انسان با نیّت الهی انجام بدهد، برایش ذخیره خواهد شد
خداوند «حاج احمد آقا» را رحمت کند. ایشان این اَواخر عُمر یک خوابی دیدند و بعد رو به آخرت کردند. حَواسش را جَمع کرد. بعضیها را بیدار میکنند تا برای خودشان یک توشهای تهیّه کنند و ببَرند. مرحوم «شیخ بهائی[۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) با شاگردانش سر قَبر «بابا رُکنالدین[۸]» (رحمت الله علیه) رفته بودند. انشاءالله به اصفهان رفتید، سر قَبر این عارف هم بروید. در آنجا دیدند که رنگ شیخ تغییر کرد، حالش عوض شد. فرموده بودند: شما هم شنیدید؟ گفته بودند: خیر؛ گفت: از این قَبر صدا آمد: شیخ! جمع و جور کُن که داری میآیی. آمادهی سَفر باش، سَفر مرگت نزدیک است. مرحوم حاج احمد آقا امام (رضوان الله تعالی علیه) را خواب دیده بودند. امام (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: احمد! ۵۰ سال عُمر نمیاَرزد که آدم به اُمور دیگر مَشغول بشود. فرموده بودند: از تمام کارهایم در اینجا سؤال کردند، حتی دستم را که جلوی مردم تکان میدادم، از آن هم سؤال کردند. بَناست از همهی کارهایمان، از همهی نگاههایمان، از همهی خندههایمان و از همهی اَخمهایمان سؤال کنند. چه خوب است که آدم حَواسش باشد که برای چه کسی دارد انجام میدهد. خودش را مُفت خَرج نکند. عُمر شما دارد مُفت خرج میشود؛ بیایید با خدا مُعامله کنید. مرحوم «شیخ رجبعلی خیاط» (رحمت الله علیه) میگفتند: وقتی فرزندت را میبوسی، برای خدا ببو(سلام الله علیها) اگر نیّت هم نکنی میبوسی و از دستت رفته است؛ ولی وقتی برای خدا کردی، از دستت نرفته است و ذخیرهی آخرت تو خواهد شد. وقتی با همسرت خوشاخلاقی میکنی، خدا را در نظر بگیر؛ برای رضای خدا خوشاخلاقی کُن تا همهی اینها برایت بماند.
حَیات نَباتی طبق آیات قرآن کریم
پروردگار متعال خاک را زنده میکند و به صورت نَبات درمیآورد. گاهی هم چون موجود حَیات پیدا کرد، گُسترش پیدا میکند. خداوند متعال میفرماید: مَثَل کسانی که در راه خدا اِنفاق میکنند، «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ[۹]»؛ بسان یک دانهای میماند، حَبّهی گندم، حَبّهی جو و اَمثال اینها «کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ[۱۰]»؛ یک حَبّه در دل زمین ۷ خوشه از آن رویش میکند؛ در هر خوشهای هم «فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ[۱۱]»؛ از یک دانه ۷ خوشه درمیآید و در هر خوشهای هم ۱۰۰ دانه است. یک دانهی نَبات چهقَدر رُشد میکند؟ ۷۰۰ برابر میشود. یک دانه بود، ولی چون حَیات آمد، زنده شد، مُرده بود و تَرقّی نداشت؛ ولی زنده شد و ۷۰۰ برابر شد. زندگی و حَیات این است. «الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ[۱۲]»؛ این حَیات از اَسماء ذاتی پروردگار متعال است و وقتی این حَیات به هر موجودی بتابد، او قدرت توسعه و رُشد پیدا میکند. یک دانهاش ۷۰۰ برابر میشود. «وَ اللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ[۱۳]»؛ خیر، حالا ۷۰۰ برابر حَدّ آخر آن نیست؛ خداوند میتواند این را هزار چهارصد برابر بکند، چند برابر بکند. از حَیات نَباتی اینقَدر میتواند بَرکت بکند، حَیات و زندگی خیر است. این مرگِ آدمهایی هستند که «مَیِّتُ اَلْأَحْیَاءِ[۱۴]» هستند؛ مُردههای مُتحرّک هستند. هیچ رُشدی ندارند، هیچ سرافرازی برای خودشان ذَخیره نمیکنند. همهی کارهایشان کاهش است، رو به زَوال هستند. «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ[۱۵]»؛ مانند جَهنّمی میماند که جَهنّمی از هر طرف مرگ برایش میبارد. هیچ حَیاتی در آنجا نیست.
مَراحل رُشد موجودات از جَماد تا مَرتبهی انسانی
اگر از بُعد حَیاتی عُبور کند، حیوان این گیاه و این میوه را میخورد و تبدیل به حیوان میشود. یعنی با این میوهها و گیاهانی که حیوانات میخورند، تبدیل به نُطفه میشود و نتیجهاش یک حیوانی مثل خودش میشود. این علاوه بر اینکه رُشد نَباتی دارد، رُشد حیوانی هم دارد. این برای خودش غَریزه دارد، حُبّ و بُغض دارد، حَمله دارد، جَذب دارد، دَفع دارد، لذّت دارد و این موجود، موجودی است که خداوند متعال با حَیات نَباتی یک روح جدید و یک وجودی به او داده است که نَبات آن را ندارد. این یک حَیاتی است که نَبات آن را فاقد است، ولی حیوان آن را واجد است. خب حالا حیوان خوراک آدم میشود. آدم گوشت حیوان حَلالگوشت را میخورد، تبدیل به انرژی میشود، تبدیل به نیرو میشود، همسر انتخاب میکند و با این انرژی که از گوشت حیوان نَصیبش شد، نُطفهای مُنعقد میشود و یک انسان به وجود میآید. آن غذا تبدیل به انرژی شد، انرژی تبدیل به نُطفه شد و نُطفه تبدیل به بَشر شد. وقتی این بَشر شد، با آن سه مرحلهی قبلی که اوّل جَماد بود، بعد نَبات شد، بعد حیوان شد و حالا یک دَرجه از حیوان بالاتر آمد و تبدیل به انسان شد. انسان حَیاتی دارد، انسان رُتبهای دارد، انسان مَنرلت و مَنزلی پیدا کرده است که حیوان به آن منزل نمیرسد. حیوان عقل ندارد، حیوان رُشد انسانی ندارد، حیوان تجربه ندارد، حیوان ذخیرهی گذشتگان را ندارد؛ حیوان زندگی غَریزی دارد؛ ولی انسان زندگی عَقلانی دارد، زندگی فکری دارد، اندیشهی گذشتگان را برای خودش تجربه قرار میدهد، دارایی خودش را برای آیندگان ذخیره میکند. این رُشد علمی که در این صدها سال برای بَشر پیش آمده است، هیچ حیوانی تَرقّی نمیکند. زنبور عسل قَرنهاست که همانگونه مانده است. حیوانات جنگلی و پَرندهها هیچ رُشدی ندارند؛ ولی بَشر از کُجا به کُجا حرکت کرده است، به کُجا رسیده است؟! پس بَشر یک چیزی دارد، خداوند به این موجود یک چیزی داده است که آن مراحل قبلی این را ندارند. این اَشعار «مولوی» که میگوید:
«از جمادی مردم و نامی شدم ***** وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم ***** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهی دیگر بمیرم از بشر ***** تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو ***** کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم ***** آنچ اندر وهم ناید آن شوم[۱۶]»
«رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند[۱۷]». کَمالی پیدا میکند که در همهجا جلوهی خدا را میبیند.
«بهر جا بنگرم کوه و در و دشت ***** نشان روی زیبای ته وینم[۱۸]».
که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: هرچه دیدم خدا را دیدم. «مَا رَأیْتُ شَیْئًا إلاَّ وَ رَأیْتُ اللهَ مَعَهُ[۱۹]»؛ جُز خدا نمیبیند. خدا هست و کار خدا، خدا هست و نَقشهی خدا، خدا هست و خَلق خدا، خدا هست و نَفحه و دَم خدا. بَشر دَم خداست. خداوند متعال این موجودات را با این مَراتب آفریده است و هر مَرتبهی بالا خدادادی است و رُتبهی قبلی این را ندارد و نمیتواند هم داشته باشد. مَگر اینکه تبدیل بشود، خداوند روح جدید به او بدهد. این مسألهی رُشد موجودات از جَماد تا آدمهای مَعمولی است.
نبوّت و امامت فَضل خداوند نسبت به برگُزیدهاش است
حالا امامت چه چیزی است؟ نبوّت چه چیزی است؟ نبوّت و امامت سِرّ تَکامُلی انسان نیست؛ بلکه یک فَضلی است؛ «ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ[۲۰]». در عالَم خَلق به مُرور زمان جَماد، خاک تبدیل به گیاه میشود، گیاه تبدیل به حیوان میشود، حیوان تبدیل به آدم میشود و آدم هم سِیر تَرقّی را طِی میکند. آدمِ بیسواد یک پُروفسور میشود. یک آدمِ بیسواد علّامهی دَهر میشود، «خواجه نصیرالدین طوسی[۲۱]» میشود، «فارابی[۲۲]» میشود، «ابن سینا[۲۳]» میشود، امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) میشود، آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) میشود، شهدای سرافراز، «شهید سلیمانی» میشود. ولی اینها در زمان رُشد میکنند و به آنجا میرسند. برای انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) زمان مَطرح نیست، کلاس هم ندارد، دوره هم نمیبینند، کارگاه هم ندارد؛ بلکه نبوّت «ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ». خداوند به نَبی یک روحی میدهد. همینجوری که به ما یک روحی داده است که به حیوان نداده است، خداوند به پیامبر یک روحی میدهد که آن را دیگران ندارند. لذا حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) وقتی در سنّ کودکی مُتولّد شد، مادرش مورد تُهمت قرار گرفت. مَگر میتواند از خودش دفاع کند؟ این جمعیّت هوچی آمدهاند، تَحلیل ندارند، قدرت فکری ندارند، میبینند دختر باکرهای که ازدواج نکرده است صاحب فرزند شده است. شروع به مَلامتکردن و شِماتتکردن کردند. این مَظلومه هم هیچچیزی نمیگوید؛ اگر هم بگوید کسی تَحویلش نمیگیرد. اما این بچّهای که تازه به دنیا آمده است، به قدرت خداوند گویا شد. گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ[۲۴]»؛ من بندهی خدا هستم. بالاترین مقامی که بَشر باید به آن برسد، همین عبدالله است. لذا آن عالیترین مقام را اوّل بیان کرد. «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»؛ هر خیری به بَشر میرسد، به بَرکت بندگی خداست. آن کسی که بندهی خدا نیست، هرچه دارد بَدبختیاش هست. ثروتش، پولش، مقامش، موقعیّتش همگی بَدبختی است. «صَدام» رئیسجُمهور شد؛ آیا به نَفع او تمام شد؟ «جوجه را آخر پاییز میشُمارند». آن وقتی که خیلی مَغرور بود، فکر فردا را نمیکرد. «قارون» ثروت داشت؛ اما آیا به نَفعش بود؟ دنیا و آخرتش بر باد رفت. اما آن کسی که بنده است، خدا در وجودش جلوه کرده است. «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»؛ اوّل گفت بالاترین رُتبه را خداوند به من داده است که من عَبد او هستم، من عبدالله هستم. ببینید عبدالله با عبدالرَّحمن فرق دارد، با عبداللّطیف فرق دارد، با عبدالرّزاق فرق دارد، با عبدالخالق فرق دارد. آن کسی که عبدالله است، این مَظهر همهی صفات خداست. خداوند متعال هزار و یک اسم به ما گفته است و اسم اَعظم خدا همهی اینهاست. «الله» اسم اَعظم است. «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»؛ من همهی اَسماء خدا در وجودم به وَدیعت گذاشته شده است. من مَظهر جَمال و جَلال خدا هستم، مَظهر قَهر و مِهر خدا هستم. من همهکارهی دستگاه هستم، عبدالله هستم. دیگر چه گفت: «آتَانِیَ الْکِتَابَ[۲۵]»؛ خداوند به من شَریعت داده است. خداوند برنامهی زندگی بَشر را در وجود من قرار داده است. من کتاب آوردم. من برای اِحیای جامعهی بَشری دارای روح و نَفَس هستم و برنامه آوردهام. «آتَانِیَ الْکِتَابَ»؛ پیامبر اولیالعَزم هستم، پیامبر جهانی هستم. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا[۲۶]»؛ بدون اینکه تاریخ مُطالعه کنم و از اُستاد یاد بگیرم، خداوند وجود من را باخبر قرار داده است. نَبی اگر از نَبأ باشد، یعنی خداوند یک راداری در وجود من قرار داده است که با وجود این رادار و ماهواره من عَرش را، من مَلکوت را، من لاهوت را، من مَلائکه را، از همهی اینها خبر دارم. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»؛ خداوند من را نَبی قرار داده است. «وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا[۲۷]»؛ همهی اینها برای ما درس است. کسی که عبدالله است و مَظهر همهی صفات خداست، پیامبر اولیالعَزم است، صاحب خبر و نبوّت است، میگوید: «وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا»؛ خداوند وجود من را برای همه بَرکت قرار داده است. برای هیچکسی ضَرر ندارم. میتوانید سلام باشید. وقتی سلام میدهیم و از اسم سلام استفاده میکنیم، خداوند متعال سلام است و ما هم سلام میدهیم، آیا سلاممان صادقانه است؟ وقتی سلام میدهیم یعنی وجود من برای شما امنیّت است. من هیچ نااَمنی و نگرانی به شما ندارم. وقتی به شما سلام کردم، یعنی خاطرتان جمع باشد. از من ضَرر نمیبینید. «وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ[۲۸]»؛ نه اینکه الآن اینجا نزد مادرم برای شما برکت است، خیر؛ هرجا و در همهی شرایط من هیچ ضَرر و زیانی برای بَشر نیستم؛ همهجا بَرکت هستم. برای خدا سَعی کنیم به هرکسی میرسیم، بتوانیم یک خیری به او برسانیم. به هیچکسی صَدمه نزنیم. این میشود؛ «وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا». دیگر چه؟ یک درس دیگری هم برای بَشریّت دارد؛ «وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی[۲۹]»؛ من با اینکه پیامبر اولیالعَزم هستم، رسول هستم، نَبی هستم، اما نوکر مادرم هستم، خادم مادرم هستم. این نوکر مادر بودن با نبوّت مُنافات ندارد. در اُوج است، ولی برای مادر خودش خدمتکار است. برای مادر خودش نیکوکار است. این را خداوند متعال در دوران طُفولیّت که کلاس ندیده است، رَنجی ندیده است، جبهه ندیده است. خداوند «محسن حُججی» را شَفیع ما قرار بدهد و ما را با این شهید مَحشور کند. اگر بدانید من چهقَدر از این شهید خجالت میکِشم و به او غِبطه میخورم. شهید سلیمانی قَدَر بود، سابقهی جبهه فراوان داشت؛ ولی محسن حُججی یک جوان جبههندیده و امامندیده بود. چهجور بیقرار شد و رفت و مُدافع حَرم شد و حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) به استقبال او آمد و به مقامات بالا رسید؟! «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد». او را میبَرند. خودش نمیرود، او را میبَرند.
امامان و انبیائی که در کودکی به مقام ولایت کُلیّهی الهیه نائل شدند
این حضرت عیسی بن مریم (سلام الله علیها) بدون اینکه سابقهای، دورهای، جبههای، کلاسی، اُستادی و سالِکی دیده باشد، در دوران طُفولیّت خداوند متعال یک وجودی، یک حَیاتی و یک رُتبهای به او داده است که به دیگران نداده است. قرآن کریم ۳ پیامبر را در لیست اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) به ما مُعرّفی کرده است که در کودکی پیامبر شدند. یکی سلیمان (علیه السلام) با آن حِشمت از کودکی پیامبر بود؛ دیگری حضرت عیسی (علیه السلام) است و سوّمین نفر هم حضرت یحیی (علیه السلام) پسر خالهی حضرت عیسی (علیه السلام) بود که حضرت یحیی (علیه السلام) خیلی هم برای امام حسین (علیه السلام) در وجودش جلوه میکرد؛ خیلی یحیی پیامبر (علیه السلام) را یاد میکرد. ۳ امام هم در کودکی مقام ولایت مُطلقهی کُلیّهی الهیّه نَصیبشان شده است که اِکتسابی نبود، اُستاد نبود، کلاس نبود، کتاب نداشت؛ بلکه خداوند این مقام را به اینها میدهد. اوّلین نفر حضرت امام جواد (علیه السلام) است. فدای ایشان بشوم. نور چشم امام رضا (علیه السلام) است، سُفرهی جودِ خداست و هرکسی مشکلات مالی و دُنیوی دارد، دَرب خانهی امام جواد (علیه السلام) را بزند؛ نااُمید برنمیگردد. حضرت جواد (علیه السلام) در ۷ سالگی بودند که خداوند تاجِ امامت و ولایت مُطلقهی کُلیّه را بر سر او گذاشت. دوّمین نفر پسر امام جواد (علیه السلام) است. فدای ایشان بشوم امام هادی (علیه السلام) که خیلی برای ما سُفرهداری میکند. این زیارت جامعهی کبیره را حضرت امام هادی (علیه السلام) چه آقایی بوده است؛ چه لُطفی به شیعیان کرده است؛ چه دانشگاهی برای مَعرفت الحُجّه برای ما تأسیس کرده است؛ زیارت جامعهی کبیره. حالا در مورد زیارت جامعهی کبیره ما از سال ۱۳۷۵ تا به حال روزهای دوشنبه در غیرِ تَعطیلات در دانشگاه شریف زیارت جامعهی کبیره را شَرح میکنیم که هنوز تمام نشده است. یک جلد آن را حضرت آقای «رَنجبریان» که الآن در خدمتشان هستیم و از عُلمای رَبّانی ما هستند، زَحمت کشیدند و به چاپ رسید؛ ولی مُجلّدات بعدی را ایشان کنار کشیدند و باقی ماند. بیش از ۳۰ سال است که تمام نمیشود. دریاست، میجوشد. امام هادی (علیه السلام) هم کودک بودند. یکمرتبه گریهشان گرفت. پدرشان در بَغداد بود، خودشان در مدینه بودند. مُنقلب شد و اَشک ریخت. گفتند: چرا گریه میکنید؟ فرمودند: پدرم شهید شد؛ پدرم را شهید کردند. گفتند: از کُجا میدانید؟ فرمودند: خداوند یک چیزی به من دادند که فَهمیدم من امام شدم. یک حالتی برایم پیش آمد، یک ذلّتی در برابر خداوند دَرک میکنم که قبلاً این نبود؛ ولی حالا فَهمیدم که من امام شدم. سوّمین هم آقاجان خودمان، ارباب مُستقیممان آقا امام زمان (ارواحنا فداه) هستند که جان همهی ما به قُربان ایشان بشود. آقا جان! چه میشود ما را بیقرار خودتان بکنید؟ شما احتیاجی به مثل من ندارید؛ ولی من خیلی احتیاج به مثل شما دارم. دست ما را بگیر و جُزء عُشّاق خود بنوی(سلام الله علیها) حضرت مَهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) هم ۵ ساله بودند. این مسألهی امامت است.
روضه و توسّل به حضرت علی اصغر (علیه السلام)
غیر از امامت یکچیز دیگری هم هست که آن هم خدادادی است و آن ولایت است. یعنی اَثری که بعضیها در تَکوین دارند، صاحب نظر هستند. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۳۰]». صاحب نَفَس هستند؛ اگر به خاک نگاه کنند، طلا میشود. اگر به مَریض نگاه کنند، خوب میشود. اگر به آدم مَعلول نگاه کنند، راه میاُفتد. این موضوع اختصاص به پیامبران (علیهم السلام) و امامان (سلام الله علیهم اجمعین) ندارد؛ شرط سِنّی هم ندارد، سابقه هم نمیخواهد که یکی از اینها صاحب امروز حضرت علی اصغرِ حسین (علیه السلام) است. یا حسین (علیه السلام)! ششماهه بود، کلاس ندیده بود، کتاب نخوانده بود؛ ولی شما چه کسی را در بابالحَوائجی میتوانید با حضرت علی اصغر (علیه السلام) مُقایسه کنید؟ مُجتهدینِ بزرگ ما در مشکلاتشان دَرب خانهی حضرت علی اصغر (علیه السلام) را میزنند و از قُنداقهی او حاجت میگیرند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمد. عَجیب است با اینکه مادرش حضرت رُباب (سلام الله علیها) است، ولی رُباب (سلام الله علیها) را صدا نزد. گفت: خواهرم! زینبم! «ایتینی بِوَلَدِی الرَّضیعِ[۳۱]»؛ شیرخوارم را بیاور، میخواهم سیرابش کنم. عَمّه قُنداقه را آورد و به دست حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) داد. شاید همینجا بود که یک نگاه کرد. شاید همینجا بود که یک نگاهی کرد، دید که دارد از تشنگی جان میدهد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) این بچّه را برای اِتمام حُجّت و برای نِیل به مَقام بابالحَوائجی با خودش به میدان آورد؛ اما زیر عَبا گرفته بود. قُشون «ابن سَعد» فکر کردند که امام حسین (علیه السلام) دیگر تنها شده است، بییاور شده است، غَریب شده است؛ قرآن آورده است که آنها را قَسم بدهد تا دست از او بردارند. همه مُنتظر بودند که چه میشود. یکوقت دیدند عَبا کنار رفت، یک کودک پَژمُرده را بیرون آورد. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) فرمود: «إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ[۳۲]»؛ اگر من به زَعم شما گنهکارم، بَچّهی شیرخوار به زَعم هیچ ملّتی گناه ندارد. برحَسب نَقل فرمودند: اگر فکر میکنید من بچّه را بَهانه کردهام تا خودم آب بخورم، بیایید فرزندم را تَحویل شما میدهم. ببَرید سیرابش کنید و به من برگردانید. اینجاست که آدم واقعاً آرزو میکند ایکاش مُرده بودیم و اینها را نشنیده بودیم. امام با همهی عزّت نَفس و مِناعت طَبعش اینجا فرمود: «مُنّوا عَلَیّ[۳۳]»؛ بر من مِنّت بگذارید، یک جُرعه آب بدهید. بچّه دارد میمیرد. «اما ترونه کیف یتلظی عطشا»؛ نمیبینید بچّهام دارد بالبال میزند؟ هنوز کَلام امام حسین (علیه السلام) به پایان نرسیده بود، عُمر سَعد به حَرمله دستور داد ـ خداوند هر دویشان را لَعنت کند ـ اگر او را تیر هم نمیزدند، در حال جاندادن بود؛ آخر شکارچی هم یک سلَیقهای دارد، هر شکاری را با هر اَسلحهای نمیزنند، کبوتر را که با ژـ۳ نمیزنند؛ گَلوی نازُک را که با تیر سه شُعبه نمیزنند. همینجور که امام حسین (علیه السلام) داشت با اینها حرف میزد، یکوقت دید سر کودک اُفتاد. «فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ اَوْ مِنَ الْاُذُنِ اِلَی الْاُذُن[۳۴]»؛ گلو بُریده شد، خون فَوران کرد، به سر و صورت امام حسین (علیه السلام) پاشید. در بعضی از جاها نوشتهاند که «بُهِت الحُسین»؛ امام حسین (علیه السلام) مَبهوت شد.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به حضرت علی اصغر (علیه السلام) قَسمت میدهیم بیمارانمان را شفا بده.
خدایا! فقر را از این مملکت دور کُن.
خدایا! فَحشا و بیحجابی را از این مملکت زائل بفرما.
خدایا! رهبر خوب ما را برای ما تا ظُهور نگاه دار.
خدایا! مُقاومت را پیروز کُن.
الها! پروردگارا! عاقبت اَمرمان را خَتم به خیر بگردان.
خدایا! حاجات این جَمع و حَوائج همهی مُلتمسین را برآورده بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه تین، آیات ۴ الی ۶٫
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ».
[۳] سوره مبارکه طه، آیه ۵۵٫
«مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَهً أُخْرَى».
[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶۱٫
«مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ ۗ وَ اللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ ۗ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ».
[۵] الأمالی، شیخ طوسی، ص ۶۱۸؛ مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، علی بن جعفر، ص ۳۴۶؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۶۷، ص ۲۱۲.
«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) أَغْزَى عَلِیّاً (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فِی سَرِیَّهٍ وَ أَمَرَ الْمُسْلِمِینَ أَنْ یَنْتَدِبُوا مَعَهُ فِی سَرِیَّتِهِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ لِأَخٍ لَهُ: اغْزُ بِنَا فِی سَرِیَّهِ عَلِیٍّ، لَعَلَّنَا نُصِیبُ خَادِماً أَوْ دَابَّهً أَوْ شَیْئاً نَتَبَلَّغُ بِهِ، فَبَلَغَ النَّبِیَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) قَوْلُهُ، فَقَالَ: إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَ لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ غَزَا ابْتِغَاءَ مَا عِنْدَ اللَّهِ، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَ مَنْ غَزَا یُرِیدُ عَرَضَ الدُّنْیَا أَوْ نَوَى عِقَالًا لَمْ یَکُنْ لَهُ إِلَّا مَا نَوَى».
[۶] سوره مبارکه رعد، آیه ۲۴٫
[۷] محمد بن عزّالدین حسین (۹۵۳ق ـ۱۰۳۱ق) متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی و بهاءالدین عاملی، فقیه، محدث، حکیم و ریاضیدان شیعه عصر صفوی بود. شیخ بهائی بیش از ۱۰۰ کتاب در زمینههای مختلف تالیف کرده است. جامع عباسی و اربعین از جمله آثار اوست. آثاری نیز در معماری بر جای گذاشته که منارجنبان اصفهان، تقسیم زایندهرود اصفهان، گنبد مسجد امام اصفهان و نقشه حصار نجف، از آن جمله است. وی سفرهای بسیاری به نقاط مختلف دنیا کرد و سفر مشهوری نیز همراه شاه عباس صفوی با پای پیاده به مشهد داشته است. او مقام شیخ الاسلامی بالاترین منصب رسمی دینی در حکومت صفویه را بر عهده داشت. بیشتر تحصیلات بهائی، در قزوین بود که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت. پس از قزوین، در اصفهان به تحصیل خود ادامه داد. اولین و مهمترین استاد بهائی، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی موجب شد شاگردان بسیاری داشته باشد. امینی، سید محسن امین در اعیان الشیعه از سید نعمتالله جزایری نقل می کند که شاگردان شیخ بهایی درایام تعطیل از شیخ بیشتر بهره میبردند زیرا در این ایام شیخ برایشان از علوم مختلف، اخبار نادر، اشعار و حکایات برایشان نقل میکرد.
بهائی پس از مدتی برای سفر حج، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ق به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر همراه شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب، شام و مصر و سَراَندیب (سِیلان)، حجاز و بیت المقدس رفته و در سفر خود، توانست بسیاری از علما و بزرگان صوفیه را ببیند. بهائی در سفرهای خود، ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیه میکرده است. او در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و حدود یک سال در آنجا ماند. وی سفری نیز به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم (متوفی ۱۰۱۱ق) دیدار کرده است. از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین، هرات، آذربایجان و قم و شیروان مسافرت کرده است. از سفرهای تاریخی شیخ بهائی، سفر پیاده او به مشهد است. بار اول، در ۲۵ ذیالحجه ۱۰۰۸ق بود. در این زمان، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان، از طوس تا حرم امام رضا (علیه السلام) را پیاده رفت و شیخ بهایی نیز او را همراهی کرد. سه سال بعد، شاه عباس به سبب نذری که داشت دوباره با پای پیاده از اصفهان به مشهد رفت و ۳ ماه در این شهر ماند که در این سفر نیز شیخ بهائی همراه او بود.
بهاءالدین عاملی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی رفت و مکاشفهای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی، که خود از همراهان شیخ بوده، این مکاشفه را گزارش کرده است. بهائی از آن پس خلوت گزید و بعد از ۷ روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در پایین پای امام رضا (علیه السلام) به خاک سپردند. اسکندر منشی، وقایعنگار روزانه شاه عباس، و نیز مظفر بن محمدقاسم گنابادی، منجم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجمین که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته، سال وفات شیخ بهایی را ۱۰۳۰ق ذکر کردهاند. اما نظام الدین ساوجی، شاگرد بهائی و تمامکننده جامع عباسی، وفات وی را در ۱۰۳۱ق ذکر کرده است و بسیاری از تذکرهنویسان از وی پیروی نمودهاند.
[۸] مسعود بن عبدالله بیضاوی، معروف به بابا رکنالدین شیرازی، عالم و عارف قرن هشت هجری قمری است. تاریخ دقیق ولادت او معلوم نیست، ولی اهل بیضای استان فارس بوده و مؤلفِ تاریخ اصفهان و ری، او را از خاندان جابری انصاری برشمرده است. در مذهب بابارکنالدین، اختلاف وجود دارد. برخی او را شیعه دانسته و عدهای دیگر او را از اهل سنت شمردهاند.اما سنگ نوشته قبرش حاکی از شیعه بودن او است. از جهت مسلک عرفانی، او را از پیروان ابنعربی دانستهاند. مهمترین اثر تألیف شده وی، نصوص الخصوص فیترجمه الفصوص است، که شرحی بر فصوصالحکم ابن عربی است. بابارکن الدین در سال ۷۶۹ق در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. درباره مذهب بابارکنالدین اختلاف است. برخی او را شیعه دانسته و عدهای دیگر او را از اهل سنت شمردهاند. اما سنگ نوشته قبرش حاکی از شیعه بودن اوست. از جهت مسلک عرفانی، از جمله در باور به وحدت وجود، او را از پیروان ابنعربی دانستهاند. بابارکن الدین در اصفهان درگذشت و در تخت فولاد اصفهان دفن شد. وفات او بر پایه سنگ نوشته سردر آرامگاهش، در ۷۶۹ق/۱۳۶۸م روی داده است. آرامگاه او که اکنون در تخت فولاد اصفهان باقی است، همواره محل ذکر و عبادت دراویش و صوفیه بوده است. مقبره و آرامگاه این عارف نامدار که از آثار دوره ایلخانی است، در تکیهای در تخت فولاد اصفهان قرار دارد. آرامگاه او در ساحل جنوبی زایندهرود، در گورستان «تخت فولاد» واقع شده که با توجه به دیگر قبرهای تاریخدار آن، مزار وی از قدمت بیشتری برخوردار است. در گذشته، حتی پس از دوره صفویه با توجه به شهرت بابا رکنالدین این گورستان را «بابا رکنالدین» مینامیدند. دامنه این شهرت تا آنجاست که پل خواجو را نیز که در معبر آن مقبره واقع شده، با همین نام میخواندند.
[۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶۱٫
[۱۰] همان.
[۱۱] همان.
[۱۲] سوره مبارکه فرقان، آیه ۵۸٫
[۱۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶۱٫
[۱۴] الأمالی (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۳۱۰٫
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ خُشَیْشٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ [عَلِیِّ بْنِ] عَبْدِ اَلْوَهَّابِ اَلْأَسْفَرَایِینِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ خَلَفٍ اَلْبَلْخِیُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا اَلْحَسَنُ بْنُ اَلْعَلاَءِ ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَکِّیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنِ اِبْنِ جُرَیْجٍ ، عَنْ عَطَاءٍ ، عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) : لَیْسَ مَنْ مَاتَ فَاسْتَرَاحَ بِمَیْتٍ، إِنَّمَا اَلْمَیْتُ مَیِّتُ اَلْأَحْیَاءِ».
[۱۵] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۱۷٫
«یَتَجَرَّعُهُ وَ لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ ۖ وَ مِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ».
[۱۶] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۸۷.
[۱۷] سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل شماره ۱۸٫
[۱۸] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۱۶۲٫
[۱۹] نشانى این روایت در کتاب «توحید علمى و عینى» طبع اوّل، انتشارات حکمت، ص ۱۹۱ و ۱۹۲ در تعلیقه ذکر شده است.
[۲۰] سوره مبارکه جمعه، آیه ۴٫
«ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ».
[۲۱] خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷-۶۷۲ق) حکیم و متکلم شیعی قرن هفتم هجری قمری است. خواجه نصیر احیاگر فلسفه و مبتکر روش فلسفی در کلام شیعه دانسته شده است. برخی از علمای شیعه همچون علامه حلی، ابن میثم بحرانی و قطبالدین شیرازی از شاگردان وی بودهاند. نصیرالدین طوسی نویسنده کتابها و رسالههای بسیاری در علوم اخلاق، منطق، فلسفه، کلام، ریاضیات و نجوم است. اخلاق ناصری، اوصاف الاشراف، اساس الاقتباس، شرح الاشارات، تجرید الاعتقاد، جامع الحساب و کتاب مشهور زیج ایلخانی و تذکره فی علم الهیئه در علم نجوم، از آثار مهم و مشهور او هستند. او همچنین رصدخانه مراغه و در کنار آن کتابخانه مراغه را با بیش از ۴۰۰ هزار جلد کتاب بنا نهاد. گفته شده خواجه نصیر مجبور به همراهی با برخی از حاکمان عصر خود شد؛ ولی توانست در این همراهیها آثار و تألیفاتی داشته باشد؛ به عنوان مثال در همراهی با هلاکو، تلاش کرد از میراث اسلامی که در معرض نابودی بود محافظت کند و به سبب اقدامات او پس از مدتی مغولان به اسلام گرویدند. همچنین حضور او در جریان فتح بغداد به دست مغولان، عاملی برای کاهش غارت و کشتار مردم و نجات یافتن بسیاری از عالمان از مرگ دانسته شده است. خواجه نصیر در بغداد درگذشت و بنا بر وصیتش در حرم کاظمین دفن شد. روز پنجم اسفندماه سالروز تولد خواجه نصیر، به یاد این دانشمند به عنوان روز مهندس به ثبت رسیده است. ابن تیمیه (۶۶۱ق-۷۲۸ق) از علمای اهلسنت، مدعی شده است که خلیفه بغداد، بهدستور خواجه نصیرالدین طوسی بهقتل رسیده است؛ اما برخی با استناد به بررسی منابع قبل از او و عدم مشاهده چنین مطلبی در آنها، این مطلب را نادرست و تهمت به خواجه دانستهاند و احتمال دادهاند که منابع پس از ابنتیمیه بهپیروی از او چنین مطلبی را آوردهاند. برخی محققان معتقدند حضور نصیرالدین طوسی در جریان فتح بغداد به دست مغولان، عاملی برای کاهش غارت و کشتار مردم بوده و با حمایت او، بسیاری از عالمان از مرگ نجات یافتهاند. خواجه نصیر در حالی در ۱۸ ذی الحجه سال ۶۷۲ق درگذشت که برای سامان دادن به امور اوقاف و دانشمندان، در بغداد به سر میبرد. او بنا به وصیت خود در حرم کاظمین دفن شد. او همچنین وصیت کرده بود که روی قبرش اشارهای به ویژگیهای علمیاش نشود و فقط عبارت «و کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصید» بر روی سنگ قبرش نوشته شود.
[۲۲] «ابونصر محمد فارابی»، معروف به «معلم ثانی» (۲۵۹-۳۳۹ ق)، فیلسوف، حکیم، ریاضیدان و منجم قرن سوم و چهارم هجری است. فارابی نخستین فیلسوف اسلامی است که به ترجمه آثار علمی و حکمت یونان به زبان عربی پرداخت و او نقش بسزایی در رواج فلسفه در جهان اسلام داشت. «تحصیل السعاده» و «السیاسه المدنیه»، از آثار مهم اوست. ابونصر محمد فارابی در ۲۵۹ قمری در شهر فاراب خراسان دیده به جهان گشود. در ایرانی بودن فارابی شکی نیست و از جهت آنکه منسوب به فاراب یا پاراب است که در ناحیه ترکستان ساحل غربی رود جیحون (ماوراءالنهر) نزدیکی بلخ قرار داشته، نژاد ترکی و محل تولد (فاراب) وی را از ایران خارج نمی کند چه آنکه در قلمرو وسیع ایران نژادهای مختلف زندگی می کردند. شخصیت علمیِ فارابی در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آنجا وارث زحمات نهضت ترجمه شد و خود تألیفات بسیاری نمود. فارابی نزدیک به بیست سال در این شهر تدریس نمود. از شاگردان و پیروان مشهور ابونصر فارابی میتوان این افراد را نام برد: یحیی بن عدی، ابوسلیمان سجستانی، محمد بن یوسف عامری و ابوحیان توحیدی. اما او در دوران مستکفی بالله (۳۲۹-۳۳۳ ق) بغداد را ترک نموده به دمشق که در آنجا سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب بود، رفت. در مورد علت این مهاجرت برخی گفته اند: مجموعه گزارشهای تاریخی، در کنار تفکر و اندیشه فارابی مؤید آن است که وی از جدالهای بیحاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلی، زمینهای برای فعالیتهای علمی و سیاسی در بغداد نمیدید. ابن ابی اصیبعه (م، ۶۶۸ ق) مینویسد: فارابی در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است. و ابراهیم مذکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهای نزدیکی داشتند و حیات فرهنگی در زمان سلسله طولونی و سلسله اخشیدی، دارای جاذبه فراوان بود. برخی حتی گفته اند که او حدود ۶ سال در مصر اقامت داشته است. در مورد زمان وفات فارابی، ظهیرالدین بیهقی (م، ۵۶۵ ق) در «تاریخ حکماء الاسلام» میگوید: او در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال ۳۳۹ ق. به دست گروهی از راهزنان کشته شد.
[۲۳] ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق)، مشهور به ابنسینا، فیلسوف مشهور مشایی و پزشک نامدار ایرانی بود. اندیشه فلسفی ابنسینا، تأثیراتی بر تفکر فلسفی اسلامی و فلسفه اروپایی و نوآوریهایی در ساختار تفکر مشایی داشته است. او را بزرگترین متفکر و فیلسوفى میدانند که در عالم اسلام ظهور کرده است. ابن سینا طبیبی حاذق بود و کتاب قانون او در طب طی چندین قرن -چه در سرزمینهای اسلامی و چه در اروپای قرنهای میانه – بر همه کتابهای پزشکی دیگر برتری داشت و در دانشگاههای زیادی تدریس میشد. روز اول شهریور که زادروز ابنسینا است، به واسطه نقش مهم او در ترویج دانش پزشکی به نام روز ملی پزشک نامگذاری شده است. در فهرستها و منابع تاریخی و رجالی، بیش از ۵۰۰ کتاب، رساله و مقاله به ابنسینا نسبت داده شده است. شفاء مهمترین اثر فلسفى ابن سینا است و مشهورترین اثر او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است. ابنسینا در حدود ۳۷۰ق /۹۸۰م، در روستایی به نام افشنه از توابع بخارا (واقع در ازبکستان) به دنیا آمد. پدر او عبدالله اهل بلخ بود و در دوران فرمانروایی نوح بن منصور سامانی (۳۶۶–۳۸۷ق/۹۷۷–۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در خَرمَیثَن به کار حکومتی پرداخت. ابنسینا در سال ۴۲۸ق/۱۰۳۷م همراه با علاءالدوله کاکویه، حاکم اصفهان، به نبرد با تاش فَرّاش، سپهسالار سلطان مسعود غزنوی، در ناحیه کَرَج ابودَلَف، شهری میان بروجرد و اراک امروزی، رفت. در این نبرد، بیماری قولنج ابنسینا شدت گرفت و درمانهایش کارساز نبود و پس از رسیدن به همدان، ابنسینا از معالجهٔ خود دست کشید و پس از چند روز در نخستین جمعه ماه رمضان ۴۲۸ق، در ۵۸ سالگى، درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
[۲۴] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۰٫
«قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا».
[۲۵] همان.
[۲۶] همان.
[۲۷] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۱٫
«وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا».
[۲۸] همان.
[۲۹] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۲٫
«وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا».
[۳۰] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫
[۳۱] فلسفه اخلاق، مرتضی مطهری، جلد ۱، صفحه ۱۹۱٫
«یا اخْتاه ایتینی بِوَلَدِی الرَّضیعِ حَتّی اوَدِّعَهُ».
[۳۲] تذکره الخواص، سبط این جوزی، ص ٢۵٢.
«لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّه، وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله، یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟!… فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ».
[۳۳] مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۲۸۷، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه السلام)، ج ۲، ص ۱۶۵، قم، انوار الهدى، چاپ دوم، ۱۴۲۳ق.
«منّوا عَلَی ابن المصطفى بشربه یحیا بها *** أطفالنا من الظماء حیث الفرات سائل».
[۳۴] معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (عَلَیهِما السَّلام)، ص ۲۵۹٫
پاسخ دهید