روی پیشانی او باب تشهد وا بود

اشهد اَنَّ که او هم، پسر زهرا بود

 

آب می داد عطشناک ترین صحرا را

چشم هایش که به سمت افق اعلا بود

 

دستهایی که به سجّاده، گل طعنه زدند

بوسه گاه لب خشک پسر طاها بود

 

یا رب! این مشک طلایی کدامین سقاست؟

که در او کیفیت جلوه ی صد دریا بود

 

تیر، چوبی است که مجذوب نگاهت آمد

جذبه ی چشم اهورایی تو گیرا بود

 

قسمت اعظم مشک تو پر از معرفت است

ارتفاع علم دست تو، دور از ما بود

 

دست تو، همهمه ی بال ملائک را دید

بدنت کعبه ی تسبیح کبوترها بود

 

لب به دریا نزدی چون که خود اقیانوسی

آن که باید بزند بر تو لبش، دریا بود

 

شاعر: رضا جعفری