- مسئلهی یقین
- یقین نوری از جانب پروردگار
- آیاتی که جایگاه یقین را معرّفی میکنند
- شرک در دین
- ارجحیّت حکم اسلام
- تجلّی صفات الهی در زندگی بنده
- برنامهی زندگی اسلامی
- از دستورات دین
- نتیجهی بندگی
- یقین و مراتب آن
- مقام امامت
- شهود ائمّه (علیهم السّلام) بر عالم
- شهود امام حسین (علیه السّلام) قبل از شهادت
- مقام امامت حضرت ابراهیم (علیه السّلام)
- معنای یقین
- مراحل یقین
- راه بندگی چیست؟
- قلب اهل بیت (علیهم السّلام) سرشار از یقین بود
- راههای رسیدن به مقام یقین
- زبان الهی داشتن
- خلوت کردن دل برای خدای متعال
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ طَیبِنَا شَفیعِ ذُنُوبِنَا أَنِیسِ قُلُوبِنَا حَبیبِنَا وَ حَبیبِ إلَهِنَا أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومِینَ سِیُّمَا مَوْلَانَا الْحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی العَالَمِینَ أرواحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِواهُ فِداهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدَائهِم أجمَعِینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».
مسئلهی یقین
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی»[۲] مسئلهی یقین که برای بشر کشتی امن و آرامش عمیق روحی و روانی است. یقین مراتب دارد؛ مرتبهی علم الیقین، عین الیقین و حقّ الیقین. یقین مربوط به قلب است. گاهی افراد سواد ندارند ولی یقین دارند. گاهی با سواد هستند، از نظر فکری در مناظره، در مباحثه، همه نوع برهان اقامه میکند، خدا را اثبات میکند، پیغمبر را اثبات میکند، راجع به امام زمان داد سخن میدهد امّا دل او خالی است، به اندازهی یک عوام که پاک زندگی کرده است از نور یقین بهره ندارد. لذا یقین جزء مهامّ زندگی است. هر کسی به یقین نرسیده است، به هیچ چیزی نرسیده است.
یقین نوری از جانب پروردگار
در اعتقادات، شک موجب بدبختی است. تردید در توحید، در رسالت، در معاد ولو یک درصد تردید باشد، آدم مسلمان نمیمیرد. در عالم قبر سؤال که میشود اوّل سؤال از اعتقادات است. «مَنْ رَبُّک، مَنْ رَسُولُکْ» کسانی که یقین ذهنی داشتند ولی یقین وجودی و قلبی نداشتند، ذهن پاک میشود. آدم وقتی فشار ببیند، وقتی بترسد، وقتی در شرایط بحرانی قرار میگیرد اسم خود را هم از یاد میبرد، اسم فرزندان خود را هم از یاد میبرد. امّا آن چیزی که وجود انسان است، آدم خود او است. یقین باید جزء جان بشود، با حقیقت حیات انسان و زندگی انسان قرین بشود. یقین نوری است از جانب پروردگار متعال که بر دل میتابد و انسان با چشم باطن آنچنان خدا و اولیاء را میبیند که اگر همهی عالم مقابل او بایستند و همهی فلاسفه تردید ایجاد بکنند، شبهه ایجاد بکنند، نمیتوانند ذرّهای بر اعتقادات او ضربه وارد بکنند.
آیاتی که جایگاه یقین را معرّفی میکنند
شب گذشته به محضر شما عرض کردیم که چند آیه از قرآن کریم در کنار هم که قرار میگیرد، هم جایگاه یقین را و هم راه رسیدن به این میوهی شاداب درخت زندگی را میتوانیم به دست بیاوریم و از خداوند منّان اگر به تبع حضرت سیّد الشّهداء یقین را به عنوان یک نیاز، به عنوان یک چیزی که اگر نباشد هیچ چیزی نداریم، اگر از روی اضطرار بگوییم «اللَّهُمَّ اجْعَلْ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی» خدای متعال اجلّ از این است که بندهی محتاجی دست نیاز به بارگاه او ببرد و خدا او را به خواستهی خود و آرزوی خود نرساند. عرض کردیم آیهی اوّل «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ»[۳] فلسفهی آمدن انسان به این عالم، فلسفهی زندگی در نشئهی دنیا این است که انسان مجری مشیّت خدا، دستور خدا و فرمانهای حق تعالی باشد.
از این آیه آدم میفهمد که حوزهی زندگی بشر باید رنگ بندگی بگیرد و بندگی در نماز خلاصه نمیشود و کسانی که در عرصههای مختلف خود را به جای خدا گذاشتند و منتظر دستور و فرمان خدا نیستند و برای خود اعمال سلیقه میکنند و میگویند مسائل دنیا ارتباطی به خدا ندارد، اینها با فلسفهی خلقت آشنایی ندارند.
شرک در دین
قهراً «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ»[۴] دین التقاطی شرک است، مثل انکار همه چیز است. انسان اسلام را در نماز، در روزه، در حج بگوید قبول دارم امّا در حلال و حرام اقتصادی بگوید اقتصاد یک امر تخصّصی است، کارشناسهای مجرّب میآیند تز اقتصاد میدهند، اگر ربا به نفع باشد چرا نگیریم؟ اگر معاملاتی را که، اسلام اجازه نداده باشد ما با اسرائیل معامله بکنیم، معامله با با کشورهایی که علیه ما توطئه میکنند حرام باشد، بگوییم اینها چه کار به دین دارد روابط بین الملل را خود ما باید تنظیم بکنیم. اقتصاد ما براساس نظر مجرّبین و کارشناسهایی است که در دانشگاهها این تخصّص را گذراندند یا در سیاست بگوییم که دین را چه به سیاست، مسجد را چه به سیاست، سیاست و مدیریّت یک امری است که دنیا روی آن تجربه کرده است، چند قرن نوابغ نشستند یک رشته مخصوص سیاست در دانشگاه تدریس میکنند سیاست آدم باید براساس همانی باشد که آنها دیکته میکنند، خدا و قرآن و دین کاری به سیاست ندارد یا به قضاوت برسند، به حقوق برسند که در داخل کشور ما هم افرادی بودند و الآن هم چه بسا حقوق بشری غربی هستند.
ارجحیّت حکم اسلام
قصاص اسلام را انسانی نمیدانند. «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ»[۵] که دستور صریح دین است، این را چون دنیای غرب همهی جنایتها را میکند، به داعش اسلحه میدهد، تربیت سر بریدن کودک میدهند و انواع ترورها را در دنیا انجام میدهند اینها خلاف حقوق بشر نیست امّا اسلام میگوید آدمکش را بکشید، اگر اولیای مقتول، حقّ آنها است، قصاص بخواهند قاضی اسلامی باید حکم بدهند به درخواست اولیای دوم قصاص بشود، میگویند این خلاف حقوق بشر است. بعضیها هم با ساز آنها رقصیدند.
اسلام اینها اسلام آمریکایی است. اسلام وحی و قرآن این نیست که اینها فکر میکنند. قرآن کریم رسماً محکوم میکند میفرماید: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»[۶] در یک آیهی دیگر فرمود: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونََ»[۷] در یک آیهی دیگر فرمود: «وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ»[۸] کسی که حکم خدا را کنار بگذارد و حکم بشری را بر این قانون ترجیح بدهد، سه عنوان دارد؛ ۱- فاسق است. ۲- ظالم است. ۳- کافر است. ولو نماز هم میخواند، ولو حج خود را هم رفته است امّا یکی از احکامی که قرآن کریم را انکار بکند، این است که حوزهی زندگی حوزهی بندگی است. نه نماز بندگی است، نه در خانه رفتار ما با زن و فرزند خود بندگی خدا است. نباید ما خودسرانه امر و نهی بکنیم، نباید زن و مرد بدون توجّه به اخلاقی را که اسلام برای خانواده مقرّر کرده است… توقّعات نابجا، اشکالتراشیهای نابجا، بهانهجوییهایی نابجا خروج از مرز بندگی است.
تجلّی صفات الهی در زندگی بنده
در خانواده اعضای خانواده بنده باشند، مظهر رأفت خدا باشند. خدا رؤف است، خدا رحیم است، خدا رحمان است، خدا کریم است، خدا عفوّ است. شما بندهی خدا هستید، بندهی خدا یعنی باید رنگ خدا داشته باشد. در زندگی با گذشت باشید. خدا چقدر نسبت به خطاهای ما، لغزشهای ما گذشت میکند. چرا ما نسبت به لغزشهای یکدیگر کم گذشت هستیم؟ این خروج از مرز بندگی خدا است. صفات الهی باید در زندگی بندهی خدا تجلّی داشته باشد و به تعبیر قرآن «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۹] خدای متعال میگوید ما نیافریدیم مگر اینکه این دستوراتی که ما در ابعاد زندگی به شما دادیم چطور کاسبی بکنید، چطور ریاست بکنید، مدیریّت بکنید، چطور قضاوت بکنید، چطور غذا بخورید، با کافر چه برخوردی داشته باشید، با عالم چه برخوردی داشته باشید، با پیرمرد چه برخوردی داشته باشید، با بچّه چطور رفتار بکنید. دستورات همهی اینها در اسلام است.
برنامهی زندگی اسلامی
شما کجای زندگی را از اسلام برنامه ندارید، دستور العمل ندارید؟ ما شما را خلق کردیم که این دستوراتی که ما یا در متن قرآن یا در بیان پیغمبر و ائمّه به شما دادیم، گفتیم اینطور این سبکی زندگی بکنید، ما در همهی زندگی خود برای شما مدل مشخّص کردیم، روش مشخّص کردیم، چهارچوب مشخّص کردیم. ما برای خوشیهای شما فرمول دادیم، دستور العمل دادیم و گفتیم سرور مؤمن از عبادت است. ثواب ادخال سرور در قلب مؤمن گاهی از بسیاری از عبادتهای رسمی بالاتر است. گاهی احیای یک انسان افسرده است، نجات یک انسان پژمرده است.
از دستورات دین
همهی اینها دستور دارد و ما چطور ما زیر دست برخورد بکنیم، زیر دست چه تکلیفی نسبت به بالا دست خود دارد. معلّم چه وظیفهای نسبت به شاگرد خود دارد، شاگرد چه وظیفهای نسبت به استاد دارد. در تمامی اینها دین قانون دارد. واجبات دین، مستحبّات دین، مکروهات دین و مباحات دین. این تمام زندگی را پوشش میدهد و خدای متعال در این آیه خواسته است که ما که شما را به دنیا آوردیم، شما که نیامدید ما به عنوان مأمور شما را به اینجا آوردیم و این مسئولیّتها را به دوش شما گذاشتیم، اگر خود شما تکلیف را احراز کردید و مسئولیّتی که ما به دوش شما گذاشتیم عمل کردید بندهی من هستید و الّا «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»[۱۰] اگر با قانون خدا، با دستور خدا زندگی خود را تزیین نکردید، نورانی نکردید، شما عبد شیطان هستید، مطیع شیطان هستید. شیطان چه شیطان انسی باشد، مثل شیطان غرب، چه شیطان جنّی باشد که در درون شما وسوسه میکند و با شهوات و غضب شما را از مرز بندگی خارج میکند. این دستور اوّل دین است.
نتیجهی بندگی
حالا نتیجهی بندگی چیست؟ اگر کسی حتّی درس هم نخوانده باشد، یعنی نتوانسته است درس بخواند و الّا خود درس خواندن بندگی است. خدای متعال علم را بر بندگان خود فریضه کرده است امّا کسی توانایی علم نداشت، در محدودهی توان خود تمام زندگی را طبق دستور خدا انجام داد، هیچ کجای زندگی خود گناه نکرد. خدا به او چه چیز میدهد؟ «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ»[۱۱] خدا نعمت یقین به او عنایت میکند.
یقین و مراتب آن
یقین مراتبی دارد؛ اوّلین مرتبهی آن همین باوری است که قلب انسان عقیده پیدا میکند، نه فکر انسان، نه ذهن انسان. وجود انسان، قلب انسان آنچنان عقیده پیدا میکند، عقد یعنی بستن، عقیده یعنی وابسته شدن. انسان نسبت به توحید، نسبت به رسالت، نسبت به نبوّت، نسبت به معاد آنچنان وابسته شده است، قلب او بسته شده است، تمام جهانیان بر علیه او باشند، دست از عقیدهی خود برنمیدارد. جناب بلال که زیر سنگهای سنگین أحد أحد میگفت نبی مکرّم اسلام برای یک انسان حبشی برده کلاسهایی که قرار نداده بود. این کلاسهای فلسفه و کلام که امروز در حوزههای ما مطرح است و دلایل زیادی، براهین زیادی برای توحید و نبوّت و در تمام ابعاد دین دستهبندی کردند، کلاسیک بیان میکنند، واحدهای دانشگاهی برای آن قرار دادند، پیامبر که از این کارها نکرده بود. پیغمبر دل او را برده بود. با دیدن پیغمبر… خود پیغمبر بالاترین برهان بود. این برهان خدا بود، با دیدن پیغمبر یقین پیدا کرده بود. خود قرآن پیغمبر برهان است، معجزه است. قرآن پیغمبر شبیه ندارد، نظیر ندارد، فوق طاقت بشر است.
با شنیدن آیات قرآن کریم که برترین برهان است، دل پاک او به وجود نوری پیغمبر خدا بسته شده بود. لذا حاضر بود زیر سنگ کشته بشود ولی علیه پیغمبر، علیه دین خود هیچ چیزی نگوید این مرحلهی اوّل یقین است.
مقام امامت
امّا مراحلی از یقین را در قرآن کریم یکی در مورد حضرت ابراهیم ملاحظه میکنید. خدای منّان به حضرت ابراهیم مقام امامت داده است. امامت مظهریّت اسم اعظم پروردگار متعال است. خدا ظاهر است و ولیّ مطلق کسی که دارای ولایت مطلقهی کلیّهی الهیّه است، مظهر قدرت خدا، مظهر علم خد، مظهر جلال خدا، مظهر جمال حق تعالی است. همینطور که علم الهی بیپایان است، علم امام هم بیپایان است. پردهای جلوی دید دل امام را نمیگیرد. امام قیامت را میبیند، امام بهشت را میبیند، امام جهنّم را میبیند، امام زندگی خصوصی ما را میبیند، امام نیّت ما را میبیند، امام شاهد بر ما است، شهود دارد.
شهود ائمّه (علیهم السّلام) بر عالم
این شهادتی که خدای منّان در قرآن «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً»[۱۲] براساس دعای حضرت ابراهیم که از خدا خواسته است از نسل من، از ذریّهی من امّت وسط قرار بده. علّامهی بزرگوار صاحب تفسیر المیزان این امّت را میگوید منظور ائمّهی اطهار، اوصیای پیغمبر هستند. خدای متعال آنها را شاهد بر خلق قرار داده است و پیغمبر را شاهد بر آنها قرار داده است. یعنی هر امامی شهود دارد، اشراف دارد، روح او عالمگیر است، تمام عوالم زیر چتر نورانیّت امام است. امام امیر المؤمنین، امام حسن مجتبی، امام حسین سیّد الشّهداء اینها با شهادت خود… شهود آنها قبل از شهادت آنها بوده است. یعنی قبل از آن که بدن نازنین امام حسین (علیه السّلام) در صحرای کربلا قطعه قطعه بشود، این شاهد بوده است، شهید بوده است.
شهود امام حسین (علیه السّلام) قبل از شهادت
خدای متعال اینها را وجود منبسط قرار داده است، وجود اینها باطن و ظاهر عالم را در حیطهی علم خود دیدهاند و داشتند. شهادت حضرت سیّد الشّهداء، شهادت مصطلح را امام حسین هم تجربه کرده است، هم به کمال رسانده است و الّا شهادت حضرت سیّد الشّهداء متوقّف بر قتل ایشان نبود. او قبل از قتل خود هم شهود داشت، نه امام حسین شهود داشت. شب عاشورا سیّد الشّهداء کسانی که ثبات قدم نشان دادند و از امام حسین جدا نشدند با اینکه امام حسین بیعت خود را برداشت، گفت آزاد هستید اگر خواستید بروید، بروید. خلاف شرع هم نیست چون امام زمان شما اجازه میدهند، اگر خواستید به دنبال زندگی خود بروید، من اجازه میدهم که بروید ولی هیچ یک از اینها حاضر نشدند دست از امام حسین بردارند و این فرصت طلایی شهادت در رکاب امام زمان خود را از دست بدهند.
وقتی حضرت سیّد الشّهداء ثبات قدم دید، اینها را همان شب عاشورا به مقام شهادت نائل کرد. یک اشارهای کرد، فرمود نگاه بکنید «هَذِهِ الْجَنَّهُ» این بهشت است که نهرها از زیر آن جاری است. «وَ هَذا جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ» حضرت ابی عبدالله پیغمبر را نشان داد. اینها هم بهشت را دیدند، هم پیغمبر را دیدند، هم امیر المؤمنین را دیدند، حمزهی سیّد الشّهداء را دیدند. یعنی پردهی مادیّت و عالمی کثرت از جلوی آن کنار رفت و به مقام شهود رسیدند.
مقام امامت حضرت ابراهیم (علیه السّلام)
حضرت ابراهیم وقتی به مقام امامت رسیده است، یعنی به مقام شهود رسیده است، به مقام علم حضوری بر همهی عوالم رسیده است. این علمی را که امام دارد علمی گزارشی نیست، علم پروندهای نیست که مأمور گزارش کرده است اینطور نوشته است، قاضی اینطور فهمیده است، اینطور نیست. امام خود میبیند، امام خود حضور دارد. حضرت سیّد الشّهداء در تمام مجالس خود حضور دارد. حضرت سیّد الشّهدا شاهد اشکهای شما است. حضرت سیّد الشّهداء شاهد نیّتهای شما است. شاهد اجتماعات شما است. همهی امامان ما این شهود را دارند. لذا بعد در مورد حضرت ابراهیم که به مقام امامت رسیده است، خدای متعال میفرماید: «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینََ»[۱۳] ما با ابراهیم نشان دادیم، نه اینکه گزارش کردیم برای او نوشتیم، مفهوم مطلب را فهمیده است نه بالاتر از فهمیدن دیده است. «کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ» ما ملکوت، یعنی باطن عالم ماده را به ابراهیم نشان دادیم که نتیجهی این دیدن چه بود؟
معنای یقین
«وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ» که از اهل یقین باشد. یقین این است که انسان پس پرده را شهود میکند، نه اینکه یکی استدلال میکند، من هم میفهمم و تصدیق میکنم، میگویم همینطور است که شما میفرماید. یکی دیگر میآید یک طور دیگر استدلال میکند، میگوید راست میگویی، حرف شما بهتر از او است، باز عقیدهی او عوض میشود. سومی میآید، در همهی اینها هم باور او آمده بود گفته بود همینطور است، تصدیق هم کرده است ولی به حرف هر کسی که میآید بهتر حرف میزند مدام ذهن این پاک میشود، یک چیز جدیدی در ذهن او نوشته میشود ولی کسی خود حق را دید با گفتههای دیگران که عوض نمیشود.
مراحل یقین
این مسئلهی دیدن حقایق که کار حضرت ابراهیم است و خدای متعال او را در جبههی یقین میگوید ما به او نشان دادیم، این نشان میدهد که یقین روزنهی غیب به روی قلب انسان باز میشود و وجود انسان با حقایق آشنایی پیدا میکند، باور وجودی پیدا میکند. مرحلهی اوّل آن علم الیقین است، مرحلهی دوم عین الیقین است، مرحلهی سوم حقّ الیقین است. حقّ الیقین (خام بودم پخته شدم سوختم) این مرحلهای است که انسان وجود خود را به گرد فنا میدهد. آدم پروانهی شمع حقیقت میشود و در آتش شمع معشوق میسوزد و جز معشوق چیزی نمیماند. «لَیسَ فِى الَّدارِ غَیرَهُ دَیَّار»[۱۴] آدم وقتی با محبّت الهی بسوزد، دیگر خودی برای او نمیماند. هم خود او جلوهی خدا است و هم هرچه میبیند جلوهی حق تعالی است.
راه بندگی چیست؟
بنابراین راه بندگی، راه رسیدن به مرحلهی یقین است، راه رسیدن به باطن این عالم است، راه یافتن است نه فهمیدن. وجدان کردن، یافتن غیر از علم پیدا کردن و فهمیدن است. مسئلهی شهود، مسئلهی وجدان است، یافتن است، عارف مییابد و حکیم میفهمد. آنچه را که حکیم فهمید، عارف آن را یافت، شهود کرد. این عرفای ما، فقهایی که هم فقاهت داشتند، هم مسیر عرفان و سیر و سلوک را طی کردند مثل مرحوم آیت حق آقا سیّد علی شوشتری که با یک واسطه شاگرد خود امام زمان (ارواحنا فداه) است. ملّا قلی جولا از رجال الغیب امام زمان بود که مأمور شد تا مرحوم آقا سیّد شوشتری را به مرحلهی یقین ارتقاء بدهد. این نفس آمادگی داشت، این وجود آن شفافیّت را داشت، این گوهر این ارزش را داشت که اوج بگیرد و عرش را ببیند و مرحوم آقا سیّد علی شوشتری، ملّا حسین قلی همدانی را که هم در فقاهت جزء فقهای برتر بود و هم آنچه را که فقهای دیگر خوانده بودند و فهمیده بودند، این بزرگوار دیده بود و شهود کرده بود و بعد از آن نسلهای بعدی تا به آیت الله العظمی آقای بهجت و امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) همهی اینها هم فقیه بودند، هم اهل شهود بودند. اینها نمیگفتند، اینها یافته بودند و حرفهای آنها جلوهی حقیقت وجودی خود آنها بود، جوشش حقیقت آنها بود که افراد از اینها استضائه میکرد و از نور اینها بهره میبرد.
قلب اهل بیت (علیهم السّلام) سرشار از یقین بود
امام حسین (علیه الصّلاه و السّلام) در این جملهی نورانی از خدای متعال درخواست میکند خدایا قلب من را سرشار از یقین قرار بده، دل من با یقین موج بزند و پیغمبر خدا در مورد مادر ایشان حضرت فاطمهی زهرا فرمودند: «إِنَّ ابْنَتِی فَاطِمَهَ مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِیمَاناً وَ یَقِیناً»[۱۵] امّا دختر من، فاطمهی من خدا قلب او را با شراب یقین پر کرده است و هم جوارح او که از قلب او نشئت میگیرد، مجرای یقین است. قلب فاطمهی من چشمه است، از یقین میجوشد و در جوارح او هم جریان پیدا میکند. حضرت نبی مکرّم اسلام به امّت خود هم اعلان کردند این کار برای شما ممکن است، اگر اهل باشید، هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله.
راههای رسیدن به مقام یقین
دو راه برای رسیدن به این مقام در روش و رفتار و تجربه و گفتار ائمّه (علیهم السّلام) برای ما دستور العمل رسیدن به مقام عالی یقین است. یکی دستوری است که پیغمبر خدا فرمود: «لَو لَا تَکثیرٌ فِی کَلاَمِکُم وَ تَمریِجٌ فِی قُلوبِکُم لَرَأیتُم مَا أرى»[۱۶] اگر شما دو تعهد نسبت به من داشته باشید، دو تا مسئولیّت را به عهده بگیرید، من به شما تضمینی میگویم پردهها از مقابل چشم دل شما هم کنار میرود، آنچه را که پیغمبر با چشم دل میبیند، شما هم خواهید دید و آنچه را که من با گوش جان میشنوم، ما صدای ملک را نمیشنویم ولی پیغمبر صدای ملک را میشنود. ما صدای امام زمان را نمیشنویم ولی سیّد بن طاووس صدای امام زمان را میشنید. هم سمع جان او فعّال شده بود، هم بصر قلب او بینا شده بود. راه آن چیست؟
یکی این است که شما حرف زیادی را از فرهنگ زندگی خود حذف بکنید. چه خبر است این همه حرف میزنید؟ چه ضرورتی دارد در همهجا اظهارنظر بکنید؟ در مورد اشخاص اظهار نظر میکنید، در مورد دین اظهار نظر میکنید، در مورد اوضاع و احوال و مقدّسات اظهار نظر میکنید. در این اظهار نظرهای شما گاهی تهمت است، گاهی آبروریزی است، گاهی رنجاندن است، گاهی ایجاد فتنه است، ایجاد اختلاف است. این زبان را ببندد، این را کنترل بکن. اگر انسان زبان خود را در اختیار ایمان قرار بده… در این سفر یک چیزی که در ذهن ما آمد در حرم حضرت سیّد الشّهداء، کنار ضریح شش گوشهی ایشان عرض کردم آقا جان شما این زبان من را بگیرد. این زبان برای من نباشد، برای شما باشد. وقتی حرف میزنم شما در زبان من قرار بدهید من بگویم و الّا خود ما باشیم خرابکاری میکنیم، حرفهای خوب ما هم بد میشود.
یک وقتی در یک جمعی عدّهای از این آدمهایی که خیلی ارزشی نیستند، دنبال غرب و اینها هستند در یک مهمانی بود ما کنار یک میزی بودند، آنها هم آن طرف نشسته بودند، با همدیگر من را تعریف میکردند. میگفتند این شیخ آدم خوبی است ولی گاهی در خاکی میزند، این تعبیر آنها بود.
زبان الهی داشتن
آدم همینطور است هر قدر هم قرص و محکم باشد، خدا یک لحظه رها بکن از خط خارج میشود، در خاکی میرود امّا اگر این زبان را امام حسین قبول بکند، افتخار داشته باشد که برای امام حسین باشد، برای خود من نباشد. آن وقت خود او حرف را در زبان انسان قرار میدهد، آدم وقتی حرف میزند حسینی حرف میزند، آن وقت دلها هم با این حرفها حسینی میشود، آدم زبان خود را به خدا بدهد، زبان خود را به ائمّهی اطهار بدهد، زبان خود را به حضرت صدیقهی طاهره و فرزندان ایشان بدهد. بلندگوی پیغمبر باشد، بلندگوی فاطمه باشد، حرف برای خود او نباشد برای آنها باشد. این یک نکتهی ظریف و حسّاس و سرنوشت ساز است که آدم زبان خود را برای خود نداند، ملک خدا بداند و حرفهای خدا را به بندگان خدا برساند. مهر خدا را، امیدهایی که خدا داده است، انذارهایی که خدا کرده است، احکامی که خدا گفته است، معارفی که خدا گفته است این زبان را وقف بکند همینها را بگوید، چیزهای دیگر صحبت نکند.
یکی هم اینکه اساساً منشأ و منبع گفتارش خودش نباشد. امام حسین در دل او نشسته بودند، دل فرمان به زبان میدهد. فرمان دل به اختیار امام حسین (علیه السّلام) باشد و او دل و زبان را بگرداند این نکتهی اوّل که زبان آدم در اختیار هوا و هوس و غضب و حبّ و بغض او نباشد، زبان الهی باشد.
خلوت کردن دل برای خدای متعال
دوم قلب خود را خلوت بکند. «وَ تَمریِجٌ فِی قُلُوبِکُم» این «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ»[۱۷] دریاهایی که در کنار هم هستند وقتی موج میزنند به هم متّصل میشوند، این موج را مَرَج میگویند. اگر دل شما موج نداشت، شما با دیدن چشم و ابروها بزکها، ماشینها، خانهها، لباسهای کذا دل شما موجی میشود، حال شما متغیّر میشود، دگرگون میشوید، به طرف دنیا کشیده میشوید اگر دل شما محکم بود هرچه میدیدید انگار ندیدید «کَرِیمَ الصَّفْحِ» بودید، «کَرِیمَ الْعَفْوِ» بودید خدای متعال به شما نعمت یقین میداد. بنابراین امام حسین (علیه السّلام) از خدا یقین میخواهد راه یقین را هم در کلمات اجداد ایشان و خود ایشان میتوانیم پیدا بکنیم. راه دومی هم برای یقین وجود دارد اگر عمر داشتیم إنشاءالله در شب بعد به محضر شما تقدیم خواهیم داشت.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۳۱۷٫
[۳]– سورهی ذاریات، آیه ۵۶٫
[۴]– سورهی بقره، آیه ۸۵٫
[۵]– همان، آیه ۱۷۹٫
[۶]– سورهی مائده، آیه ۴۷٫
[۷]– همان، آیه ۴۵٫
[۸]– همان، آیه ۴۴٫
[۹]– سورهی بقره، آیه ۱۳۸٫
[۱۰]– سورهی یس، آیه ۶۰٫
[۱۱]– سورهی حجر، آیه ۹۹٫
[۱۲]– سورهی بقره؛، آیه ۱۴۳٫
[۱۳]– سورهی انعام، آیه ۷۵٫
[۱۴]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ۱۹، ص۸۶٫
[۱۵]– بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۲۹٫
[۱۶]– المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۲۷۰٫
[۱۷]– سورهی الرّحمن، آیه ۱۹٫
پاسخ دهید