سؤال: پسر نُه ساله ای دارم که زیاد سؤال میپرسد و من نمیتوانم جوابی برای آنها داشته باشم. مثلاً میگوید: ما چرا اصلاً به دنیا آمده ایم؟ من این دنیا را دوست ندارم؛ چون همه چیز تکرار میشود. بعد برای او توضیح میدهم که بهشت و جهنّمی وجود دارد و از بهشت برای او زیاد تعریف میکنم. امّا هر چقدر برای او توضیح میدهم، باز بیفایده است و به من میگوید: این بهشتی که شما میگویید ممکن است برای من زیبا نباشد و باز هم تکرار است. آخر حرف او این است که همه چیز تکراری است و از این تکرار شب و روز خسته شده است. من باید چگونه با او برخورد کنم؟
جواب:
در ابتدا باید بدانیم که سؤال کردن خوب است؛ ولی ما در مسائل تربیتی میگوییم که زیاد سؤال کردن خوب نیست و در بچّههایی که زیاد سؤال میکنند، نشانههای خوبی وجود ندارد. دلیل آن هم این است که بچّهای که زیاد میپرسد، به نوعی میخواهد سؤال تولید کند و معلوم نیست که پاسخ آن سؤال برای او مفید باشد یا خیر.
راهکارها:
الف. افزایش فعّالیتها
بچّههایی که زیاد سؤال میکنند، باید هدایت شوند تا سؤالات آنها کمتر شود که این کار با فعّالیّت بیشتر محقّق میشود؛ یعنی بچّههایی که فعّالتر میشوند و مشغولیّت آنها افزایش پیدا میکند، ناخودآگاه سؤالات آنها کم میشود.
ب. واگذار کردن سؤال به کودک
گاهی اوقات در پاسخ دادنها به جای اینکه تلاش کنیم پاسخی برای او پیدا کنیم، میتوانیم پاسخ را به عهدهی فرزندمان بگذاریم؛ به عنوان مثال میتوانیم این سولات را از او بپرسیم: آیا واقعاً تکراری است؟ نظر تو دربارهی تکراری بودن روز و شب چیست؟ اگر حس میکنی کارها تکراری است، به نظر تو باید چه کرد؟ یعنی ما هم موضعی در قبال او بگیریم و سؤال را به او واگذار کنیم تا به دنبال جواب آن بگردد.
ج. بیان کودکانه
گاهی اوقات پاسخهایی که ما میدهیم برای افراد بزرگسال مناسب است؛ در صورتی که در اسلام تأکید شده است: «مَنْ کَانَ عِنْدَهُ صَبِیٌّ فَلْیَتَصَابَ لَه»[۱]؛ یعنی وقتی با کودکان سر و کار داریم، باید کودکانه ارتباطگیری کنیم و بیان کودکانه داشته باشیم.
گاهی اوقات والدین زبان کودک را نمیدانند، مثلاً مادر دربارهی بهشت میگوید: «جَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها»[۲]؛ درحالی که این مفاهیم را کودک متوجّه نمیشود. وقتی به او میگوییم که بهشتی درختان و رودهایی دارد، او به یاد باغ پدر بزرگ خود در روستا میافتد و میگوید آنجا هم درخت و رودخانه دارد و اتّفاقاً مگس هم در آنجا زیاد است؛ چون ذهن او هنوز ذهنی نیست که بتواند تصوّرات زیبایی را که در ورای این دنیا است، بفهمد. لذا با خود میگوید در باغ پدر بزرگ هم خسته شدیم و آنجا هم تکرار میشود.
نگاه این بچّه هنوز نگاه کودکانه است و پاسخهای ما برای افراد بزرگسال است، وقتی ما میگوییم آرزوی ما این است که به بهشت برویم، او سریع به باغهای دنیایی تشبیه میکند.
سنّ پیدایش تفکرّات انتزاعی
بچّهها تقریباً از ۱۲ یا ۱۳ سالگی تفکّرات انتزاعی پیدا میکنند؛ یعنی میتوانند تحلیل کنند و چیزهایی را که حس نمیکنند، بفهمند. این بچّه هنوز به این سن نرسیده و هنوز در مرحلهی محسوسات است و تجربیات او براساس محسوسات اتّفاق میافتد. ولی وقتی سؤال را به او واگذار کنیم و او با ذهن کودکانهی خود دنبال جواب گشت و ما جواب را از او خواستیم، میبینیم جوابهایی که میدهد همان جوابهایی است که برای او قابل فهم است و ما آن را مقداری حاشیهسازی و تقویّت و تنقیح میکنیم و همان جواب را گسترش میدهیم و در اختیار او قرار میدهیم.
د. برنامه ریزی برای کودک
ما اصلی در تربیت داریم مبنی بر اینکه: “اگر والدین برای بچّهها برنامه نداشته باشند، بچّهها برای آنها برنامه دارند“. در پرسشی که مطرح شد نیز، مادر در زمین بازی بچّه بازی میکند؛ یعنی بچّه مادر را مشغول کرده و برایش برنامهریزی میکند؛ در صورتی که ما باید برای فرزند خود برنامهریزی کنیم و ذهن او را به جایی ببریم که متناسب با سنّ او است.
[۱]– من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۴۸۳٫
[۲]– سورهی آل عمران، آیه ۱۵٫
پاسخ دهید