سخن، هر آن چه که در باب دست‌های تو شد
نماز بود و به محراب دست‌های تو شد

حدیثِ مشک و علم، ای قصیده قامتِ عشق!
دو مصرع غزل ناب دست‌های تو شد

لبِ فرات، عطشناکِ طعمِ دستِ تو بود
خوشا فرات! که سیراب دست‌های تو شد

شکفتگیّ دلِ غنچه‌ها، لبِ گل‌ها
ز باغبانی شاداب دست‌های تو شد

چو طفلِ از عطش افسرده، مشک، دست به دست
به گاهواره‌ی بی‌تاب دست‌های تو شد

دو دست، رفت ز دست و نرفت، مشک ز دست
وفا، به شرم ز آداب دست‌های تو شد

گریست چشم زلیخاییِ خیام، آن وقت
که چشم یوسف زهرا، به دست‌های تو شد

پس از دو چشم تو، خواب خوشی نخواهد دید
نصیبِ بختِ حرم، خواب دست‌های تو شد

عجب نه، روی رقیّه، اگر شود نیلی
که دور، عکس وی از قاب‌ دست‌های تو شد

عجب نه، روی رقیّه، اگر شود نیلی
که دور، عکس وی از قاب دست‌های تو شد

به آبِ سرد، دمی پشت کردی و عمری
طواف آمد، به سرداب دست‌های تو شد

ادا نمود، نماز قضا شده، «تربت»
و این نه شعر که در باب دست‌های تو شد 

 

شاعر: جواد هاشمی(تربت)