وارد بحث ماهیت وحى و نبوت نمى شویم . قدر مسلم این است که وحى , تلقى و دریافت راهنمایى است از راه اتصال ضمیر به غیبت و ملکوت . نبى , وسیله ارتباطى است میان سایر انسانها و جهان دیگر و در حقیقت پلى است میان جهان انسانها و جهان غیب
نبوت از جنبه شخصى و فردى , مظهر گسترش و رقاء شخصیت روحانى یک فرد انسان است و از جنبه عمومى , پیام الهى است براى انسانها به منظور رهبرى آنها که به وسیله یک فرد به دیگران ابلاغ مى گردد

همین جاست که اندیشه ختم نبوت , ما را با پرسشهایى مواجه مى کند , که : آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبى دیگر بعد از خاتم النبیین به معنى کاهش استعدادهاى معنوى و تنزل بشریت در جنبه هاى روحانى است ؟ آیا مادر روزگار از زادن فرزندانى ملکوتى صفات که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنى اعلام نازا شدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانى است ؟ 

بعلاوه , نبوت معلول نیازمندى بشر به پیام الهى است و در گذشته طبق مقتضیات دوره ها و زمانها این پیام تجدید شده است . ظهور پیاپى پیامبران , تجدید دائمى شرایع , نسخهاى مداوم کتب آسمانى همه بدان علت است که نیازمندیهاى بشر دوره به دوره تغییر مى کرده است و بشر در هر دوره اى نیازمند پیام نوین و پیامآور نوینى بوده است . با این حال , چگونه مى توان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت این رابطه یکباره بریده شود و پلى که جهان انسان را به جهان غیبت متصل مى کند یکسره خراب گردد و دیگر پیامى به بشر نرسد و بشریت بلاتکلیف گذاشته شود ؟ 

از اینها همه گذشته , چنانکه مى دانیم در فاصله میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح و ابراهیم و موسى و عیسى یک سلسله پیامبران دیگر ظهور کرده اند که مبلغ و مروج شریعت پیشین بوده اند . هزاران نبى بعد از نوح آمده اند که مبلغ و مروج شریعت نوحى بوده اند , همچنین بعد از ابراهیم و غیره . فرضا انقطاع نبوت تشریعى را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد , چرا نبوتهاى تبلیغى بعد از اسلام قطع شد ؟ چرا اینهمه پیامبر بعد از هر شریعتى ظهور کردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانى کردند , اما بعد از اسلام حتى یک پیامبر اینچنین نیز ظهور نکرد ؟ 
اینهاست پرسشهایى که از اندیشه ختم نبوت ناشى مى شود

 

اسلام که خود عرضه کننده این اندیشه است پاسخ این پرسشها را داده است . اسلام اندیشه ختم نبوت را آنچنان طرح و ترسیم کرده است که نه تنها ابهام و تردیدى باقى نمى گذارد , بلکه آن را به صورت یک فلسفه بزرگ در مىآورد . از نظر اسلام , اندیشه ختم نبوت نه نشانه تنزل بشریت و کاهش استعداد بشرى و نازا شدن مادر روزگار است و نه دلیل بى نیازى بشر از پیام الهى است و نه با پاسخگویى به نیازمندیهاى متغیر بشر در دوره ها و زمانهاى مختلف ناسازگار است , بلکه علت و فلسفه دیگرى دارد
قبل از هر چیز لازم است با سیماى ختم نبوت آنچنانکه اسلام ترسیم کرده است آشنا بشویم و آن را بررسى کنیم , سپس پاسخ پرسشهاى خود را دریافت داریم
در سوره احزاب آیه ۴۰ چنین مى خوانیم

ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین
محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست , همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران است ( ۱ ) . 
این آیه رسما حضرت محمد ( صلى الله علیه و آله ) را با عنوان ( خاتم النبیین) یاد کرده است
کلمه ( خاتم) به حسب ساختمان لغوى خود در زبان عربى , به معنى چیزى است که به وسیله آن به چیزى پایان دهند . مهرى که پس از بسته شدن نامه بر روى آن مى زدند به همین جهت ( خاتم) نامیده مى شد , و چون معمولا بر روى نگین انگشترى , نام یا شعار مخصوص خود را نقش مى کردند و همان را بر روى نامه ها مى زدند , انگشترى را ( خاتم) مى نامیدند
در قرآن هر جا و به هر صورت ماده ( ختم) استعمال شده است مفهوم پایان دادن یا بستن را مى دهد . مثلا در سوره یس آیه ۶۵ چنین مى خوانیم
الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون
در این روز به دهانهاى آنها مهر مى زنیم و دستهاشان با ما سخن مى گویند و پاهاشان بر آنچه به دست آورده اند گواهى مى دهند
لحن آیه مورد بحث خود مى رساند که قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن نبوت به وسیله پیغمبر اسلام در میان مسلمین امرى شناخته بوده است . مسلمانان همان طورى که محمد را ( رسول الله) مى دانستند , ( خاتم النبیین) نیز مى شناختند . این آیه فقط یادآورى مى کند که او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانید , او را با همان عنوان واقعى اش که رسول الله و خاتم النبیین است بخوانید

این آیه فقط به جوهر و هسته مرکزى اندیشه ختم نبوت اشاره مى کند و بر آن چیزى نمى افزاید

 

در سوره حجر آیه ۹ چنین آمده است
انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون
ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم
در این آیه با قاطعیت کم نظیرى از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودى سخن رفته است
یکى از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید تحریف و تبدیلهایى است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ مى داده است و به همین جهت آن کتابها و تعلیمات , صلاحیت خود را براى هدایت مردم از دست مى داده اند . غالبا پیامبران احیا کننده سنن فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بوده اند
گذشته از انبیائى که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بوده اند , مانند همه پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسى و همه پیامبران بعد از موسى تا عیسى , پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقررات پیامبر پیشین را تایید مى کرده اند . ظهور پیاپى پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگى و نیازمندى بشر به پیام نوین و رهنمایى نوین نیست , بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیل هاى کتب و تعلیمات آسمانى بوده است
بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمى و دینى ناتوان بوده است , و از او جز این انتظارى نمى توان داشت . آنگاه که بشر مى رسد به مرحله اى از تکامل که مى تواند مواریث دینى خود را دست نخورده نگهدارى کند , علت عمده تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفى مى گردد و شرط لازم ( نه شرط کافى ) جاوید ماندن یک دین , موجود مى شود
آیه فوق به منتفى شدن مهمترین علت تجدید نبوت و رسالت از تاریخ نزول قرآن به بعد اشاره مى کند , و در حقیقت , تحقق یکى از ارکان ختم نبوت را اعلام مى دارد
چنانکه همه مى دانیم در میان کتب آسمانى جهان تنها کتابى که درست و به تمام و کمال دست نخورده باقى مانده قرآن است . بعلاوه , مقادیر زیادى از سنت رسول به صورت قطعى و غیر قابل تردید در دست است که از گزند روزگار مصون مانده است . البته بعد توضیح خواهیم داد که وسیله الهى محفوظ ماندن کتاب آسمانى مسلمین , رشد و قابلیت بشر این دوره است که دلیل بر نوعى بلوغ اجتماعى انسان این عهد است

در حقیقت , یکى از ارکان خاتمیت , بلوغ اجتماعى بشر است به حدى که مى تواند حافظ و نگهبان مواریث علمى و دینى خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد . درباره این مطلب بعد بحث خواهیم کرد
در سراسر قرآن اصرار عجیبى هست که دین , از اول تا آخر جهان , یکى بیش نیست و همه پیامبران بشر را به یک دین دعوت کرده اند . در سوره شورى آیه ۱۳ چنین آمده است
شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى
خداوند براى شما دینى قرارداد که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحى کردیم و به ابراهیم و موسى و عیسى نیز توصیه کردیم
قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت مى کرده اند ( اسلام) مى نهد . مقصود این نیست که در همه زمانها به این نام خوانده مى شده است , مقصود این است که دین داراى حقیقت و ماهیتى است که بهترین معرف آن , لفظ ( اسلام) است . در سوره آل عمران , آیه ۶۷ درباره ابراهیم مى گوید
ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما
ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى , حق جو و مسلم بود
و در سوره بقره آیه ۱۳۲ درباره یعقوب و فرزندانش مى گوید
و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون
ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کردند : خداوند براى شما دین انتخاب کرده است , پس با اسلام بمیرید
آیات قرآن در این زمینه زیاد است و نیازى به ذکر همه آنها نیست

البته پیامبران در پاره اى از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشته اند . قرآن در عین اینکه دین را واحد مى داند , اختلاف شرایع و قوانین را در پاره اى مسائل مى پذیرد . در سوره مائده آیه ۴۸ مى گوید
لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا
براى هر کدام ( هر قوم و امت ) یک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیم
ولى از آنجا که اصول فکرى و اصول عملى که پیامبران به آن دعوت مى کرده اند یکى بوده و همه آنان مردم را به یک شاهراه و به سوى یک هدف دعوت مى کرده اند , اختلاف شرایع و قوانین جزئى در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن ( اسلام) است تاثیرى نداشته است . تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از نوع اختلاف برنامه هایى است که در یک کشور هر چند یک بار به مورد اجرا گذاشته مى شود و همه آنها از یک قانون اساسى الهام مى گیرد . تعلیمات پیامبران در عین پاره اى اختلافات مکمل و متمم یکدیگر بوده است
اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانى پیامبران از نوع اختلافات مکتبهاى فلسفى یا سیاسى یا اجتماعى یا اقتصادى که مشتمل بر افکار متضاد است نبوده است , انبیاء تماما تابع یک مکتب و داراى یک تز بوده اند

 

تفاوت تعلیمات انبیاء با یکدیگر , یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهاى عالى تر با کلاسهاى دانى تر , یا از نوع تفاوت اجرائى یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است
مى دانیم که دانش آموز در کلاسهاى بالاتر نه تنها به مسائلى بر مى خورد که قبلا به آنها به هیچ وجه بر نخورده است , بلکه تصورش درباره مسائلى که قبلا یاد گرفته و در ذهن کودکانه خود به نحوى آنها را تجسم داده است احیانا زیر و رو مى شود . تعلیمات انبیاء نیز چنین است
توحید , اصل و سنگ اول ساختمانى است که پیامبران دست در کار ساختنش بوده اند , اما همین توحید درجات و مراتبى دارد . آنچه یک عامى به نام خداى یگانه در ذهن خود تجسم مى دهد با آنچه در قلب یک عارف تجلى مى کند یکى نیست . عارفان نیز در یک درجه نیستند . ( اگر ابوذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد , گمان کفر به او مى برد و او را مى کشد ) (۲) . 
بدیهى است که آیات اول سوره حدید و آخر سوره حشر و سوره ( قل هو الله احد) براى بشر چند هزار سال پیش – بلکه بشر هزار سال پیش – قابل هضم نبوده است . تنها افراد معدودى از اهل توحید خود را به عمق این آیات نزدیک مى نمایند . در آثار اسلامى وارد شده که : ( خداوند چون مى دانست بعدها افراد متعمق و ژرف اندیشى خواهند آمد , آیات ( قل هو الله احد) و پنج آیه اول سوره حدید را نازل کرد ) ( ۳ ) . 
شکل اجرائى یک اصل کلى نیز در شرایط گوناگون متفاوت مى شود . بسیارى از اختلافات در روش انبیاء از نوع تفاوت در شکل اجرا بوده است نه در روح قانون . این مطلبى است که بعد درباره آن سخن خواهیم گفت

قرآن کریم هرگز کلمه ( دین ) را به صورت جمع ( ادیان ) نیاورده است . دین در قرآن همواره مفرد است , زیرا آن چیزى که وجود داشته و دارد دین است نه دینها

بعلاوه , قرآن تصریح مى کند که دین مقتضاى فطرت و نداى طبیعت روحانى بشر است
:
فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها ( ۴ ) . 
حق جویانه چهره خویش را به سوى دین , همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده , ثابت نگهدار
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت مى تواند داشته باشد ؟ ! اینکه دین از اول تا آخر جهان یکى است و وابستگى با فطرت و سرشت بشر دارد – که آن نیز بیش از یکى نمى تواند باشد – رازى بزرگ و فلسفه اى شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصى 
درباره فلسفه تکامل به ما مى دهد . با واژه ( تکامل ) همه آشنا هستیم , همه جا سخن از تکامل است : تکامل جهان , تکامل جانداران , تکامل انسان و اجتماع
این تکامل چیست و چگونه صورت مى گیرد ؟ آیا یک سلسله علل تصادفى است که منجر به تکامل مى شود , و یا در سرشت آن چیزى که متکامل مى گردد میل و جذبه اى به سوى تکامل هست و او راه خود را از پیش انتخاب و مشخص کرده است ؟ آیا حرکت تکاملى همواره روى خط معین و مشخص و با هدف و مقصد شناخته شده صورت مى گیرد , و یا این حرکت چندى یک بار تحت تاثیر علل تصادفى بر روى یک خط قرار مى گیرد و پیوسته تغییر جهت مى دهد و هیچ گونه هدف و مقصد مشخص ندارد ؟ 
از نظر قرآن سیر تکاملى جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روى خطى است که ( صراط مستقیم ) نامیده مى شود و از لحاظ مبدا و مسیر و منتها مشخص است . انسان و اجتماع , متحول و متکامل است , ولى راه و خط سیر , مشخص و واحد و مستقیم است
و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ( ۵ ) . 
یکى خط است از اول تا به آخر 
بر او خلق خدا جمله مسافر

تکامل انسان به این نحو نیست که در هر زمانى تحت تاثیر یک سلسله علل – صنعتى یا اجتماعى یا اقتصادى – در یک راه حرکت کند و دائما تغییر مسیر و تغییر جهت بدهد
اینکه قرآن با اصرار زیاد , دین را یکى مى داند و فقط به یک شاهراه قائل است و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فرعى مى داند , مبتنى بر این اصل فلسفى است
بشر در مسیر تکاملى خود مانند قافله اى است که در راهى و به سوى مقصد معینى حرکت مى کند , ولى راه را نمى داند , هر چندى یک بار به کسى برخورد مى کند که راه را مى داند و با نشانیهایى که از او مى گیرد دهها کیلومتر راه را طى مى کند تا مى رسد به جایى که باز نیازمند راهنماى جدید است , با نشانى گرفتن از او افق دیگرى برایش روشن مى شود ودهها کیلومتر دیگر را با علاماتى که گرفته طى مى کند تا تدریجا خود قابلیت بیشترى براى فراگیرى پیدا مى کند و مى رسد به شخصى که ( نقشه کلى ) راه را از او مى گیرد و براى همیشه با در دست داشتن آن نقشه , از راهنماى جدید بى نیاز مى گردد
قرآن با توضیح این نکته که راه بشر یک راه مشخص و مستقیم است و همه پیامبران با همه اختلافاتى که در راهنمایى و دادن نشانى به حسب وضع و موقع زمانى و مکانى دارند , به سوى یک مقصد و یک شاهراه هدایت مى کنند , جاده ختم نبوت را صاف و رکن دیگر از ارکان آن را توضیح مى دهد , زیرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است که خط سیر این بشر متحول متکامل , مستقیم و قابل مشخص کردن باشد , اما اگر همان طور که خود بشر در تکاپو است و هر لحظه در یک نقطه است , خط سیر او نیز دائما دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر , مشخص نباشد و در هر برهه اى از زمان بخواهد در یک جاده حرکت کند , بدیهى است که ختم نبوت – یعنى دریافت یک نقشه و برنامه کلى و همیشگى – معقول و متصور نیست
در سوره بقره آیه ۱۴۳ چنین آمده است
و کذالک جعلنا کم امه وسطا لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا
و اینچنین شما را – تربیت یافتگان واقعى اسلام را – جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار دادیم تا حجت و شاهد بر مردم دیگر باشید و پیغمبر حجت و شاهد بر شما باشد
امت واقعى اسلام از نظر قرآن یک امت وسط و معتدل است . بدیهى است که امت وسط و معتدل و متعادل دست پرورده تعالیم وسط و معتدل است . این آیه امتیاز و خصوصیت امت ختمیه و تعلیمات ختمیه را در یک کلمه ذکر مى کند : وسطیت و تعادل
در اینجا پرسشى پیش مىآید و آن اینکه مگر سایر پیامبران تعلیمات متعادلى نداشته اند ؟ در پاسخ این پرسش ذکر مطلبى لازم است
انسان تنها جاندار روى زمین نیست , و هم تنها جاندارى نیست که اجتماعى زندگى مى کند . جاندارهاى دیگرى هستند که زندگى اجتماعى دارند با یک سلسله مقررات و نظامات و تشکیلات دقیق . زندگى آنها بر خلاف بشر , ادوارى از قبیل عهد جنگل , عهد حجر , عهد آهن , عهد اتم و غیره پیدا نکرده است , از اولى که نوع آنها به وجود آمده داراى همین تشکیلات و نظامات بوده اند که دارند . این انسان است که به حکم : ( و خلق الانسان ضعیفا ( ۶ ) انسان ( در بدو خلقت ) ناتوان آفریده شده است) زندگى اش از صفر شروع مى شود و به سوى بى نهایت پیش مى رود . انسان فرزند رشید و بالغ طبیعت است و از همین رو آزاد و مختار است , نیازى به قیمومت و سرپرستى مستقیم و هدایت اجبارى به وسیله نیروى مرموزى به نام غریزه ندارد . آنچه سایر جانداران با نیروى غیر قابل سر پیچى غریزه انجام مى دهند , او در محیط آزاد عقل و قوانین قراردادى انجام مى دهد
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ( ۷ ) . 
راه را به او نمودیم , او خود ( آزادانه و با انتخاب خود ) یا قدر شناس است و یا ناسپاس
راز اینکه در انسان انحراف و سقوط و توقف و انحطاط هست و در سایر جاندارها نیست نیز در همین نکته است . انسان بر خلاف سایر جانداران – که سر جاى خود متوقف اند و خود قادر نیستند که خود را جلو ببرند یا به عقب برگردند , به راست منحرف شوند یا به چپ , تند بروند یا کند – هم مى تواند خود را به جلو ببرد و هم مى تواند به عقب برگردد , هم قادر است به سوى چپ منحرف شود و هم به سوى راست , هم مى تواند تند برود و هم کند , و بالاخره هم مى تواند بنده اى ( شاکر ) باشد و هم سرکشى ( کافر ) , از این رو دائما در میان نوسانات افراطى و تفریطى گرفتار است

 

اجتماع بشرى گاه آنچنان جامد و ساکن و اسیر عادات دست و پا گیر مى شود که نیازمند به نیرویى است که زنجیرها را از او برگیرد و او را به حرکت آورد , و گاه آنچنان هوس نو خواهى پیدا مى کند که سنن و نوامیس خلقت را فراموش مى کند , گاه غرق در غرور و تکبر و خودخواهى مى شود و نیرویى ضرورت پیدا مى کند که او را در جهت زهد و ریاضت و ترک خودبینى و رعایت حدود خود و حقوق دیگران براند , و گاه آنچنان به سستى و لاقیدى و ستمکشى خو مى کند که جز با بیدار کردن ( منش ) و شخصیت و احساس احقاق حقوق , چاره نمى توان کرد . بدیهى است که تند روى یا کند روى یا انحراف به راست یا چپ هر کدام برنامه مخصوص به خود دارد . براى جامعه منحرف به راست , نیروى اصلاح کننده باید متمایل به چپ باشد و برعکس
این است که دواى یک زمان و یک دوره و یک قوم , براى زمان دیگر و قوم دیگر , درد و بلاى مزمن است , و این است راز اینکه رسالتها مختلف , و احیانا به صورت ظاهر , متضاد جلوه مى کند : یکى پیامبر جنگ مى شود و دیگرى پیامبر صلح , یکى پیامبر محبت مى شود و دیگرى پیامبر خشونت و صلابت , یکى پیامبر انقلابى و دیگرى پیامبر محافظه کار , یکى پیامبر گریان و دیگرى پیامبر خندان . راز موقت بودن تعلیمات این گونه پیامبران همین است . بدیهى است که با همه تضادى که میان این گونه رسالتها از نظر روش هست , از نظر هدف تضاد و اختلافى نیست , هدف یکى است : بازگشت به تعادل و افتادن در جاده اصلى
قرآن کریم ضمن قصص پیامبران کاملا نشان مى دهد که هر کدام از آنها ضمن تعلیمات مشترک مربوط به مبدا و معاد , بر روى یک نکته بالخصوص تکیه و اصرار داشته و مامور اجراى برنامه خاصى بوده اند . این مطلب از مطالعه قصص قرآنى کاملا روشن است
خطرى که غالبا مصلحان اجتماعى به وجود مىآورند از همین ناحیه است که در یک اجتماع تندرو یا کندرو یا متمایل به راست یا به چپ ظهور مى کنند و به پیکار مقدسى دست مى زنند , اما فراموش مى کنند یک برنامه معین فقط براى مدت محدودى قابل اجراست و با جامعه کندرو یا تندرو یا چپ رو یا راست رو آنقدر باید پیکار کرد که تعادل خود را باز یابد , و بیش از آن , خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوى دیگر است
اکنون که این توضیح داده شد مى توانیم به مفهوم آیه مورد نظر نزدیک شویم
رسالت پیامبر اسلام با همه رسالتهاى دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه , قانون اساسى بشریت است , مخصوص یک اجتماع تندرو یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست
اسلام طرحى است کلى و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل , حاوى همه طرحهاى جزئى و کار آمد در همه موارد . آنچه در گذشته انبیاء انجام مى دادند که برنامه مخصوص براى یک جامعه خاص از جانب خدا مىآورند , در دوره اسلام علما و رهبران امت باید انجام دهند , با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحى اسلامى برنامه هاى خاصى تنظیم مى کنند و آن را به مرحله اجرا مى گذارند

 

قرآن کتابى است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب دیگر آسمانى را که مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد . این است که قرآن خود را ( مهیمن) و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانى مى خواند
و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمنا علیه ( ۸ ) . 
ما این کتاب را بحق فرود آوردیم در حالى که تایید و تصدیق مى کند کتب آسمانى پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست
از نصوص اسلامى بر مىآید که همه پیامبران به حکم اینکه مقدمه ظهور نبوت کلى و ختمى و قانون اساسى یگانه الهى بوده اند , موظف بوده اند که نوید اکمال و اتمام دین را در دوره ختمیه به امتهاى خود بدهند . خداوند از همه پیامبران چنین پیمانى گرفته است . در نهج البلاغه , خطبه اول بیان جالبى در این زمینه است
ولم یخل سبحانه خلقه من نبى مرسل او کتاب منزل او حجه لازمه او محجه قائمه , رسل لا تقصربهم قله عددهم و لا کثره المکذبین لهم , من سابق سمى له من بعده او غابر عرفه من قبله , على ذلک نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلفت الابناء , الى ان بعث الله محمدا رسول الله صلى الله علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته , ماخوذا على النبیین میثاقه مشهوره سماته , کریما میلاده

 

خداوند هرگز خلق را از وجود یک پیامبر یا کتاب آسمانى یا حجت کافى یا طریقه روشن خالى نگذاشته است , فرستادگانى که اندکى عدد آنها و بسیارى عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظیفه باز نداشته است . هر پیامبرى به پیامبر پیشین خود قبلا معرفى شده است و آن پیامبر پیشین او را به مردم معرفى کرده و بشارت داده است . به این ترتیب نسلها پشت سر یکدیگر آمد و روزگاران گذشت تا خداوند محمد ( صلى الله علیه و آله ) را به موجب وعده اى که کرده بود , براى تکمیل دستگاه نبوت فرستاد در حالى که از همه پیامبران براى او پیمان گرفته بود . علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه بود
از پیغمبر اکرم دو جمله لطیف در این زمینه وارد شده , یکى اینکه فرموده است : نحن الاخرون السابقون یوم القیامه ( ۹ ) .
ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمده ایم , اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشت سرما هستند
دیگر اینکه فرمود : آدم و من دونه تحت لوائى یوم القیامه ( ۱۰ ) . 
تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من اند

علت این سبقت و تقدم در قیامت و علت اینکه همه پیامبران در آن جهان در زیر پرچم این پیامبر هستند این است که همه مقدمه اند و این نتیجه , وحى آنها در حدود یک برنامه موقت بوده و وحى این پیغمبر در سطح قانون اساسى کلى همیشگى است . بزرگان اسلامى با توجه به این دو جمله و با الهام از یک اصل دیگر از اصول معارف اسلامى , که آنچه در آن جهان ظهور مى کند ظهور ملکوتى واقعیات این جهان است , سخنان نغز و دلپذیرى در این باره گفته اند . این الفارض مصرى با اشاره به مضمون این دو حدیث مى گوید
و انى و ان کنت ابن آدم صوره 
فلى فیه معنى شاهد بابوتى
و کلهم عن سبق معناى دائر 
بدائرتى او وارد من شریعتى 
و ما منهم الا و قد کان داعیا 
به قومه للحق عن تبعیتى 
و قبل فصالى دون تکلیف ظاهرى 
ختمت بشرعى الموضحى کل شرعه ( ۱۱
مولوى در همین مضمون مى گوید
ظاهرا آن شاخ اصل میوه است
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست 
گر نبودى میل و امید ثمر 
کى نشاندى باغبان بیخ شجر 
پس به معنى آن شجر از میوه زاد 
گر به صورت از شجر بودش نهاد 
مصطفى زین گفت : ( کادم و انبیا 
خلف من باشند در زیر لوا)
بهر این فرموده است آن ذو فنون 
رمز (نحن الاخرون السابقون
گر به صورت من ز آدم زاده ام 
من به معنى جد جد افتاده ام
پس زمن زایید در معنى پدر 
پس ز میوه زاد در معنى شجر
اول فکر آخر آمد در عمل 
خاصه فکرى کو بود وصف ازل
شبسترى مى گوید
یکى خط است از اول تا به آخر 
بر او خلق خدا جمله مسافر 
در این ره انبیا چون ساربان ان
دلیل و رهنماى کاروان اند
و زیشان سید ما گشته سالار 
(
هم او اول هم او آخر در این کار
احد در میم احمد گشت ظاهر 
(
در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانى اندرین یک میم غرق است 
بر او ختم آمده پایان این راه 
بدو منزل شده ( ادعوا الى الله
مقام دلگشایش جمع جمع است 
جمال جانفزایش شمع جمع است 
شده او پیش و دلها جمله در پى 
گرفته دست جانها دامن وى

قرآن کریم اصل نوید و ایمان و تسلیم پیامبران پیشین را به پیامبرانى که پس از آنها مىآیند ( و به طریق اولى خاتم انبیاء ) و وظیفه دارى اینکه امت خود را نیز بدین جهت تبلیغ کنند و آنها را آماده تعلیمات پیامبران بعدى بنمایند , و همچنین تایید و تصدیق پیامبران بعدى پیامبران پیشین او و اینکه خداوند از پیامبران بر این نوید و تسلیمها و تایید و تصدیقها پیمان شدید گرفته است اینچنین ذکر کرده است
و اذا اخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمه ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتومنن به و لتنصرنه قالء اقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى قالو اقررنا قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین ( ۱۲ ) . 
به یادآر هنگامى را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که زمانى که به شما کتاب و حکمت دادم سپس فرستاده اى آمد که آنچه با شماست تصدیق مى کند , به او ایمان آورید و او را یارى نمایید . خداوند گفت آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید ؟ گفتند اقرار کردیم . گفت پس همه گواه باشید , من نیز از گواهانم
پیوند نبوتها و رابطه اتصالى آنها مى رساند که نبوت یک سیر تدریجى به سوى تکامل داشته و آخرین حلقه نبوت , مرتفع ترین قله آن است . عرفاى اسلامى مى گویند ( الخاتم من ختم المراتب باسرها) یعنى پیامبر خاتم آن است که همه مراحل را طى کرده و راه نرفته و نقطه کشف نشده از نظر وحى باقى نگذاشته است . اگر فرض کنیم در یکى از علوم همه مسائل مربوط به آن علم کشف شود , جایى براى تحقیق جدید و کشف جدید باقى نمى ماند . همچنین است مسائلى که در عهده وحى است , با کشف آخرین دستورهاى الهى جایى براى کشف جدید و پیامبر جدید باقى نمى ماند . مکاشفه تامه محمدیه کامل ترین مکاشفه اى است که در امکان یک انسان است و آخرین مراحل آن است . بدیهى است که هر مکاشفه دیگر بعد از آن مکاشفه , جدید نخواهد بود , از قبیل پیمودن سرزمین رفته شده است , سخن و مطلب جدید همراه نخواهد داشت , سخن آخر همان است که در آن مکاشفه آمده است
و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السمیع العلیم ( ۱۳ ) . 
سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد , کسى را توانایى تغییر دادن آنها نیست . او شنوا و داناست

 

مرحوم فیض در علم الیقین صفحه ۱۰۵ از یکى از بزرگان چنین نقل مى کند
(
مقصود و هدف در فطرت آدمیان رسیدن به مقام قرب الهى است و این جز با راهنمایى پیامبران امکان پذیر نمى باشد . از این رو نبوت جزء نظام هستى قرار مى گیرد و البته مقصود و هدف , مرتبه اعلى و آخرین درجه نبوت است نه اولین درجه . آن نبوت طبق سنت الهى تدریجا کمال مى یابد , همچنانکه یک عمارت تدریجا ساخته مى شود . و همچنانکه در ساختن عمارت پایه ها و دیوارها هدف نیست , هدف صورت کامل خانه است , نبوت نیز چنین است , هدف صورت کامل آن است و در همین جاست که نبوت خاتمه مى پذیرد و پایان مى یابد و زیاده نمى پذیرد , زیرا زیاده بر کمال نقص است و انگشت زیادى را مى ماند . پیغمبر اکرم در حدیث معروف به همین معنى اشاره کرد که گفت : مثل نبوت مثل خانه اى است که ساخته شده و جاى یک خشت در آن باقى است , من جاى آن خشت آخرینم , یا من گذارنده آن خشت آخرینم) ( ۱۴ ) . 
بیانات گذشته مى تواند دورنمایى از سیماى اندیشه ختم نبوت در میان اندیشه هاى اسلامى رسم کند و پایه ها و ارکان آن را ارائه دهد
معلوم شد اندیشه ختم نبوت بر این پایه است که اولا مایه دین در سرشت بشر نهاده شده است , سرشت همه انسانها یکى است , سیر تکاملى بشر یک سیر هدفدار و بر روى یک خط مشخص و مستقیم است , از این رو حقیقت دین که بیان کننده خواستهاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست است یکى بیش نیست
ثانیا یک طرح به شرط فطرى بودن , جامع بودن , کلى بودن و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا مى تواند براى همیشه رهنمون و مفید و ما در طرحها و برنامه ها و قوانین جزئى بى نهایت واقع گردد . مباحث آینده بهتر این مطلب را روشن خواهد کرد . اکنون به بررسى و پاسخ پرسشهایى که در آغاز گفتار اشاره شد مى پردازیم .

 

دروازه هاى آسمان

اولین پرسشى که اندیشه ختم نبوت به وجود مىآورد درباره رابطه انسان با جهان غیب است . چطور مى شود که انسان اولیه با همه بدویت و بساطت , از طریق وحى و الهام با جهان غیب ارتباط پیدا کرده و دروازه هاى آسمان به روى او باز بوده است , اما بشر پیشرفته کمال یافته بعدى از این موهبت محروم و درهاى آسمان به رویش بسته شده است ؟ آیا واقعا استعدادهاى معنوى و روحى بشر کاهش یافته و بشریت از این نظر تنزل کرده است ؟ 
این شبهه از این پندار پدید آمده که ارتباط و اتصال معنوى با غیب مخصوص پیامبران است و لازمه انقطاع نبوت بریده شدن هر گونه رابطه معنوى و روحانى میان جهان غیب و جهان انسان است
اما این پندار , سخت بى اساس است . قرآن کریم نیز ملازمه اى میان اتصال با غیب و ملکوت و میان مقام نبوت قائل نیست , همچنانکه خرق عادت را به تنهایى دلیل بر پیامبرى نمى شناسد . قرآن کریم افرادى را یاد مى کند که از زندگى معنوى نیرومندى برخوردار بوده اند , با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر مى زده بدون آنکه ( نبى) بوده باشند . بهترین مثال , مریم دختر عمران مادر عیسى مسیح است که قرآن داستانهاى حیرت انگیزى از او نقل کرده است . قرآن درباره مادر موسى نیز مى گوید
(
ما به او وحى کردیم که موسى را شیر بده و آنگاه که بر جان او بیم کردى او را به دریا بسپار , ما او را حفظ کرده , به تو باز خواهیم گرداند ) ( ۱۵ ) . 
چنانکه مى دانیم نه مادر عیسى پیامبر است و نه مادر موسى
حقیقت این است که اتصال به غیب و شهود حقایق ملکوتى , شنیدن سروش غیبى و بالاخره ( خبر شدن ) از غیب , نبوت نیست , نبوت ( خبر باز آوردن) است و نه ( هر که او را خبر شد , خبر باز آورد) . قرآن باب اشراق و الهام را بر روى همه کسانى که باطن خویش را پاک کنند باز مى داند
ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا ( ۱۶ ) . 
اگر تقواى الهى داشته باشید خدا در جان شما نورى قرار مى دهد که مایه تشخیص و تمیز شما باشد
و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ( ۱۷ ) . 
آنان که در راه ما کوشش کنند ما راههاى خود را به آنها مى نمایانیم

براى اینکه نمونه اى از زندگى معنوى و عرفانى از نظر منطق اسلام به دست داده باشیم کافى است گوشه اى از یکى از خطب نهج البلاغه را ذکر کنیم . در خطبه ۲۲۰ نهج البلاغه چنین آمده است
ان الله تعالى جعل الذکر جلاء للقلوب , تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه و تنقاد به بعد المعانده , و ما برح لله عزت الانه فى البرهه بعد البرهه و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات عقولهم
خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است . دلها بدین وسیله از پس کرى , شنوا و از پس کورى , بینا و از پس سرکشى و عناد , مطیع و رام مى گردند . همواره چنین بوده و هست که خداوند در هر برهه اى از زمان , و در زمانهایى که پیامبرى نبوده است , بندگانى داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز مى گوید و از راه عقلهاى آنها با آنها تکلم مى کند
از پیغمبر اکرم روایت است
ان لله عبادا لیسوا بانبیاء یغبطهم النبوه ( ۱۸ ) . 
خداوند بندگانى دارد که پیامبر نیستند , اما پیامبرى بر آنها رشک مى برد
از نظر شیعیان که به مقام امامت و ولایت باطنى ائمه اطهار ( علیهم السلام ) قائل اند بدون آنکه آنها را نبى بدانند , مطلب کاملا حل شده است . عرفاى اسلامى در قالب اصطلاحات عرفانى مراتب سیر و سلوک معنوى را به چهار مرحله تقسیم کرده اند , ما به خاطر پرهیز از اطاله کلام فقط به دو مرحله از آن اشاره مى کنیم
الف . سفر از خلق به حق 
ب . سفر از حق به خلق 
سفر از خلق به حق مخصوص پیامبران نیست , بلکه پیامبران مبعوث شده اند که بشر را در این سفر مدد نمایند . آنچه مخصوص پیامبران است سفر از حق به خلق است , یعنى ماموریت براى ارشاد و هدایت و دستگیرى خلق . پیامبرى بازگشت به کثرت است براى سوق دادن به وحدت
صدرالمتالهین در صفحه ۱۳ مفاتیح الغیب مى گوید
(
وحى یعنى نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموریت و پیامبرى هر چند منقطع شده است و دیگر فرشته اى بر کسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى نماید , زیرا به حکم ( اکملت لکم دینکم) , آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است , ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد , ممکن نیست این راه مسدود گردد) . 
در این زمینه سخنان زیادى گفته شده که نقل آنها موجب اطاله کلام است . در میان دانشمندان عصر ما اقبال لاهورى سخن لطیفى در این موضوع دارد . اقبال در فرق میان نبى و عارف ( و به قول خود او مرد باطنى ) چنین مى گوید
(
مرد باطنى نمى خواهد پس از آرامش و اطمینانى که با تجربه اتحادى ( وصول به حق ) پیدا مى کند به زندگى اینجهانى باز گردد . در آن هنگام که بنا بر ضرورت باز مى گردد بازگشت او براى بشریت سود چندانى ندارد , ولى بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمر بخشى دارد , باز مى گردد و در جریان زمان وارد مى شود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه , جهان تازه اى از کمال مطلوبها خلق کند . براى مرد باطنى آرامش حاصل از تجربه اتحادى مرحله اى نهایى است , براى پیغمبر بیدار شدن نیروهاى روانشناختى او است که جهان را تکان مى دهد آن نیرو آنچنان حساب شده است که کاملا جهان بشرى را تغییر دهد . . . پیغمبرى را مى توان همچون نوعى خود آگاهى باطنى تعریف کرد که در آن تجربه اتحادى تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پى یافتن فرصتهایى است که نیروهاى زندگى اجتماعى را از نو توجیه کند یا شکل تازه اى به آنها بدهد) ( ۱۹ ) . 
پس انقطاع نبوت به معنى انقطاع ماموریت الهى است براى ارشاد و هدایت , نه انقطاع فیض معنوى نسبت به سائرین و سالکین الى الله . بسیار اشتباه است اگر گمان کنیم اسلام با اعلام ختم نبوت منکر زندگى معنوى شده است .

 

نبوت تبلیغى

پرسش دیگر این است : پیامبران مجموعا دو وظیفه انجام مى داده اند : یکى اینکه از جانب خدا براى بشر قانون و دستور العمل مىآورده اند , دوم اینکه مردم را به خدا و عمل به دستورالعملهاى الهى آن عصر و زمان دعوت و تبلیغ مى کرده اند . غالب پیامبران فقط وظیفه دوم را انجام مى داده اند , عده بسیار کمى از پیامبران که قرآن آنها را ( اولوالعزم) مى خواند قانون و دستور العمل آورده اند . به عبارت دیگر , دو نوع نبوت بوده است : نبوت تشریعى و نبوت تبلیغى . پیامبران تشریعى که عددشان بسیار اندک است صاحب قانون و شریعت بوده اند , ولى پیامبران تبلیغى کارشان تعلیم و تبلیغ و ارشاد مردم به تعلیمات پیامبر صاحب شریعت بوده است . اسلام که ختم نبوت را اعلام کرده است نه تنها به نبوت تشریعى خاتمه داده است بلکه به نبوت تبلیغى نیز پایان داده است . چرا چنین است ؟ چرا امت محمد و ملت اسلام از هدایت و ارشاد چنین پیامبرانى محروم مانده اند ؟ فرضا این مطلب را پذیرفتیم که اسلام به واسطه کمال و کلیت و تمامیت و جامعیتش به نبوت تشریعى پایان داده است , پایان یافتن نبوت تبلیغى را با چه حساب و فلسفه اى مى توان توجیه کرد ؟ 
حقیقت این است که وظیفه اصلى نبوت و هدایت وحى , همان وظیفه اول است , اما تبلیغ و تعلیم و دعوت , یک وظیفه نیمه بشرى و نیمه الهى است . وحى و نبوت , یعنى اتصال مرموز با ریشه وجود و سپس ماموریت براى ارشاد خلق , مظهرى است از مظاهر ( هدایت) که بر سراسر هستى حکمفرماست
ربنا الذى اعطى کل شىء خلقه ثم هدى ( ۲۰ ) . 
الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ( ۲۱ ) . 

 

موجودات با پیمودن پله هاى هستى به تناسب درجه کمالى که به آن مى رسند , از هدایت خاص آن درجه بهره مند مى گردند , یعنى خصوصیت و شکل هدایت بر حسب مراحل مختلف هستى متفاوت است . دانشمندان اثبات کرده اند که حیوانات هر اندازه از نظر ساختمان و تجهیزات طبیعى ضعیفتر و ناتوان ترند از لحاظ نیروى مرموز هدایت غریزه که نوعى حمایت و سرپرستى مستقیم طبیعت است قوى ترند , و هر اندازه که از لحاظ تجهیزات طبیعى و نیروهاى حسى و خیالى و وهمى و عقلى مجهزتر مى گردند و بر پله هاى وجود بالا مى روند , از هدایت غریزى آنها کاسته مى شود , درست مانند کودکى که در مراحل اول کودکى تحت حمایت و سرپرستى مستقیم و همه جانبه پدر و مادر است و هر اندازه که رشد مى کند از تحت حمایت مستقیم والدین خارج و به خود واگذاشته مى شود . بالا رفتن جانداران بر پله هاى هستى و مجهز شدن به تجهیزات عضوى و حسى و خیالى و وهمى و هوشى و عقلى بر امکانات و استقلال آنها مى افزاید و به همان نسبت از هدایت غریزى آنها مى کاهد . مى گویند حشرات از همه حیوانات از لحاظ غریزه مجهزترند , در صورتى که از لحاظ مراحل تکامل در درجه پایین قرار گرفته اند و انسان که بر بالاترین پله نردبان تکامل قرار گرفته است از لحاظ غریزه از همه ناتوانتر است
وحى , عالى ترین و راقى ترین مظاهر و مراتب هدایت است . وحى , رهنمونیهایى دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزى از اینها جانشین آن نمى شود . ولى وحیى که چنین خاصیتى دارد وحى تشریعى است نه تبلیغى وحى . تبلیغى برعکس است
تا زمانى بشر نیازمند به وحى تبلیغى است که درجه عقل و علم و تمدن به پایه اى نرسیده است که خود بتواند عهده دار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود . ظهور علم و عقل , و به عبارت دیگر , رشد و بلوغ انسانیت , خود به خود به وحى تبلیغى خاتمه مى دهد و علما جانشین چنان انبیاء مى گردند . مى بینیم قرآن در اولین آیه اى که نازل مى شود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به میان مىآورد
اقرا باسم ربک الذى خلق , خلق الانسان من علق , اقرا و ربک الاکرم الذى علم بالقلم , علم الانسان مالم یعلم ( ۲۲ ) . 
این آیه اعلام مى کند که عهد قرآن , عهد خواندن و نوشتن و یاد دادن و علم و عقل است . این آیه تلویحا مى فهماند که در عهد قرآن وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانى به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیاء مى شوند . این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است . قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عینى و تجربى طبیعت و مطالعه تاریخ و به تفقه و فهم عمیق دعوت مى کند . اینها همه نشانه هاى ختم نبوت و جانشینى عقل و علم به جاى وحى تبلیغى است
براى کدامیک از کتب آسمانى به اندازه قرآن کار شده است ؟ به محض نزول قرآن هزارها حافظ قرآن پیدا مى شود . هنوز نیم قرن نگذشته به خاطر قرآن علم نحو و صرف و دستور زبان تدوین و لغتهاى زبان عربى جمع آورى مى گردد , علم معانى و بیان و بدایع ابتکار مى شود , هزارها تفسیر و مفسر و حوزه هاى تفسیر به وجود مىآید , روى کلمه به کلمه قرآن کار مى شود . غالب این فعالیتها از طرف مردمى صورت مى گیرد که نسبت به زبان عربى بیگانه اند . فقط علاقه به قرآن است که چنین شور و هیجانى به وجود مىآورد . چرا براى تورات و انجیل و اوستا چنین فعالیتهایى نشد ؟ آیا این خود دلیل بر رشد و بلوغ بشریت و قابلیت او براى حفظ و تعلیم و تبلیغ کتاب آسمانى اش نیست ؟ آیا این خود دلیل جانشین شدن دانش به جاى نبوت تبلیغى نیست ؟ 
بشر در دوره هاى پیشین مانند کودک مکتبى بوده است که کتابى که به دستش براى خواندن مى دهند پس از چند روز پاره پاره مى کند , و بشر دوره اسلامى مانند یک عالم بزرگسال است که با همه مراجعات مکررى که به کتابهاى خود مى کند , آنها را در نهایت دقت حفظ مى نماید
زندگى بشر را معمولا به عهد تاریخى و عهد ما قبل تاریخ تقسیم مى کنند . عهد تاریخى از زمانى است که بشر توانسته یادگارهایى به صورت کتیبه یا کتاب از خود باقى بگذارد و همانها امروز ملاک قضاوت درباره زندگى آن روز است , اما از عهد ماقبل تاریخ هیچ گونه اثرى که ملاک قضاوت قرار بگیرد باقى نمانده است
ولى مى دانیم که آثار عهد تاریخى نیز غالبا پراکنده است . دوره اى که از آن به بعد بشر تاریخ و آثار خود را به طور منظم و نسل به نسل حفظ کرده و تحویل نسل بعد داده مقارن با ظهور اسلام است . خود اسلام نیز عاملى براى این رشد عقلى محسوب مى شود . در دوره اسلامى , مسلمین هم آثار خود را حفظ و نگهدارى کردند و مانع اندراس و نابودى شدند و هم کم و بیش آثار ملل پیشین را نگهدارى و به نسلهاى بعد منتقل کردند . یعنى تقریبا مقارن با عهد ختم نبوت است که بشر لیاقت خود را براى حفظ مواریث علمى و دینى نشان داده است و در واقع دوره تاریخى واقعى مقارن با ظهور اسلام است . در ادوار گذشته , از یک طرف آثار نفیس علمى و فلسفى و دینى به وجود مىآمد و از طرف دیگر در کام آتش یا آب مى رفت . تاریخ از این سرگذشتهاى دردناک فراوان به یاد دارد . حوزه علمى و عظیم اسکندریه پس از نفوذ مسیحیت در حوزه امپراطورى روم شرقى منحل شد و کتابخانه تاریخى آن به وسیله متعصبان مسیحى در کام آتش مى رفت 
مدتها شایع شده بود که این کتابخانه را مسلمین هنگام فتح مصر آتش زدند . این شایعه آنقدر قوت گرفت که متاخران مسلمانان آن را در کتابهاى خود بازگو کردند . گذشته از اینکه در هیچیک از مدارک معتبر این قضیه نقل نشده است , اخیرا طلوع و ظهور علم و رسیدن بشر به حدى که خود حافظ و داعى و مبلغ دین آسمانى خود باشد خواه ناخواه به نبوت تبلیغى خاتمه داد . از این رو است که پیغمبر اکرم علماى این امت را همدوش انبیاى بنى اسرائیل یا برتر از آنها مى شمارد . اقبال لاهورى باز هم سخن لطیفى دارد , مى گوید
(
پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است . تا آنجا که به منبع الهام وى مربوط مى شود به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پاى روح الهام وى در کار مىآید متعلق به جهان جدید است . زندگى در وى منابع دیگرى از معرفت را اکتشاف مى کند که شایسته خط سیر جدید آن است . ظهور و ولادت اسلام , ولادت عقل برهانى استقرائى است . رسالت با ظهور اسلام , در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال مى رسد .

 

پی نوشت ها:

۱ . یکى از عادات عرب و بعضى از ملل دیگر ( پسر خواندگى) بود و اسلام آن را منسوخ کرد . ( پسر خوانده) در ارث و روابط خانوادگى همانند پسر واقعى به شمار مى رفت
رسول اکرم آزاد شده اى داشت به نام زیدبن حارثه که پسر خوانده آن حضرت نیز به شمار مى رفت . مردم طبق معمول انتظار داشتند که رسول اکرم با پسر خوانده خویش مانند پسر واقعى رفتار کند , همچنانکه خود آنها مى کردند . مفاد این آیه این است : محمد را پدر هیچ یک از مردان خود ( زید بن حارثه یا شخص دیگر ) نخوانید , او را فقط به عنوان فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران بشناسید و بخوانید .
۲٫ (
لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله ) سفینه البحار , ماده ( ذر ) .
۳ .
اصول کافى : ج ۱ ص ۹۱
۴ .
روم / ۳۰ .
۵ .
انعام / ۱۵۳
۶ .
نساء / ۲۸ .
۷ .
دهر / ۳ .
۸ .
مائده / ۴۸ .
۹ .
بحار , ج ۶ / ص ۱۶۶ و صحیح مسلم , ج ۳ / ص ۷
۱۰ .
علم الیقین فیض , ص ۵ سفینه البحار , ماده ( لوى ) جامع الصغیر , ج ۱ / ص ۱۰۷ .
۱۱ .
ترجمه : من هر چند به حسب صورت و جریانات مادى اینجهانى فرزند آدم ابوالبشر هستم , اما در من معنى و حقیقتى هست که گواه بر پدرى من نسبت به آدم است . همه پیامبران به واسطه تقدم معنویت و حقیقت من بر گرد مرکز من مى چرخند و از ورودگاه ( شریعت ) من آب بر مى دارند
هیچ پیامبرى نیامده است مگر آنکه امت خویش را به خاطر حقیقت به پیروى از من خوانده است
پیش از تمام شدن دوران شیر خوارگى و نرسیده به دوره تکلیف ظاهرى , با شریعت روشنگر خود به همه شرایع پایان دادم .
۱۲ .
آل عمران / ۸۱
۱۳ .
انعام / ۱۱۵ .
۱۴ .
متن حدیث را مجمع البیان در ذیل آیه ۴۰ سوره احزاب به نقل از صحیح بخارى و مسلم چنین آورده است
(
انما مثلى فى الانبیاء کمثل رجل بنى دارا فاکملها و حسنها الا موضع لبنه فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنه فانا موضع هذه اللبنه ختم بى الانبیاء ) .
۱۵ .
قصص / ۷
۱۶ .
انفال / ۲۹ .
۱۷ .
عنکبوت / ۶۹
۱۸ .
صدرالمتالهین در مفاتیح الغیب این حدیث را نقل مى کند و مى گوید : هذا الحدیث مما .
(
رواه المعتبرون من اهل الحدیث فى طریقتنا و طریقه غیرنا) یعنى این حدیث را محدثین معتبر شیعه و سنى روایت کرده اند . و نیز رجوع شود به آخرین فصل کتاب الشواهد الربوبیه .
۱۹ .
احیاء فکر دینى در اسلام , ترجمه احمد آرام , ص ۱۴۳ و ۱۴۴ .
۲۰ .
طه / ۵۰
۲۱ .
اعلى / ۲ و ۳ .
۲۲ .
علق / ۱ – ۵ .