یک. تولّد

 

در نیمه ماه مبارک رمضان سال دوم هجرت، اولین ثمره نبوت و امامت، مدینه را نور باران کرد و کانون امامت و ولایت را درخششى دیگر بخشید. ولادت امام حسن علیه السلام، بالاترین مژده به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و على علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلامبود. خَلق و خُلق او از عنایت هاى بى شمار خداوند کریم بر امت اسلامى بود.

 ۱ـ۱ – نام گذارى سبط اکبر پیامبر

بعد از تولد امام مجتبى علیه السلام، رسول خدا صلى الله علیه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند؛ آن گاه از امیرمؤمنان علیه السلام پرسید: «چه نامى بر فرزندت نهاده اى»؟ آن حضرت پاسخ داد: «در نام گذارى بر شما پیشى نمى گیرم».

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «من هم در نام گذارى او، بر پروردگارم پیشى نمى گیرم». جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلى الله علیه و آله نازل شد و درود و سلام پروردگار را به او ابلاغ کرد و ضمن تبریک و تهنیت میلاد فرزندش، گفت: «خداوند به تو فرمان مى دهد که نام فرزند هارون را بر روى فرزندت بگذار». پرسید: «نام او چه بوده است»؟ جبرئیل پاسخ داد: «شُبَّر». حضرت فرمود: «اما زبان من عربى است». جبرئیل گفت: نامش را «حسن» بگذار.[۱]

ابن اثیر مى گوید: «حسن» نامى است که در عرب جاهلیت، تا آن روز سابقه نداشت و کسى آن را نمى شناخت.[۲] 

۱ـ۲ – القاب و کنیه آن حضرت

فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله را با لقب هایى چون امام دوم، ریحانه رسول خدا، زکى، سبط اول، سید، طیّب، مصلح و… مى شناختند. آن حضرت از شدت علاقه به این مولود مبارک، او را «ابومحمد» نامید و با همین کنیه او را صدا مى زد.[۳]

انس بن مالک درباره امام مجتبى علیه السلام مى گوید: «هیچ کس از حسن علیه السلام به پیامبر صلى الله علیه و آله شبیه تر نبود.»[۴]

پیامبر اسلام در روز هفتم تولد امام مجتبى علیه السلام برایش گوسفندى عقیقه کرد و نیز در همین روز به دستور ایشان، فرزندش حسن علیه السلامرا ختنه کردند تا به این سنت الهى، جامه عمل بپوشانند و به عنوان سیره عملى پیامبر صلى الله علیه و آله باقى بماند. 

 

 دو. دوران کودکى و زمان پیامبر

 

حضرت حسن علیه السلام هفت سال و شش ماه از عمر شریف خود را در کنار جدش رسول خدا و در دامان پر مهر او سپرى کرد. علاقه رسول اکرم صلى الله علیه و آله به این کودک و برادرش حسین علیه السلام، بیش از حد بود. عایشه در روایتى چنین نقل مى کند: «پیامبر صلى الله علیه و آله امام حسن علیه السلام را مى گرفت و به سینه مى چسباند، سپس مى فرمود: خدایا!این پسر من است و من او را دوست مى دارم؛ تو هم او را و هر کس را که دوستدار او است، دوست بدار».[۵]

در حدیثى پیامبر صلى الله علیه و آله درباره امام حسن علیه السلام مى فرماید: «انه ریحانتى من الدنیا و ان ابنى هذا سید»؛[۶] «او گل خوشبوى من از دنیا است و این پسرم سید و آقا است» و نیز: «حسن منى و أنا منه احب الله من احبه»؛[۷] «حسن از من است و من از او، خداوند دوستدار او را دوست بدارد».

زمخشرى در کتاب ربیع الابرار مى گوید: روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله، حسن علیه السلام را در بر گرفت و بوسید و روى زانوى راست خود نشاند. سپس فرمود: «اما ابنى هذا فنحلته خُلقى و هَیبتى»؛ «به این پسرم، اخلاق و هیبت خود را بخشیدم.» آن گاه حسین علیه السلام را در بر گرفت و بوسید و روى زانوى خود نشاند و فرمود: «نَحْلتُه شجاعَتى وَ جُودى»؛[۸] «به او شجاعت و سخاوت خود را عطا کردم». 

استعداد فوق العاده امام حسن علیه السلام

حسن بن على علیه السلام هفت ساله بود و در مجلس رسول خدا صلى الله علیه و آله حضور مى یافت. آنچه را به آن حضرت وحى مى شد، مى شنید و آن را حفظ مى کرد و براى مادرش فاطمه علیهاالسلام بازگو مى کرد. هنگامى که حضرت على علیه السلامبه منزل مى آمد، آن علوم را از فاطمه علیهاالسلام مى شنید و چون از آن بانوى بزرگ مى پرسید: «از کجا این علوم را فراگرفته اى»؟ پاسخ مى داد: «از فرزندت حسن علیه السلام».[۹]

 

سه. پس از رحلت رسول خدا

 

از دوران زندگانى امام مجتبى علیه السلام، هفت سال و چند ماه بیشتر نگذشته بود که جد بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود. از همان زمان، دوران مظلومیت، غربت و مصیبت این خاندان شروع شد. به فاصله اندکى، مادر بزرگوارش در راه دفاع از حق و حریم ولایت مظلومانه به شهادت رسید و اندوهى بر غم هاى امام حسن علیه السلام افزون گشت. او شاهد آزار رساندن به مادرش بود و خانه نشینى پدر گرامى و به غارت رفتن میراث آن امام مظلوم، حوادث طاقت فرسا و ناگوارى بود که تحمّل آن براى این کودک باهوش و با ذکاوت، بس دشوار و سنگین بود.

در این دوران تلخ و خسارت بار، امام حسن علیه السلام به همراه برادرش امام حسین علیه السلام، در کنار پدر گرامیشان به نشر اسلام حقیقى و ناب پرداختند و گره مشکلات جامعه اسلامى را با سر انگشت تدبیر و عقل و علم مى گشودند. پیشرفت اسلام و عظمت مسلمانان، بالاترین هدف و آرزوى خاندان پاک رسالت بود. 

 

چهار. در دوران حکومت علوى

 

امام مجتبى علیه السلام فرزند بزرگ امیرمؤمنان علیه السلام ویژگى هاى ممتازى چون لیاقت، شجاعت، شهامت، صداقت، تقوا، تجربه، آگاهى و بردبارى را در حد کمال دارا بود و در زمان حیات و حکومت امیرمؤمنان علیه السلام دوشادوش آن حضرت در مشکلات شرکت داشت و مسئولیت هاى گوناگون و خطیرى را بر عهده گرفت که به بعضى اشاره مى شود:

۴ـ۱ – تولیت موقوفات و صدقات

امام حسن علیه السلام طى حکمى از سوى امام على علیه السلام سرپرستى و تولیت اوقاف را بر عهده گرفت.[۱۰] مضمون این فرمان مى رساند که مراد، سرپرستى اموال شخصى حضرت على علیه السلام نبوده است؛ بلکه منظور اموال امام و حاکم و موقوفات و صدقات عمومى بوده است که باید براى حفظ امامت و زعامت خاندان پرفضیلت پیامبر صلى الله علیه و آله، حفظ شود و حقوق و صدقات به اهلش برسد.

۴ـ۲ – شرکت در جنگ جمل

پیش از شروع جنگ جمل، امام حسن علیه السلام به دستور پدر بزرگوارش به همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمؤمنان علیه السلام، وارد کوفه شد و با سخنانى شورانگیز و آتشین، آنها را به شرکت در جهاد علیه «ناکثین» فراخواند و با وجود کارشکنى ابوموسى اشعرى ـ که از طرف عثمان والى کوفه بود ـ توانست بیش از نه هزار نیرو آماده جنگ با منافقان نماید. امام مجتبى علیه السلام خود در خط مقدم جبهه جمل مى جنگید و بر قلب سپاه دشمن یورش مى برد و آنها را به خاک و خون مى کشید تا آنجا که بر بسیارى از یاران امیرمؤمنان علیه السلام سبقت مى جست.[۱۱]

در میدان جمل، عده اى اطراف شتر عایشه را گرفته بودند و به سختى از او دفاع مى کردند. هر گروهى از آنها که کشته مى شدند، دسته اى دیگر جاى آنان را مى گرفت. حضرت على علیه السلام متوجه شد تا این شتر سرپا است، این فریب خوردگان و ساده لوحان، دست از مقاومت بر نمى دارند و آتش فتنه و آشوب خاموش نمى گردد! پس پسرش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: «شتر عایشه را هدف قرار ده و آن را از پاى در آور». محمد نیزه را گرفت و حمله کرد؛ ولى قبیله بنوضبه ـ که اطراف شتر را گرفته بودند ـ او را از رسیدن به شتر بازداشتند و وى به ناچار به نزد پدر بازگشت. در این هنگام حسن بن على علیه السلام چون شیرى غرّان پیش آمد و نیزه را از دست محمد حنفیه گرفت و به سوى شتر حمله کرد و نیزه اش را در بدن آن فرو برد و در حالى که خون شتر از نیزه فرو مى ریخت، بازگشت. محمد که این منظره را دید، رنگش دگرگون شد و خجالت کشید؛ ولى امیرمؤمنان علیه السلام به او فرمود: «لا تَأنَفْ فانه ابن البنى وَ اَنتَ ابنُ على»؛[۱۲] «ناراحت نشو، چون حسن، فرزند پیامبر است و تو فرزند على هستى». بالاخره با پایدارى و رشادت سبط اکبر، امام مجتبى علیه السلام و دیگر یاران شجاع، شتر عایشه از پاى درآمد و فتنه جمل به نفع لشکر حق پایان یافت.

۴ـ۳ – دلاورى و ایثار در میدان صفین

جنگ صفین، به دلیل جاه طلبى و مقام پرستى معاویه و همفکرانش به وجود آمد. وى حاضر به تسلیم در برابر حق نبود و با اینکه خود و یارانش از زمینه سازان قتل عثمان بودند؛ خون خواهى خلیفه مقتول را بهانه کرده و با نیرنگ ها و فریبکارى هاى بسیار، توانستند مردم شام را با خود همراه و براى جنگ با امیرمؤمنان علیه السلام آماده کنند. سرانجام جنگ شروع شد و صف ها آراسته گردید. حسن بن على علیه السلام در این نبرد سرنوشت ساز، نقش مهم و مؤثرى داشت و امیرمؤمنان علیه السلام به هنگام تنظیم سپاه و صف آرایى لشکر، جبهه راست آن را به امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام، عبداللّه  بن جعفر و مسلم بن عقیل سپرد.[۱۳]

در یکى از روزهایى که قرار بود، در میدان صفین از طرف سپاه امیرمؤمنان علیه السلام حمله اى عمومى انجام گیرد، آن حضرت متوجه شد که فرزندش حسن علیه السلام نیز خود را آماده حمله کرده است. امیرمؤمنان علیه السلام با نگرانى متوجه اطرافیان خود شد و فرمود: «املکوا عنى هذا الغلام فاننى انفس بهذین ـ الحسن و الحسین ـ لئلا ینقطع بهذا نسل رسول الله»؛[۱۴] «جلو این پسر را بگیرید که من از آمدن این دو ـ حسن و حسین علیه السلام ـ دریغ دارم، مبادا به خاطر این دو، نسل پیامبر صلى الله علیه و آله قطع گردد».

 ۴ـ۴ – امام جمعه موقت

هرگاه عذرى، مانند مریضى و مسافرت براى حضرت على علیه السلام، پیش مى آمد و نمى توانست براى اقامه نماز جمعه، در مسجد کوفه حضور یابد، طى حکمى فرزند برومندش، امام حسن علیه السلام را به این امر مهم مى گمارد.

در یکى از خطبه هایى که امام حسن علیه السلام در نماز جمعه خواند، چنین فرمود: «خداوند سبحان، هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد، مگر اینکه بعد از او خلیفه و جانشینى و یا گروهى را تعیین فرمود. پس سوگند به آن کس که محمد صلى الله علیه و آله را به پیامبرى برگزید! هیچ کس در حق ما اهل بیت کوتاهى نخواهد کرد؛ مگر اینکه خداوند سبحان اعمال او را ناقص خواهد گذاشت و هیچ دولتى بر ضد ما حاکمیت پیدا نخواهد کرد؛ مگر اینکه عاقبت، حکومت از آن ما خواهد شد. متجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهند دید و به مکافات آن خواهند رسید».[۱۵]

۴ـ۵ – خطابه هاى امام حسن علیه السلام

ابن ابى الحدید به نقل از مدائنى مى نویسد: «و کان الحسن اکبر ولد على و کان سید الاسخیاء حلیما خطیبا و کان رسول الله یحبّه»؛[۱۶] «حسن علیه السلام بزرگ ترین فرزند على بن ابى طالب علیه السلام، سرور سخاوتمندان و حلیم و بردبار و گوینده اى توانا بود. رسول خدا صلى الله علیه و آله او را بسیار دوست مى داشت».

طه حسین در کتاب الفتنه الکبرى مى نویسد: «حسن بن على علیه السلام، هنگام حیات پدرش و بعد از آن، سخنرانى هاى فراوانى ایراد کرد. مردمى که شنونده سخنان او بودند، هرگز در او خستگى، سستى و کمبود مطلب مشاهده نکردند؛ چون او از خاندانى بود که خستگى و سستى در سخن و کمبود مطلب برایشان بى معنا بود. این خاندان، معدن فصاحت و بلاغت و سخن بودند و در شبهه ها، آخرین سخن را مى گفتند. وقتى امام حسن علیه السلام خطبه مى خواند، بهترین گفتنى ها و درست ترین مطالب ممکن را ادا مى کرد».[۱۷]

۴ـ۶ – مساعدت در کار قضا

با توجه به اینکه قضاوت و حل و فصل و نزاع ها و اختلاف ها در مسائل حقوقى، جزایى، کیفرى و… از شئون حاکم اسلامى است و امیرمؤمنان علیه السلامقضاوت هاى فراوانى داشت، افراد گوناگونى جهت دادخواهى ـ به عنوان حاکم اسلامى ـ خدمت آن حضرت علیه السلام مى آمدند و تقاضاى استرداد حقوق خویش (مثل ارث، قصاص و مالکیت) و یا تنبیه مجرمان و جنایتکاران (همانند اجراى حدود زنا، شرب خمر، سرقت و…) را مى کردند. امام حسن علیه السلام در این دوران، بازویى قوى و مطمئن براى زمامدار مسلمانان بود. وى که عالم و آگاه از همه مسائل شرعى بود، مسائل قضایى اسلام را به صورت عملى از پدر آموخته و با دقت، ظرافت و تسلّط قضاوت مى کرد. نمونه هاى برجسته اى از قضاوت امام حسن علیه السلام را مى توان در کتاب هاى تاریخى ملاحظه کرد.[۱۸]

 

 پنج. امامت و رهبرى

 

زعامت و رهبرى امام حسن علیه السلام، از جمله امورى است که امیرمؤمنان علیه السلامبر آن اصرار مى ورزید و بارها جمع مسلمانان را به آن توجه مى داد.[۱۹] این خود بیانگر لیاقت و استعداد سرشارى بود که در آن حضرت وجود داشت و مى توانست با مدیریت قوى خود، جامعه اسلامى را به سعادت دنیا و آخرت برساند. اما عدم حمایت مسلمانان از آن حضرت و سلطه بنى امیه بر آنان، مانع از این شد که امام مجتبى علیه السلام بعد از پدر بزگوارش، اهداف والاى خود را جامعه عمل بپوشاند و مردم را با آن آشنا کند! پس از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام، در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، بزرگ ترین اجتماع در کوفه، در جلوى منزل آن حضرت تشکیل شد. امام حسن علیه السلام فرزند فرزانه و برومند امیرمؤمنان علیه السلام با چشمانى اشک بار، براى مردم سخنرانى کرد و ضمن برشمردن فضیلت هاى پدر بزرگوارش، خود را به آنها معرفى کرد تا کسانى که با این خاندان پاک و شخص امام مجتبى علیه السلام آشنایى ندارند، آشنا گردند و حجت بر آنان تمام شود. بعد از این خطابه زیبا و شورانگیز ـ که دل ها را نرم و اشک ها را جارى ساخت ـ عبداللّه  بن عباس به پاخاست و مردم را بر بیعت با امام مجتبى علیه السلام دعوت کرد. مردم نیز که همه معیارهاى حاکم اسلامى را در چهره تابناک سبط اکبر رسول خدا صلى الله علیه و آله مى دیدند، بى درنگ به نشانه بیعت، دست مبارک آن حضرت علیه السلام را فشردند.[۲۰]

بعد از بیعت عمومى مردم، امام حسن علیه السلام دست به سازماندهى مجدد نیروها زد. او عبداللّه  بن عباس را به عنوان والى و فرماندار بصره و قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس و عبیداللّه  عباس را به فرماندهى بخشى از نیروهاى مسلح خود برگزید. بسیارى از افرادى را که در زمان پدر خود منصب و مقامى داشتند، در پستشان ابقا کرد.[۲۱]

بیعت مردم کوفه و رؤساى قبایل با امام حسن علیه السلام، از یک سو شادى و سرور در میان مسلمانان را به دنبال داشت و از سوى دیگر دشمنان اهل بیت (مانند ناکثین و مارقین) و به ویژه حاکمان غاصب شام را مضطرب و سرگردان کرد و آنان را به فکر توطئه ها جهت سرنگونى حکومت نوپاى امام حسن علیه السلام انداخت. آنها از هیچ گونه حرکت سیاسى و غیر سیاسى برضد آن حضرت علیه السلام کوتاهى نکردند؛ زیرا معاویه مى دانست که حسن بن على علیه السلام از محبوبیت فراوانى در میان مسلمانان برخوردار است و در اندک زمانى، جاى خالى پدر را پرخواهد کرد. به همین دلیل معاویه با یاران صمیمى و مورد اعتمادش، به مشورت نشست و آنان را از وضعیت خطرناک آینده بیم داد و گفت: «اگر براى براندازى حکومت امام حسن علیه السلام فکرى اساسى نکنیم، براى همیشه با تهدید مواجه خواهیم شد».[۲۲] پس از سخنان معاویه، شورا برگزار و تصمیمات زیر گرفته شد:

الف. فرستادن جاسوس جهت آشوب و اغتشاش به کوفه و بصره و دیگر شهرهاى عراق؛

ب. تهدید و تطمیع نیروهاى ارشد نظامى؛ معاویه همواره مى کوشید فرماندهان لشکر امام حسن علیه السلام، همچون عبیداللّه  بن عباس و قیس بن سعد بن عباده و… را به نحوى تطمیع کند و یا بترساند. او افرادى مانند عبیداللّه  بن عباس را ـ با آنکه سابقه درخشانى داشت و همواره در خط مستقیم اهل بیت علیه السلام و علویان بود و وفادارى خود را به اهل بیت علیه السلام اثبات کرده بود ـ فریب داد. او با دریافت پانصد هزار درهم و وعده پانصد هزار دیگر، به لشکریان معاویه پیوست و ننگ همیشگى را براى خود خرید. با فرار عبیدالله، دو سوم نیروهاى تحت فرماندهى اش، در هم ریختند و آنان گروه گروه گریختند. کار به جایى رسید که معاویه فکر کرد، دیگر کسى از لشکریان امام علیه السلام باقى نمانده است؛ به همین جهت سردار جنایتکار خود، بسر بن ابى ارطاه را با سه هزار نیرو به سراغ بقیه فرستاد. اما قیس بن سعد به همراه چهار هزار نفر باقى مانده، مقاومت کردند. بسر و نیروهایش با دیدن این وضعیت، به سوى شام عقب نشینى کردند.[۲۳]

ج. شایعه صلح قبل از تحقّق آن؛ از دیگر توطئه هاى حکومت شام، شایع کردن دروغ پیشنهاد صلح از سوى امام حسن علیه السلام به معاویه بود. شایعه این مطلب و مطالب غیر واقعى دیگر از سوى خوارج، روحیه رزمندگان مسلمان را در هم مى شکست و حال آنکه آغازگر صلح و پیشنهاد دهنده آن، معاویه بود! وى یک مرتبه توسط عبداللّه  بن نوفل و بار دیگر به وسیله عبداللّه  بن عامر، صلح را خدمت امام حسن علیه السلام مطرح کرد؛ ولى آن حضرت با قاطعیت تمام آن را رد کرد و نپذیرفت.[۲۴]

امام مجتبى علیه السلام در برابر توطئه هاى شوم معاویه و حکومت شام، به سختى ایستاد و هیچ گونه سستى از خود نشان نداد. در قاموس رفتارى آن حضرت، جنگ با معاویه یک اصل است و مصالحه، تاکتیک و بهترین روشى است که آن روز مى توانست براى حفظ مسلمانان و تضعیف و تفرقه آنان به کار برد. آن امام همام در جواب برخى از معترضان به صلح فرمود: «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»؛[۲۵] یعنى، صلح من فضیلت و ارزش شب قدر را دارد. برخورد زیبا و پرشکوه امام مجتبى علیه السلام، صلابت و پابرجایى آن بزرگوار را مى رساند.[۲۶]

 

 شش. بازگشت به مدینه طیبه

 

چند روز پس از امضاى قرارداد صلح و رفت و آمدهاى مکرر از سوى دوستان و دشمنان، امام مجتبى علیه السلام مصلحت را در آن دید که به همراه خاندان خود و برخى از یارانش، به مدینه برگردد. انتشار این خبر، بازتابى گسترده در میان مردم داشت. غم و اندوه مردم را فرا گرفت. اصرار و پافشارى عده اى از شیعیان، براى ماندن آن حضرت در کوفه، بى نتیجه ماند و در پاسخ به خواست آنها فرمود: «لیس الى ذلک سبیل»؛[۲۷] «چاره اى جز این ندارم».

روزى که امام حسن علیه السلام به همراه برادرش حسین بن على علیه السلام و خانواده و اطرافیانش راهى مدینه شدند، مردم کوفه با اندوهى عمیق و فراوان آن حضرت را بدرقه کردند؛ در حالى که اشک چشمان بسیارى را فرا گرفته بود.

بدرقه کنندگان با نگاه هاى طولانى خود، حسرت و تأسف خود را اظهار مى کردند و با زبان حال، بر سرنوشت تیره خود، نواى اندوه سر مى دادند. هنگامى که امام حسن علیه السلام و همراهان به دیر هند رسیدند، امام علیه السلام نگاهى به شهر کوفه انداخت و چنین سرود:

و لا عن قلى فارقت دار معاشرى

هم المانعون حوزتى و ذمارى

یعنى «من خانه دوستانم را از روى دشمنى و بغض ترک نمى کنم؛ چون آنان حامیان من و یاران و پشتیبان من هستند.»[۲۸] امام مجتبى علیه السلام مى خواست با اقامت در مدینه، اهداف مهمى را پى گیرى کند. این ناخداى بردبار، مى خواست با فرو بردن خشم خود و شکیبایى و درایت، کشتى طوفان زده اسلام را از غرقاب خطرناک حکومت معاویه و دودمان بنى امیه، نجات بخشد و نگذارد دشمنان واقعى دین، با احادیث ساختگى و نسبت هاى ناروا، به پیامبر بزرگ اسلام و پدرش امیرمؤمنان علیه السلام و اصحاب بزرگ، چهره واقعى اسلام را عوض کنند و به اسم «حکومت اسلامى»، اهداف شیطانى خود را بر امت اسلام تحمیل و بدعت ها و سنت هاى جاهلیت را دوباره زنده کنند.

بازگشت امام مجتبى علیه السلام، به همراه خاندان نبوت به مدینه، فروغ و عظمتى دوباره به این پایگاه وحى بخشید. جمعیت مشتاق و دلباخته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، در کنار دروازه مدینه، در انتظار ورود قافله نور بودند. گویى مردم مدینه بار دیگر به استقبال رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده بودند. سرانجام انتظار به سر رسید. زنگ شترهاى قافله به گوش رسید. پس از لحظاتى، زن و مرد مدینه، خاندان نبوت را در آغوش گرفتند و با اشک شوق از آنان استقبال کردند. امام حسن علیه السلام ده سال در مدینه اقامت گزید و در این مدت همانند پدر و جد بزرگوارش، طبیبى دلسوز، معلمى آگاه و پناهگاهى مطمئن براى مردم مدینه و مظلومان عالم بود. آن حضرت علیه السلام با سخنان عمیق و على گونه، صبر و شکیبایى محمدى و عفّت و و تقواى فاطمى، مسلمین جهان را رهبرى کرد و در مقابل جبهه کفر و بنى امیه و اندیشه هاى شیطانى آنها، راست قامتانه ایستاد. برنامه هاى سبط اکبر علیه السلام در این مدت کوتاه عبارت بود از:

 ۶ـ۱ – تربیت و آموزش نیروهاى کارآمد

پس از حضور امام مجتبى علیه السلام در مدینه، محدثان، راویان و دانشمندان بزرگ، پروانه شمع وجود آن امام گشتند و پس از چند صباحى، مدینه با فروغ ستارگانى که در مکتب امام حسن علیه السلام تربیت شده بودند، جلوه اى جدید به خود گرفت. مکارم اخلاق و رفتار پسندیده و دل پذیر آن بزرگوار، در روح هاى مستعد و آماده، تأثیرى عمیق داشت و هر روز بر شمار مشعل داران نهضت فرهنگى و سیاسى اسلام افزوده مى شد. یاران باقى مانده على بن ابیطالب علیه السلام و موالیان و محبان اهل بیت علیهم السلام ، در خود سازماندهى جدیدى ایجاد کردند. نیروهاى کارآمد را شناسایى و جنگ سردى را علیه نظام حاکم آغاز کردند.

در این مدت، بسیارى که در خواب غفلت و گمراهى به سر مى بردند، با روشنگرى آن حضرت بیدار شدند و مبانى اسلام اصیل را از سرچشمه زلال سلاله پاک پیامبر صلى الله علیه و آله آموختند. در منابع اسلامى، شاگردان نامدار و راویان اخبار آن حضرت علیه السلامبه تفصیل آورده شده است.[۲۹]

۶ـ۲ – نشر فرهنگ اصیل اسلام

از جمله امور زیربنایى و مهمى که امام مجتبى علیه السلام، آن را به بهترین صورت انجام داد، معرفى و نشر فرهگ اصیل اسلام، در برابر تحریفات و تهاجم فرهنگى حاکمان اموى ـ به ویژه معاویه ـ بود؛ زیرا این خاندان، بیشترین دشمنى ها را در حق اسلام و رسول خدا صلى الله علیه و آله روا داشتند. ابوسفیان با تحریک قریش و تهیه سلاح، جنگ بدر، احد و احزاب را علیه پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان به راه انداخت و معاویه نیز جنگ صفین را بر خاندان وحى تحمیل کرد. در جنگ نهروان و جمل و تحریکات داخلى دیگر نیز نقشى بارز داشت و از هیچ جنایتى فروگذار نکرد. معاویه با بدعت گذارى گسترده در دین، تجویز محرّمات، تعطیلى حدود الهى، تغییر بعضى از احکام شرع، تشویق مردم به جعل و ساختن حدیث در مدح و منقبت خاندان ابوسفیان و مذهب و نکوهش خاندان رسالت ـ به ویژه امیرمؤمنان علیه السلام ـ علنى کردن منکرات، کشتن بزرگان نامدار شیعه، برکنارى دوستداران اهل بیت از پست هاى کلیدى و صدها جرم و جنایت دیگر، تصویرى وارونه و زشت از اسلام به مردم ـ به ویژه اهل شام ـ نشان داده بود. امام حسن علیه السلام با صبر و درایت و خاص خود، اسلام ناب محمدى را به مردم معرفى کرد و پرده از چهره نفاق و تزویر معاویه کنار زد و بسیارى از نقشه هاى خائنانه دشمن را نقش بر آب کرد.[۳۰]

۶ـ۳ – رسیدگى به نیازمندان

سخاوت و عطابخشى اهل بیت علیهم السلام ـ به ویژه سبط اکبر پیامبر صلى الله علیه و آله ـ زبانزد عام و خاص بود. او قلبى پاک و پر مهر نسبت به دردمندان و محرومان جامعه داشت و همانند پدر بزرگوارش، با خرابه نشینان و اقشار ضعیف جامعه، همراه و هنمشین بود. درد دل آنان را با جان و دل مى شنید و در رفع نیازهاى آنان، سعى و کوششى فراوان داشت. از این رو هر درمانده و ناتوانى، درِ خانه آن حضرت را مى کوبید و حتى از شهرها و دیار دیگر نیز به امید عطا و دستگیرى امام مجتبى علیه السلام، به مدینه منوره مى آمدند و از آن دریاى جود و کرم بهره مند مى شدند. امام هزینه سفر، ازدواج و زندگى و مداواى بیماران و دیگر نیازهاى آنها را مى پرداخت و گاه بدون هیچ گونه پرسشى، بر آنها ترحم و بخشش مى کرد.

۶ـ۴ – حمایت سیاسى و اقتصادى از موالیان

با تسلّط یافتن معاویه بر عراق، میزان جنایت و خیانت وى نسبت به مسلمانان ـ به خصوص دوست داران و موالیان خاندان نبوت ـ بیشتر گردید و هر روز بر تعداد فراریان از ظلم و ستم حاکم شام افزون گشت. حسن بن على علیه السلام پشتوانه اى محکم و استوار براى پناهندگان سیاسى بود و در دوران اقامتش در مدینه منوره، از هیچ گونه حمایتى در مورد آنان کوتاهى نکرد. امام علیه السلام با وجود انزجار از معاویه و اعمال او، براى رفع گرفتارى کسانى که مورد خشم و غضب معاویه و دار و دسته اش قرار گرفته بودند، گاهى به آنها نامه مى نوشت و رفع ظلم و ستم از شیعیانش را درخواست مى کرد.

به عنوان مثال سعید بن ابى سرح کوفى، مورد خشم زیاد بن ابیه، استاندار کوفه، قرار گرفت و از کوفه فرار کرد. وى راهى مدینه گشت و به امام مجتبى علیه السلامپناهنده شد. حاکم کوفه، خانواده سعید را زندانى و اموالش را مصادره نمود و خانه اش را با خاک یکسان ساخت تا وحشتى در دل شیعیان به وجود آید و سعید خود را تسلیم کند. وقتى امام علیه السلام از این جنایت آگاه شد، به شدّت ناراحت گردید و براى جلوگیرى از ظلم زیاد بن ابیه و گرفتن امان براى سعید بن ابى سرح، نامه اى به زیاد نوشت. نامه امام حاوى امر به معروف و نهى از منکر و حمایت صریح از سعید بن ابى سرح و داراى متنى قوى و استوار بود. در این نامه خواسته شده که به سعید و خاندانش، آسیب و گزندى نرسد و همه ضررهاى مالى وارد شده به وى جبران گردد و از همه مهم تر اینکه امام علیه السلام سعید را بى گناه دانسته و سزاوار عقوبت نمى داند. زیاد وقتى نامه را خواند، از حمایت امام علیه السلام و امر و نهى آن حضرت به خشم آمد، پلیدى ذات خود را در پاسخ نامه کاملاً نمایان ساخت و همه الطاف و مهربانى خاندان رسالت علیهم السلام در زمان حاکمیت امیرمؤمنان علیه السلام را از یاد برد!! با این حال امام علیه السلام با تهدیدات زیاد و جواب توهین آمیز وى، دست از حمایت سعید بر نداشت و نامه اى ـ به همراه نامه آکنده از فحّاشى و هتاکى زیاد ـ براى معاویه فرستاد و از او خواست تا جلوى تجاوزات و ستم زیاد را بگیرد و امنیت سعید بن ابى سرح را تضمین کند. معاویه که موقعیت امام مجتبى علیه السلام را به خوبى درک مى کرد و مى دانست موضع گیرى حسن بن على علیه السلام برایش ارزان تمام نخواهد شد، نامه اى به زیاد نوشت و ضمن برشمردن فضایل و کمالات امام حسن علیه السلام و یادآورى صفات برجسته و ممتازش، از او خواست تا سعید را رها و خسارات وارد بر او را جبران کند.[۳۱]

 ۶ـ۵ – افشاگرى بر ضد معاویه

امام حسن علیه السلام بعد از بازگشت به مدینه طیبه، در هر زمان و مکان مناسبى، مشروعیت حکومت معاویه را زیر سؤال مى برد و تنفّر و انزجار خود را از حکومت جابرانه آنها ابراز مى کرد. او اجازه نمى داد تبلیغات مسموم دشمن حیله گر ـ که وانمود مى کرد با خاندان رسالت رابطه اى حسنه دارند و آنان نیز از بنى امیه راضى اند ـ به ثمر نشیند.

روزى امام علیه السلام در مسجدالحرام طواف مى کرد که چشمش به «حبیب بن مسلمه فهرى» ـ که از یاران صمیمى معاویه بود ـ افتاد. رو به وى کرد و فرمود: «اى حبیب! راه و مسیرى را که انتخاب کرده اى، راه خدا نیست». آن فاسق فریب خورده، در پاسخ از روى تمسخر گفت: آیا روزى که راه پدرت، على علیه السلامرا انتخاب کرده بودم، در مسیر طاعت خدا بود؟!

حضرت در پاسخ فرمود: «آرى، سوگند به خداوند! تو براى رسیدن به اندکى از مال دنیا، یوغ بندگى معاویه را بر گردن نهاده اى. اگر او زندگى دنیایت را تأمین کرد، در عوض آخرت را از تو گرفته است.»[۳۲]

۶ـ۶ – جلوگیرى از پیوند ازدواج با بنى امیه

تلاش معاویه بر آن بود که رابطه خود را با امام مجتبى علیه السلام و خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله نیکو و شایسته جلوه دهد و از نفوذ اهل بیت علیهم السلام در میان مردم به نفع خود استفاده کند. به همین دلیل کوشش فراوانى داشت تا با بنى هاشم، پیوند خویشاوندى برقرار کند. در همین راستا، مروان بن حکم، فرماندار مدینه را فرستاد تا از زینب دختر عبداللّه  بن جعفر براى فرزندش خواستگارى کند. وى در پاسخ به این درخواست گفت: باید در این مورد با بزرگ خود، حسن بن على علیه السلام مشورت کنم و هر چه او صلاح دانست، انجام دهم.

مروان، مجلسى ترتیب داد و بزرگان بنى هاشم و بنى امیه را دعوت کرد. امام حسن علیه السلامرا بالاى مجلس نشاند و با اطمینان خاطر، پیشنهاد معاویه را مطرح کرد و گفت: «یزید جوانى است که همتایى ندارد. ابرها به برکت وجود او مى بارند! در این ازدواج افتخارى که نصیب بنى هاشم مى شود، بیش از مقدارى است که نصیب بنى امیه خواهد شد.»

سخنان مروان که به اینجا رسید، امام مجتبى علیه السلام به پا خاست و نقشه هاى معاویه را در این خواستگارى سیاسى فاش و خنثى ساخت و در قسمتى از سخنانش فرمود: «دشمنى میان بنى هاشم و بنى امیه، براى خدا است و به جهت دنیا، صلح و آشتى برقرار نخواهد شد. یزید از دودمان بت پرستان جاهلیت است و چیزى بر او افزوده نشده است. اى مروان! اینکه گفتى، افتخار بنى هاشم به این ازدواج بیش از بنى امیه است، باید گفت: اگر خلافت بر نبوت برترى داشت، در این امر افتخارى نصیب ما مى شد! اما نبوت، اشرف و برتر از خلافت است؛ پس در این پیوند، شما به افتخار و عزت مى رسید، نه ما. بارش باران به سبب وجود اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله است، نه دودمان پلید شما و یزید آلوده و بدکار!!

در پایان فرمود: ما بهتر دیدیم که زینب را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم و مهریه اش را یکى از زمین هاى زراعى خود، در مدینه قرار دهیم. معاویه این مزرعه را به ده هزار دینار از من مى خواست و ندادم. بدین ترتیب با هوشیارى و شجاعت امام مجتبى علیه السلام این ازدواج سیاسى سر نگرفت و معاویه نتوانست به اهداف شیطانى خود در این مورد دست یابد و عده اى ساده اندیش را فریب دهد.[۳۳]

در جریانى دیگر وقتى معاویه، ابن خدیج را براى خواستگارى یکى از دختران یا خواهران امام حسن علیه السلام فرستاد، حضرت فرمود: «ما دختران خود را در انتخاب همسر آزاد مى گذاریم». ابن خدیج به همراه یکى از بانوان نزد آن دختر رفت و پیام معاویه را به او رساند؛ ولى او در پاسخ گفت: «به خدا قسم! این کار محال است؛ چون معاویه در میان ما، همانند فرعون است. او مردان را مى کشد و زنان را رها مى کند.»[۳۴]

 

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

نویسنده:گروه مؤلفان


[۱] – احمد زمانى، حقایق پنهان، ص ۴۹٫

[۲] – ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۲، ص ۱۱، ش ۱۱۶۵٫

[۳] – ابوالفتح اربلى، کشف الغّمه، ج ۲، ص ۱۴۴٫

[۴] – شیخ عباس قمى، انوار البهیه، ص ۳۸ ؛ حقایق پنهان، ص ۵۱٫

[۵] – هیثمى، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۷۶ ؛ کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۰۴ ؛ سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن علیه‏السلام، ص ۲۸٫

[۶] – تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۱۶۷ ؛ زندگانى امام حسن علیه‏السلام، ص ۳۱٫

[۷] – بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۰۶٫

[۸] – ربیع الابرار، ص ۵۱۳٫

[۹] – مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۷ و ۸٫

[۱۰] – نهج البلاغه، نامه ۲۴، ص ۸۷۶، ترجمه و شرح فیض الاسلام ؛ حقایق پنهان، ص ۱۲۷٫

[۱۱] – الکامل فى التاریخ، ج ۳، ۲۳۱ ؛ حقایق پنهان، ص ۱۴۷٫

[۱۲] – مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۲۱ ؛ رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى علیه‏السلام، ص ۱۳۳٫

[۱۳] – مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۱۶۸ ؛ زندگانى امام حسن علیه‏السلام، ص ۱۴۰٫

[۱۴] – حیاه الامام الحسن علیه‏السلام، ج ۱، ص ۴۹۷ و با مختصر تفاوتى در فیض الاسلام، ص ۶۶۰، خطبه ۱۹۸٫

[۱۵] – مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۹ ؛ حقایق پنهان، ص ۱۵۲٫

[۱۶] – ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۰ ۴ جلدى.

[۱۷] – طه حسین، الفتنه الکبرى، ج ۲، ص ۲۰۲ ؛ حقایق پنهان، ص ۱۵۴٫

[۱۸] – ر.ک: حقایق پنهان، ص ۱۵۶٫

[۱۹] – همان، ص ۱۶۹٫

[۲۰] – اثبات الهداه، ج ۵، صص ۱۳۴ ـ ۱۳۶ ؛ حقایق پنهان، ص ۱۷۵٫

[۲۱] – کشف الغمه، ج ۲، ص ۱۶۴٫

[۲۲] – همان، ص ۱۶۴ ؛ حقایق پنهان، ص ۱۷۶٫

[۲۳] – حقایق پنهان، ص ۱۷۸٫

[۲۴] – ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۸ چهار جلدى.

[۲۵] – بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۵۹٫

[۲۶] – احمد بن حنبل، مسند، ج ۵، ص ۴۴٫

[۲۷] – اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۷۵٫

[۲۸] – همان.

[۲۹] – ر.ک: بحارالانوار، ج ۴۲، صص ۱۱۰ـ۱۱۲، تاریخ ابن عساکر، ج ۱۲، ص ۲؛ حقایق پنهان، صص ۲۵۲ـ۲۵۷٫

[۳۰] – ر.ک: حقایق پنهان، صص ۲۵۸ـ۲۶۵٫

[۳۱] – ر.ک: حقایق پنهان، ص ۲۷۰٫

[۳۲] – تفسیر نور الثقلین، ج ۵، ص ۵۳۲، ح ۲۵؛ حقایق پنهان، ص ۲۷۵٫

[۳۳] – بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۲۰، ح ۱۳٫

[۳۴] – فضل خوارزمى، ج ۱، ص ۱۲۴؛ حقایق پنهان، ص ۲۷۹٫