آیا درست است که ارتباط و پیوستگی روحانیّت با سیاست، باعث کنارهگیری مردم از دین و روحانیّت میشود؟
برای دستیابی مناسب و منصفانه، بایسته است کار ویژههای عالمان دینی را در ابعاد مختلف، به صورت مختصر بررسی کنیم. این امور عبارت است از:
۱ – دفاع از دین اسلام و تببین و ترویج آن؛
۲ – بسط و تعمیق معرفت دینی، در شرایط و دورانهای سخت تاریخی با امکانات محدود و…؛
۳ – پیشگامی در نهضتهای سیاسی در طول تاریخ، در مقابل ظالمان و ستمگران و دفاع از حقوق مظلومان؛
۴ – بسیج اجتماعی؛ روحانیّت به لحاظ تاریخی نشان داده است که مهمترین عامل بسیج کننده و حرکت دهنده به سوی اهداف و ارزشهای اسامی و خیرخواهانه و دفاع از نوامیس دینی و ملّی بوده است.
۵ – فراهم نمودن زمینههای جامعه پذیری اسلامی؛ علمای دینی با ابزارها و شیوههایی همچون وعظ، خطابه و تبلیغ موظّف به فراهم نمودن زمینههای لازم برای پویایی و فرهنگپذیری اجتماعی و نهادینه کردن ارزشها و هنجارهای متعالی اسلام در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و… هستند.
۶ – همبستگی اجتماعی؛ از آنجا که جوامع اسلامی در حال تجربه کردن دوران گذار از نظامات «ضدّ دینی، استبدادی و وابسته»، به نظامات «مترّقی، مردمی و مستقل» هستند و در هر جامعهی در حال گذار، ضریب همبستگی مردمی پایین میآید؛ در این موقعیت، وظایف دلسوزان و متفکّران، کمک در جهت کاهش بحرانهای شکافزا و برانگیختن حسّ همبستگی بیشتر در میان مردم است و بهترین عامل برای انجام دادن این مهم در جامعهی دینی «روحانیّت» است.
اکنون میتوان تصوّر کرد که اگر روحانیّت در امور سیاسی و اجتماعی دخالت نکند، چه مشکلاتی ایجاد میشود:
یکم. ارزشها و احکام اسلامی به تدریج از صحنهی اجتماعی و فردی زندگی مسلمانان محو میگردد.
دوم. در مسیر سیاسی حکومت دینی انحراف ایجاد میشود.
سوم. موجب وابستگی کشور به قدرتهای سلطهگر و از دست رفتن استقلال، آزادی، وحدت و تمامیّت ارضی کشور و چپاول منابع داخلی میشود. امام راحل (رحمه الله علیه) در این زمینه میفرماید: «من با یقین شهادت میدهم که اگر افرادی غیر از روحانیّت جلودار حرکت انقلاب و تصمیمات بودند، امروز جز ننگ و ذلّت و عار در برابر آمریکا و جهانخواران و جز عدول از همهی معتقدات اسلامی و انقلابی، چیزی برایمان باقی نمیماند».[۱]
اکنون باید به قضاوت بنشینیم که بهترین راه چیست؟
با توجّه به دلایل عقلی و نقلی (آیات و روایات) و سیرهی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و معصومین (علیهم السّلام) – که با تمام قداستشان در امور سیاسی و اجتماعی دخالت کرده و ادارهی آن را بر عهده میگرفتند- و با توجّه به کار ویژهها و اثرات مثبتی که عالمان برجستهی دینی در شرایط مقتضی، در توسعه، پیشرفت، رشد و شکوفایی جامعه- در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، علمی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و… دارند و با تجربهی تلخ کنار زدن روحانیّت از عرصهی سیاست در طول تاریخ –به ویژه در عصر مشروطه- آیا سزاوار است که قائل به جدایی روحانیّت دینمدار از سیاست شد و در دام توطئههای دشمنان ملّت افتاد؟
از دیگر سو با در نظر گرفتن واقعیات جامعه و دستاوردهای مثبت و متعدّدی که بعد از سالیان متمادی، به برکت رشد و بالندگی دین در عرصههای مختلف زندگی، در ایران اسلامی به وجود آمده است؛ به نظر میرسد اصل حضور روحانیّت در صحنه، نه تنها آسیب به دین نمیزند؛ بلکه یک ضرورت است.
البتّه در این زمینه توجّه به چند نکته ضروری است:
۱- رفتار سیاسی روحانیّت باید همچون حضرت امام خمینی (رحمه الله علیه) نمایانگر رفتار سیاسی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امامان (علیهم السّلام) باشد. چنین شیوهای نه تنها موجب دینزدایی نمیشود؛ بلکه به تقویت دینگرایی نیز خواهد انجامید.
۲ – فعّالیّتهای سیاسی، نباید روحانیّت را از وظیفهی خطیر ارشاد، هدایت و تبلیغ دین و خدمات فرهنگی باز دارد.
۳ – حضور روحانیّت در عرصهی سیاست، باید راهگشای دیگر دلسوزان و فعّالان سیاسی دینمدار و ارزشگرا نیز باشد و انان را از صحنه خارج نسازد.
۴ – وحدت و یکپارچگی روحانیّت، نباید دستخوش اغراض و گرایشهای مختلف سیاسی شود.
منبع: دین و سیاست، ولایت فقیه، جمهوری اسلامی؛ دفتر نشر معارف – تدوین و تألیف: حمیدرضا شاکرین، غلیرضا محمدی
[۱]– صحیفهی نور، ج ۲۱، ص ۲۸ (پیام منشور روحانیّت ۳/۱۲/۱۳۶۷)
پاسخ دهید