«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ طَیبِنَا شَفیعِنَا أَنِیسِ‏ قُلُوبِنَا حَبیبِ إلَهِنَا أبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومِینَ سِیَّمَا الکَهفِ الحَصینَ مَوْلَانَا الْحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی العَالَمِینَ أرواحُنَا وَ أروَاحُ مَن سِواهُ فِداهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعدَائهِم أجمَعِینَ».

خشیّت

جمله‌ای راجع به خشیّت که امام حسین از معبود خود درخواست می‌کند. «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ وَ أَسْعِدْنِی بِتَقْوَاکَ وَ لَا تُشْقِنِی بِنَشْطِی لِمَعَاصِیکَ»[۲] معبود حسین، اله من من را آن‌طور قرار بده که خشیّت تو را داشته باشم، مجذوب جمال تو باشم، مرهوب جلال تو باشم.، جمال و جلال تو من را ذوب کرده باشد، به گونه‌ای که گویا تو را می‌بینم. «وَ أَسْعِدْنِی بِتَقْوَاکَ» از لوازم خشیّت ذکر است که قرآن کریم دارد «إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى‏»[۳] و نکته‌ی دیگر این است که خشیّت ثمره‌ی معرفت است.

هرچه شناخت انسان، معرفت انسان به عظمت پروردگار متعال، به صفات جلال و جمال الهی بیشتر بشود، آن حالت پروا، حالت ملاحظه، حالت حیا، حالت انفعال که انسان در برابر قدرت و عظمت و علم و کمال یک حالت انفعال و خجالتی دارد، خود را در برابر او هیچ می‌بیند، این برای معرفت است. «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[۴] قرآن کریم می‌فرماید که خشیّت مخصوص علماء است.

احساس حضور در محضر خدا

بنابراین اگر کسی اصطلاحاً عالم بود، فقه خوانده بود، اصول خوانده بود، حکمت و فلسفه خوانده بود، با دروس دانشگاهی و حوزوی آشنا بود، امّا حسابی برای خدا باز نکرده بود. آدم در زندگی او نگاه می‌کرد، در حرف‌های او، در رفت و آمد او فکر نمی‌کرد این کسی است که از خدا حساب می‌برد. یک چنین کسی ولو علّامه‌ی دهر باشد، از دیدگاه وحی الهی عالم به حساب نمی‌آید.

اثر علم عالم خشیّت پروردگار متعال است، حساب بردن از خدا است، حیا در برابر پروردگار عالم است. امام صادق فرمودند: «خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ‏َََ»[۵] این مسئله‌ی حضور و محضر تو کلاس است. گاهی انسان خدا را می‌بیند و اگر کسی خدا را با چشم دل دیده باشد، اصلاً جز خدا را نمی‌تواند نگاه بکند تا ببیند. آن‌چنان جذب کرده است، آن‌چنان دل او را برده است که اصلاً تمایلی، گرایشی برای دیدن غیر او، برای توجّه به غیر او پیدا نمی‌کند.

همین حالتی که حضرت امیر، نبی مکرّم اسلام، حضرت زهرا، ائمّه‌ی اطهار داشتند این‌ها هیچ چیزی را غیر خدا نمی‌دیدند و اگر چیزی را می‌دیدند خدا می‌گفت ببینید و در او خدا را می‌دیدند. این کلاس کلاس حضور است. کسی حالت حضور پیدا بکند، همه‌ی عالم را بارگاه خدا بداند و خود را در محضر حق تعالی، در حضور حق تعالی بیابد این همیشه حیا دارد، همیشه خجالت دارد.

اصول زندگی از دیدگاه امام صادق (علیه السّلام)

 از وجود مبارک امام صادق (علیه السّلام) باز سؤال شد که یابن رسول الله شما برنامه‌های زندگی خود بر چه اصول و مبانی پی‌ریزی کردید؟ حضرت فرمود چهار اصل مبنای زندگی من است. ۱-‌ «عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ مُطَّلِعٌ عَلَیَّ فَاسْتَحْیَیْتُ‏»[۶] من به این نتیجه رسیدم که خدا بر من مطلّع است، چون خدا را بر خود مطلّع یافتم، همیشه حالت شرم داشتم. هیچ کار خلاف نمی‌توانستم بکنم. چون کسی بر من نگاه می‌کرد، اشراف و اطّلاع به من داشت، لذا هیچ گاه خلاف رضای او در زندگی نمی‌توانستم انجام بدهم، حیا مانع می‌شد.

بیانی از حالت حضور علّامه طباطبایی

می‌گویند مرحوم علّامه‌ی طباطبایی -سلام خدا بر علّامه‌ی طباطبایی- که حالت حضور داشت. آن کسانی که آقای طباطبایی را دیده بودند می‌دانستند که همیشه حواس او به یک جای دیگر است. با آدم هم حرف می‌زند، با ما نبود. فکر او در یک‌جای دیگر بود، دل او یک‌جای دیگر بود. انسان در چهره‌ی او یک حالت بهت می‌دید. در برابر عظمت خدا همیشه این حالت بهت و حیرت در وجنات علّامه‌ی طباطبایی به خوبی مشهود بود. همواره یک حالتی داشت که آدم نگاه می‌کرد، فکر می‌کرد فکر او پریشان است، این سرگردان است یک حالت این‌طور آدم در وجود علّامه‌ی طباطبایی می‌دید. پرفسور هانری کربن که یک فیلسوف فرانسوی بود و از آن‌جا به این‌جا خدمت آقای طباطبایی می‌آید و استفاده می‌کرد، سؤالاتی داشت و خود او هم نسبت به شیعه آن‌چنان گرایشی دارد که نوشته‌های او در جهان اهل تسنّن خیلی از افراد عامی را شیعه کرده است و یکی از لطایفی که این پرفسور در مورد امتیاز شیعه در نوشته‌های خود آورده است، می‌گوید براساس بینش تمام مکاتب بعد از پیغمبران رابطه‌ی میان آسمان و زمین قطع شده است، رابطه‌ی میان خدا و خلق منقطع شده است. تنها مکتبی که علی الدّوام اتّصال بین خلق و خدا را برقرار می‌بیند، مکتب تشیّع است. چون اعتقاد به وجود امام زمان دارد و امام زمان حلقه‌ی ارتباط بین کائنات و خدای کائنات است. بسیار مطلب دقیق مطلب عمیق و مطلب دلنشین است.

افتخار شیعه وجود مبارک امام زمان (علیه السّلام) است

افتخار شیعه این است که همیشه از طریق امام زمان با خدای خود می‌تواند مرتبط باشد، واسطه‌ی فیض دارد، سیم رابطه همیشه برقرار است، کد همیشه در اختیار او است. امام زمان کد ارتباطی با پروردگار متعال است و تمام مکاتب کدهای ارتباطی را بعد از پیغمبر محو کردند و وسیله‌ی ارتباطی با خدا دیگر ندارند. امّا مکتب تشیّع این امتیاز را، این افتخار را به خود اختصاص داده است که همیشه کدی در اختیار دارد و می‌تواند با خدای خود در ارتباط باشد.

آیا نمی‌داند که خدا او را می‌بیند؟

کلاس دومی که در مسئله‌ی خشیّت مطرح است، این آیه‌ای است که پرفسور هانری کُربن از علّامه‌ی طباطبایی درخواست کرده بود، شما یک جمله‌ای به من بدهید که من این را تابلو بکنم، در زندگی همیشه وقتی نگاه می‌کنم برای من سازنده باشد. مرحوم علّامه‌ی طباطبایی از این آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی علق اقتباس کرده بود، در سوره‌ی مبارکه‌ی علق خدا می‌فرماید: «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏»[۷] آیا نمی‌داند که خدا او را می‌بیند؟ این خیلی جمله‌ی عجیبی است. هر کسی توجّه داشته باشد که خدا او را می‌بیند، خدا او را می‌بیند برتر از آن مسئله‌ای است که خدا می‌داند.

دانستن گاهی با گزارش است، گاهی با بردن پرونده، یک قاضی علم پیدا می‌کند ولی کسی که خود او عالم است و علم او از طریق رؤیت و شهود است. فرمودند که از خدا بترس که در خلوت‌ها معصیّت بکنی. چرا؟ «فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ‏ُ»[۸] زیرا در خلوت‌ها هم خود خدا شهود دارد و روز قیامت که در محکمه‌ی عدل خدا، خدا در دادگاه عدل به پرونده‌ی همه‌ی بندگان خود رسیدگی خواهد کرد، در خلوت‌ها خود او شاهد بوده است، خود او دیده است. «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏» اگر اعتقاد انسان، باور انسان، یقین انسان او را به این راه کشانده باشد که همیشه خدا را بر خود شاهد ببیند، در داخل منزل، در کلاس، در مسجد، در محل کار، در محل کسب، در اداره بداند که خدا او را می‌بیند. بسیاری از جرایم یا همه‌ی جرایم از او فاصله می‌گیرد. نه می‌تواند تندی بکند، نه می‌تواند ناسزا بگوید، نه می‌تواند دروغ بگوید، نه می‌تواند به کسی جسارتی بکند، نه می‌تواند خلاف بنویسد، نه می‌تواند خلاف بگوید، دست از پا نمی‌تواند خلاف بکند. چرا؟ برای این‌که قدرت مطلقه‌ی خدا حضور دارد و شهود دارد.

اِشراف خدا بر زندگی انسان‌ها

 این‌که انسان یک عظمت بیکرانی را بر خود مشرف ببیند که او بر ما اشراف دارد، ما را زیر چتر قدرت خود گرفته است و حرکات و سکنات ما را زیر نظر دارد. علاوه‌ی بر این‌که پروردگار متعال ملائکه را شاهد گرفته است، «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»[۹] علاوه بر این‌که «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[۱۰] هر کاری می‌خواهید بکنید امّا خدا می‌بیند، پیغمبر هم شاهد است، امامان و حضرت زهرا هم شاهد هستند، این‌ها هم دارند می‌بینند.

 در دعای کمیل به خدا عرضه می‌داریم که تمام گناهانی را که کرام کاتبین نوشته‌اند ببخش و آن‌هایی که از آن‌ها هم مخفی کردی «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ» این نشان می‌دهد خدا بر اساس مهربانی و لطفی که به بندگان خود دارد، هیچ پدری، هیچ مادری این‌قدر مهربان نیست که خدا به ما مهربان است. خداوند متعال گاهی بین گناه ما و ملائکه‌ی خود حجاب رحمت قرار می‌دهد. ملکی که شهود دارد، مجرّد است، همیشه با ما است، برخی از گناهان ما را خدا حتّی نمی‌گذارد ملک‌ها با خبر بشوند و این علی است که از این اسرار اطّلاع می‌دهد. «وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ» خدا به اسراری، به گناهانی به مسائلی که از ملائکه پنهان بوده است، شهود دارد امّا از خدا پنهان نبوده است. همه چیز بر خدا آشکار است و این آیه‌ی کریمه «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏»آیا نمی‌داند که خدا او را می‌بیند؟ علّامه‌ی طباطبایی از این آیه، این جمله را اقتباس کرده بود که پرفسور این را به صورت تابلو در اتاق زندگی خود نصب کرده است «أَ لَمْ تَعلَم بِأَنَّ اللَّهَ یَراک» آیا نمی‌دانی که خدا تو را می‌بیند؟

درک خدا و دیدن او در زندگی

 آدم دائماً به خود تلقین بکند که من در حضور خدا هستم، خدا من را می‌بیند، خدا سخن ما را می‌شنود، خدا حرکات ما را زیر نظر دارد. اگر ما فکر کردیم خدا را نمی‌بینیم که حالت حضور داشته باشیم، رؤیت بکنیم، با چشم دل شهود بکنیم امّا این کلاس پایین که دیگر برای ما باید یقینی باشد و آن کلاس دیدن خدا است. یکی دیدن ما است خدا را، دوم دیدن خدا است ما را. این‌که ما خدا را ببینیم، این کلاس امیر المؤمنین است، کلاس ائمّه‌ی اطهار است.

چشم دل باز کن که جان بینی               آنچه نادیدنی است آن بینی

چشم دل این‌ها باز بود و خدا را همیشه می‌دیدند، هر کجا می‌رفتند خدا را می‌دیدند. امّا ما که به آن حالت، به آن کلاس نرسیدیم «فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ‏َََ» اگر تو او را نمی‌بینی «فَإِنَّهُ یَرَاکَ» مسلّماً خدا تو را می‌بیند، وای بر من. با این‌که خدا ما را می‌بیند، چقدر غفلت‌ها داریم. یک کارهایی که پیش فرزند خود نمی‌کنیم، یک کارهایی که پیش کاسب محل خود نمی‌کنیم، پیش خدا کردیم، در حضور خدا این کارها را کردیم. لذا بر ما است که دائماً استغفار بکنیم، علی الدّوام عذرخواهی بکنیم، علی الدّوام حالت خجالت و شرمندگی در پیشگاه پروردگار منّان احساس بکنیم و خانواده‌ها و مدیران و زیر مجموعه‌های آن‌ها بدانند در محضر خدا هستند، لذا ‌بی‌جهت با هم ناسازگاری نکنند، با هم دعوا نکنند، در حقّ همدیگر کم نگذارد، بی‌وفایی نکنند، خیانت نکنند، خدا را در کمین است، مثل کمین دیگران نیست، خود خدا در صحنه حضور دارد. نه این‌که آن کنار نشسته است یک‌جا می‌خواهد شما را بگیرد. الآن باد است، تو نمی‌توانی از خدا پنهان بشوی، نمی‌توانی پیش پروردگار منّان پرده‌پوشی بکنی.

جلوه‌ی خشیّت

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ»[۱۱] این نکته‌ی اساسی است و ثمره‌ی علم و معرفت است و نتیجه‌ و میوه‌ی آن هم یاد دائم خدا است. «إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى»[۱۲] «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»[۱۳] این جلوه‌ی خشیّت است. کسانی که اهل خشیّت هستند، اهل محبّت هستند، اهل دل هستند، اهل باطن هستند، با خدا دوست هستند، خدا همیشه با آن‌ها است، خدا همراه آن‌ها است، لحظه‌ای از خدا غافل نیستند، لحظه‌ای بی‌خدا نیستند، لحظه‌ای خود را از خدا جدا نمی‌کنند. وای به حال کسی که از خدا جدا شده باشد، از همه چیز جدا شده است.

یقین و خشیّت لازم و ملزوم یکدیگر هستند

 

نکته‌ای که در یقین است، این خشیّت و آن یقین لازم و ملزوم هستند. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی‏»[۱۴] خدایا غنا را در درون من قرار بده که من دل‌سیر باشم. بعضی‌ها دله هستند، مال هم دارند، همسر خوب هم دارند، خانه‌ی خوب هم دارند، امکانات هم دارند امّا در عین حال هم دلگی دارد، هم هرزگی دارد، هم گدایی باطن دارد، طبعاً انسان پستی است. به هر کار پستی برای اضافه کردن یا برای تنوّع‌طلبی دنبال دیگران می‌رود. دل او هرز شده است، هرچه ببیند مرغ دل او پرواز می‌کند، هیچ وقت متانت و آرامش ندارد برخلاف مؤمن ایمان او را سنگین کرده است. «کَالْجَبَلِ الرَّاسِخِ»[۱۵] شده است. این غنا انسان را به خودکفایی دعوت می‌کند به کار و تولید دعوت می‌کند و انسان از درخواست و نیاز از دیگران بی‌نیاز می‌کند.

 خدایا غنا را در درون من قرار بده که خود من ارزش داشته باشم، خود من اعتبار داشته باشم و اعتبار خود را به داشتن تمکّن و شهرت و امور اعتباری ندانم. «وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی» خدایا یقین را در قلب من قرار بده. ما یک فکر داریم که مربوط به مغز ما است، اندیشه کار درون است، کار ذهن است که فرمود:

«الفِکْرُ حَرِکَهٌ إلَى المَبَادی           وَ مِن مَبَادىَّ إلَى المُراد»[۱۶]

از بدیهیّات انسان حرکت می‌کند با چینش بدیهیّات به نظریّات می‌رسد، کشف مجهولات می‌کند این سیر فکری است، فکر برای مغز است، برای اعصاب است امّا ایمان برای قلب است، یقین برای قلب است، نور برای قلب است، آرامش برای قلب است. کسی که خدای متعال در قلب خود ایمان قرار داده است، خانه‌ی دل او روشن است، آرام است، مزیّن است و این علم یا نورانیّت دل درجاتی دارد که یقین حالت شهود قلب است و ما این را از آیات قرآن استفاده می‌کنیم.

مسیر رسیدن به یقین

اگر ما سه آیه را در کنار هم قرار بدهیم، هم دستور العملی است که ما راه رسیدن به یقین را با نسخه‌ی قرآنی به دست می‌آوریم و قادر خواهیم بود با این مسیری که قرآن مقابل پای ما گذاشته است در این مسیر حرکت بکنیم تا خدای متعال جرعه‌ی یقین را به کام ما بریزد و جام یقین را به خورد ما بدهد و ما را از اهل ملکوت قرار بدهد. در یک آیه خدای متعال فرموده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ»[۱۷] من جن و انس را نیافریدم مگر برای بندگی. آمدیم که مأموریت اجرا بکنیم، ما اعزامی خدا از عالم ملکوت با عالم ملک هستیم، همه مأمور هستیم. باید آنچه که خدا بر دوش ما در مأموریت گذاشته است، آن را عمل بکنیم.

 تمام فکر ما این باشد که سفر ما، سفر مأموریتی است. این سفر سفر زندگی نیست، این سفر سفر عیش و نوش نیست، این سفر سفر آسایش نیست، راحت‌طلبی و آسایش‌طلبی و عشرت‌طلبی و لذّت‌جویی این‌ها تمام توهّمات است، خدا این‌ها را این‌جا قرارد نداده است. تمام نوش‌های عالم با نیش هم همراه است، تمام مرفّهین نکبت‌هایی که دارند، غصه‌هایی که دارند، نگرانی‌هایی که دارند به خدا بیشتر از فقرا است، بیشتر از ناتوانان جامعه است. وجود آن‌ها را انواعی از اضطراب‌ها و تشویش‌ها و ترس‌ها و واهمه‌ها گرفته است و مورد هجوم حسود‌ها و ضعفا و عقده‌هایی و از طرفی از مرگ می‌ترسد، این همه مال بنا است بماند.

بلاهایی که نتیجه‌ی فراموشی خداوند است

 انواع گرفتاری‌ها را کسانی که مال زیاد دارند و اهل عیش و عشرت هستند و خدا را از یاد برده‌اند خدا زندگی بر این‌ها تنگ می‌گیرد. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً»[۱۸] این مطلبی است که خدا به صورت یک قاعده به ما گفته است و یقیناً این‌طور است. کسی که در زندگی با خدا زندگی نمی‌کند، با دین زندگی نمی‌کند. خدا او را مواجه با سختی‌ها و تنگناها می‌کند. او در زندگی تحت فشار است. در ویلا باشد، در آسمانخراش باشد، در بهترین کشورها با بهترین منظره‌ها، با پول‌های زیاد، همه‌ی امور برای زندگی آن‌ها دایر باشد، خدا در خود او را زندان می‌کند. این حالت عرض است، این نگرانی دارد. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً» احتمال نمی‌دهید این همه بلا در جامعه نتیجه‌ی خدا فراموشی است؟ انسان به هر کجا می‌رود با در بسته مواجه می‌شود؟ آدم به هر کسی مراجعه می‌کند، با نه به یکدیگر برخورد می‌شود؟ در ادارات دری به روی مردم باز نیست، همه پشت در می‌مانند. فکر نمی‌کنید این ترافیک سنگین، این آب و هوای بد، شهر به این زیبایی فضای آن را شما روزهایی که باران نمی‌آید بروید نگران هستید که سکته‌ی قلبی بکنید. مرتّب هشدار می‌دهند کسانی که مشکل قلبی دارند از خانه‌ی خود بیرون نیایند، این واقعاً زندگی است؟ این زندگی طیّب است؟ خدا وعده داده است «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[۱۹] حیات طیّب یعنی زندگی دلنشین، گوارا. شما مشکل این‌که نگران باشید مریض می‌شوم، نگران باشید تصادف می‌کنم، نگران باشید گرانی می‌شود فردا نمی‌توانم زندگی بکنم، نگران باشید فرزند من بیکار است در کجا او را مشغول بکنم، همه‌ی این‌ها همان ضنک است که خدای متعال تهدید می‌کند، زندگی کسانی که رابطه‌ی آن‌ها با خدا محکم نیست، با دشواری‌ها سخت است. چه دارایی داشته باشند، چه نداشته باشند آسایش و راحتی و عزّت به دارایی نیست. این به اراده‌ی خدا است، به نظر خدا است، به لطف خدا است و کسی که با خدا رابطه ندارد از نگاه خدا و لطف پروردگار منّان محروم است.

دنیا برای مؤمن دیار غربت است

پس ما مأمور الهی هستیم، برای این‌جا نیستیم، به مسافرت آمدیم. «الْمُؤْمِنُ فِی الدُّنْیَا غَرِیبٌ»[۲۰] پیامبر خدا می‌گوید این‌جا دیار غربت تو است، این‌جا خانه‌ی تو نیست، آمدی که از این‌جا بروی. خدا برای مأموریت تو را این‌جا فرستاده است امّا هیچ به یاد نداری که مأمور هستی. آمدی که چه کار بکنی؟ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ»[۲۱] خدا می‌فرماید من به تو مأموریت دادم که بندگی من را بکنی. اگر کار می‌کنی، اگر کاسبی می‌کنی، اگر مخترع هستی، اگر استاد دانشگاه هستی، اگر منبری هستی، از مجتهد هستی خود را نبین من را ببین. مولا بالای سر تو است، تو را مأمور کرده است تو برای چه کسی داری کار می‌کنی؟ تو روزی من را می‌خوری، تو وجود از من گرفتی، من تو را به مأموریت فرستادم، حالا آن چیزی که به یاد نمی‌آوری همان مأموریت است. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونَ» خدایا به تو پناه می‌بریم.

خداوند صاحب و مالک همه‌ی امور است

اقرار می‌کنیم که از یاد ما رفته است، نمی‌دانستیم برای چه آمدیم، چه کسی ما را به این‌جا فرستاده است، برای چه ما را به این‌جا فرستادند. این یک در زندگی قاعده است که خدای متعال می‌گوید تو مأمور هستی، تو مسافر هستی به سفر برای اجرای مأموریت آمدی و مأموریت تو هم عبارت است از بندگی برای من. هر کاری می‌کنی تو بنده هستی، تو صاحب کار نیستی، صاحب کار من هستم. زن می‌گیری صاحب کار من هستم. پدر می‌شوی صاحب کار من هستم. مسئول می‌شوی صاحب کار من هستم. رئیس می‌شوی صاحب کار من هستی. مدرّس می‌شوی صاحب کار من هستم. من را بالای سر خود ببین، ببین برای من داری این کارها را می‌کنی یا اصلاً من را کنار گذاشتی. من تو را فرستادم، خود من را فراموش کردی، خودسرانه داری زندگی می‌کنی. این خلاف هدفی است که خدا برای آن هدف ما را به این‌جا فرستاده است. این نکته‌ی اوّل.

مصداق یقین

نکته‌ی دوم فرمود: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ»[۲۲] من که تو را برای مأموریت اعزام کردم. اگر تو اجرای مأموریت بکنی، من در همین عالم به تو پاداشی می‌دهم که فوق نداشته باشد. «حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» اگر بندگی کردی، من به تو نعمت یقین می‌دهم. یقین در بعضی از آیات «حَتَّى أَتَاهُ الْیَقِینُ» یعنی مرگ او را گرفت. مرگ از نظر لغت، یقین به معنی مرگ نیست، یقین به معنی یقین است. یقین در برابر شک است، یقین در برابر احتمال است، یقین شهود باطنی است. لکن در مرگ است که پرده‌های انسان کنار می‌رود و حقیقت خود را می‌یابد و آن‌جا سر از جنون برمی‌دارد که قرآن کریم می‌گوید: «وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ»[۲۳] حالت مستی، حالت دیوانگی به او دست می‌دهد، پریشان می‌شود وقتی وضعیت خود را، پس پرده‌ی خود را به او نشان می‌دهند. از این‌ جهت آن مصداق کامل یقین است. حضرت امیر (علیه السّلام) اهل یقین بود، قبل از موت خود اهل یقین بود. فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»[۲۴] پرده‌ی مرگ هم که بیاید چیزی بر یقین من اضافه نمی‌شود. آنچه را که دیگران بعد از مرگ می‌بینند، من همین‌جا همه را می‌بینم و شهود می‌کنم.

نتیجه

 نتیجه‌ی این‌که انسان زندگی را مأموریت الهی ببیند و مأموریت خود را از یاد نبرد و مولایی که او را مأمور کرده است، بالای سر خود ببیند نتیجه‌ی آن این است که خدای متعال به او یقین می‌دهد. یعنی خدا چه کار می‌کند؟ یعنی خدا غبار گناه را، غبار رذایل اخلاقی را از دل او پاک می‌کند، این دل آینه است آینه‌ی خدا نما است، در دل خود جمال خدا را می‌بیند، جلال خدا را می‌بیند. از این بالاتر خدا در دل او خانه می‌کند، دل او را مرکز فرمان خود قرار می‌دهد، خدا در دل بنده نشسته باشد، یعنی قدرت بی‌کران در دل او متمرکز می‌شود، علم بی‌نهایت در دل او سرازیر می‌شود. این حالت یقین است که اگر عمری داشتیم بقیه‌ی جریان را در شب آتی با عنایت حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) به عرض شما برسانیم.


 

[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– إقبال الأعمال، ج ‏۱، ص ۳۴۲٫

[۳]– سوره‌ی طه، آیه ۳٫

[۴]– سوره‌ی فاطر، آیه ۲۸٫

[۵]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۱، ص ۲۲۹٫

[۶]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏۱۲، ص ۱۷۲٫

[۷]– سوره‌ی علق، آیه ۱۴٫      

[۸]– نهج البلاغه، ص ۵۳۲٫

[۹]– سوره‌ی ق، آیه ۱۸٫

[۱۰]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۰۵٫

[۱۱]– إقبال الأعمال، ج ‏۱، ص ۳۴۲٫

[۱۲]– سوره‌ی طه، آیه ۳٫

[۱۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۹۱٫

[۱۴]– إقبال الأعمال، ج ‏۱، ص ۳۴۲٫

[۱۵]– مناقب آل أبی طالب، ج ‏۲، ص ۳۴۷٫

[۱۶]– التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‏۹، ص ۱۲۶٫

[۱۷]– سوره‌‌ی ذاریات، آیه ۵۶٫

[۱۸]– سوره‌ی طه، آیه ۱۲۴

[۱۹]– سوره‌ی نحل، آیه ۹۷٫

[۲۰]– تحف العقول، ص ۳۷۰٫

[۲۱]– سوره‌‌ی ذاریات، آیه ۵۶٫

[۲۲]– الکافی، ج ۱، ص ۲۸۱٫

[۲۳]– سوره‌ی ق، آیه ۱۹٫

[۲۴]– بحار الأنوار، ج ‏۴۰، ص ۱۵۳٫