در این متن می خوانید:
      1. عوالم وجود
      2. روح موجودات

عوالم وجود

در عالم هستى، چهار عالم کلى تحقق دارد که به تناسب شدت وجود، ترتیب یافته است:

یکم. عالم اسما و صفات که «عالم لاهوت» نامیده مىشود. این عالم، خبر از کمال و کمالات بىحد ذات حضرت حق مىدهد؛ چنانکه از تنزّه حضرت ذات و قدس و طهارت از هر نقص و عیب، و شائبه عدم، و نیستى، نداشتن و فقدان حکایت مىکند. به بیان دیگر این عالم، عالم ظهور اسم و صفتى خاص و تعیّن  خاصى از حضرت ذات است و جلوهاى از جلوههاى آن.

دوّم. عالم تجرد تام که «عالم عقل و روح و جبروت» نام دارد؛ این عالم از ماده و احکامى که با ماده است، مجرّد و مبرّا است.

سوّم. عالم مثال که به آن «عالم خیال و برزخ و ملکوت» گویند؛ این عالم از ماده مبرّا است؛ ولى از احکامى که با ماده است، پیراسته نیست.

چهارم. عالم طبیعت و به آن «عالم ناسوت» نیز مىگویند؛ این عالم نه از ماده مبرّا است و نه از احکام ماده.[۱]

امّا اینکه خداوند مجرّد است و با ملائکه ـ که از موجودات عالم تجردند ـ در سنخ وجود مشترک است، چنین نیست؛ بلکه او فوق عالم تجرد؛ بلکه فوق عالم اسما و صفات است.

ذات حق ـ که از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ دیگر (مانند «عنقاء» و «غیب الغیوب») تعبیر مىشود ـ وجودِ صرف و صرفِ وجود است. هیچ گونه حدّى ندارد و غیر محدود است. از جمیع تعیّنات ـ چه مفهومى و چه مصداقى ـ مبرّا است؛ زیرا «اطلاق» و «عدم تعیّن» نیز به جاى خود نوعى تعیّن و قید است و مقام ذات از آن هم منزّه و مبرّا است.

تعیّنات الهى و وصفى ـ و به تعبیرى اسما و صفات حق ـ همه از مقام ذات متأخرند و همه در مقام تجلّى، به ظهور مىرسند.در تجلّى ذات غیبى است که این اسم و آن اسم و این صفت و آن صفت، مطرح مىگردد. البته این بدان معنا نیست که در ذات، کمالات صفات و اسما هست؛ بلکه به این معنا است که در مقام ذات، اسما و صفات به نحوى که تعیّن داشته باشند و اسمى متمایز از اسم دیگر و صفتى متمایز از صفت دیگر ویا اسم و صفتى متمایز از ذات باشد، وجود ندارد. براى مثال کمال علم بىحد و حدود در ذات هست؛ ولى نه به نحوى که  تعین داشته باشد؛ یعنى، مثلاً «علم» باشد، نه «قدرت». همچنین کمال قدرت نامحدود در مقام ذات هست؛ ولى نه به نحوى که تعیّن داشته باشد و «قدرت» باشد، نه علم.

علامه طباطبایى رحمهالله مىفرماید: «و چون وجود واجبى، صرف و خالص است، نا محدود مىباشد و در نتیجه از هر نوع تعین اسمى و وصفى و هر نحوه تقیید مفهومى، منزّه خواهد بود؛ بلکه از همین حکم (که ذات او و وجود او را هیچ گونه تعین و قیدى نیست) نیز مبرّا مىباشد».[۲]

از این رو نه «فکر» به مقام ذات خداوند راه دارد، نه «عقل»، نه «وهم» و نه «کشف » صاحبان کشف و شهود. همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان، کاملاً عاجزاند و اگر قدم پیش گذارند، همه حیران مىشوند و یا به راه خطا و گمراهى مىروند و به حقیقت نمىرسند؛ بلکه از آن دورتر مىشوند. به کنه ذات او به هیچ وجه راهى نیست: «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً».[۳]

در آلا فکر کردن شرط راه است

ولى در ذات حق محض گناه است

بود در ذات حق اندیشه باطل

محال محض دان تحصیل حاصل[۴]

امام رضا (علیهالسلام) در کلماتى درباره این حقیقت مىفرماید: « … فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته، و لا ایّاه وحّد من اکتنهه، و لا حقیقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهاه، و لا صمد صمده من اشاره الیه …»[۵] ؛ « … پس خداى را نشناخته، آن کس که ذات او را به چیزى تشبیه کرده است و به توحید او نایل نگشته، آن  کس که خواسته است به کنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده، آن کس که ذات او  را تصویر ذهنى نموده است، و به او تصدیق نکرده، آن کس که ذات او را حدّى قائل شده است، و به جانب او روى نیاورده، آن کس که به ذات او اشاره کرده است …».

حتى اگر عقل و عشق نیز همگام شوند و با بلند پروازىهاى خود، بخواهند به سوى مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایى نبرده، به حیرت مىافتند، و بر عجز و قصور خود در این میدان، با کمال شرمسارى اعتراف مىکنند.

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از مى

به شهر هستیش، کردم روانه

نگار مىفروشم، عشوهاى داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقىّ کمان ابرو شنیدم

که اى تیر ملامت را نشانه!

نبندى ز آن میان، طرفى کمردار

اگر خود را ببینى در میانه

برو این دام بر مرغ دگر نه!

که عنقا را بلند است آشیانه[۶]

اهل دعا در مقام «دعا»، اهل عبادت در مقام «عبادت»، اهل ذکر در مقام «ذکر»، ارباب سلوک در مقام «سلوک» و صاحبان حوایج در مقام «سؤال»، همه و همه به ذات غیبى حق در مظاهر اسماى او روى مىآورند و از طریق اسماى او، به ذات او متوجه مىشوند و به عبارتى، ذات حق را با اسما مىخوانند.[۷]

به همین دلیل است که برخى به حق معتقدند که دلیل اصلى ظهور دین اسلام، آن بود که حقیقت «اللّه» را ـ چنانکه سزاوار آن ذات مقدس است ـ شناساند.[۸] قرآن کریم در واقع کتاب خداشناسى است و آیات قرآن در این باره، آن چنان عمیق و دقیق است که بزرگترین اندیشمندان نیز، به کنه آن راه نمىیابند. براى شناخت خداوند ـ البته در حد ادراک بشرى ـ باید به آیات قرآن  مراجعه و در آنها تأمل کرد.[۹]

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کاینجا همیشه باد به دست است دام را[۱۰]

 

روح موجودات

درباره بخش دوّم پرسش گفتنى است:

یکم. روح به موجودى اطلاق مىشود که داراى حیات و شعور و اراده و مخلوق است و بر این اساس بر موجود بىشعور و نیز بر خداوند و خالق روح، اطلاق نمىگردد. این مطلب را مىتوانیم با آنچه از عرف خود نیز مىفهمیم، تأیید کنیم. همچنین در استعمال خودمان، روح را در موردى به کار مىبریم که منشأ حیات و شعور باشد؛ بنابراین، اگر کسى بگوید معناى روح؛ یعنى، مخلوقات شعورمندى که از سنخ مادّیات نیستند، گزاف نگفته است.[۱۱]

دوم. در جاى خود ثابت شده است که حیوانات، داراى شعور و ارادهاند. این شعور و اراده، ریشه در اعمال غریزى آنان ندارد؛ بلکه مطالعه در بعضى از حالات و اعمال حیوانات، بیانگر این حقیقت است که آنان از اراده و شعورى برتر از آنچه که در غریزه آنها وجود دارد، برخوردارند و این حقیقتى است که قرآن نیز آن را تأیید مىکند.[۱۲]

سوم. بنابر دلایل متقن فلسفى و عقلى، با توجّه به شعور و اراده، روح امرى مجرد بوده و مادى نیست. در واقع به دلیل فعالیتهاى خاص روح، نمىتوان آن را موجود مادى قلمداد کرد.[۱۳] هر چند دلایل مطرح شده بر تجرّد روح در فلسفه و آیات قرآنى، ناظر به تجرّد روح انسانى است؛ ولى بعضى از دلایل آن ـ همچون وجود اراده، شعور و دیدن ـ مىتواند بیانگر این حقیقت باشد که روح در حیوانات نیز، امرى مجرّد و غیرمادى است.

چهارم. هر چند که تمامى عوالم هستى، مخلوق خداوند هستند و از این رو به آن ذات حق منتسباند؛ ولى از انتساب روح انسانى به روح خدا، به طور ویژه سخن رفته است.[۱۴] به همین جهت از میان همه موجودات، تنها انسان را شایسته خلافت الهى مىداند؛[۱۵] امّا در این رابطه که روح حیوانات نیز از روح خدا نشأت گرفته باشد، در آیات و روایات سخنى از آن به میان نیامده است.

پنجم. مسئله «تسبیح»، «تقدیس» و «تنزیه» ذات اقدس خداوند ـ که بر اساس آیات و روایات یک حقیقت است، نه یک امر مجاز ـ متعلق به همه موجودات است و نه فقط حیوانات؛ یعنى، همه موجودات، ذات مقدس حق را به صورت حقیقى و واقعى تسبیح، تنزیه و تقدیس مىکنند. هر ذرهاى که قدم در عرصه هستى گذاشته است، به اندازه سعه وجودى خود، خدا را مىیابد؛ به اندازه خود به او علم و به حدّ خود به او اشتیاق دارد؛ به اندازه علم و دریافتش از خدا، او را مىخواهد و در راهش به سوى ذات مقدس حق، در طریق و راه او قرار مىگیرد. این همان «ستایش» خداوند متعال است که اختصاص به انسان یا حیوان  ندارد؛ بلکه تمام عالم هستى را در برمىگیرد. آیات و روایات به این حقیقت تصریح دارند و ما به دلیل مجال اندک، تنها به ذکر دو آیه و دو روایت در این باره اکتفا مىکنیم:

۱ – «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً»؛[۱۶] «آسمانهاى هفتگانه و زمین و هر کس که در آنها است، او را تسبیح مىگویند. و هیچ چیز نیست، مگر اینکه در حال ستایش، تسبیح او مىگوید؛ ولى شما تسبیح آنها را در نمىیابید، به راستى که او همواره بردبار و آمرزنده است».

در این آیه، خداوند نخست تسبیح آسمانهاى هفتگانه و زمین و آنچه را که در زمین است، مطرح فرموده و به دنبالش دایره را وسیعتر کرده، مىفرماید: چیزى نیست، مگر آنکه تسبیح ذات حق مىکند. در اینجا علت تسبیح همه موجودات را نیز با ظرافت بیان مىکند: چرا همه او را تسبیح مىکنند؟ این همه کجا و او کجا؟ او ساحتش مقدس است و این همه به او نمىرسند. امّا چون خداوند حلیم و غفور است، همه امید پیدا مىکنند، اشتیاق دارند و طلب مىکنند تا به او برسند و به او هم مىرسند. خداوند متعال در این آیه مىفرماید: «و لکن شما انسانها آنچنان که باید، تسبیح همه موجودات را نمىفهمید و نمىیابید و به آن علم دقیق و شناخت ندارید». مولوى چه زیبا این حقیقت را بیان کرده است:

باش تا خورشید حشر آید عیان

تا ببینى جنبش جسم جهان

چون عصاى موسى اینجا مار شد

عقل را از ساکنان اخبار شد

پاره خاک تو را چون مرد ساخت

خاکها را جملگى شاید شناخت

مرده زین سویند و زان سوزندهاند

خامش اینجا و آن طرف گویندهاند

چون ز آن سوشان فرستد سوى ما

آن عصا گردد سوى ما اژدها

کوهها هم لحن داودى کند

جوهر آهن به کف مومى بود

باد حمّال سلیمانى شود

بحر با موسى سخندانى شود

ماه با احمد اشارت بین شود

نار ابراهیم را نسرین شود

خاک قارون را چو مارى در کشد

استن حنانه آید در رشد

سنگ بر احمد سلامى مىکند

کوه یحیى را پیامى مىکند

جمله ذرات عالم در نهان

با تو مىگویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم

با شما نا محرمان ما خامشیم

چون شما سوى جمادى مىروید

محرم جان جمادان چون شوید

از جمادى عالم جانها روید

غلغل اجزاى عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه تأویلها نوبایدت

چون ندارد جان تو قندیلها

بهر بینش کردهاى تأویلها

که غرض تسبیح ظاهر کى بود

دعوى دیدن خیال غَى بود

بلکه مر بیننده را دیدار آن

وقت عبرت مىکند تسبیحخوان[۱۷]

حقیقت این است که ما تسبیح موجودات را نمىفهمیم و تنها انبیا، اولیا و صاحبان کشف و شهود، به تسبیح موجودات مىرسند و آن را مىیابند. ما هم اگر عاشق بودیم، مىفهمیدیم: آیا کوه تنها با حضرت داود ـ که عشق، سوز و طلبش در حدّ اعلا بود و همه ذرات هستى را در حال عشق، طلب و حرکت در حال تسبیح مىدید ـ تسبیح مىکرد؟ یا تنها داود بود که تسبیح را مىفهمید و مىیافت؟ کوهها همیشه تسبیح گویند؛ ولى نه گوش شنوایى هست که بشنود و نه بصیرتى  از سر عشق و سوز که آن را دریابد.

۲ – «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ»؛[۱۸] «آیا ندانستهاید که هر که [و هر چه] در آسمانها و زمین است، براى خدا تسبیح مىگویند و پرندگان نیز در حالى که در آسمان پر گشودهاند [تسبیح او مىگویند؟] همه ستایش و تسبیح [و نیایش ]خود را مىدانند و خدا به آنچه مىکنند، دانا است».

در این آیه، خداوند به انسانها تعریض زده، مىفرماید: همه اینها و همه موجودات، نماز و تسبیح خود را خوب مىدانند: این نکته ما را به این حقیقت رهنمون مىشود که همه موجودات، علم به تسبیح خود دارند و با «دانستن» تسبیح مىکنند؛ یعنى، خدا را مىیابند و ذات مقدس حق را مىخواهند و مىدانند که او را مىخواهند.

۳ – در کتاب درّ المنثور نقل شده است: رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله)فرموده: «حضرت نوح (علیهالسلام) هنگام وفات به دو فرزند خود گفت: من شما را به تسبیح و تحمید خداى متعال امر مىکنم؛ زیرا تسبیح و ستایش خداى متعال، نماز هر موجودى است و به سبب آن همه موجودات رزق داده مىشوند»؛[۱۹] یعنى، موجودات با تسبیح و ادامه آن، روزى خود را دریافت کرده، نقیصههاى خود را جبران مىکنند.

۴ – در همان کتاب آمده است: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «مدت عمر همه چهارپایان و حشرات زمین، مورچهها، کبکها، ملخها، اسبها، استرها، همه جنبندگان و غیر اینها در تسبیح آنها است و هنگامى که تسبیح آنها به آخر رسید، خداى متعال ارواح آنها را قبض مىفرماید و قبض ارواح آنها به ملک الموت  مربوط نیست».[۲۰]

این دو روایت و روایتهاى دیگر، بیانگر این حقیقت است که تسبیح به معنایى که گذشت، امرى عام و کلى بوده و شامل همه ذرات عالم هستى و عالم وجود مىگردد.[۲۱]

خاک و آب و باد و نار با شرر

بى خبر با ما و با حق با خبر

ما به عکس آن ز غیر حق خبیر

بى خبر از حق وز چند بىنذیر[۲۲]

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱] – نگا: رسائل توحیدى، صص ۱۴۱ ـ ۱۴۳؛ معاد یا بازگشت به سوى خدا، ج ۱، صص ۲۱۲ ـ ۲۲۵٫

[۲] – رسائل توحیدى، ص ۲۰ و ۲۱٫

[۳]– طه ۲۰، آیه ۱۱۰٫

[۴] – شیخ محمود شبسترى، گلشن راز.

[۵] – توحید صدوق به نقل از مقالات، ج ۳، ص ۱۹۰٫

[۶]–  دیوان حافظ.

[۷]– مقالات، ص ۱۹۱٫

[۸] – سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیاى متجدد، ص ۳۶٫

[۹]– ر.ک: بقره ۲، آیات ۱۱۵، ۲۸۴ و ۳۷؛ آل عمران (۳)، آیات ۱۸، ۷۴، ۳۰ و ۸؛ انعام (۶)، آیات ۶۲، ۱۰۰،۱۰۳،۱۸،۱۲،۱۳۳،۱۴،۱۶۴، ۵۷ و ۱۶۲؛ طه ۲۰، آیه ۱۱۱ و ۱۱۴؛ لقمان (۳۱)، آیه ۳۰؛ الرحمن (۵۵)، آیه ۲۷؛ اخلاص (۱۱۲)، آیه ۱ و ۲؛ حدید (۵۷)، آیه ۳؛ نمل (۲۷)، آیه ۵۱؛ شورى (۴۲)، آیه ۱۱؛ اعراف (۷)، آیه ۱۸۰؛ حشر(۵۹)، آیه ۲۳؛ نحل (۱۶)، آیه ۶۰؛ انفال (۸)، آیه ۸؛ رعد (۱۳)، آیه ۱۳؛ غافر (۴۰)، آیه ۳؛ بروج (۸۵)، آیه ۱۴؛ مائده (۵)، آیه ۶۴؛ زخرف (۴۳)، آیه ۸۴؛ زمر (۳۹)، آیه ۴۴ … .

[۱۰]– دیوان حافظ.

[۱۱]– نگا: محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن خداشناسى، کیهانشناسى، انسانشناسى، ج ۱ـ۳، صص  ۳۵۵ و ۳۵۶٫

[۱۲]– معاد یا بازگشت به سوى خدا، ج ۱، صص ۵۲ ـ ۶۴٫

[۱۳]–  نگا: همان، صص ۱۷۸ ـ ۱۹۲٫

[۱۴] – حجر ۱۵، آیه ۲۹؛ انبیاء (۲۱)، آیه ۹۱؛ سجده (۳۲)، آیه ۹٫

[۱۵] – بقره ۲، آیات ۳۰ ـ ۳۳٫

[۱۶]–  اسراء ۱۷، آیه ۴۴٫

[۱۷] – مثنوى، دفتر سوم، ابیات ۱۰۰۹ ـ ۱۰۲۵٫

[۱۸] – نور ۲۴، آیه ۴۱٫

[۱۹] – المیزان، ج ۱۳، ص ۱۲۰٫

[۲۰] – همان، ص ۱۲۲٫

[۲۱] – نگا: محمد شجاعى، بازگشت به هستى، صص ۵۷ ـ ۷۰؛ و معاد یا بازگشت به سوى خدا، ج ۱، صص  ۲۰ ـ ۴۰٫

[۲۲] – مثنوى، دفتر دوم، ابیات ۲۳۷۰ و ۲۳۷۱٫