«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ».

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدِی یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ سَلَامٌ مُخْلِصٍ لَکَ فِی‏ الوِلَایَهِ، سَیِّدِی مَوْلَایَ آجَرَکَ اللَّهُ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَیرِ الأنبِیاءِ وَ أفضَلِ السُّفَراءِ أبِی القَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومِینَ سِیَّمَا الحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی العَالَمِینَ أرواحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِواهُ فِداهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدَائهِم أجمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».

باطل از بین رفتنی است و حق ماندنی است

در قاموس عالم آفرینش باطل دوام ندارد. باطل کف روی آب است، در اثر برخورد حقایق عالم با یک طوفانی ایجاد می‌شود، با یک طوفانی هم از بین می‌رود، ولی حق چون رنگ خدا دارد می‌ماند. جریان حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) یکی از نمونه‌های بارز این مسئله است که بنی امیّه با همه‌ی توان نظامی و قشون فراوانی که در اختیار داشت در برابر امام حسین که عدّه و عُدّه‌ای نداشتند، حکومت امام حسین بر عالم همچنان دوام دارد ولی بنی امیّه را خدا نابود کرد، اثری از آن‌ها باقی نماند. امروز زیر این آسمان یک نفر پیدا نمی‌کنید بگوید: من فرزند معاویه هستم، فرزند یزید هستم، امّا فرزندان امام حسین سراسر عالم جزء مفاخر تاریخ ما هستند.

قانون حق و باطل در قرآن

نکته‌ی دومی که در مسئله‌ی حق و باطل که حق ماندنی است، باطل از بین رفتنی، قانونی است که خدای متعال در قرآن فرموده است: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[۲] آنچه نزد شما است از بین رفتنی است. شهرت داشته باشید، ثروت داشته باشید، عدّه و عدّه داشته باشید، همه رو به فنا و زوال است، هیچ چیز نمی‌ماند؛ امّا هر چه به خدا دادید، نزد خدا گذاشتید، آن باقی می‌ماند و امام حسین هر چه داشته به خدا داد و خدای متعال رنگ بقا داد، ولی قتله‌ی امام حسین (علیه السّلام) برای این دو روز دنیا جنایت کردند، هم در دنیا محو شدند، هم گرفتار جهنّم شدند.

عالم زوال و نابودی

نکته‌ی سومی که قابل ملاحظه است خداوند منّان فرموده است: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۳]. هر چه در این عالم وجود دارد از بین می‌رود. آدم‌ها از بین می‌روند، زمین و زمان دگرگون می‌شود، هیچ چیز باقی نمی‌ماند. عالم عالم زوال است. عالم مادّه عالم بقا نیست، مگر یک چیز باقی می‌ماند، آن هم وجه الله است. اگر انسان کاری کرد که وجهه‌ی الهی گرفت، یعنی لا مکان و لا زمان شد، وجه الله را در قرآن کریم در یک آیه فرمود: «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»، در یک آیه فرمود: «أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۴].

امام حسین (علیه السّلام) وجه الله است

هم بقاء زمانی، یعنی لا زمان بودن، فوق زمان بودن برای وجه الله است و هم فراتر از امکنه و نقاط جغرافیایی بودن مخصوص وجه الله است. امام حسین وجه الله است و شهدایی که خود را به خدا دادند همه‌ی آیینه‌ی خدا شدند. وجه یعنی صورت. آدم چیزی که از شخص در برخورد می‌بیند، شناسایی می‌کند، داد و ستد می‌کند، صورت او است. اگر خدا بخواهد به کسی نگاه کند با صورت خود نگاه می‌کند. خدا «لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏»[۵]، «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»[۶]. او که مادّه نیست، ولی شخصی به امام حسین نگاه کند گویا به خدا نگاه کرده است.

حضرت سید الشّهداء (علیه الصّلاۀ و السّلام) کاری که نشانه‌ی خدا نباشد، نمود الهی در آن نباشد، مظهریّتی برای صفات حق تعالی نباشد، در قاموس امام حسین (علیه السّلام) نبوده است و شهدایی که در رکاب امام حسین بودند نه این‌که بعض اسماء الحسنی بودند، امام حسین (علیه السّلام) اسم اعظم خدا بود، لذا تمام صفات و افعال حضرت امام حسین (علیه السّلام) همه و همه خدایی بود، گویا خود خدا دارد حرف می‌زند. امام حسین که حرف می‌زد کلام او کلام الله بود «کَلَامُکُمْ نُورٌ» و امر امام حسین امر خدا بود، نهی امام حسین نهی خدا بود. سراسر زندگی امام حسین همه جا مظهریّت حق تعالی بود و به تمام معنا وجه الله بود.

نهایت دلدادگی

بعضی اولیاء الهی گاهی نمود الهی دارند، آدم وقتی می‌بیند، به یک کار آن‌ها توجّه می‌کند، به یاد خدا می‌افتد؛ امّا امام حسین (علیه السّلام) به معنی واقعی کلمه وجه الله بود. شخص از هر سو، به هر گوشه‌ای از زندگی امام حسین در حیات و ممات او نگاه کند فقط خدا است و لا غیر. هم در اقتدار قدرت الهی از خود نشان داد، هم در گذشت و عفو امام حسین مظهر خدا بود و هم در سایر کمالات امام حسین به تمام معنا خلیفه بود، نماینده‌ی پروردگار متعال بود و شهدای کربلا همه رنگ امام حسین گرفته بودند، چون آن‌چنان عشق وجود شهدای کربلا را گرفته بود که در پیشگویی‌های حضرت رسول اکرم دارد که این‌ها «لَم یَمَسُّوا إلمَ الحدید». همین‌طور که زنان مصر با دیدن یوسف دست خود را قطع کردند، ولی متوجّه جراحت و خون و درد نبودند، فقط یوسف می‌دیدند و غیر یوسف هیچ نمی‌دیدند، شهدای کربلا نسبت به امام حسین این‌گونه دلداده بودند و جز جمال الهی و جلال الهی که در وجود امام حسین تجلّی کرده بود و این‌ها مست جلوه‌ی حق تعالی بودند، لذا هیچ مشکلی نداشتند، هیچ کدام آن‌ها آه نگفتند، هیچ کدام آن‌ها عقب‌نشینی نکردند. هر زخمی که می‌خوردند گویا که یک چیز شیرینی نصیب آن‌ها می‌شود. این شعار حضرت قاسم که «اَلمَوتُ أحلَی مِنَ العَسلِ» جراحت آن‌ها هم حلاوت داشت، تشنگی آن‌ها هم حلاوت داشت. تمام وجود آن‌ها آن‌چنان فناء پیدا کرده بود،‌ آن‌چنان ذوب شده بود که اصلاً به خود، به فرزندان خود، به این دنیا سر سوزنی علاقه و ارتباط نداشتند، لذا «التَّامِّینَ فِی مَحَبَّهِ اللَّهِ» بودند، در محبّت حق تعالی به تمام معنا سرشار بودند و خدای منّان این‌ها را در وضعیّت وجه اللّهی قرار داد و شخصی که وجه الله شد، نمود الهی شد باقی می‌ماند.

اتّصال به روزنه‌های غیب

نکته‌ی چهارمی که باز از قوانین قرآنی است که برای ما درس است و امام حسین (علیه السّلام) آن را عملی کرد، فرمود: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ»[۷]. کف روی آب نمی‌ماند، امّا خود آب که منشأ حیات است، زنده می‌کند، طراوت می‌دهد، عطش رفع می‌کند، پاکیزگی در آن است، طهارت ایجاد می‌کند، آب چون فایده‌ی حیاتی برای بشر دارد، لذا کسی نمی‌تواند با آب مبارزه کند،‌ آن ماندگار است، ولی کف آب موجودی است که در بحران‌ها به وجود آمده است، زاییده‌ی طوفان‌ها است، آن ماندگار نیست. حکومت‌های باطل زاییده‌ی طوفان‌ها و بحران‌ها هستند ولی وجود نازنین امام حسین و شهدای کربلا برای زمان خود نبودند، تا قیام قیامت این‌ها از جهات مختلف نافع هستند.

توسّل به شهدای کربلا

 یکی این‌که در گرفتارها به ایشان متوسّل می‌شوند. نشده است شخصی در خانه‌ی امام حسین را بزند،‌ در خانه‌ی علی اکبر را بزند، در خانه‌ی حضرت اباالفضل را بزند حاجت نگیرد. عرفای ما، بزرگان ما در سیر باطنی که داشتند از امام حسین (علیه السّلام) مایه می‌گرفتند.

مرحوم مجلسی اوّل، ملّا محمّد تقی، که اهل باطن بود، عارف بود می‌فرمایند: من از دو روزنه به غیب این عالم متّصل می‌شدم، یکی با تلاوت آیات قرآن بود که اعتصام به حبل الله است. قرآن ریسمان الهی است، رشته‌ای است که آن طرف آن «عِندِ رَبِّی» است، «مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ»[۸] است و این طرف آن دامن رحمت حقّ است. شخصی که به دامن قرآن چنگ بزند «اقْرَأْ وَ ارْقَ»[۹] هر چه بخواند رشد می‌کند، بالا می‌رود.

اتّصال به امام حسین (علیه السّلام)

یکی هم مسئله‌ی اتّصال به امام حسین (علیه الصّلاۀ و السّلام) که می‌گوید: هر وقت در مجالس امام حسین به امام حسین توسّل پیدا می‌کردم روزنه‌های غیب، شهود، کشف برای من باز می‌شد و مرحوم آیت حق، میرزا علی آقا قاضی علی رغم این‌که استاد داشتند و برنامه‌های معرفتی را فراوان اجرا کرده بودند، امّا پشت در بودند، به مقام تجرّد و جذبه‌های عرشی نایل نمی‌شدند تا این‌که در مسیر ورود به حرم باب الحوائج حضرت اباالفضل العبّاس شخصی دست به شانه‌ی ایشان می‌گذارند و می‌گویند: عبّاس شاه اولیاء است. وارد حرم که می‌شود اوّلین دری که از عالم غیب به روی او باز می‌شود به دست مبارک حضرت اباالفضل العبّاس بوده است.

امید به رحمت

حضرت سیّد الشّهداء (علیه الصّلاۀ و السّلام) این جمعی که در کربلا پروانه‌ی شمع وجود امام حسین بودند، برای همه‌ی این‌ها اوجی پیش آمد، عروجی کردند، به معراجی دست یافتند که هیچ عارفی، هیچ سالکی، هیچ عالمی به آن درجه نمی‌رسد و امکان رسیدن به آن درجه نیست. حرّی که دیر آمده است، او درس سیر و سلوک نخوانده بود، اهل نماز شب نبود، او سرلشکر قشون عمر سعد بود، سرکرده‌ی هزار نفر ارتشی بود، نظامی بود، به جنگ امام حسین آمده بود، راه بر امام حسین گرفته بود، ولی همان مدّت کمی که شاید یک ساعت هم نشد، قطعاً یک ساعت هم نشد، حرّ که آمد معلوم بود دل حرّ شکسته بود و با تمام وجود خود می‌سوخت و آب می‌شد.

آمد و در حالی که سپر را واژگون کرده است و کفش‌های خود را به گردن انداخته است، سر او پایین است، نمی‌تواند سر خود را بالا کند،‌ آمد عرضه داشت: «قَد کانَ مِنِّی ما کانَ» همه‌ی پل‌ها را پشت سر خود خراب کردم، تنها به یک در امید دارم آن هم در رحمت تو است، آیا به روی من که بدسابقه هستم، پرونده‌ی من خراب است هم شما در باز می‌کنید؟ «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ؟»[۱۰] حضرت سیّد الشّهداء فرمودند: بله، توبه‌ی تو هم قبول است، «إنزِل» بیا؛ مهمان ما شدی، به ما پناه آوردی. هر طوفان‌زده‌ای با هر سابقه‌ای اگر به کشتی امام حسین رو بیاورد اهل نجات هستید.

حرّ در همان مدّت کوتاه شاید نیم ساعت هم طول نکشیده است، به جایی رسیده است که هر امام معصومی به زیارت او برود که همه می‌روند، می‌گویند: «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی» پدر و مادر من به قربان تو.

بالاترین درجه، مرتبه‌ی توحید و فناء فی الله است

این سیر سریعی که امام حسین (علیه السّلام) برای هر شخصی که به امام حسین متّصل بشود پیش می‌آورد، در هیچ مدرسه‌ی عرفانی و در هیچ مکتب معرفتی و سیر و سلوکی آن پیش نمی‌آید که امام حسین (علیه السّلام) برای عاشقان خود و دلدادگان خود آن را پیش می‌آورد، لذا جذبه‌های امام حسین (علیه السّلام) یکی از مسائلی است که «ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» بالاترین درجه‌ای که انسان باید به آن برسد، مرتبه‌ی عالی توحید است، فناء فی الله است، بقاء بالله است.

این کثرت دنیا، این آمار آن، این ظاهر و کمّیّت آن هیچ ملاک نیست. این درخت‌ها که برگ باز می‌کنند موقّت است. گل‌ها که شکوفه می‌کنند، صبح می‌بینید باز شده است، غروب می‌بینید ریخته است. خدای متعال این دنیا را می‌گوید: «زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا»[۱۱]. ثروت این دنیا،‌ مقام آن، شهرت آن، آدم‌های آن همه «زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» است، شکوفه کرده است، یک روز بیشتر دوام ندارد، منتها روز هر شخص فرق دارد. روز یک شخص ۶۰ سال است، ۷۰ سال است، ۸۰ سال است، ولی پرپر می‌شود، چیزی باقی نمی‌ماند. آن‌که دنیا را وزین کرده است، لنگر زمین و آسمان است، آن مقام نورانیّت و اتّصال به حضرت حق سبحانه و تعالی است.

علّت خلق عالم

 خدا عالم را برای عبودیّت خلق کرده است و اگر بندگی نباشد خدا بساط این عالم را بر می‌چیند. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ»[۱۲] ما شما را آوردیم از شما بندگی می‌خواهیم. همه‌ی موجودات را هم به خاطر این‌که به شما کمک کنند شما بتوانید بندگی کنید در اختیار شما قرار دادیم. اگر این نتیجه در عالم خلقت نباشد خدای متعال بساط را بر می‌چیند، ‌چیزی باقی نمی‌ماند. بنابراین آن‌که رمز بقاء در این عالم است اطاعت خدا است، عبادت پروردگار متعال و بنده بودن برای او و عصیان دشمنان او،‌ مقابله با شیاطین روزگار است.

عبودیّت و ارتباط با خدا رمز بقاء است

چون بقاء برای عبودیّت و رشته‌ی ارتباط با خدا است، بقیّه همه فقط آماری به حساب می‌آیند، محتوا ندارند، اصلاً این‌ها سراب هستند، این موجودات که ظاهر آن‌ها آدم است ولی باطن آن‌ها آدمیّت ندارد سراب هستند، جانور هستند. خدا برای این‌ها که زمین و آسمان را خلق نکرده است، خدا برای مؤمن خلق کرده است و حضرت سیّد الشّهداء در این مسیر که همه‌ی بهره‌ی آفرینش همین است که انسان با عبادت بالا برود، آیینه‌ی خدا بشود، صفات الهی را در خود داشته باشد، ‌گنجینه‌ی اسماء الهی بشود. خدای منّان برای این این جهان را آفریده است و امام حسین آموزگار این میدان است. هر فردی به مقام توحید رسیده است، در مسئله‌ی ایمان شفّافیّت پیدا کرده است، اکسیر وجود امام حسین او را صاف کرده، الهی کرده، موحّد کرده است.

قوام دنیا به دلیل وجود مؤمنین است

و در مسئله‌ی قوام دنیا هم همه‌ی کفّار و منافقین هم سر سفره‌ی مؤمنین هستند. اگر مؤمن نباشد کافر و منافق حقّ حیات ندارند. این‌که فردی مرتد می‌شود قتل او واجب می‌شود، باید حدّ الهی را جاری کرد، برای همین است که خدای متعال برای آن‌ها حقّ حیات قائل نیست، امّا این علف هرزه‌ها به خاطر آن درخت‌ها است که آب می‌خورند. خدای متعال مؤمنین را شجره‌ی طیّبه حساب کرده است «کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی‏ أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[۱۳]. اهل باطل در سایه‌ی طرفداران حق زنده هستند و این‌ها فانی می‌شوند. و حضرت سیّد الشّهداء بود که این چشمه‌ی جاری حیات که ایمان به خدا و توحید حق تعالی باشد را با خون خود رنگ بقاء داد و اگر امام حسین در کربلا این نقش را ایفا نمی‌کرد چشمه‌ی ایمان می‌خشکید، امروز نه شما انقلاب داشتید، نه نماز داشتید، نه جهاد داشتید، نه اخلاق داشتید، نه عرفان داشتید،‌ هیچ چیز نداشتید. امام حسین (علیه السّلام) سفره‌ی همه‌ی خیرات «کُلُّ الخَیرِ فِی بابِ الحُسَین (علیه السّلام)». این هم یک نکته.

زندگی صحنه‌ی جهاد

نکته‌ی دیگری که در نهضت حضرت سیّد الشّهداء است، خداوند منّان مجاهد را در عالم دارای درجه معرّفی کرده است و تمام زندگی را صحنه‌ی جهاد معرفی کرده است. هر شخصی معنی زندگی را فهمید باید بداند که آمده است با باطل مبارزه کند، در قدم اوّل با باطل درونی خود که جهاد اکبر کند و ظلمات درون خود را، هوی و هوس خود را، رذایل اخلاقی خود را، دیو نفس خود را از گردونه خارج کند. این جهاد باید شب و روز استمرار داشته باشد. انسان تا در پهنه‌ی این عالم است بین حقّ و باطل است، بین دو راهی‌ها است و همیشه نفس به یک طرف می‌کشاند و در مقابل آن ایمان است که اگر داشته باشد باید به مقابله‌ی این برخیزد.

این امام حسین بود که با جذبه‌های خود افرادی مثل زهیر را آن‌چنان از دنیا کند که حضرت زهیر در روز عاشورا هم سمت فرماندهی پیدا کرد، امام حسین (علیه السّلام) در این یک روز آن‌چنان نظامات ارتش خود را دقیق منظّم کرده بود گویا بنا است این‌ها سال‌ها جنگ بکنند. به قدری منظّم بودند، مرتّب بودند، میمنه داشند، میسره داشتند، به ترتیب حرکت می‌کردند، طبق دستور انجام وظیفه می‌کردند،‌ همه‌ی این‌ها در یک انضباط نظامی، در یک نزاکت خاصّ نظامی تحت فرماندهی حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) یک روز بود ولی تمام عالم با این یک روز قابل مقایسه نیست.

زهیر یکی از فرماندهان سیّد الشّهدا (علیه السّلام)

حضرت سیّد الشّهداء حبیب را فرمانده‌ی میمنه قرار داد، زهیر را فرمانده‌ی میسره قرار داد و فرماندهی قلب لشکر را هم به حضرت اباالفضل العبّاس سپرده بود. زهیری که عثمانی بود، زهیری که در صفّین به جنگ امیر المؤمنین آمده بود، امّا حضرت سیّد الشّهداء او را شکار کرد و آورد به مقامی رسید که هم در ظاهر فرماندهی یک بخش از قشون امام حسین (علیه السّلام) را به عهده گرفت و هم از نظر سیر باطنی و سیر حبّی و شهود حق و شیدایی و دلدادگی جزء نفرات اوّل بود؛ به امام حسین عرضه می‌داشت: یابن رسول الله، من متأسّف هستم که چرا یک جان دارم. شخصی که به بازار عشق تو وارد شده باشد و بخواهد در معامله‌ی عاشقانه با تو معامله کند یک جان کم است، ای کاش هزار جان داشتم، هزار بار کشته می‌شدم، بدن من می‌سوخت، خاکستر من بر باد می‌رفت، دوباره زنده می‌شدم و در رکاب تو جان می‌باختم و قربانی تو می‌شدم.

امام حسین (علیه السّلام) دریای صفات حق تعالی است

این‌که انسان ارزش را برای خود ارزش بخواهد. جناب زهیر جهاد را مقدّمه‌ی بهشت نمی‌دانند، این‌که اتّصال به ولی‌ّ خدا پیدا کرده است، جذبه‌ی عرشی امام حسین (علیه السّلام) او را فانی در خود کرده است، خود این لحظه‌ی فناء در امام حسین (علیه السّلام) آن‌چنان برای او شیرین است و او را مست عوالم بالا کرده است که اصلاً حوری و بهشت و قصر و غلمان برای او کوچک است، فقط جمال حسین است که اسم اعظم خدا است، دریای صفات حق تعالی است و برای این هر لحظه که روزنه باز می‌شود به امام حسین متّصل می‌شود تمام لذائذ عالم در این نوشیدن شربت شهادت است.

مقام شهادت

 شربت شهادت مقام فناء است، مقام رسیدن به عند الرّب است، مقام لدی اللّهی است. این مقام یک مقامی است که با هیچ لذّتی و با هیچ درجه‌ای در عالم امکان قابل مقایسه نیست. این است که فرمودند: «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتّى‏ یُقْتَلَ فِی‏ سَبِیلِ اللَّهِ»[۱۴] فوق هر خوبی خوبی دیگری است جز کشته شدن در راه خدا. کشته شدن در راه خدا رسیدن به قلّه‌ی کمال است و چیزی بالاتر از آن وجود ندارد، منتها ظرفیّت‌های خود کشتگان راه عشق فرق می‌کند. خدا این ظرفیّتی را که برای زهیر پیش آورد، این پرچم دادن به دست او و درجه‌ای که زهیر در روز عاشورا پیدا کرده است باطن آن همان حقیقت است که حسین جان،‌ »وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»[۱۵]، شما جرعه‌ی عشق خود را به کام من ریختی، آنچه غیر خود تو است در وجود من به آتش کشیدی و خاکستر کردی.

گر بشکافند سراپای من            جز تو نیابند در اعضای من

حسین جان، تمام وجود من مالامال تو است و جز تو در وجود من چیزی پیدا نمی‌شود. این جلوه‌ی خدا بود که در وجود زهیر افتاد و آن‌چنان شعله‌ای در وجود او پیدا شد که نه خود را گرم کرده است بلکه تاریخ را هم روشن کرده و گرم کرده است. این‌ها با آن عاقبت خود ملحق شدند به آن‌جا رسیدند. حالا عبّاس و علی اکبر که قمر شمس معرفت ابی عبد الله الحسین بودند که در شأن ما نیست بگوییم آن‌ها در چه رتبه‌ای بودند و چه موقعیّتی از مقام عرفانی و باطنی داشتند.

فتوحات

بنابراین حضرت سیّد الشّهداء سراسر برای عالم امکان خیر بود، بیمه‌گر بود، روزنه‌های نور را باز کرد، ارزش زنده بودن و زندگی را برای بشر توجیه کرد و تبیین کرد و راه باطل و نور را مشخّص کرد، آدرس‌ها را، تابلوها را دقیق زد تا شخصی اشتباه نرود. لذا این فتوحات است. امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) می‌گویند: سه فتح وجود دارد؛ یک فتح قریب است، یک فتح مبین است، یک فتح مطلق است که آن فتح الفتوح است. فتح الفتوح این است که انسان به فناء برسد امّا از فنای خود هم فانی باشد.

رسیدن به مرحله‌ی ذوق

سهو بعد المحو در اصطلاح عرفانی به این می‌گویند: شخصی به مرحله‌ی ذوق رسیده است ذوق یعنی چشیدن- افرادی هستند نماز می‌خوانند، معنی نماز را هم می‌فهمند، عالمی هم دارند، تمرکزی هم دارند، ولی نمی‌چشند، ذوق نکردند، نماز حلاوت خود را در کام این‌ها نشان نداده است. عبادت‌های دیگر هم همین‌طور است. خدمت‌های دیگر هم همین‌طور است. گاهی نشئه‌ی مفهومی دارد، نشئه‌ی خیالی دارد، نشئه‌ی توهّمی دارد ولی جان او نچشیده است، عشق وجودی به این کار ندارد، این را میوه‌ی شیرینی برای خود تلقّی نمی‌کند. گاهی رسیده است، ذوق می‌کند؛ یعنی می‌چشد و در آن چشیدن خود مانده است،‌ از آن‌جا تلقّی نمی‌کند،‌ ولی عرفانی که در وادی عشق امام حسین وجود دارد این است که عارف به عرفان که می‌رسد عرفان خود را هم نمی‌بیند، در آن ذوق خود هم نمی‌ماند. جز مقصد هیچ چیز در عالم برای او نمی‌ماند؛ یعنی او حتّی عرفان خود را و فنای خود را خود نمی‌بیند، این‌جا معطّل نشده است. او می‌خواست خدا او را بپذیرد، او فانی در خدا بشود، او خود را در پروردگار عالمیان محو کند و محو خدا باشد، و این کار برای او شده است.

عاشقان امام حسین روز عاشورا همه این‌گونه بودند. لذا روز قیامت هم همه‌ی بشر باید در مواقف قیامت ایست و بازرسی شوند، همه را نگه می‌دارند «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ»[۱۶]. همه را متوقّف کنید، مدام در این ۵۰ موقفی که هر موقفی هزار سال طول می‌کشد. دقایق عمر ما را باید در آن‌جا محک بزنند، هر جا اشتباه داشتیم می‌ایستیم نمی‌توانیم به موقف بعد عبور کنیم. تنها گروهی که روز قیامت معطّلی ندارند، «کَالبَرقِ الخاطِف» عبور می‌کنند افرادی هستند که دل به امام حسین (علیه السّلام) دادند و عشّاق حضرت سیّد الشّهداء هستند.

باب الحسین علیه السلام، دری که بدون بازرسی از آن عبور می‌کنند

مرحوم علّامه امینی (رضوان الله تعالی علیه) در این کتاب شریف الغدیر خود از مرحوم سیّد اسماعیل صدر نقل می‌کند که از ایشان خواسته بودند رساله بنویسد، خود او هم آماده بود که یک رساله‌ی عملیّه‌ای بنویسد، مردم از او تقلید کنند. شب در عالم خواب می‌بیند عالم محشر به پا شده است، قیامت قائم شده است و همه‌ی انسان‌ها «کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ»[۱۷] مثل ملخ‌های پراکنده از قبرها بلند شدند، هیچ فردی نه خانه‌ای دارد، نه مأوایی دارد، نه پناهگاهی دارد،‌ کسی به کسی کار ندارد، هر شخصی را آوارگی خود او مشغول کرده است. بالاخره همه را به صف کردند، حتّی علما، فقها، مراجع همه در صف‌هایی قرار گرفتند که از این مواقف حساب بدهند و بازرسی شوند و عبور کنند،‌ امّا دید در یک مسیری هر شخصی می‌رسد مثل برق عبور می‌کند، هیچ فردی متعرّض این‌ها نیست. خود بازرسی کردن مقامات بالا را که بازرسی نمی‌کنند. خدای متعال در بهشت یک بابی دارد که این باب را باب المجاهدین می‌گویند که این باب المجاهدین با درهای دیگر بهشت فرق دارد. خدای متعال آن در را در خصوصی قرار داده است. هر فردی آن را می‌آید بدون بازرسی وارد بهشت می‌شود. آن باب المجاهدین است که مرحوم شیخ جعفر شوشتری (اعلی الله مقامه) می‌فرمایند: باب المجاهدین همان باب الحسین است.

بیمه‌شدگان امام حسین (علیه السّلام)

 ایشان روایت نقل می‌کند که یکی از درهای بهشت باب الحسین است و این‌که جهاد در عالم باقی مانده است، جهاد را امام حسین بیمه کرده است، نماز را امام حسین بیمه کرده است. همه‌ی خوبی‌ها بیمه‌شده‌ی حضرت سیّد الشّهداء است، از این جهت باب المجاهدین همان باب الحسین است که حسینی‌ها بدون بازرسی وارد فناء بهشت می‌شوند و به حضرت حق تعالی مبتهج می‌شوند.

مرحوم سیّد اسماعیل صدر می‌پرسد که چرا این‌ها حساب نمی‌کشند با این‌که مراجع بزرگ می‌گویند: این‌ها پروانه‌های شمع حسین هستند، جذبه‌ی حسینی این‌ها را می‌برد، این‌ها در دنیا هم خود نبودند، این‌ها بند اشاره‌ی ابی عبد الله الحسین بودند. این‌ها برای خود زنده نبودند، این‌ها برای امام حسین زنده بودند، آن‌جا هم که رسیدند همان ظاهر باطن خود را نشان داده است و جذبه‌های حسینی انسان را از همه‌ی طوفان‌ها به سرعت عبور می‌دهد، این است که گفته‌اند: «سَفِینَهُ الحُسَینِ أسرَع»، گفتند: «سَفِینَهُ الحُسَینِ أوسَع».

تدابیر امام حسین (علیه السّلام) در همه‌ی امور

در مقام میدان سیاسی، میدان پاک زندگی کردن، مرد زندگی کردن، آزاده بودن، با لئام دست ندادن، مرگ را بر ننگ نجات دادن هم اگر در دنیا نبود، این کفتارهای لاشخور همه را می‌خوردند. امام حسین خون خود را تزریق کرد، این روح مردانگی را حتّی در کفّار حفظ کرد. این‌که نهرو نام امام حسین را آرم انقلاب خود حساب می‌کند و در کشورهای دیگر هم به نام امام حسین این‌ها قیام کردند و در قیام خود موفّق شدند،‌ راه مقابله با استعمارگران، استثمارگران، شرکت در کلاس حضرت ابی عبد الله الحسین است.

هم در میدان معرفت، هم در میدان عبادت، هم در میدان سیر و سلوک عرفانی، هم در میدان سیاست و هم در میدان اخلاق حضرت سیّد الشّهداء همه جا اخلاقی بود. امام حسین (علیه السّلام) یک مورد نبود با دستپاچگی نه تنها خود او، فرزندان او هم همین‌طور بودند- یک کاری کرده باشد که بعداً تاریخ بگوید: ای کاش امام حسین به گونه‌ی دیگری عمل کرده بود. این کار نمی‌شود. حضرت سیّد الشّهداء (علیه الصّلاۀ و السّلام) وقتی این خندق دور خیمه‌ها را بازدید کردند و آتش پر کرده بودند، هیزم آورده بودند، ریخته بودند در این کانال که هم دشمن آمد به لحاظ این‌که نتواند به کانال شبیخون بزند، یورش بیاورد خیمه‌ها را تاراج کند، بانوان را… حضرت سیّد الشّهداء خیلی نسبت به بانوان حسّاس بود، خیلی نسبت به زینب خود و رباب خود… این بود که این شب آخر خیمه‌ها را آوردند درون هم قرار دادند، مسیرهایی برای عبور قرار دادند.

غیرت بی‌نهایت امام حسین (علیه السّلام)

امام حسین (علیه السّلام) آتش‌سوزی را پیش‌بینی کرده بود، یک راه فراری برای آن‌ها قرار داده بود که بتوانند از آن‌جا فرار کنند و نسبت به بانوان هم خیلی حسّاس بود. لذا امام حسین پیش‌بینی کرده بود که نکند این‌ها یک مرتبه بریزند قبل از این‌که ما به مقابله‌ی آن‌ها برویم بیایند در خیمه‌ها و این بانوان دشمن را ببینند… . این امر برای یک مرد غیور خیلی سخت است و مشکل است. و حضرت سیّد الشّهداء در گودی قتلگاه هم بود، در عالم خلسه بود، در عالم صعقه بود، «ثلاث ساعات» مغشیّاً علیه افتاده بود، حالت غش داشت، حالت صعقه داشت، ولی ابهّت و هیمنه‌ی امام حسین به هیچ فردی جرأت نمی‌داد که برود و سر مقدّس حضرت سیّد الشّهداء را جدا کند.

شمر گفت: من می‌توانم محک بزنم ببینم که زنده است یا از دنیا رفته است، گفت: لشکر به سوی خیمه‌ها بروید. دیدند ابی عبد الله تکان خورد. با دست خونین مبارک خود قبضه‌ی شمشیر را گرفت، اراده فرمود که قیام کند، بیاید از ناموس خود دفاع کند، امّا زخم زیاد بود، جراحت زیاد بود، خون زیاد از رگ‌ها رفته بود، طاقتی برای بلند شدن باقی نمانده بود، این بود که به زانوان خود تکیه کرد، دو دست خود را به زمین تکیه داد، بلند بلند ابتدائاً گریه کرد. بعد از گریه فرمود: «إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُم‏»[۱۸] اگر دین هم ندارید بالاخره اسم شما عرب است، در عرب رسم نیست مردی زنده باشد زن و فرزند او مورد هجوم قرار بگیرد.

شهادت امام حسین (علیه السّلام) قتل صبر بود

شمر با همه‌ی رذالت خود گفت: حسین راست می‌گوید، او کفّ کریم است، تا زنده است تحمّل نمی‌کند فردی رباب او را با تازیانه اسیر کند، فردی بدن زینب او را کبود کند، فردی سه ساله‌ی او را در بیابان‌ها زیر تازیانه بدواند. برگردید کار حسین را تمام کنید. همه برگشتند، چه برگشتنی! عواملی که قتل ابی عبد الله الحسین را تأمین کرد یک عامل و دو عامل نبود. تیر حرمله که به قلب امام حسین خورد این یکی دیگر نیازی به سر بریدن نبود. به خدا اگر دست نمی‌زدند همین یکی قاتل امام حسین بود. به این اکتفا نکردند، نانجیبی نیزه‌ای را به زیر گلوی امام حسین فرو برد. حرام‌زاده‌ی دیگری نیزه به پهلوی امام حسین زد. این را می‌گویند: قتل صبر؛ یعنی هر فرد هر طور می‌توانست می‌زد؛ شمشیرزن با شمشیر، نیزه‌زن با نیزه،‌ تیراندازها با تیر می‌زدند، افرادی هم که چیزی نداشتند دست به سنگ می‌بردند، با سنگ ابی عبد الله را مورد نشان قرار داده بودند. در این میان زینب بلاکش… امان از دل زینب. حضرت زینب تماشا می‌کرد،‌ تنها چیزی که از او بر می‌آمد می‌گفت: «وا محمّداه! وا علیّاه!، وا حسناه! وا حسیناه!».

حضرت زینب صبر کرد تا وقتی که دید همه‌ی حمله‌کننده‌ها حمله‌های خود را کردند ولی گویا دیگر نفسی در امام حسین باقی نماند، دید که «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِهِ». من این جمله‌ی بعدی را دیگر ترجمه نمی‌کنم. «قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ». این‌جا دیگر دختر امیر المؤمنین بیچاره شد،‌ رو کرد به عمر سعد: عمر سعد، تو داری تماشا می‌کنی دارند پسر پیغمبر را می‌کشند؟! صحنه به قدری رقّت‌بار بود، طاقت‌فرسا بود. عمر سعد با همه‌ی قساوت قلب خود دیدند صورت خود را به آن طرف کرد شروع کرد به اشک ریختن و گریه کردن.


 

[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی نحل، آیه ۹۶٫

[۳]– سوره‌ی قصص، آیه ۸۸٫

[۴]– سوره‌ی بقره‌، آیه ۱۱۵٫

[۵]– سوره‌ی روم، ‌آیه ۲۷٫

[۶]– سوره‌ی شوری، آیه ۱۱٫

[۷]– سوره‌ی رعد، آیه ۱۷٫

[۸]– نمل، آیه ۶٫

[۹]– بحار الانوار، ج ۷، ص ۲۰۸٫

[۱۰]– همان، ج ۴۴، ص ۳۱۹٫

[۱۱]– سوره‌ی طه، آیه ۱۳۱٫

[۱۲]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۵۶٫

[۱۳]– سوره‌ی ابراهیم، آیات ۲۴ و ۲۵٫

[۱۴]– کافی، ج ۹، ص ۴۷۶٫

[۱۵]– سوره‌ی انسان، آیه ۲۱٫

[۱۶]– سوره‌ی صافّات، آیه ۲۴٫

[۱۷]– سوره‌ی قمر، آیه ۷٫

[۱۸]– اللهوف على قتلى الطفوف، ص ۱۲۰٫