در سال ۱۳۵۸، به مناسبت اربعین امام حسین علیه السلام، سید عباس ما را تشویق کرد تا به صورت گروهی بزرگ، پیاده، به زیارت کربلا برویم. آن روز، ما عمّامه و لباس روحانیت را در مدرسه گذاشتیم و دشداشه یا ردای عراقی پوشیدیم و چفیه و چند تا پتوی پشمی هم برداشتیم و برای زیارت رفتیم. از راه اصلی آسفالته نرفتیم. در جاده خاکی مجاور رودخانه‌ی فرات به راه افتادیم؛ جایی بین جاده‌ی خاکی و جاده‌ی اصلی و رودخانه‌ی فرات. عراقی‌ها در مسیر از زوّار پذیرایی می‌کردند. هنگام ورود به کربلا، ارتش عراق کربلا را محاصره کرده بود و هواپیماهای عراقی زائران را بمباران کردند و تانک‌ها نیز بر آن‌ها یورش بردند که چند نفر به شهادت رسیدند و تعدادی از لبنانی‌ها هم بازداشت شدند. از این واقعه با عنوان «انتفاضه‌ی بیستم ماه صفر» یاد می‌شود.

به نجف که برگشتیم، متوجه شدیم که ضد اطلاعات عراق به مدرسه‌ی ما سرکشی کرده و عمّامه‌ها و لباس‌های ما را که در مدرسه بود، پیدا کرده است. به محض بازگشت از کربلا، سازمان امنیت عراق، تعدادی از طلاب لبنانی را بازداشت کرد. در همین زمان بود که سید محمد باقر حکیم و سید صدر و شمار بسیاری از علما نیز بازداشت شدند. از آن روز، سخت‌گیری‌ها و فشار بر روی طلاب لبنانی آغاز شد.

[در نتیجه برای مصونیت از بازداشت،] به بیوت مراجعی چون سید خویی و سید صدر رفتیم و البته به بیت حضرت امام نرفتیم.

گفتیم: «ما چه کنیم؟ بمانیم تا بازداشت‌مان کنند، یا این‌که از کشور خارج شویم؟» [مراجع هم] گفتند: «شما چه بمانید و چه بروید، مسئولیتی بر گردن‌تان نیست.» چند روزی به همین صورت، زندگیمان در خانه‌ی این و آن گذشت و احساس می‌کردیم هیچ کس هم نیست که بتواند ما را تحمّل کند؛ بنابراین، تصمیم بازگشت به لبنان گرفتیم.

 

منبع: کتاب «سید عزیز»- نشر یازهرا سلام الله علیها