مقـدمه

با توجه به این که فرقه وهابیت خود را حق مطلق و سایر فرقه‌های اسلامی را اهل بدعت و خارج از اسلام می‌داند و گاه با تغییر تاکتیک و شیوه های تبلیغی برای جذب پیروان مذاهب اهل سنّت، تنها به شیعه امامیه حمله می‌کند. این در حالی است که در تبیین معیارهای سنّت و بدعت، فرقه‌های کلامی و فقهی اهل سنّت را نیز اهل بدعت می‌شمرد. از این رو، مناسب است به بررسی و تحقیق جامعی درباره نگاه وهابیت به مذاهب اسلامی و نگاه علمای مذاهب به وهابیت، بپردازیم. در این نوشتار سعی می‌کنیم با استناد به منابع و کتابهای وهابیت، دیدگاه واقعی آنان را درباره مسلمانان و مذاهب نشان دهیم. پیش از پرداختن به اصل بحث، مذاهب و  فرقه ها اهل سنّت و چگونگی پیدایش آنها را به اختصار بیان می‌کنیم.

 مذاهب اهل سنّت

اهل سنّت در تبیین مسائل نظری دین، به مذاهب و روش‌های گوناگونی تقسیم شده‌اند. اختلاف در مسائل اعتقادی و فقهی زمینه پیدایش مذاهب را پدید آورده است. از قرن چهارم به بعد چهار مذهب به صورت رسمی باقی مانده و تاکنون از آن چهار مذهب تقلید شده است: مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی. اهل سنّت در مسائل اعتقادی به اهل حدیث، معتزله، اشاعره و ماتریدیه تقسیم شده اند و هر یک از این مذاهب دارای روش خاصی می‌باشند؛ چنانکه در پاره‌ای از مسائل هم با یکدیگر اختلاف دارند که در کتاب‌های کلامی و اعتقادی تبیین شده است. البته زیر مجموعه‌های دیگری در درون مذاهب اهل سنّت، خواه با انگیزه‌های فکری و اعتقادی و یا با انگیزه‌های سیاسی، به مرور به وجود آمده است؛ نظیر فرقه دیوبندی و فرقه بریلوی ها در هند، مودودی ها در پاکستان، اخوان المسلمین و سایر گروه ها و فرقه ها که با حفظ اصول مذهب در مسائل فراوان دیگر با یکدیگر اختلاف دارند.[۱]

با نگاهی به تاریخ اسلام این حقیقت روشن می‌شود که اختلاف مسلمانان از صدر تاکنون موجود بوده و این اختلافات سرچشمه‌های گوناگونی داشته که یکی از مهم ترین آنها اجتهادات و برداشت‌های مختلف صحابه و تابعان و سپس علما و اندیشمندان اسلامی بوده است. گرایش به رأی و ظواهر نصوص قرآن و سنّت در مسائل نوظهور در هر عصری موجب شد تا طیف ها و گروه‌های گوناگون در برابر یکدیگر صف آرایی کنند. این برداشت ها و صفآرایی ها به مرور زمان همراه اختلافات سیاسی و حکومتی به پیدایش مذهب منتهی می‌شد. این روند همواره استمرار داشته است. از گروه دوم به اهل حدیث یاد شده است که تنها به ظواهر قرآن و احادیث استناد می‌کردند و با هرگونه بحث استدلالی و عقلی مخالف بودند. آنان علم کلام را از اساس انکار و در آنچه در قرآن و روایت وجود ندارد، توقف می‌کردند و غیر این روش را بدعت می‌شمردند. این جریان تا دوران ابوالحسن اشعری استمرار داشت و قبل از آن گروه معتزله با روش عقل گرایی در برابر گرایش حدیث، صف آرایی کرده بودند و در بُعد فقهی نیز اهل رأی در قبال اهل حدیث قرار داشتند.

در مقابل همه این گرایش ها، گرایش به اهل بیت پیامبر اکرم (ص)  بود که بدون مراجعه به رأی و یا توقف، حقایق دین را بیان می‌کردند. درگیری ها و اختلافات اهل حدیث با اهل رأی از یک سوی و از سوی دیگر با معتزله، موجب شد تا ابوالحسن اشعری مکتب اشاعره را پایهگذاری کند. اشعری روش اهل حدیث را تعدیل کرد و پس از آن راه و روش استدلال و منطق عقل برای دفاع از معارف دینی مورد توجه قرار گرفت و به تدریج بیشتر علمای اهل سنّت از آن پیروی کردند؛ بهگونه ایکه این مذهب رسمی شد و امروزه بیشتر اهل سنّت در بُعد اعتقادی، اشعری مذهباند. گرچه همزمان با ابوالحسن اشعری، ابومنصور ماتریدی نیز معارف دین را با نگاه عقلانی بررسی و معرفی کرد و برای عقل نقش فراوانی را قائل شد.

لازم است یادآوری شود در عصری که معتزله با اهل حدیث درگیر بودند، مبانی هر دو فرقه تبیین شد و چهره سرشناس اهل حدیث احمد بن حنبل بود. این روش حنابله پس از ابوالحسن اشعری به گونه‌ای تعدیل شد، اما در عین حال گروه حنابله به روش اهل حدیث پایبند بودند و در مقابل، اشاعره رشد نداشت. تا اینکه در قرن هشتم ابن تیمیه روش اهل حدیث را با حرکت جدید آغاز و تحولی در اهل حدیث ایجاد کرد. گرچه خود او حنبلی بود، اما با روش جدید صاحب مذهب شد و خود را به عنوان مجتهد مطلق مطرح ساخت. حرکت ابن تیمیه به گونه‌ای شروع شد که مذاهب دیگر به ویژه مذاهب کلامی و فقهی را مورد انتقاد قرار داد و آنان را اهل بدعت و اهل هوا معرفی کرد. او متکلمان را اهل بدعت و گرایش‌های تصوف و عرفان را منحرف و مخالف خود شمرد و خود و کسانی را که گرایش اهل حدیث داشتند، اهل سنّت و جماعت دانست. روزگاری واژه اهل سنّت در مقابل اهل عقل و عقلگرایان مطرح بود و در روزگار ابن تیمیه به پیروان خودشان منحصر دانستند. حرکت ابن تیمیه به شدت با اعتراض و نقد علمای مذاهب مواجه شد و افکار او را انحراف در دین اسلام دانستند. چنانکه در تاریخ به خوبی بیان شده است و نیازی به نقل آنها نیست.

مخالفت ها با ابن تیمیه به گونه‌ای بود که مانع رشد افکار او شد؛ گرچه برخی از شاگردان وی مثل ابن قیم و سپس ابن کثیر افکار او را بیان کردند. در قرن دوازدهم جریان محمد بن عبدالوهاب پدید آمد. این جریان با استفاده از افکار ابن تیمیه و هماهنگی با حکومت سعودی توانست بار دیگر در برابر مذاهب اسلامی صفآرایی کند و امروزه با امکانات و توانایی‌های اقتصادی و در اختیار داشتن حرمین شریفین به ترویج روش و افکار خود بپردازد. این فرقه، با هجوم به مذاهب فقهی و کلامی اهل سنّت، آنان را مخالف اهل سنّت بلکه اهل بدعت معرفی کرد. کتاب بدعت التعصب و کتاب‌هایی که در بحث بعد ذکر می‌شوند، بهترین شاهد بر این ادعاست. در کتاب بدعت التعصب علیه تقلید از چهار مذهب فقهی و مردود دانستن آن سخن گفته است.

وهابیت نیز مانند فرقه‌های اشعری، ماتریدی و اهل حدیث زیر مجموعه یکی از مذاهب اهل سنّت بهنام حنبلی است. بیشترین پیروان مذهب احمد بن حنبل در سرزمین حجاز هستند. محمد بن عبدالوهاب پایهگذار وهابیت و حنبلی مذهب بود و از درون این مذهب برخاست و با روش جدید در پاره‌ای از مسائل اعتقادی مخالفت خویش را با مسلمانان دیگر ابراز کرد.

سرچشمه افکار وهابیت، احمد بن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه است.[۲]

سیر تاریخ روشن می‌کند که اهل حدیث خود را اهل سنّت می‌شمردند و مخالفان خود را از مذاهب دیگر نظیر اشاعره، ماتریدیه، حنفی، مالکی، شافعی اهل بدعت می‌دانستند و امروزه نیز وهابیون فقط خود را اهل سنّت و مذاهب فقهی و کلامی اهل سنّت و شیعه را اهل بدعت می‌دانند. این خطری است که مذاهب و فرقه‌های اهل سنّت را تهدید می‌کند، ولی متأسفانه تاکتیک و روش جدید وهابیت به گونه‌ای است که با فریب و حیله تلاش می‌کنند تا فرقه‌های اهل سنّت را به خود جذب کنند. آنان در مناطق سنی نشین با امکانات مالی و اقتصادی، کتاب و جزوه و کارهای خیریه تلاش می‌کنند که نفوذ کنند. البته اقدامات آنان با نام وهابیت نیست، بلکه بهنام فرقه‌های مورد قبول هر منطقه وارد می‌شوند و از این طریق آنان را با افکار و عقاید خود آشنا و به مرور زمان آنان را وهابی می‌کنند. گاهی از شیعههراسی و با تهمت ها و دروغ ها، اهل سنّت را در قبال مسلمانان شیعه قرار می‌دهند تا به اهداف خود برسند.

در هر صورت امروزه تمام سعی و تلاش وهابیون این است که خود را مسلمان، و سایر فرق و مذاهب اسلامی را مخالف و اهل بدعت معرفی کنند. در اینجا نمونه‌هایی را به نقل از نویسندگان وهابی و مذاهب اهل سنّت می‌آوریم:

 دیدگاه وهابیت درباره فرقه‌های اهل سنّت

وهابیون در فتاوا و کتاب‌های خود سخنان تندی را درباره مذاهب اسلامی (شیعه، اشاعره، ماتریدیه، قادریه، نقشبندیه، کوثریه، اخوانیه و غیر آنها) به کار برده اند. گاهی تعبیر به اهل بدعت و مخالف اهل سنّت و گاه به جهمی بودن و تعبیرهای دیگری یاد کرده اند که در اینجا برخی از عبارات آنان را نقل می‌کنیم:

۱ – در شرح عقیده واسطیه، تألیف ابن تیمیه، آمده است: ماتریدیه و اشعریه ـ که از مهمترین فرقه‌های کلامی اهل سنّت اند ـ مخالف اهل سنّت اند. عثیمین می‌گوید:

از سخن ابن تیمیه استفاده می‌شود که هر کس با روش آنان مخالفت کند، از اهل سنّت و جماعت بیرون است. بهطور مثال، اشاعره و ماتریدیه از اهل سنّت بهشمار نمیآیند؛ زیرا روش آنان مخالف پیامبر اکرم (ص)  و اصحاب است. از این رو، اشتباه می‌کنند کسانیکه اهل سنّت را به سه گروهِ سلفی، اشاعره و ماتریدیه تقسیم کردهاند. چگونه تمام این گروهها اهل سنّتاند، در صورتی که با یکدیگر اختلاف دارند؟ درحالیکه غیر از حق چیزی جز ضلالت و گمراهی نیست…. از این رو، امکان ندارد این گروهها در حق جمع شوند؛ چنانکه دو ضد با یکدیگر قابل جمع نیستند. پس چگونه مخالفان سنّت را جزء اهل سنّت بدانیم.[۳]

وی در جای دیگر کتاب نیز تصریح می‌کند که اشاعره و ماتریدیه از اهل سنّت نیستند[۴] و آن دو خلاف طریق سلف را رفته اند.[۵]

با توجه به اینکه بیشتر اهل سنّت را فرقه اشاعره تشکیل می‌دهد، بعد از شیعه، بیشترین هجمه علیه اشاعره بوده؛ بهگونه‌ای که وهابیان کتاب‌های مستقلی را در رد این فرقه نوشته اند.

۲ – ابن الحنبلی، کتابی درباره قرآن و کلام الهی به نام الرساله الواضحه فی الرد علی الأشاعره نوشته. نویسنده وهابی کتاب که فقط خود را اهل سنّت و جماعت می‌داند، اشاعره و ماتریدیه را از اهل سنّت به شمار نیاورده و هرگاه مسئله را بیان کرده، دیدگاه اشاعره، معتزله، ماتریدیه و سایر فرقه ها را در مقابل قول اهل سنّت قرار داده؛ مثلاً گفته: اشاعره بر این عقیده‌اند و اهل سنّت با آن مخالف‌اند.[۶]

او همچنین نظر اشاعره را درباره قرآن مانند نظر مشرکین دانسته[۷] و آنها را اهل بدعت و مخالف قرآن و سنّت معرفی کرده و گفته:

به ‌تحقیق اشاعره به سبب بدعت‌هایشان، با صریح قرآن، سنّت پیامبر، عقل و اجماع ادیان الهی مثل یهود و نصارا مخالفت کرده اند و از کفار قریش در تکذیب قرآن فراتر رفتهاند.[۸]

۳ – عثیمین در پاسخ این سؤال که آیا تقسیم اهل سنّت به گروههای ابن تیمیه، اشاعره و ماتریدیه صحیح است، می‌نویسد:

اختلاف در روش این گروه ها بسیار روشن است و امکان ندارد که واژه اهل سنّت را بر دو روش متغایر و متضاد بهکار برد. از این رو، اهل سنّت مخصوص مدرسه ابن تیمیه است، نه مدرسه اشاعره و ماتریدی، و هر دو گروه را از اهل سنّت شمردن ظلم و جمع بین ضدین است که تحقق آن محال است.[۹]

 

۴ – محمد بن ابراهیم آل شیخ، یکی دیگر از علمای وهابی، در پاسخ اینکه آیا اقتدای اهل سنّت در نماز جماعت به امامت اشاعره جایز است، می‌گوید: امامت مبتدع (اشاعره) جایز نیست.[۱۰] همچنین او معتقد است کسانی که فرقه ناجیه را سه فرقه: اهل حدیث، اشاعره و ماتریدیه دانسته اند، اشتباه کرده اند، چنانکه سفارینی گفته است: «و هذا قول باطل، لأنهم من أهل الوعید؛ لمخالفتهم أهل السنّه. فلیسوا من اهل السنّه، بل هم من المبتدعه الضلال».[۱۱]

۵ – دکتر عبدالرحمن بن صالح محمود، در مقدمه کتاب خود، دو گروه را برای اسلام خطرناک دانسته: اول گروه روشنفکر و ناسیونالیسم که به اسلام اعتقادی ندارند؛ دوم پیروان متکلمین و تصوف. وی آنگاه فرقه‌های کلامی اشعری و صوفی را خطرناک تر از این گروه شمرده است. در اینجا قسمتی از گفتار این وهابی را برای آگاهی علاقه مندان نقل می‌کنیم:

و فی العصر الحاضر نشأت اضافه إلی الفرق و الطوائف القدیمه تیارات فکریه متعدده و أخطر ما یواجه مسیره المسلمین الیوم تیاران کبیران: أحدهما تیار القومیین و العلمانیین الذین لایرفضون الاسلام صراحه…و التیار الثانی: تیار أهل البدع من أهل الإعتزال و الکلام و التصوف… و أخطر ما یمثل هذا التیار، الأشعریه و الصوفیه؛ حیث أن لهما امتداداً عریضاً فی اماکن مختلفه من العالم الإسلامی، و ساعد علی ذلک امور من أهمهما:

۱ – تبنّی کثیر من الجامعات و المراجع العلمیه للمذهب الأشعری أو الماتریدی علی أنه المذهب الحق الذی یجب أن یکون ضمن مناهج التعلیم.

۲ – استمرار تبنّی هذا المذهب من خلال دروس المشایخ فی بعض البلاد منذ قرون مضت و ربطه فی الغالب بالمذاهب الفقهیه المشهوره، بحیث أصبح أمراً معهوداً و طریقه مسلمه.

۳ – وفره الکتب و المراجع المخطوطه و المطبوعه التی تخدم هذا المذهب.

۴ – الترابط أو الإمتزاج الذی وقع بین المذهب الصوفی و الأشعری، مما جعل الطرق الصوفیه…، و لکن هذه التیارات بامکاناتها الکبیره و جهودها المتواصله یقابلها تیار قوی، منتشر فی أنحاء العالم الاسلامی یتبنّی عقیده السلف و منهجهم فی الإستدلال.

سپس می‌نویسد: بین مذهب سلف (اهل سنّت و جماعت) و اهل بدعت و اهل هوا خلط شده است و مایه تأسف است که مذهب اشاعره در بین بسیاری از مردم مذهب اهل سنّت و جماعت مشهور شده است. او در ادامه می‌گوید که مذهب اشاعره همواره در حال گسترش است. از این رو، در ردّ آن باید به کتاب‌های ابن تیمیه مراجعه کرد. او در پایان مقدمه می‌نویسد:

و لاشک أن البحوث حول کل من ابن تیمیه و جهوده العلمیه المختلفه و حول الاشاعره و اعلامهم و عقایدهم کثیره جداً؛ کما أنّ لعلمائنا الأفاضل ردود متنوعه علی الأشاعره و بیان ما خالفوا فیه مذهب السلف.[۱۲]

همچنین وی از قول ابن تیمیه نقل می‌کند که از اشاعره نسبت به مذهب سلف آگاه نبودند از این رو حدیث فرقه ناجیه و سواد اعظم را بر اهل حدیث و کسانی که افکار و روش آنان را پذیرفته، حمل می‌کنند.[۱۳]

۵ – دکتر شمسالدین سلفی در کتاب جهود علماء الحنفیه فی ابطال عقاید القبوریه درباره علمای مورد قبول اهل سنّت می‌نویسد:

یک: تفتازانی و جرجانی و ماتریدی جهمی اند:[۱۴]

و سایرهم کثیر من المتکلمین من الماتریدیه الحنفیه و الأشعریه الکلابیه بسبب العکوف علی کتبهم الفلسفیه، فتأثروا بعقائدهم القبوریه حتی صاروا دعاه الی القبوریه و الجهمیه فی آن واحد: امثال: التفتازانی فیلسوف الماتریدیه و القبوریه (۷۹۲ق) و الجرجانی الحنفی الصوفی الخرافی الکلامی (۸۱۶ق).[۱۵]

نویسنده در پاورقی، در معرفی ماتریدی می‌گوید: «اتباع ابی منصور الماتریدی الحنفی الجهمی».

دو: مولوی رومی، صاحب مثنوی، ملحد و زندیق است:

و قد عرّف هؤلاء المداحه الزنادقه بالصوفیه الحلولیه و الاتحادیه القبوریه الخرافیه؛ أمثال الحلاج(۳۰۹ق) و ابن الفارض(۶۳۲ق) و ابن عربی(۶۳۸ق) و ابن سبعین(۶۶۹ق) و المولوی الرومی الحنفی صاحب المثنوی(۶۷۲ق) و القونوی و التلمسانی(۶۹۰ق) و خواجه نقشبند امام نقشبندیه (۷۹۱ق) و عبدالکریم الجیلی(۸۷۲ ق) و الجامی الحنفی شارح الکافیه و الفصوص (۸۹۸ق) و الشعرانی (۹۷۳ق) و النابلسی الحنفی (۱۴۳ق).[۱۶]

سه: اکثر حنفی ها بدعت گذارند:

فاکثر القبوریه فی الحنفیه لکثره عددهم و کثره الفرق المبتدعه فیهم و کثره الملوک و الامراء و القضاه القبوریه فیهم. ثم فی المالکیه و الشافعیه. و نزر قلیل من الحنابله…. [۱۷]

چهار: جماعت تبلیغی، اخوانی‌های مصری و مکتب زاهد کوثری اهل بدعتاند:

و قد وصل الأمر بسبب ذلک و سکوت السلفیین المثلجین الی ان الدعوات البدعیه المستورده من الهند کالدیوبندیه التبلیغیه و من الترک کالکوثریه الجهمیه و من مصر کاخوانیه السیاسیه و من غیرها کالصوفیه القبوریه و نحوه قد دفعت عقیدتها فی هذه البلاد الطاهره الی ان تأثر بها بعض اهل التوحید فنصروها و کرهوا الرد علیها.[۱۸]

پنج: روش برخی اتباع مذاهب (حنفیه)، همانند یهود است:

لقد صدق هؤلاء العلماء الحنفیه فی أن بعض المقلدین من الغلاه الجامدین. یرفعون الأئمه فوق منزلتهم؛ کانهم رسل و أنبیاء بل یجعلونهم أرباباً یعدونهم من دون الله بالطاعه المطلقه فیعرضون نصوص الکتاب و السنّه علی أقوالهم. فما وافق قولهم قبلوه و ما خالفه أوّلوه أو ردّوه، بل وصل ببعضهم الحال إلی حد الإعتراف بأن الحق کذا، و لکن اتباع المذهب واجب. فرد الحق بعد ما عرفه لأجل المذهب و هذا نوع من دأب الیهود. نسأل العافیه. و قد وصل الغلوّ بالشیخ محمود الحسن الملقّب عند الدیوبندیه بشیخ الهند و صدر المدرسین بجامعه دیوبند و أحد کبار أئمتهم…. [۱۹]

شش: فلاسفه مشرک یونانی، رهبران بزرگ دیوبندیاند:[۲۰]

«و الفلاسفه الیونانیه الوثنیه المشرکه من أعظم السلف للدیوبندیه فی الاستفاضه من القبور».[۲۱]

هفت: غزالی از اشعری‌های جهمیه، و رازی از رهبران جهمیه و معطله و غالیهاند:

و قال رادّاً علی خرافات الغزالی حجه إسلام الصوفیه و القبوریه و الأشعریه الجهمیه (۵۰۵ ق) و الرازی فیلسوف الأشعریه و أحد أئمه الجهمیه المعطله المشککه الغلاه (۶۰۶ ق).[۲۲]

در پاورقی می‌نویسد: «انظر المرجع السابق لتعرف حقیقه هذا الرازی و أمثله من إلحاده و تخریقه و خرافاته».

هشت: اهل سنّت، اهل بدعتاند. نویسنده جهود العلماء الحنفیه، در جای دیگر اهل سنّت را اهل بدعت می‌شمرد و دلیل او آن است که آنها اهل قبور و بدعتاند، نه اهل سنّت:

أقول: یجدر بی أن أسوق نصوص بعض القبوریین بحرفها و فصها فی تقریر هذه الشبهه لیظهر للمسلمین تهوّرهم فی درکات البهتان و تطوّرهم:

۱ – قال ابن عابدین الشامی(۱۲۵۲ق) مبیناً تعریف الخوارج مدرجاً فیهم أئمه الدعوه السلفیه معلقاً علی قول الحصکفی(۱۰۸۸ق): «… و خوارج: و هم قوم لهم منعه خرجوا علیه (أی الامام) بتأویل یرون أنه علی باطل: کفر أو معصیه توجب القتال بتأویلهم و یستحلون دمائنا و أمواتنا و یسبون نساءنا و یکفّرون أصحاب نبینا، کما وقع فی زماننا فی أتباع ابن عبدالوهاب الذین خرجوا من نجد و تغلبوا علی الحرمین و کانوا ینتحلون مذهب الحنابله لکنّهم اعتقدوا أنهم هم المسلمون و أن من خالف اعتقادهم مشرکون و استباحوا بذلک قتل أهل السنّه. و قتل علماءهم حتی کسر اللّه شوکتهم و ضرب بلادهم. و ظفر بهم عساکر المسلمین عام ثلاث و ثلاثین و مائتین».[۲۳]

نویسنده جهود در پاورقی می‌نویسد: آنان که کشته شدند، اهل بدعت بودند، نه اهل سنّت. پس بر اساس گفتار ابن عابدین، وهابیان، قتل اهل سنّت را مباح می‌دانند. مقصود از اهل سنّت در کلام ابن عابدین، اشاعره، ماتریدیه، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی است.

۲ –  عبدالرحمن بن محمد بن قاسم در کتاب الدرر السنیه که مشتمل بر افکار وهابیت است، اقوال بزرگان وهابی را در زمینههای مختلف بیان کرده است. او به‌‌نقل از محمد بن عبدالوهاب درباره فرقههای اهل سنّت می‌گوید:

اصل ششم: رد شبه های که شیطان آن را برای کنار نهادن قرآن و سنّت و پیروی از صاحبان دیدگاه‌های مختلف و پراکنده، ایجاد کرد و شبهه آن است که: قرآن و سنّت فقط به وسیله مجتهد مطلق قابل فهم هستند، البته مجتهد وصف شده به شرایط و ویژگیهایی که شاید در ابوبکر و عمر هم نتوان یافت! پس اگر انسان چنین مجتهدی نباشد، قطعاً باید از آن دو (قرآن و سنّت) دوری کند و ایرادی هم در این کار نیست و کسی که خواستار هدایت از طریق آن دو (قرآن و سنّت) است، او یا زندیق است و یا دیوانه، بهدلیل سخت بودن فهم آن دو.[۲۴]

۳ –  یکی دیگر از نویسندگان وهابی در رد اشاعره و ماتریدیه که از آنان به عنوان فرقه مرجئه یاد می‌کنند، می‌نویسد:

گروه اشاعره مرجئی می‌گویند: کلام خداوند نفسی و قائم بالذات است و متعلق به مشیت و اراده او نیست. کلام خدا نه از مقوله حرف و نه صداست و آن مفهوم واحدی است که تعدد در آن راه ندارد. در ادامه می‌گویند: به درستیکه ولیّ خدا می‌تواند با خدا صحبت کند و صدای او را بدون واسطه بشنود. در جای دیگر می‌نویسد: برای مثال، اشاعره مرجئی مذهب، برای اثبات دیده شدن خدا در آخرت به آیات قرآن و سنّت استدلال می‌کنند… و ابوالحسن اشعری می‌گوید: زمانیکه خداوند در قرآن نظر و وجه را کنار هم قرار داده، مقصودش نگاه با چشم بوده است؛ چنانکه در قرآن فرموده است: «ما [به هر سو] گردانیدنِ رویت در آسمان را نیک می‌بینیم. پس [باش تا] تو را به قبله‌ای که بدان خشنود شوی، برگردانیم». .. پس واژه وجه را آورده… سپس اشاعره می‌گویند: خداوند در آخرت بدون صورت دیده می‌شود که لازمه آن نفی دیدن خداوند است و در پی آن رد بر ادلهای که خود در ابتدا بر آن استدلال می‌کردند، در نتیجه اشاعره دچار سردرگمی و شک و تناقض در گفته ها و باورهای خود گردیدهاند.[۲۵]

او در ادامه می‌گوید:

مرجئه نصوص را گرفتهاند در عین حال در آن اهمال می‌کنند. از طرف دیگر معتزله و خوارج عکس ایشان عمل کردهاند. مرجئه می‌گویند: مردم در ایمانشان بر دیگری برتری ندارند و مؤمن و فاسق آنها در ایمان مساویاند. در نتیجه ایمان ملائکه، رسولان، پیامبران و همگی مردم یکی است و تفاوتی در آن نیست و کردار هر شخصی داخل در ایمان او نمیباشد. مرجئه در باب ایمان بر سه دیدگاه اند:

۱ – ایمان فقط شناخت است. این دیدگاه مرجئه جهمیه است.

۲ – ایمان همانا اقرار زبانی است. این دیدگاه مرجئه کرامیه است.

۳ – ایمان فقط تصدیق است. این نظر جمهور مرجئه است، برخی به این نظر کشیده شده اند که اقرار، شرط اجرای احکام دینی است.

او در جای دیگری از کتاب می‌گوید:

و اما توحید در دیدگاه ماتریدیه، بدین معناست که خداوند متعال ذاتاً یکی است و قسمت و جزءبردار نیست، در صفاتش شبیهی ندارد و در افعالش وحدانیت دارد، چنانکه با سایر موجودات شباهت ندارد، و ضدی برای او نیست. بنابراین دیدگاه کسانیکه خدا را جسم و عرض می‌دانند، باطل است؛ چرا که این دو محل و تکیه گاه اشیا می‌باشند و زمانیکه بطلان آنچه به مخلوقات نسبت داده شده ثابت شد. ..گفتار آنها در نهایت به تعطیلی صفات خداوند منجر می‌شود و محور چرخ آسیاب توحید آنها، انکار حقیقت اسما و صفات خداوند می‌شود. توحید در نگاه اشاعره مرجئی مذهب، توحید ربوبی است و بر گفتار خداوند در قرآن استناد می‌شود که فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری». اشاعره می‌گویند: مگر خداوند نفرموده: آیا من خدای (اله) شما نیستم؟ و اینان به توحید ربوبی خداوند اکتفا کرده و گمان بردهاند اولین چیزی که بر انسان عاقل و بالغ در هنگام رسیدن به بلوغ شرعی واجب می‌شود، قصد یک عقیده صحیح است. به همین دلیل اشاعره گمان بردهاند توحید همان معرفت با دقت نظر و فصد (میل) به آن است… بدین جهت در مشکل بزرگی افتادهاند؛ چراکه آنها توحید الوهی را همان توحید ربوبی معنا کردهاند و فرق است بین این دو! در حقیقت آنها صفات خداوند عزوجل را از سویی نفی کرده و از دیگر سو در مقام اثبات برخی از آنها برآمدهاند و این همان تناقض است.[۲۶]

۴ – یکی دیگر از نویسندگان وهابی در نقد اشاعره و ماتریدیه می‌نویسد:

زمانیکه به سوی گروه کلابیه، اشاعره و ماتریدیه برویم، آنان را در حالی می‌یابیم که دقیقاً همان روش معتزله را در پیش گرفته اند، بدین معنا که (روش) عقلی را اصل قرار دادهاند و نقل را فرع و تابع آن ایشان در امور اعتقادی، امور مشتبه عقلیه را قطعی قلمداد کردهاند و ادله کتاب و سنّت را از ظنیات.

 

او سپس نمونه هایی را از علمای اشاعره نظیر ابن فورک، عبدالقاهر بغدادی، جوینی و غزالی نقل می‌کند و در ادامه می‌گوید:

با اینکه اشاعره و ماتریدیه در دلیل عقلی به عنوان اصل مقدم بر نقل، با معتزله همراه شدند، اما روش آنها در اصل مذکور متناقض و پریشان است. شاهد آن تقسیماتی است که در حوزه اصول اعتقادیشان وجود دارد. نتیجه اینکه آنان در اثبات وجود خدا اسما و صفات الهی، عقل را دلیل حاکم قلمداد کرده و در بحث آخرت (معاد) مأموریت عقل را تعطیل کردهاند. ایشان در رؤیا سفر می‌کنند. اگر روش سلف صالح را پیش می‌کشیدند، می‌یافتند که هیچ منافات و تعارضی بین عقل صریح و نقل صحیح وجود ندارد.[۲۷]

از آنچه بیان شد، روشن می‌شود که با این نگاه و روش جدید وهابیت، باید آینده مذاهب اربعه و سایر مذاهب کلامی اهل سنّت را تیره و تار دید. بدین جهت علمای اهل سنّت باید موضع خود را برای پیروانشان بیان کنند.

 دیدگاه علمای اهل سنّت درباره وهابیت

پس از نقل دیدگاه وهابیان درباره مذاهب اهل سنّت، اینک مناسب است دیدگاه برخی از علمای اهل سنّت را درباره وهابیت بیان کنیم. علمای تمام مذاهب اهل سنّت حتی مذهب حنبلی کتاب‌های فراوانی در نقد و رد شیوه ها و افکار و آرای وهابیان نوشته اند. نخستین کتاب الصواعق الإلهیه فی الرّد علی الوهابیه است که برادر محمد بن عبدالوهاب که خود حنبلی بوده، نوشته است. کتاب‌های دیگر عبارت اند از: صحیح شرح العقیده الطحاویه و کتاب الإغاثه فی جواز الاستغاثه هر دو از حسن بن علی سقاف، شفاء السقام از تقی الدین سبکی، فتنه وهابیت و الدرر السنیه از احمد زینی دحلان، مخالفه الوهابیه للقرآن و السنّه از عمر عبدالسلام، و دهها کتاب دیگر. البته کتاب دیگری به نام الرد علی الوهابیه فی القرن العشرین نوشته شده که در آن از برخی نویسندگان قرن بیستم که فرقه وهابیت را نقد و بطلان افکار آنها را ثابت کرده اند، یاد شده است. یکی از نویسندگان معاصر اهل سنّت که افکار و کتاب‌های محمد بن عبدالوهاب را نقد علمی کرده است، آقای حسن بن فرحان مالکی است. وی در کتاب داعیه و لیس نبیّاً به بیان حقایقی در بطلان این فرقه پرداخته است.[۲۸] برای روشن شدن بیشتر گفتار برخی از نویسندگان را نقل می‌کنیم.

مولوی محمد عبدالجلیل می‌نویسد:

محمد بن عبدالوهاب نجدی برای ایجاد مذهب خود بعضی از مسائل را از طرف خود ساخته و اکثر مسائل را از کتب مذاهب مخالف اهل اسلام مانند خوارج و معتزله و غیر آنها جمع کرده و مذهب مستقل قرار داده و کتابی را در این باب به نام التوحید تألیف و مردم را بر پیروی از آن مجبور ساخته است. پس در باب عدم ایصال ثواب به ارواح اموات، مذهب معتزله را برگزیده و استدلال ایشان را اخذ کرده است. تعجب است از لامذهبان هند که با وجود ادعای عمل به حدیث، احادیث صحیحه صریحه را با آنکه ادعای صحت آن را دارند، رها می‌کنند و استدلال معتزله را که شیخ محمد بن عبدالوهاب به آن تمسک کرده، می‌پذیرند.[۲۹]

 سپس دلایلی را از روایات و گفتار علما بر ایصال ثواب به اموات بیان می‌کند و در ادامه در سؤال هفتم می‌گوید:

چه می‌فرمایند علمای امت و مفتیان ملت آن حضرت (ع)  (کثّرهم الله) اندرین مسئله که یا رسول الله و امثال آن گفتن، جایز است یا خیر؟ اگر باشد، به کدام دلیل و اگر نباشد، به کدام دلیل. پس در این صورت گوینده آن گنهکار است یا کافر؟ بینوا لوجه الله أجرکم علی الله.

الجواب: أقول و من الله الوصول إلی ما هو المقبول عند العلماء الفحول که گفتن یا رسول الله و یا نبی الله در حضور روضه مقدسه و نائباه، در هر دو حالت جایز و صحیح است و قائل آن نه گنهکار است و نه کافر، بلکه مکفّر وی کافر است بهموجب حدیث صحیحین که نسبت دهنده کفر به مسلمان را کافر می‌شمرد.

در این باره روایاتی را نقل می‌کند از جمله حدیث ابن ماجه و سنن نسائی را می‌آورد:

قال ابن ماجه قال أبواسحق، هذا حدیث صحیح عن عثمان بن حنیف انّ أعمی قال: یا رسول الله ادع الله أن یکشف لی بصری. قال: فانطلق فتوضّأ ثم صلی رکعتین. ثم قال: اللّهم إنی أسئلک و أتوجه إلیک بنبیک محمّد نبی الرحمه یا محمد إنی أتوجه بک إلی ربک أن یکشف عن بصری. اللّهم شفّعه فی. قال: فرجع و قد کشف الله عن بصره.

در این حدیث در غیبت آن حضرت به ندای یا محمد (ص)  تصریح شده. اگر ندای در غیبت آن حضرت صحیح است، در پس از رحلت آن حضرت نیز ثابت است؛ چنانکه روایت شده که پس از رحلت آن حضرت، فردی برای برآورده شدن حاجت خود در زمان خلافت خلیفه سوم این دعا را خوانده و حاجت او برآورده شد. در شرح ابن ماجه آمده است:

و الحدیث یدلّ علی جواز التوسّل و الاستشفاع بذاته المکرّم فی حیاته و أما بعد مماته، فقد روی الطبرانی فی الکبیر عن عثمان بن حنیف المتقدم أنّ رجلاً کان یختلف إلی عثمان بن عفان فی حاجه له فکان لا یلتفت الیه و لا ینظر فی حاجته. فلقی ابن حنیف فشکی إلیه. فقال له ابن حنیف ائت المیضاه. فتوضّأ ثم ائت المسجد فصلّ رکعتین. ثم قل اللّهم إنی أسئلک و أتوجّه إلیک بنبینا محمّد نبی الرّحمه یا محمّد إنّی أتوجّه إلیک إلی ربّک فتقضی حاجتی….

این روایت طولانی است. محدّث دهلوی در جذب القلوب آورده که ابن ابی شیبه به سند صحیح آورده است که در زمان خلیفه دوم قحطی بود. شخصی نزد قبر شریف نبوی آمد و گفت: یا رسول الله استسق لأمّتک؛ فانّهم قد هلکوا…. [۳۰]

افزون بر این در هر نماز بر پیامبر اکرم (ص)  سلام و تحیت داده می‌شود. پس تکفیرکنندگان در این صورت به مرتبه اعلای از کفر می‌رسند؛ زیرا الفاظ تحیات به نحو انشا صادر می‌شود، نه اخبار و حکایت از آن چیزی که در شب معراج بین آن حضرت و خدا و فرشتگان واقع شد. در در المختار می‌نویسد:

و یقصد بألفاظ التشهد معانیها مرادهً له علی وجه الإنشاء، کأنّه یحیی الله و یسلّم علی نبیه و علی نفسه و أولیائه لا الإخبار عن ذلک.

نویسنده سیف می‌گوید: در منادا به«یا» لازم نیست که مدخول«یا»، موجود باشد یا بشنود؛ زیرا در لغت و عرف عرب به کار رفته است و دخول«یا» بر مندوب در کلام عرب شایع است و مندوب به کسی گفته می‌شود که از دنیا رفته است و برای بزرگ شمردن مرگ او و اظهار دردمندی از«یا» استفاده می‌شود؛ مثل یا حسرتاه، یا مصیبتاه. و گاه برای اظهار اشتیاق و محبت گفته می‌شود: یا رسول الله.

در مقدمه شرح عقیده اصفهانیه آمده است:

ابن تیمیه در برخی از عقاید، احکام، آیات مربوط به صفات خدا و احادیث وارد شده در ذیل آن آیات، توسل و وسیله قرار دادن برای رسیدن به قرب خدا، رفتن برای زیارت قبور، سوگند بر طلاق و موارد دیگر، آرای ویژه‌ای دارد که در آنها مخالفت با جمهور علماست. [۳۱]

حافظ ذهبی نیز می‌گوید: «من ابن تیمیه را معصوم نمی دانم، بلکه در مسائل اصول و فروع با او مخالفم».[۳۲]

گفتنی است که ابن تیمیه برخلاف ضروریات دین و همچنین برخلاف شیوه و روش پیامبر و صحابه فتوا صادر کرد و مورد انزجار و برائت امت اسلامی قرار گرفت و علما حکم به گمراهی او کردند و توبه را بر او واجب دانستند و در نهایت او را به زندان افکندند.

 

منابع

۱ – الإغاثه فی جواز الإستغاثه: حسن بن علی سقاف، بی جا، بی تا.

۲ – البدر الطالع: شوکانی، بی جا، بی تا.

۳ – تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیده: عفاف حسن محمد مختار، ریاض، بی تا.

۴ – جهود علماء الحنفیه فی إبطال عقائد القبوریه: شمس الدین السلفی، ریاض، چاپ اول، بی تا.

۵ – چگونگی شکل گیری مذاهب اسلامی: حسین رجبی.

۶ – الدرّه المضیئه فی الردّ علی ابن تیمیه: نور الدین هروی حنفی، بیروت: دارالکتب، بی تا.

۷ – الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه: سلیمان بن صالح الخراشی، دار العربیه للموسوعات، بی جا، بی تا.

۸ – دفع شبهه من شبّه و تمرّد: ابن جوزی، دارالنووی، بی جا، بی تا.

۹ – الرساله الواضحه فی الرد علی الاشاعره: ابن حنبلی، ریاض: مکتبه الرشد، بی تا.

۱۰ – السلفیه بین أهل السنه و الإمامیه: سید محمد کثیری، بیروت: دارالفکر، بی تا.

۱۱ – سیف المقلدین علی أعناق المنکرین: عبدالجلیل خلیل، بی جا، بی تا.

۱۲ – شرح العقیده الواسطیه لابن تیمیه: شرح محمد بن صالح عثیمین، بی جا، ۱۴۲۸ق.

۱۳ – شرح العقیده الاصفهانیه: تقی الدین ابن تیمیه، بی جا، بی تا.

۱۴ – شفاء السقام فی زیاره خیر الأنام: تقی الدین سبکی،حیدرآباد، بی تا.

۱۵ – صحیح شرح العقیده الطحاویه: حسن بن علی سقاف، اردن: دار الامام النووی، بی تا.

۱۶ – الفتاوی الحدیثیه: ابن حجر هیتمی، بیروت: دارالفکر، بی تا.

۱۷ – الفرق بین الفرق: بغدادی، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

۱۸ – اللآلی البهیه فی شرح عقیده الطحاوی: سفارینی، بی جا، بی تا.

۱۹ – مجموع الفتاوی: شیخ الاسلام ابن تیمیه، بیروت: درالکتب العلمیه، بی تا.

۲۰ – مجموعه فتاوی و مسائل العثیمین: محمد بن صالح عثیمین، ریاض، بی تا.

۲۱ – ملل و نحل: جعفر سبحانی، قم: موسسه امام صادق (ع) ، بی تا.

۲۲ – منهج السلف و المتکلمین فی موافقه العقل للنقل: جابر ادریس علی امیر، اضواء السلف، بی جا، بی تا.

۲۳ – موقف ابن تیمیه من الأشاعره: عبدالرحمن بن صالح محمود، ریاض: مکتبه الرشد، بی تا.


پی نوشت ها

[۱]. برای اطلاعات بیشتر ر.ک: چگونگی شکلگیری مذاهب اسلامی.

[۲]. السلفیه بین اهل السنّه و الامامیه، ص ۲۱۱٫

ابن تیمیه، که در حقیقت افکار و عقاید فرقه وهابیت، از او نشئت گرفته، تحصیلات اولیّه خود را در زادگاه خود حران به پایان رساند. وى پس از حمله مغول به اطراف شام همراه خانواده‏اش به دمشق آمد و در آنجا اقامت گزید. ۳۳ ساله بود که آثار انحراف‏هاى فکرى او همچون تجسیم نمایان شد؛ بهطورىکه انتشار افکار باطل او در دمشق و اطراف آن غوغایى بهپا کرد و باعث شد که بسیارى از علماى اهل سنّت در برابر او موضعگیرى و حتى او را تکفیر کنند. بسیارى دیگر از بزرگان اهل سنّت بر رد او کتاب‏هاى حجیمى نوشتند؛ از جمله تقى الدین سبکى که دو کتاب به نام‏هاى شفاء السقام فى زیاره خیر الأنام و الدرّه المضیئه فى الردّ على ابن تیمیّه را نوشت. نیز ابن حجر عسقلانى(م۸۵۲)، ابن شاکر کتبى(ت۷۶۴)، ابن حجر هیثمى(م۹۷۳)، ملاقارى حنفى(م۱۰۱۶)، شیخ محمود کوثرى ‏مصرى(م۱۳۷۱)، یوسف بن اسماعیل بن یوسف نبهانى(م۱۲۶۵) و حصنى دمشقى(م۸۲۹)، که هر کدام کتابى در ردّ ابن تیمیه نوشتند.

 ابن حجر هیثمى ‏که از علماى اهل سنّت است، درباره ابن تیمیه مى‏گوید: «خدا او را خوار و گمراه و کور و کر کرده است و پیشوایان اهل سنّت و معاصرین وى از شافعى‏ها و مالکى‏ ها و حنفى‏ها، بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند و اعتراض وى حتى عمربن خطاب و على‌‌بن ابى‏طالب را نیز در بر گرفته است… . سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش است و او فردى بدعت‏گذار، گمراه، گمراه‏گر و غیر معتدل است. خداوند با او به عدالت خود رفتار کند و ما را از شر عقیده و راه و رسم وى حفظ کند» ( الفتاوى الحدیثه، ص ۸۶).

همچنین سبکى، از محققان برجسته و معاصر ابن تیمیه، درباره او مى‏گوید: «او در پوشش پیروى از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامى ‏بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست. او با اتفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخنى گفت که لازمه آن جسمانى بودن خدا و مرکّب بودن ذات او است، تا آنجا که ازلى بودن عالم را ملتزم شد و با این سخنان حتى از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت» ( الدره المضیئه فى الردّ علی ابن تیمیه، ص۵).

[۳]. «و علم من کلام المؤلف(ابن تیمیه) انه لایدخل فیهم(اهل السنّه و الجماعه) من خالفهم فى طریقتهم. فالأشاعره مثلاً و الماتریدیه لایعدّون من أهل السنّه و الجماعه فى هذا الباب، لأنهم مخالفون لما کان علیه النبى و أصحابه… و لهذا یخطى من یقول: أنّ أهل السنّه و الجماعه ثلاثه: سلفیون، و أشعریون و ماتریدون، فهذا خطأ، نقول: کیف یکون الجمیع أهل السنّه و هم مختلفون؟! فماذا بعد الحق إلّا الضلال… هذا لایمکن إلّا إذا أمکن الجمع بین الضدین… لننظر کیف نسمى من خالف السنّه أهل السنّه» (شرح العقیده الواسطیه، ص۲۲).

[۴]. همان، ص۴۶۳٫

[۵]. همان.

[۶]. ر.ک: الرساله الواضحه فى الرد على الاشاعره، ج۱، ص۲۰۱٫

[۷]. «مقارنه بین قولى الاشاعره و المشرکین فى کلام اللّه‏» (الرساله الواضحه فى الرد على الاشاعره، ج۲، ص۳۸۸).

[۸].«فقد خالفت الأشاعره ببدعتهم نص الکتاب و صریح السنّه و أدله العقول و إجماع أهل الملل من الیهود و النصارى و الزیاده على کفار قریش فى تکذیب القرآن…»، ( الرساله الواضحه فى الرد على الاشاعره، ج۲، ص۳۹۷).

[۹]. «و هل تقسیم اهل السنّه الى قسمین: مدرسه ابن تیمیه و تلامیذه و مدرسه الأشاعره و الماتریدیه تقسیم صحیح؟ و ما موقف المسلم من العلماء المؤوّلین؟ … من المعلوم ان بین ‏هاتین المدرستین اختلافاً بیّنا فى المنهاج فیما یتعلق بأسماء اللّه‏ و صفاته فالمدرسه الاولى یقرّر معلموها وجوب إبقاء النصوص على ظواهرها فیما یتعلق باسماء اللّه‏ و صفاته… و المدرسه الثانیه یقرّر معلموها وجوب صرف النصوص عن ظواهرها و هذان المنهاجان متغایران تماماً… و انما المقصود بیان أن وصف(اهل السنّه) لایمکن أن یعطى لطائفتین یتغایر منهاجهما غایه التغایر… و على هذا فیتعین أن یکون وصف أهل السنّه خاصاً بهم لایشارکهم فیه أهل المدرسه الثانیه لأن الحکم بمشارکتهم ایاهم جور، و جمع بین الضدین و الجور ممتنع شرعاً و الجمع بین الضدین ممتنع عقلاً» (مجموعه فتاوى و مسائل العثیمین، ج ۱، رقم ۵۰).

[۱۰].«لایجوز تقدیم مبتدع اماماً فى الصلاه و ان کان نص الواقف و شرطه کما ذکرت فان فاء اللّه‏ احق و شرط اللّه‏ اوثق و غیر خاف علیکم حکم امامه الفاسق فکیف بالمبتدع»، (رسائل و فتاوی محمد بن ابراهیم آل الشیخ، ج۱، ص۶۸۵).

[۱۱].  اللالى البهیّه فى شرح عقیده الطحاوى، ج۲٫

[۱۲]. «قلما یتصدى احد للرد على المعتزله او الأشاعره أو المتصوفه أو الرافضه أو غیرهم الا و یکون جل اعتماده فى ذلک بعد الکتاب و السنّه و اقوال السلف، على ردود و مناقشات هذا الإمام العظیم… و اخیراً فیما یلاحظ أن ردود شیخ الإسلام على کثیر من الطوائف التى کانت اشد إنحرافاً من الأشاعره؛ کالفلاسفه و غلاه الصوفیه و المعتزله» (موقف ابن تیمیه من الاشاعره، ج۱؛ نیز ر. ک: مقاله عبدالعزیز بن باز در مجله مجتمع الکویتیه، ش۹۵۸).

[۱۳]. «فأهل الحدیث مرادف لأهل السنّه، یقول اللالکائى: فلم نجد فى کتاب اللّه‏ و سنّه رسوله و آثار صحابته الا الحث على الاتباع و ذم التکلف و الإختراع…» (مجموع الفتاوى، ج۱، ص۲۶).

[۱۴]. جهمیه به پیروان جهم بن صفوان متوفاى(م ۱۲۸ق) گفته مى‏شود. وى شاگرد جعد بن درهم است که در اواخر دوران بنى امیه کشته شد. از مهمترین عقاید آنان، جبرگرایى است و اینکه ایمان تنها با معرفت حاصل مى‏شود(ر.ک . ملل و نحل؛ الفرق بین الفرق).

[۱۵]. جهود علماء الحنفیه، ج۱، ص۲۴٫

[۱۶]. همان، ص ۲۶٫

[۱۷]. همان.

[۱۸]. جهود علماء الحنفیه، ج۱، ص۳۰٫

[۱۹]. همان، ص۱۰۷٫

[۲۰]. مقصود از دیوبندیه، فرقه مهم مذهبی در شبه قاره هند است که اکثر اهل سنّت هند و پاکستان و شرق ایران پیرو این فرقهاند.

[۲۱]. جهود علماء الحنفیه، ج۱، ص۴۱۷٫

[۲۲]. جهود علماء الحنفیه، ج۱، ص۴۶۵ – ۴۶۶٫

[۲۳]. همان، ص۵۱۷٫

[۲۴]. «الأصل السادس: رد الشبهه التی وضعها الشیطان، فی ترک القرآن و السنّه و اتباع الآراء و الأهواء المتفرقه المختلفه، و هی أن القرآن و السنّه لایعرفهما إلّا المجتهد المطلق، و المجتهد هو الموصوف بکذا و کذا و أوصافاً لعلّها لاتوجد تامه فی أبوبکر و عمر! فإن لم یکن الإنسان کذلک، فلیعرض عنهما فرضاً حتماً لاشک و لا إشکال فیه، و من طلب الهدی منهما فهو إما زندیق و إما مجنون؛ لأجل صعوبه فهمهما! فسبحان الله و بحمده کم بیّن الله سبحانه شرعاً و قدراً، خلقاً و امراً فی رد هذه الشبهه الملعونه من وجوه شتی بلغت إلی حد الضروریات العامه» ( الدرر السنیه، ج ۱، ص ۱۷۴).

[۲۵]. «الأشاعره من المرجئه یقولون: إن کلام الله کلام نفسی قائم بالذات لیس متعلق بالمشیئه و الإراده و علی أنه لیس بحرف و لاصوت و أنه معنی واحد لایتعدد. ثم یقولون: إن الولی یستطیع أن یکلم الله و یسمع منه بدون واسطه». در جای دیگر می‌نویسد: «و من الأمثله أن الأشاعره من المرجئه تستدل علی إثبات رؤیه الله فی الآخره بأدله من القرآن و السنّه… و یقول أبوالحسن الأشعری: و لما قرب الله النظر بذکر الوجه، أراد نظر العینین اللتین فی الوجه؛ کما قال تعالی: ﴿قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینّک … فذکر الوجه… ثم بعد ذلک یقول الأشاعره أن الله یری فی الآخره لاجهه. فلازم قولهم نفی الرؤیه و بالتالی رد الأدله التی استدلوا فی البدایه علی اثباتها فجمعوا بین التردد الشک و التناقض فی الأقوال و المعتقدات» (تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیده، ص۱۸۹ـ۱۹۱).

[۲۶]. «فالمرجئه تأخذ بنصوص الوعد و تهمل نصوص الوعید، و المعتزله و الخوارج علی عکس ذلک. فهم یقولون أن الناس لایتفاضلون فی إیمانهم و أن برّهم و فاجرهم فی الإیمان سواء… فإیمان الملائکه و الرسل و الأنبیاء و الناس جمیعاً واحد لاتفاوت فیهما و أن العمل غیر داخل فی مسمّی. الإیمان عند المرجئه علی ثلاثه أقوال: ۱٫الإیمان هو المعرفه فقط، قول مرجئه الجهیمه. ۲٫الإیمان هو الإقرار باللسان، و هو قول مرجئه الکرامیه. ۳٫ الإیمان هو التصدیق فقط و هو قول جمهور المرجئه. و ذهب بعضهم إلی أن الإقرار شرط لإجراء الأحکام الدنیویه» (تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیده، ص۱۸۹). «اما التوحید عند الماتریدیه فیعنی أنه تعالی واحد فی ذاته لاقسم له و لاجزء له، واحد فی صفاته لاشبیه له و واحد فی أفعاله لاشریک له … و واحد بالتوحّد عن الأشباه و الأضداد و لذلک بطل القول فیه بالجسم و العرض؛ اذ هما تأویلا الأشیاء. و إذ ثبت ذا، بطل تقدیر جمیع ما یضاف إلیه من الخلق…. فیؤدی قولهم فی النهایه إلی تعطیل الله عزّوجل. فقطب رحی التوحید عندهم جحد حقائق أسماء الله و صفاته. و أما التوحید عند الأشاعره من المرجئه، فهو توحید الربوبیه و یستدلون بقوله تعالی: ﴿ألست بربّکم قالوا بلی فیقولون أن الله عزّوجل لم یقل ألست بإلهکم و اکتفی منهم بتوحید الرّبوبیه. فهم یزعمون أن أول واجب علی العاقل البالغ باستکمال سن البلوغ او الحلم شرعاً، القصد إلی النظر الصحیح. فزعموا أن التوحید هو المعرفه مع النظر و القصد إلی النظر… . فوقعوا فی خلل کبیر حیث جعلا توحید الألوهیه هو توحید الرّبوبیه و شتّان بین الإثنین! مع نفیهم لصفات الله عزّوجل و إثباتهم لبعضها و هذا عین التناقض عندهم» (تناقض أهل الأهواء و البدع فی العقیده، ص۳۲۴).

[۲۷]. «و إذا انتقلنا إلی الکلابیه من الأشاعره و الماتریدیه، نجدهم یسلکون نفس المنهج الذی سلکه المعتزله حیث جعلوا العقل أصلاً و النقل فرعاً تابعاً له، و جعلوا شبهاتهم العقلیه، قطعیه و أدله الکتاب و السنّه، ظنیه فی مسائل الإعتقاد» (منهج السلف و المتکلمین فی موافقه العقل للنقل، ج۲، ص۴۵۲)؛ «و مع اتفاق الأشاعره و الماتریدیه مع المعتزله فی اعتبارها سموه العقل هو الأصل المقدم علی النقل، لکن منهجهم فی ذلک متناقض مضطرب یدلّ علی ذلک تقسیمهم لأصول العقیده فالحاصل أنهم جعلوا العقل فی إثبات وجود الله و صفاته حاکماً، و فی إثبات أمور الآخره جعلوه عاطلاً و فی الرؤیا مسافراً. و لو سلکوا منهج السلف الصالح، لعلموا أنه للمنافات و لاتعارض بین العقل الصریح و النقل الصحیح اصلا» (منهج السلف و المتکلمین فی موافقه العقل للنقل، ج۲، ص۴۵۹).

[۲۸] . دانشگاه ادیان ترجمه این اثر را عرضه کرده است.

[۲۹] . سیف المقلدین، ص۳۷۸٫

[۳۰]. سیف المقلدین، ص ۳۸۴٫

[۳۱]. «و کانت لابن تیمیه آراء خالف فیها ما علیه جمهور العلماء فی بعض العقائد و الأحکام و فی آیات الصفات و الأحادیث الوارده فى التوسل و الوسیله و شدّ الرحال لزیاره القبور و فى الحلف بالطلاق و غیر ذلک» (شرح العقیده الاصفهانیه، مقدمه).

[۳۲]. همان.