رضایت مادر
صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلو
برادر یکی از دوستانشان نامزد نمایندگی مجلس شده بود و رفاقت حکم میکرد علی و جعفر بروند یک گوشهی کار تبلیغاتش را بگیرند. علی آمد که اجازه بگیرد. ته دلم رضا نبود. گفتم «برو از پدرت اجازه بگیر، من کاریت ندارم.» رفت و از پدرش اجازه گرفت و رفت. نصفه شب وقتی خسته و خوابآلود برمیگشتند خانه، شاخ به شاخ میزنند به یک وانت. علی پایش شکست و کمرش ضربه دید و دو هفته افتاد گوشهی خانه. همهی دو هفتهای که افتاده بود کنج خانه، ورد زبانش این بود که «این است سزای پسری که مادرش از ته دل از کار او راضی نباشد.»
منبع: کتاب « اشتباه میکنید! من زندهام؛ شهید علی شرفخانلو» – انتشارات روایت فتح
به نقل از: مادر شهید
پاسخ دهید