رابطه کفر و شرک با ایمان چگونه است؟ آیا کافران خدا را قبول داشتند؟! و اگر داشتند چرا شرک میورزیدند؟!
با توجه به آیه ۱۵۱ سوره آل عمران که می فرماید در قلوب کافران رعب می افکنم، به دلیل این که شرک ورزیدند، مگر کافر خدا را قبول دارد که به او شرک بورزد؟!
پاسخ اجمالی
قرآن کریم در چند آیه به روشنی می فرماید گروهی از کافران، خداوند را به عنوان خالق هستی قبول داشتند، اما در عین حال بنا به دلایلی نسبت به خدای تعالی کفر و شرک می ورزیدند.
اجتماع کفر و شرک با ایمان، نظیر اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقیات متضاد است. از این نظر ممکن است که این گونه امور از معانی ای باشند که قابل شدت و ضعف اند. مانند «دورى» و «نزدیکى» که به سبب اضافه و نسبت، مختلف می شوند، مثلاً «نزدیکی» و” دوری” اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود، هرگز در محل واحد جمع نمی شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممکن است در یک جا جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند.
بنابر این، کافران و مشرکان خداوند را به عنوان خالق هستی قبول داشتند، اما شرک آنها شرک در عبودیت و ربوبیت بود. آنان معتقد بودند خداوند عالم هستی را آفرید، ولی تدبیر آن را به فرشتگان، ستارگان و… سپرده است.
پاسخ تفصیلی
کفر اقسام و مراتبی دارد؛[۱] از این رو کافران هم به انواع مختلفی تقسیم می شوند، و این گونه نیست که همه ی کافران خداوند را قبول نداشته باشند، بلکه بیشتر آنها خدا را قبول داشته و دارند. قرآن کریم در چند آیه به روشنی می فرماید کافران و مشرکان خداوند را به عنوان خالق هستی قبول داشتند، اما در عین حال بنا به دلایلی نسبت به خدای تعالی کفر و شرک می ورزیدند. به عنوان نمونه می فرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ».[۲]و هر گاه از آنان بپرسى چه کسى آسمان ها و زمین را آفرید، و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟ می گویند اللَّه.
با توجه به این که آنان خدا را به عنوان خالق خود و جهان هستی می د انستند، اما بنا به دلایلی نسبت به خدای تعالی کفر و شرک می ورزیدند؛ لذا است که خداوند می فرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون»؛[۳] و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرک اند!
مسلم است نه بت پرستان، و نه غیر آنها هیچ کس نمی گوید خالق زمین و آسمان و تسخیر کننده خورشید و ماه، یک مشت سنگ و چوبى است که به دست انسان ساخته و پرداخته شده است. به تعبیر دیگر، حتى بت پرستان در «توحید خالق» تردید نداشتند، اما شرک آنها شرک در عبودیت و ربوبیت بود. آنان معتقد بودند خداوند عالم هستی را آفرید، اما تدبیر آن را به فرشتگان، ستارگان و… سپرده است؛ لذا هر گروه و طایفه ای به نوعی کفر ورزیده و برای خدا شریک قائل بودند:
۱٫ بسیاری از کافران و مشرکان معتقد بودند که ما بت ها را از آن جهت می پرستیم که واسطه میان ما و خدا شوند. کافران می گفتند ما لایق این نیستیم که مستقیماً با خدا ارتباط برقرار نماییم؛ لذا باید از طریق بت ها با خدا رابطه برقرار کنیم: «وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»؛[۴] آنها غیر از خدا، چیزهایى را می پرستند که نه به آنان زیان می رساند، و نه سودى می بخشد و می گویند اینها شفیعان ما نزد خدا هستند.
«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛[۵] ما آنها را پرستش نمی کنیم، مگر به این جهت که مقام ما را به خدا نزدیک کند.
بنابر این شرک آنها شرک در عبودیت بود نه شرک در خالقیت.
۲٫ گروهی برای خدا فرزند قائل بودند؛ مانند یهود و نصاری: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسیحُ ابْنُ اللَّه ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْل»؛[۶] یهود گفتند: عزیر پسر خدا است. و نصارى گفتند: مسیح پسر خدا است. این سخنى است که با زبان خود می گویند که مانند گفتار کافران پیشین است.
۳٫ عده ای قائل به تجسیم بودند؛ یعنی خدا را به بندگانش تشبیه می کردند.
بنابر این کفار و مشرکان به خدا اعتقاد داشتند، اما به دلایلی که گفته شد، در برابرش شرک و کفر می ورزیدند، حتی فرعون هم نمی گفت من خالق شما هستم، بلکه می گفت من پروردگار برتر هستم: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى».[۷]
رابطه کفر و شرک با ایمان
اکنون به این پرسش می پردازیم که چگونه کفر و شرک با ایمان قابل جمع است و نسبت میان آنها چگونه است؟ و چگونه ممکن است انسان در آن واحد، هم مؤمن باشد و هم مشرک، با این که ایمان و شرک دو مقوله مقابل یکدیگرند که در یک جا جمع نمی شوند.
در پاسخ این پرسش باید گفت؛ این اجتماع، نظیر اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقیات متضاد است، و از این نظر ممکن است که این گونه امور از معانی ای باشند که قابل شدت و ضعف اند. مانند «دورى» و «نزدیکى»، که به سبب اضافه و نسبت مختلف می شوند، مثلاً «نزدیکی» و «دوری» اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شوند، هرگز در محل واحد جمع نمی شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممکن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلاً در باره مکه، هم دورى صادق است و هم نزدیکى، دورى از شام، و نزدیکى به مدینه، همچنین اگر مکه با مدینه مقایسه شود، از شام دور است، ولى اگر با بغداد مقایسه شود به شام نزدیک خواهد بود.
به بیان روشن تر، ایمان به خدا و شرک به او[۸] دو مطلب اضافى هستند که به اختلاف نسبت و اضافه، مختلف می شوند. مثلاً اگر ایمان به خدا و شرک به او را دو نقطه صرف و بی نهایت تصور کنیم، در بین این دو نقطه فاصله زیادى است که راهروانى در بین آن دو، هر یک در یک نقطه قرار دارند. پس همان طور که ممکن است دل آدمى یکسره بستگى به زندگى دنیاى فانى و زینت هاى زودگذر آن پیدا کرده، و به کلى هر حق و حقیقتى را فراموش کند، و نیز ممکن است مانند مخلصین از اولیاى خدا، از هر چیز که دل را مشغول از خداى سبحان می سازد به کلی منقطع گشته و با تمامى دل متوجه خدا شده؛ لحظه اى از او غافل نشود؛ و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگیرد، و جز آنچه او می خواهد نخواهد. همچنین ممکن است سهمى از آن و سهمى از این را با هم داشته باشد؛ زیرا – همان گونه که بیان شد – میان این دو نقطه منزل هاى بسیارى است که از جهت نزدیکى و دورى به یکى از آن دو مختلف اند. و همین مراتب است که دو طرف را به نحوى از اجتماع، یک جا جمع می کند، و راهروان در این مراتب کم و یا بیش، سهمى از ایمان و سهمى از شرک را دارند.
یکی از دلایل این ادعا اخلاق و صفاتی است که در باطن دل ها جایگزین است، و انسان را بر خلاف آنچه که از حق و باطل معتقد شده دعوت می کند، و در اعمال صادره از او اثر می گذارد؛ لذا می بینیم شخصی ادعاى ایمان به خدا می کند، در عین حال بند بند بدنش از ترس مصیبتى که ممکن است به او روى بیاورد می لرزد، در حالی که می داند که هیچ کس هیچ قدرتی جز به وسیله خدا ندارد. همچنین می بینیم شخصی که ادعاى ایمان به خدا می کند، و براستى ایمان دارد که «تمام عزت ها از آن خدا است».[۹] اما در عین حال به هر دری می زند؛ با این که ایمان دارد که خدا ضامن روزى است، با این حال در خانه هر کس و ناکس را می کوبد؛ ایمان دارد که پروردگارش به آنچه که در دل نهفته دارد عالم است؛ به آنچه که می گوید شنوا است؛ به آنچه که می کند بینا است؛ هیچ چیز نه در آسمان ها و نه در زمین بر او پوشیده نیست، اما در عین حال حیا و شرم نمی کند و همین پروردگار را معصیت و گناه می کند.
بنابر این، مراد از شرک در آیه ۱۰۶ سوره یوسف بعضى از مراتب شرک است که با بعضى از مراتب ایمان جمع می شود، و در اصطلاح فن اخلاق آن را شرک خفى می گویند.[۱۰]
منبع:اسلام کوئست
پی نوشت:
[۱]. ر. ک: پاسخ های ۲۷۱۴۷ و ۷۴۲۶۰.
[۲]. عنکبوت، ۶۱٫
[۳]. یوسف، ۱۰۶٫
[۴]. یونس، ۱۸٫
[۵]. زمر، ۳٫
[۶]. توبه، ۳٫
[۷] نازعات، ۲۴٫
.[۸] ایمان به خدا عبارت است از: تعلق و بستگى قلب به خضوع در برابر ذات واجب الوجود، و شرک عبارت است از: بستگى قلب به غیر او از چیزهایى که مالک خود و چیز دیگرى نیستند، مگر به اذن خدا.
[۹]. نساء، ۱۳۹٫«فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً».
[۱۰]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۱، ص ۲۷۶، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ۱۱، ص ۳۷۶، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ش.
پاسخ دهید