با سلام، پدر و پدر بزرگ و جد پیامبر بر چه دینی بودند؟چون آخرین پیامبر قبل از حضرت محمد(ص) حضرت عیسی (ع) بودند آیا آنها مسیحی بودند؟ در مطالب دشمن شناسی متوجه شدم هاشم(جد پیامبر(ص)) از همسر خود می خواهد فرزند او (که بعد ها عبدالمطلب نام میگیرد را از غریبه ها پنهان نگه دارد)میدانم که یهودیان در انتظار حضرت محمد (ص)در مکه بودند و از اینکه ایشان در کجا و چه زمانی به دنیا می آیند با خبر بودند ام حضرت هاشم از کجا حدس زده بودند که پیامبر از نسل ایشانند؟ از کجا متوجه خطر شده بودند؟
در مورد اینکه پدر و اجداد پیامبر چه دینی داشته اند میان شیعه و بعضی از اهل سنت اختلاف است شیعیان بالاجماع می گویند پدر پیامبر مانند دیگر اجداد پیامبر موحد و به دین جد بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است و قرائن و شواهد و ادله ای برای این امر وجود دارد همچنین بعضی از بزرگان اهل سنت این مطلب را تایید کرده اند از جمله بزرگان اهل سنت فخر رازی است او که یکی از مفسرین بزرگ اهل سنت است در تفسیر این آیه شریفه : الذی یراک حین تقوم * وتقلبک فی الساجدین ( الشعراء : ۲۱۸ ، ۲۱۹ ) می گوید: …نیز از دلیل هایی که دلالت می کند هیچ یکی از پدران رسول خدا مشرک نبوده است، کلام خود ایشان است که فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم ؛ و خداوند فرموده است که (مشرکین نجس هستند) و این دلیل ، لازم می کند که چنین گفت: که هیچ یکی از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است.
آلوسی و صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد و چند نفر دیگر از بزرگان اهل سنت هم این مطلب را تایید کرده است.
اما متاسفانه بعضی دیگر از بزرگان اهل سنت که در راس آنان ابن تیمیه است قائل به کافر بودن اجداد پیامبر شده اند که به یک سری از احادیث جعلی و بی پایه و اساس استدلال کرده اند که همه آنان رد شده است.
اما اجماع علماى امامیه بر این است که پدر و مادر حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) و جمیع اجداد آن حضرت تا آدم موّحد و خداپرست بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشرکى قرار نگرفته است. و اجداد آن حضرت از پیامبران، اوصیا و حاملان دین خدا بوده اند. آنها از فرزندان اسماعیل و از اوصیاى حضرت ابراهیم بوده و همیشه حاکمیت مکه و پرده دارى حرم شریف را بر عهده داشته اند و آثار پیامبران را تا زمان عبدالمطلب و ابوطالب نگهدارى نموده اند. در این باره روایات فراوانى وجود دارد که همگى بر خدا محورى و دیندارى آن بزرگواران دلالت دارد.
حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «والله ما عَبَد أبى و لا جَدّی عبدُالمطلب و لاهاشِم و لا عبدَمناف صنماً قطُّ»; به خدا سوگند پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبد مناف هیچگاه بت نپرستیدند.(کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص ۱۷۴)
همچنین پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ماتَ عبدُالمُطلِّب و أبوُطالبُ عَلى قَولِ لااله الاّالله، محمدٌ رسولُ الله و على ملّهِ ابراهیم»; عبدالمطلب و ابوطالب با قول لااله الاّالله، محمد رسول الله و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند.
از اینگونه احادیث که ثابت هم شده است زیاد است که به جهت اختصار به همین دو مورد بسنده می کنیم.
اما اینکه چرا اجداد پیامبر ابراهیمی بوده نه به دین مسیح یا یهود پاسخهاى ذیل مىتواند، به تبیین این موضوع کمک کند:
از قرآن و همچنین انجیل و تورات استفاده مىشود که موسى علیهالسلام و همچنین عیسى علیهالسلام به سوى قوم بنىاسرائیل فرستاده شدند; به عبارت دیگر ماموریت آن دو داراى محدودیت زمانى، مکانى و . . . بودهاست; بنابراین نمىتوان گفت: دین این دو پیامبر جهانى بوده است . در آیات قرآن بر هادى بودن موسى براى قوم بنىاسرائیل (هدى لبنى اسرائیل) تاکید شده است (اسراء/۲، سجده/۲۳، بقره/۵۳، مائده/۳۲، اعراف/۱۰۵، طه/۹۴، سوره غافر/آیه ۵۳ .)
خداوند یکى از نعمتهاى خود را بر بنىاسرائیل، رسالتحضرت موسى علیه السلام خوانده و حکمت این رسالت را هدایت بنىاسرائیل مىشمارد (بقره/۵۳) و حتى حکم قصاص را با عبارت «کتبنا على بنىاسرائیل» (مائده/۳۲) ذکر مىکند که محدودیتخطابهاى تورات را نشان مىدهد .
و در آیه دیگر بنىاسرائیل را وارثان کتاب موسى و شریعت او معرفى مىکند . تورات در سفر خروج باب سوم در بیان سخن گفتن خدا با موسى علیه السلام از میان آتش بر شاخه درخت در آیات ۹- ۱۳ سخن مىگوید:
و الان اینک استغاثه بنىاسرائیل نزد من رسیده است و ظلمى را نیز که مصریان بر ایشان مىکنند دیدهام; پس اکنون بیا، تو را نزد فرعون بفرستیم و قوم من بنىاسرائیل را از مصر بیرون آورى . . . و گفت: البته با تو خواهم بود و علامتى که من تو را فرستادهام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آورى، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد. موسى به خدا گفت: اینک چون من نزد بنىاسرائیل برسم و به ایشان گویم، خداى پدرانشان مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟
در این عبارت، علت رسالت موسى علیه السلام نجات بنىاسرائیل و غایت آن عبادت بنىاسرائیل دانستهشده و خطاب آن به بنىاسرائیل است .
و در سفر خروج باب ششم مىگوید:
بنابراین بنىاسرائیل را بگو من یهوه هستم و شما را از زیر مشقت مصریان بیرون خواهم آورد و . . . شما را خواهم گرفت تا براى من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود و شما را خواهم رسانید به زمینى که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم و اسحق و یعقوب بخشم …
در این عبارات سخن از قوم برگزیده است که یهوه خداى آنان است و آنان را از ظلم نجات داده و به وعدهاش به پدران آنها وفا مىکند .
در باب بیستم و بیستویکم تا بیست و سوم و سىوپنجم از سفر خروج، احکام شریعت که همگى خطاب به بنىاسرائیل و به مناسبتها و شرایط آنهاست، بیان شدهاست . در سفر لاویان نیز متعدد به بنىاسرائیل خطاب کرده، احکام و دستورهاى مذهبى و اجتماعى بنىاسرائیل را بیان مىکند . در این سفر هارون و فرزندانش به منصب کهانتبنىاسرائیل نصب شدهاند .
در سفر تثنیه باب پنجم مىگوید:
و موسى تمامى بنىاسرائیل را خوانده به ایشان گفت: اى اسرائیل، احکامى را من امروز به گوش شما مىگویم، بشنوید; تا آنها را یاد گرفته، متوجه باشید که آنها را به جا آورید .
این عبارات از قسمتهاى مختلف تورات نشان مىدهند که خطاب دین یهود مربوط به قوم خاصى است .
اختصاصى بودن شریعت عیسى علیه السلام
در آیه ۶ صف، رسالتحضرت عیسى به بنىاسرائیل تصریح شده است و آیات۵۰- ۴۸ آل عمران اختصاص رسالتحضرت عیسىبن مریم را به قوم بنىاسرائیل با صراحت و به زبان خداوند ذکر کرده و در تبیین آن یکى از ماموریتهاى وى را تحلیل بعضى از محرمات تورات (که کتاب اختصاصى بنىاسرائیل بود) دانسته است و آیه ۷۲ مائده خطاب به بنىاسرائیل از جانب حضرت عیسى علیه السلام سخن مىگوید . آیات ۵۹- ۵۷ زحرف او را مثل براى بنىاسرائیل آورده و راهنما و الگو و هادى آنان معرفى کردهاست .
در آیات یاد شده خطاب عیسى علیهالسلام به بنىاسرائیل است و اختصاص این شریعتبه آنان دانستهشدهاست و به عبارت دیگر محدودیت زمانى، مکانى و قومى براى این دین بزرگ الهى لحاظ شده است که البته منافاتى ندارد با اینکه پیامهاى اصلى این دین مانند توحید، نبوت، معاد، عدالت، احسان و نیکوکارى، عفت، جوانمردى و . . . جهانى، فرازمانى و فرامکانى باشند .
در انجیل نیز مؤیداتى براى گمانه فوق وجود دارد . در انجیل متى باب دوم آیات یکم تا هفتم مىگوید:
و چون عیسى در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسى چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و براى پرستش او آمدهایم; اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وى . پس همه رؤساى کهنه و کاتبان قوم را جمع کرده از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ بدو گفتند: در بیت لحم یهودیه; زیرا که از نبى چنین مکتوب است و تو اى بیت لحم در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا، هرگز کوچکتر نیستى; زیرا که از تو پیشوایى به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایتخواهد نمود .
در اینجا عبارت «قوم من اسرائیل» محدودیت پیام مسیح علیه السلام به بنىاسرائیل را مؤکد و مؤید است .
البته ما در اینجا درباره مسیحیت و یهودیت معتقدیم که این ادیان الهى ابتدا به قوم خاصى تعلق نداشتند; اما به تدریج این ادیان مخصوصا یهودیت قومى گردیدند .
اصل جواب:
حنیف یک کلمه اصیل عربى است که به معناى پاک دین و متمایل به دین حق است . گروهى در مکه و اطراف آن بدون تشکیلات و سازمان منظم تحت این عنوان شناخته شدهبودند .
قرآن کریم دین ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام و حضرت محمد صلى الله علیه و آله را حنیف و مسلم مىداند و در بعضى از متون دینى کلمه حنیف و اسلام به یک معنا به کار رفتهاند; اما اینکه چرا نبى گرامى اسلام و اجداد آن بزرگوار و کسانى که به عنوان حنیف در سرزمین حجاز شناخته شده بودند، دین مسیحیت آخرین شریعت الهى قبل از اسلام را دین خود نمىشمردند، علتهاى مختلفى دارد که ذیلا به بعضى از آنها اشارت مىرود:
۱ – ادیان الهى داراى گوهر واحد و اصول مشترکى هستند . تاکید بر دین ابراهیم و دین حنیف تاکید بر آن اصول مشترک (توحید، نبوت، معاد، نیکوکارى، عبادت، جوانمردى و عدالت و) . . . است که به صورت ناب ودستنخورده در تعلیمات ابراهیم علیه السلام یافت مىشدند .
۲ – یهودیت و مسیحیت توجه ویژه در خطابات خود به بنىاسرائیل داشتند و اگر نگوییم با توجه به مباحثبالا که این ادیان اختصاص به این قوم داشتند، مىتوان گفت: تبلیغات اولیه و فراگیر آنها خطاب به بنىاسرائیل بود، هر چند پولس دعوت به دین مسیح را به میان غیر بنىاسرائیل نیز برد . البته عیساى روحالله و موساى کلیمالله علیهماالسلام سخنشان همان سخنان ابراهیم علیهالسلام و دین حنیف بود و نمىتوان بر اختصاصى بودن پیام آنان تاکید کرد .
۳ – یهودیت و مسیحیت موجود در جزیره العرب در دوره اسلامى و پیش از آن مطالب دیگرى غیر از پیامهاى اصلى و گوهرى ادیان بر آن افزودهبودند که پیروى از آنها براى بسیارى از مردم عادى میسور نبود; لذا در حنفى بودن عدهاى از مردم در جزیرهالعرب پیش از بعثت اشکالى به نظر نمىرسد .
۴ – آنچه تفاوت دارد، شرایع هستند و اما شرایع نیز همیشه ناسخ یکدیگر نیستند; بلکه گاهى شریعتبعدى فقط مکمل است; مثلا شریعتحضرت عیسى علیهالسلام چنین به نظر مىآید که مکمل شریعت موسى علیهالسلام است و آداب و رسوم و احکام ابراهیمى علیهالسلام در شرایع دیگر نسخ نشده است تا عمل به آن صحیح نباشد .
۵ – حضرت ابراهیم میان انبیا به «شیخ الانبیاء» و پدر پیامبران معروف است و در بعضى از آیات قرآن، آئین اسلام به عنوانآئین ابراهیم معرفى شده است(حج، آیه ۷۸) و این نشاندهنده عمق ارتباط میان این دو دین پاک می باشد.
۶ – همه شرایع آسمانى بعد از حضرت ابراهیم(ع) را به یک معنا آیین ابراهیمى مىخوانند الان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ، پیرو دین حنیف ابراهیمى نیز شمرده مىشوند. این مسأله نافى پیروى از پیامبران بعد از حضرت ابراهیم(ع)نیست؛ بلکه مقصود از «آیین ابراهیم» همان آیین توحید و یکتاپرستى است و شاید اشتهار آن به جهت بروز و جلوه بسیار نیرومند توحیدى آیین حضرت ابراهیم(ع) و نقش برجسته آن در مبارزه با مظاهر شرک باشد؛ هرچند انبیاى پیشین و پسین نیز موحد بودهاند. در عین حال گاه شرایط اجتماعى، یکى از جلوههاى اولیاى دین و یا تعالیم آن رابارزتر و آشکارتر مىکند. همین مسأله در مورد یکتاپرستى صادق است ؛ یعنى ، تأثیر تاریخى حضرت ابراهیم(ع) دراین مسأله ، بسیار گسترده و شفاف است و همین باعث شده که همه یکتاپرستان پس از آن حضرت را ، ابراهیمى مىخوانند.
۷ – نکته دیگر این که اگر آن بزرگواران به عنوان یهودی و عیسوى مشهور مىشدند ، چه بسا این مسأله باعث مىشد که انحرافات پدید آمده و یهودیان ومسیحیان دین موسی(ع) و مسیح(ع) را به پیامبر اکرم(ص) چسبانده و یا چنان تبلیغ مىگردند که پیامبر اسلام(ص) شریعت خود را از متون مسیحى و یهودی پدران خود دریافت کرده و با دستکارىهایى ادعاى نبوت نموده است.
اما در مورد قسمت دوم سوالتان باید بگوییم :
یهودیان اطلاعات زیادی در مورد پیامبر آخر الزمان داشتند و می دانستند که در شبه جزیره عربستان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ظهور خواهد کرد، و بر خصوصیات او آن چنان واقف بودند ,که حتی فرزندانشان هم آنحضرت را می شناختند.
واقدی از محمد بن صالح از عاصم از پدرش نقل میکند که میگفتهاست : یهود نام و نشان رسول خدا را در کتابهای خود میخواندند و به کودکان خود آموزش میدادند که نام و صفات او چیست و محل هجرت او پیش ماست. (ابن سعد/ طبقات الکبری / ترجمه محمود مهدوی دامغانی / انتشارات فرهنگ و اندیشه/ تهران/ ۱۳۷۴/ چ۱ ص ۱۴۸)
اَلَّذینَ آتَیَناهَمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ (بقره – ایه ۱۷۴)
کسانی که به ایشان کتاب (آسمانی) داده ایم، همان گونه که پسران خود را می شناسند، او (ـ محمد) را می شناسند. با این وجود دانستن شخصیتی مانند هاشم به اینکه از نسل وی پیامبر خاتم ظهور خوهد کرد با وجود اینکه در ارتباط بسیار با یهودیان بوده و حتی برخی از بزرگان یهود به وی چنین بشارتی را داده بودند امر غریب و عجیبی نبوده است.
منبع:پرسمان
پاسخ دهید