مـقدمـه

توحید اساسی ترین باور دینی و مذهبی مسلمانان بلکه سایر ادیان الهی است؛ زیرا توحید سرچشمه دیگر عقاید و اعمال دینی است. توحید مانند ریشه درختی است که دارای شاخه و میوه است و انسان ها از آن بهره مند می شوند. بدیهی است که اگر نقش مهم و حیاتی توحید، به عنوان اساس و پایه دین، به صورت صحیح معرفی نشود، آثار منفی فراوانی در دیگر عقاید، اعمال و امور فردی و اجتماعی در پی خواهد داشت. از این رو است که جناب سلیم البشری، رئیس جامعه الأزهر آن دسته از وهابیونی را که توحید آمیخته با تشبه و تجسیم را در جامعه اسلامی تبلیغ و ترویج میکنند، گمراه و فاسق العقیده میداند و این نوع فسق را بدتر و خطرناکتر از فسق رفتاری معرفی میکند.[۱]

از اینرو، لازم است که مسلمانان برای معرفی توحید، به قرآن، سنّت نبوی، اهل بیت و عقل پیراسته از اوهام مراجعه کنند و به هر آوازی در این زمینه گوش فرا ندهند که ظلمات است و خطری جبران ناپذیر وگمراهی را در پی دارد. هر فرد یا گروهی برای معرفی توحید، اگر راهی غیر از این راه ها را انتخاب کند، بدون شک و تردید به انحراف خواهد گرایید.

فرقه وهابیت، خداوند متعال را دارای دست و پا و صورت و… می داند. این فرقه خداوند متعال را به گونه ای معرفی می کند که لازمه آن، جسمانی بودن ذات اقدس خداوندی است. از سویی دیگر، هر گونه توجه و استمداد به غیر خدا را شرک و سایر مسلمانان را کافر و مشرک می داند!

این فرقه با اینکه از نگاه اندیشه در پایین ترین مرحله قرار دارد و دیدگاه آنان در آموزههای اسلامی با هیچ معیاری پذیرفتنی نیست، در عین حال، دو ابزار مهم و اساسی در اختیار دارد که میتواند برای به انحراف کشیدن مسلمانان مؤثر باشد:

یکی در اختیار داشتن سرزمین وحی و مراکز مهم اسلامی که در طول سال، هزاران زائر مؤمن و خداجو از اقصی نقاط عالم به آنجا سفر می کنند و با افکار آنان رو به رو می شوند و ممکن است تحت تأثیر تبلیغات انحرافی آنان قرار گرفته و از راه دینداری منحرف گردند و سراب آنان را آب پندارند و دیدگاه ابن تیمیه، ابن قیّم جوزی و محمد بن عبدالوهاب نجدی را به عنوان اصل و اساس اسلام بپذیرند و نه تنها خود به منجلاب انحراف در عقیده و عمل گرفتار آیند، بلکه دیگر مسلمانان مؤمن را به بدعت، شرک و کفر متهم کنند و ریختن خون آنان را مباح بدانند؛ چه اینکه فرقه وهابیت به جز اقلیت خودشان، پیروان همه فرقه های اسلامی مانند معتزله، اشاعره، ماتردیه، صوفیه، فلاسفه و شیعه را اهل بدعت و مشرک و کافر می پندارند و حتی آنان را در مسجد و در حال انجام فریضه نماز به شهادت میرسانند.

دوم در اختیار داشتن قدرت اقتصادی نفت است. سران سیاسی وهابیت با بهرهگیری از این اهرم و با سوء استفاده از فقر عدهای از مسلمانان در برخی از کشورها به تبلیغ و ترویج عقاید این فرقه میپردازند؛ به طوری که گفته شده، ۳۳ درصد درآمد نفتی عربستان سعودی به تبلیغ وهابیت اختصاص دارد.

در این تحقیق با استفاده از منابع مورد قبول وهابیت مانند آثار ابن تیمیه، ابن قیّم، محمد بن عبدالوهاب، بن باز و. ..، یکی از محورهای توحید از نگاه وهابیت یعنی اثبات حد و مکان برای خداوند العیاذ بالله بحث و بررسی میشود.

واژه شناسـی

پیش از بررسی دیدگاه وهابیان درباره حَد و مکان برای خداوند، به مفهوم واژه «حدّ» در لغت و اصطلاح اشاره میگردد. «حدّ» در لغت به آخر و منتهای چیزی گفته میشود. حد هر چیز منتهای آن چیز است: «و الحدّ منتهی الشیء، و حدّ کل شیء منتهاه».[۲] به گفته برخی از لغویان، «حدّ» از ماده «ح» و«دال» است. دو معنا دارد: اولی به معنای منع است و دومی به طرف و منتهای چیز گفته میشود.[۳]

جزری نیز در کتاب النهایه میگوید: «لکل حرف حد، أی النهایه، و منتهی کل شی حدّه».[۴]

در اصطلاح اهل منطق، «حد» عبارت از قولی است که ماهیت شی ء را بیان می کند و به تام و ناقص تقسیم می شود. حد تام، حدی است که از جنس و فصل قریب به وجود آمده باشد؛ مثل تعریف انسان به حیوان ناطق. حد ناقص، حدی است که یا فقط از فصل قریب و یا از فصل قریب و جنس بعید تشکیل شده باشد؛ مثل تعریف انسان به جسم ناطق. [۵]

«حد» در اصطلاح اهل کلام و عقاید یکی از لوازم صفات سلبی خداوند متعال است که ذات کبریایی نامحدود و بسیط است و مانند موجودات مادی حد ندارد. بشر دارای ذاتیات است مانند حیوانیت و ناطقیت و جسمانیت، ولی ساحت ربوبی وجود او بسیط و ازلی است و حد او وجوب وجود است. به عبارت دیگر، ساحت قدس ربوبی بسیط حقیقی است و حد او لاحدی و وجود وجوب است.[۶]

پیشینه مبحث «حَـدّ» از نگاه وهابیان

صالح بن عثیمین، یکی از نویسندگان صاحب نام معاصر وهابیان، در کتاب شرح العقیده السفارینیه در مورد پیشینه این بحث میگوید:

و کلمه الحد من الألفاظ التی لم ترد فی الکتاب و لا فی السنه، فلیس فی الکتاب أن الله یحد و لا أنه لایحد و لا فی السنه ان الله یحد و لا أنه لایحد؛

بحث محدودیت خداوند از مباحث است که نه در قرآن آمده و نه در سنت. در قرآن نیامده است که خداوند دارای «حدّ» است و یا دارای «حدّ» نیست. در سنت نیز چنین است.

أبو محمد دشتی (م ۶۶۱) درباره پیشینه این مبحث در میان مسلمانان می نویسد که تا سال ۱۸۰ق مسئله «حدّ» در میان مسلمانان مطرح نبود و نخستین کسی که این موضوع را طرح کرد؛ عبدالله بن مبارک است.[۷]

در مقدمه کتاب اثبات الحدّ لله فهرستی از قائلین به «حد» تحت عنوان«من صرّّح من أهل العلم بإثبات الحد لله تعالی» بر اساس سیر تاریخی آمده است که ما نیز آن را به همان صورت می آوریم تا روشن شود که اولاً، در طول تاریخ اسلامی چه کسانی قائل به این اندیشه انحرافی بودهاند. ثانیا،ً کمیّت صاحبان این اندیشه دلیل بر منحرف و باطل بودن این نگرش میتواند باشد. ثالثا،ً ارائه فهرست از سوی وهابیت خود یکی از دلایل قاطع بر این حقیقت است که این طائفه خداوند را محدود میدانند.

به گفته نویسنده کتاب مزبور، کسانی که قائل به حد برای خداوند متعال شده اند، عبارت اند از:

۱ – عبد الله بن مبارک (۱۸۱)؛

۲ – الحمیدی عبدالله بن زبیر(۲۱۹)؛

۳ – سعید بن منصور؛

۴ – احمد بن حنبل (۲۴۱)؛

۵ – اسحاق بن راهویه (۲۳۵)؛

۶ – حرب بن اسماعیل کرمانی؛

۷ – اثرم احمد بن محمد برهانی (۲۷۲)؛

۸ – عثمان بن سعید دارمی (۲۸۰)؛

۹ – عبدالله بن احمد بن حنبل (۲۹۰)؛

۱۰ – انحلال ابوبکر احمد بن محمد(۳۱)؛

۱۱ – ابوعبدالله بن بطّه عکبری (۳۷۸)؛

۱۲ – یحیی بن عمّار السجستانی (۴۲۲)؛

۱۳ – ابوالقاسم بن منده (۴۷۰)؛

۱۴ – ابواسماعیل انصاری الهروی صاحب کتاب الأربعین فی دلایل التوحید؛

۱۵ – ابوالحسن جزری؛

۱۶ – القاض ابویعلی (۴۵۰)؛

۱۷ – ابواعلاء همدانی (۵۶۹)؛

۱۸ – ابوالقاسم تیمی (۵۳۵)؛

۱۹ – ابن افراغونی (۵۲۷)؛

۲۰ – أبی محمد محمود بن أبی القاسم بن بدران دشتی. (۶۶۱)؛

۲۱ – ابن تیمیه حرّانی (۷۲۸)؛

۲۲ – ابن قیّم جوزی؛

۲۳ – ابن ابی العزی حنفی؛

۲۴ – یوسف ابن عبدالهادی؛

۲۵ – شیخ ابن ابراهیم نجدی؛

۲۶ – شیخ سلیمان بن سهمان؛

۲۷ – شیخ عبدالعزیز بن باز؛

۲۸ – شیخ فوزان.

طبق گفته وهابیان این افراد اعتقاد دارند که خداوند – العیاذ بالله- محدود و دارای «حدّ» است. از صدر اسلام تاکنون دانشمندان بسیاری وجود داشته اند، از میان آنان این چند نفر گرفتار انحراف بزرگ در توحید گردیده و عدهای دیگر از مسلمانان ظاهربین و متحجر را دچار مشکلات فکری کردهاند.

نقـد و بـررسی

بیشک علت اصلی انحراف وهابیت خصوصاً در مسئله توحید بهدلیل انحراف این فرقه از امام علی (ع) است، آن حضرت قرنها قبل از پیدایش این فرقه درباره تنزیه خداوند از حَد فرمود:

الذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدُّ مَحدُود. .. وَ مَن أَشَارَه الَیهِ فَقَد حَدَّهُ وَ مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ..؛

پروردگاری که برای صفات او حدّ و مرزی وجود ندارد…و هرکسی به سوی او اشاره کند، او را محدود کرده و بهشمارش آورده.[۸]

اگر وهابیان به این کلام امام (ع) اعتقاد داشتند، هرگز گرفتار این انحراف بزرگ نمی گردیدند و برای خداوند تبارک و تعالی محدودیت قائل نمیشدند. امام علی (ع) در قسمت اخیر به نکته ظریفی اشاره دارد و میفرماید: « مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ».طبق این بیان، هرگاه کسی خدا را محدود بداند، باید برای او عدد قائل شود و به تعبیر دیگر، وجود شریک را برای او ممکن بشمرد. همچنین در خطبه ۱۵۲ میفرماید:

مَن وَصَفَهُ فَقَد حَدّهُ، وَ مَن حَدّهُ فَقَد عَدَّهُ و مَن عدُّه فَقَد اَبطَلَ اَزَلَهُ؛

آن که خدا را وصف کند، محدودش کرده، و آن که محدودش کند، او را به شمارش در آورده، و آن که خدا را به شمارش آورد، ازلیّت او را باطل کرده است.[۹]

ازلیّت و ابدیّت دو وصفی است که از نامحدود بودن ذات پاک خداوند سرچشمه می گیرند.[۱۰] وهابیان با اعتقاد به حَد برای خداوند، افزون بر اینکه برای خدا عدد قائلاند، در حقیقت دو وصف ازلیّت و ابدیّت خداوند را نیز انکار کرده اند!

جایگاه اعتقاد به «حَـدّ» از نگاه وهابیان

وهابیان بر خلاف تمام فرقههای اسلامی که خداوند را از هر گونه حَد و محدودیّت منزّه میدانند، برای خدا «حدّ» قائلاند و او را محدود به مکان خاص و اعتقاد به آن را واجب می‌‌دانند و کسانی را که منکر «حدّ» برای خداوند هستند، بدعتگذار، مشرک، کافر و زندیق میخوانند! یکی از وهابیان معتقد به محدود بودن خدا صالح بن عثیمین[۱۱] است که میگوید: «یجب أن نقول أن الله محدود، و أن له حداً؛ واجب است که بگوییم خداوند محدود، و برای او حدّ است».

در کتاب رد الامام دارمی که وهابیان آن را چاپ و منتشر کردهاند، منکرین «حَدّ» برای خداوند، کافر معرفی شدهاند.[۱۲] همچنین در کتاب اثبات الحد لله، منکر «حدّ» بدعتگذار، خارج از جماعت مسلمانان، منحرف از راه حق و سنت خوانده شده است:

فمن خالف شیئآً من هذه المذاهب فهو مخالف، مبتدع، خارج من الجماعه، زائل من منهج السنّه و سبیل الحق.[۱۳]

این در حالی است که در کتاب الدرر السنیه فی الأجوبه النجدیه در تفسیر و معنای آیه مبارکه ﴿هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن حدیثی را از پیامبر (ص)  چنین نقل میکند: «اللهم أنت الأول فلیس قبلک شیء و أنت الآخر فلیس بعدک شیء، و أنت الظاهر فلیس فوقک شیء».

سپس میگوید:

فلیس فوقک شیء نص فی أنه تعالی فوق جمیع المخلوقات و هو الذی ورد عن الصحابه، و التابعین من المفسرین، و غیرهم، فی معنی قوله ﴿الرحمن علی العرش استوی إن معنی استوی: استقر و ارتفع، و علا، و کلّها بمعنی واحد. لاینکر هذا. الا جهمی زندیق؛

اینکه در حدیث آمده است که فوق خدا چیزی نیست، به این معناست که خداوند فوق همه مخلوقات است و این همان چیزی است که از صحابه و مفسرین تابعین و دیگران در معنای آیه ﴿الرحمن علی العرش[۱۴] آمده است. استوا یعنی مستقر شد، بالا رفت، و همه اینها به یک معناست. هیچ کس منکر این نیست، مگر جهمی زندیق.

نقـد و بـررسی

این نگرش تمام مسلمانان از همه مذاهب و فرق اسلامی به جز وهابیان، باید مشرک، زندیق، بدعت گذار و کافر باشند؛ زیرا هیچ یک از مذاهب کلامی مانند اشاعره، ماتردیه، معتزله و شیعه خداوند را نه تنها محدود نمیدانند،[۱۵] بلکه از نگاه برخی آنان مانند ابوزهره چنین اعتقادی سر از کفر در می آورد. او میگوید:

و من ثبت الحد لله عزوجل و قصد به انّه محصور و محدود بشیء من الأمکنه فهو مبتدع، بل کافر؛

کسی که برای خداوند عزوجل معتقد به حد باشد و مقصودش این باشد که خداوند محصور و محدود به مکان خاصی است، او مبتدع بلکه کافر است.[۱۶]

شـناخت خدا با «حَـدّ»

وهابیان معرفت و شناخت خدا را با اعتقاد به «حدّ» ممکن میدانند، ابی سعید عثمان از ابن مبارک، بنیانگذار اعتقاد به «حَدّ» نقل می کنند: پرسیده شد که به چه چیز پروردگار خود را بشناسیم؟ گفت: به اینکه او جدا از خلق، بالای آسمان هفتم روی عرش قرار دارد. گفت: گفتم: به «حَدّ؟» (یعنی خدا محدود است) گفت: به چه چیز؟ (یعنی با حَدّ فقط میشود خدا را شناخت):

«عن ابن المبارک انّه سئل: بم نعرف ربنا؟ قال: بأنه فوق العرش، بائن من خلقه. قال: قلت بحدٍ؟ قال: بأی شیٍء؟»[۱۷]

عبدالله بن احمد حنبل از عبدالله بن مبارک نقل کرده که میگفت:

«نعرف ربنا فوق سبع سموات علی العرش بائن من خلقه بحد؛»[۱۸]

ما پروردگار خویش را بر فراز هفت آسمان و بر روی عرش است و به وسیله حد از مخلوقاتش جدا است.

شیخ بن عبد الله عبید الله عکبری مینویسد:

«قال حرب: قلت لاسحاق بن راهویه: العرش بحد؟ قال: نعم و ذکر عن ابن المبارک قال: هو علی عرشه بائن من خلقه بحد؛»[۱۹]

حرب گفت: به اسحاق بن راهویه گفتم: آیا عرش خداوند حَد دارد؟ (یعنی محدود است) گفت: بلی. ابن مبارک گفته است: خداوند روی عرش، جدا از مخلوقات و محدود است!

همین مطلب را ابن تیمیه در کتاب خود آورده و افزوده است که دیدگاه امام احمد نیز چنین است.[۲۰]

نقـد و بررسـی

همانگونه که ملاحظه شد، تمام مستندات وهابیان درباره «حَدّ» به عبد الله بن مبارک بر میگردد، آیا ابن مبارک پیامبر یا وصی او است که چنین جایگاهی در میان وهابیان دارد و حتی دیدگاه او در مهمترین مسئله اعتقادی یعنی توحید، نزد این فرقه ارزشمند و مورد قبول بوده است؟ چرا باید به جای تکیه بر منابعی چون قرآن، سنت و خرد، به قولی کسی تکیه شود که دیدگاهش نه تنها شاذ و نادر است، بلکه از منظر اکثر متکلمین بزرگ اسلامی به تجسیم و تشبیه بر میگردد؟ این در حالی است که در شرح ابن مبارک آمده است که وی از موالی بنی حنظله و مادرش از خوارزمیان بود. بیشتر زندگیاش را در سفرهای بازرگانی سپری کرد و مدتی هم از نزد اساتید عصر خویش بهره برد.

دیدگاه چنین شخصی در برابر علمای بزرگ اسلامی که تمام عمرشان را صرف علم آموزی از منابع اصیل اسلامی کردهاند، چه ارزشی دارد؟

دیـدگاه وهـابیان معاصـر

اعتقاد به «حدّ» فقط در گذشته مطرح نبوده، بلکه اکنون نیز پیروان ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب به شدّت و حدّت تمام از آن دفاع میکنند.

عبدالعزیز بن فیصل راجحی با اشاره به کتاب اثبات الحد لله دشتی میگوید:

«علمت أنه قد دل علیه (الحدّ) الکتاب و السنه الصحیحه بل المتواتره و آثار السلف و اجماعهم؛»

قرآن، سنت صحیح و متواتر و آثار و اجماع سلف دلالت دارند که خداوند محدود است.[۲۱] (العیاذ بالله)

دیـدگاه اهل سنّـت

گرچه وهابیان فقط خودشان را اهل سنّت میدانند و دیگر مذاهب کلامی و فقهی معروف اهل سنّت مانند اشاعره، ماتریدیه، معتزله، تصوّف، و.. را اهل بدعت و خارج از جرگه اهل سنّت معرفی میکنند، بدیهی است که این سخن ادعایی بیش نیست و آنچه واقعیت دارد، این است که اکثریت قاطع مسلمانان جهان اسلام در بخش عقاید، یا از پیروان ابوالحسن اشعریاند یا از ابو منصور ماتریدی متابعت میکنند و یا متعلق به یکی از فرقه های تصوفاند. در نتیجه جمعیت وهابیان نسبت به سایر مذاهب اهل سنّت بسیار ناچیز و اندک است، از اینرو، نباید عقاید و باورهای وهابیان را به حساب برادران اهل سنّت بگذاریم. قاطبه اهل سنّت اهل تنزیه اند و خداوند تبارک و تعالی را پیراسته از «حدّ» میدانند.

بیهقی در کتاب خود پس از اشاره به برخی روایات مجعول از ابن عباس درباره صفات خبری میگوید:

چگونه ممکن است این افتراها از ابن عباس صحیح باشد؛ درحالیکه دیگر صحابه (با شدّت حاجت به معرفت آنها)، نه چنین چیزی را روایت کرده اند و نه از آن خبر دارند؟ اما آنچه کلبی و امثال او گفتهاند، سبب میگردد که خداوند محدود باشد، و اثبات «حد» برای خداوند سبب می گردد که خدا را حادث بدانیم؛ زیرا «حد» نیازمند محدود کننده است؛ درحالیکه خداوند سبحان قدیم است.[۲۲]

نویسنده دیگری از محققان اهل سنّت درباره نظریه تأویل و ردّ نظریه تجسیم می گوید:

ما معتقدیم که نصوص متشابه، دارای معنای صحیح مناسب با ذات باری تعالی است که خالی از مشابهت با حوادث و پدیدههاست و این معانی ظاهری که لازمه آن حدوث و مماثلت و همانندی با حوادث است، معنای واقعی آیات و روایات نیست. این عقیده، عقیده سلف صالح نیز بود، لکن چون برخی از فرقه های بدعتگذار ظهور کردند و به ظواهر آن آیات متشابه تمسک جستند و به معنای ظاهری آنها معتقد شدند، گروهی از علمای متأخر ترسیدند که این بدعتها در اعتقاد ضعیفان اثر کند. بدین جهت به تأویل پرداختند و آیات را به معانی موافق و مناسب با دلایل عقلی تأویل کردند.[۲۳]

 

سعد الدین تفتازانی، شارح عقاید نسفی، نیز راه تأویل را میپذیرد و در پاسخ کسانی که به ظواهر آیات تمسک کردهاند، مینویسد:

این برداشت جز توهم محض، چیزی نیست؛ زیرا دلایل قطعی بر تنزیه و پاکی خداوند اقامه شده است. بنابراین دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا اینکه علم و فهم اینگونه نصوص به خداوند واگذار شود؛ چنانکه شیوه پیشینیان بوده است، یا با تأویلات صحیح بر معانی مناسب حمل شود تا جلو طعن افراد نادان گرفته شود؛ چنانکه شیوه متأخران است.[۲۴]

الیاسی در حاشیه بر شرح عقاید نسفی مینویسد:

دلایل نقلی، اگر از جهت دلالت بر معنا، قطعی نبود و در حد احتمال و گمان باشد مانند دلیل جسمیت، صورت و جوارح، هرگز نمیتواند با دلایلی که از نظر دلالت قطعی و محکم است، معارضه کند. لذا واجب است محتملات را بر قطعیات و محکمات حمل کنیم و بر فرض که با ادله قطعی معارضه کند، باید ادله نقلی محتمل را توجیه و تأویل کنیم. بنابراین اگر در آیهای فوقیت به خداوند متعال نسبت داده شده است، مقصود خدای تعالی، بزرگی و عظمت او است، نه فوقیت در مکان. همچنین مقصود از آمدن خداوند، آمدن امر و دستور او است و مقصود از حدیث «خلق آدم علی صورته»، آفرینش برخی از صفات انسان است همسان با صفات خداوند مانند علم، قدرت و رحمت. و مقصود از ید قدرت است و مقصود از وجه، ذات او است.[۲۵]

بغدادی صاحب کتاب اصول الدین، عرش را که در آیات و روایات آمده، به معنای ملک تأویل کرده است.[۲۶]

نووی، شارح صحیح مسلم، از قاضی عیاض نقل می کند که بین مسلمانان اختلاف نیست که صفات خبری خداوند را که در قرآن و حدیث آمده، باید تأویل کرد.[۲۷]

دیـدگاه علمای دیوبنـدی اهل سنّت

علمای دیوبندی[۲۸] در توضیح آیه: ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی میگویند:

دیدگاه ما (علمای دیوبند) درباره این آیات آن است که ما به محتوای آیات عقیده داریم، اما چگونگی آن بر ما روشن نیست. ما به خداوند سبحان ایمان داریم، اما او را از صفات آفریده ها و نقص و حدوث پاک و منزه میدانیم؛ چنانکه رأی علمای گذشته ما این بوده است، اما آنچه علمای متأخر درباره آیات صفات گفتهاند نیز حق است؛ زیرا متأخران آیات را به تأویلات صحیح از نظر لغت و شرع حمل کردهاند و گفته اند: مقصود از استوا، استیلا و مقصود از دست، قدرت و. .. است و تأویل آیات به فهم افراد قاصر نزدیکتر است و جهت و مکان برای خداوند بزرگ جایز نیست و او منزّه از صفات نقص است.[۲۹]

وهابیّت و اثبات مکان برای خداوند!

از آنجا که وهابیان قائل به تجسیماند و به خدایی معتقدند که دارای صورت، چشم، گوش، دست، پا و. .. است، برای خدا جاه و مکانی نیز در نظر گرفته و کمال معرفت به ذات مقدّس الهی را در این دانستهاند که انسان معتقد شود خدای متعال بالای همه مخلوقات و بر روی عرش و کرسی قرار گرفته است و گاهی بر اثر خستگی، پا را روی پا قرار میدهد و به استراحت میپردازد! و اگر کسی چنین خدایی را انکار کند، گمراه و کافر است. محمد بن صالح عثیمین، عضو هیئت علمای بزرگ وهابیان، میگوید:

از گمراهی شخص این است که بگوید خداوند با ماست و منکر این باشد که خداوند در آسمان بالا است. و الّذی یعتقد هذا أشهد بالله أنه کافر.[۳۰]

در یکی از کتب فتوایی وهابیان، در پاسخ به این سؤال که امام مسجد قریهای معتقدند که خداوند در جای خاصی نیست؛ یعنی منزّه از مکان است. حکم نماز به امامت این شخص چگونه است؟ لجنه در پاسخ به این پرسش میگوید: اینگونه افراد (منکرین مکان برای خدا) کافرند و نماز به امامت آنها صحیح نیست: «أنهم کفار، لاتجوز الصلاه خلفهم و لاتصح».[۳۱] سپس میگوید:

هرکه مخالف این دیدگاه باشد یا در آن طعن بزند، او مبتدع و خارج از جماعت است: «فمن خالف شیئاً من هذه المذاهب او طعن فیها فهو مبتدع، خرج من الجماعه».[۳۲]

در کتاب اثبات الحد لله آمده است:

و لله عزّوجل عرش و للعرش حمله یحملونه و لله عزّوجل علی عرشه و له حدّ یتحرک و یتکلم و ینظر و یضحک و یفرح؛[۳۳]

برای خداوند عرشی است، و برای عرش حاملانی است که آن را حمل میکنند، و همچنین خداوند محدود است، حرکت میکند، حرف میزند، نگاه میکند، میخندد و شادی میکند!

نقـد و بـررسی

در قرآن تعبیراتی به کار رفته که نشان میدهد خداوند موجودی است غنی و بینیاز و در عین حال، تمام موجودات در هر لحظه به او محتاجاند: ﴿یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمیدُ[۳۴] این وجود غنی و مطلق در هر مکانی وجود دارد و به همه چیز نزدیک است:

﴿هُوَ مَعَکمْ أَینَ ما کنْتُمْ؛[۳۵] ﴿وَ مَعَهُمْ أَینَ ما کانُوا؛[۳۶] ﴿وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه؛[۳۷] ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکیمُ الْعَلیم.[۳۸]

در کلام نورانی ائمه نیز هر نوع مکان از خداوند نفی و به شبهات مربوط به این موضوع پاسخ داده شده است. برخی از این روایات را نقل میکنیم:

راوی می گوید:

از حضرت رضا (ع) درباره معنای قول خداوند: ﴿وَ جاءَ رَبُّک وَ الْمَلَک صَفّاً صَفّاً سؤال کردم. آن حضرت فرمود: خدای عزّوجلّ به آمدن و رفتن وصف نمی شود. او از انتقال (از مکانی به مکان دیگر) منزّه است. جز این نیست که مقصود از این آیه این است که: ﴿و جاء أمر ربّک و الملک صفّاً صفّاً.[۳۹]

بنابراین معنای این آیه با توجّه به آیه قبل از آن و توضیح امام رضا(ع)، چنین است: «آن زمان که. .. و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند».

راوی می گوید:

به حضرت رضا (ع) عرض کردم: درباره حدیثی که مردم از پیامبر روایت می کنند که فرمود: «خداوند تبارک و تعالی هر شب به آسمان دنیا (آسمان اوّل) فرود می آید»، شما چه می فرمایید؟

حضرت فرمود: «خدا لعنت کند تحریفکنندگان کلام از جای خود را! به خدا قسم، رسول خدا اینچنین نگفته است». آن حضرت فرمود: «خداوند تبارک و تعالی، ملکی را به آسمان دنیا فرو می فرستد، در ثلث آخر هر شب و در اول هر شب جمعه، و به او دستور می دهد که ندا کند: آیا سائلی هست تا به او عطا کنم؟ آیا تائبی هست تا توبه او را قبول کنم؟ آیا آمرزشطلبی هست تا او را بیامرزم؟ ای طالب خیر، روی آور(به کار خود و فراتر آی ). ای پویای شر، کوتاه کن (و از بدی دست بدار).

آن ملک همچنان ندا می کند تا فجر آن شب طلوع کند و چون فجر طالع شود، به جایگاه خود در ملکوت آسمان بازگردد. اینچنین برایم روایت کرد پدرم، از جدّم، از رسول خدا».[۴۰]

خبـر عـروج پیـامبـر (ص)

راوی گوید:

به امام موسی کاظم (ع) عرض کردم: به چه علّت خداوند پیامبرش را به آسمان بالا برد و از آنجا به سدره المنتهی انتقال داد و از آنجا به حجاب های نور برد و (آنگاه پس از طی این مراحل ) در آنجا او را مخاطب قرار داد و با او مناجات فرمود و حال آنکه خداوند را به جا و مکان نتوان توصیف کرد؟!

آن حضرت در جواب فرمود: خداوند متعال، هرگز به جا و مکان توصیف نمی گردد و زمان بر او جاری نمی گردد، ولی خواسته است، آسمان نشینان و فرشتگانش را به دیدار پیامبرش، شرفیاب و گرامی بدارد و نیز خواسته است که شگفتی های عظمت خداوندی را به پیامبرش نشان دهد تا پس از فرود آمدن، از آنچه دیده، خبر دهد. این مطلب (معراج) آنگونهکه تشبیه کنندگان می گویند نیست. خداوند از آنچه بدو شرک می ورزند، منزّه و متعالی است.[۴۱]

امام صادق (ع) فرموده است:

خداوند تبارک و تعالی، نه به زمان توصیف می شود، نه به مکان، نه به حرکت، نه به سکون، و نه به نقل و انتقال و جا به جا شدن. بلکه او آفریننده زمان و مکان و حرکت و سکون است. خدا والاتر و برتر است از آنچه می گویند.[۴۲]

فـوقیت برای خـداوند!

یکی از عقاید وهابیت در توحید صفاتی خداوند که به اشکال مختلف در عقاید آنان ظهور و در آثار بزرگان و رهبرانشان انعکاس یافته، این است که خداوند ـ العیاذ بالله ـ در جهت و مکان خاص قرار دارد. آنان معتقدند خداوند از نظر فیزیکی و خارجی، در جهت فوق و بالا قرار دارد. آنها این عقیده را امری ضروری و فطری می دانند.

 ابن تیمیه که دیدگاه های او ریشه و اصل اساسی وهابیت است، چگونگی این فوقیت را این گونه بیان می کند:

هوا فوق زمین است، ابر فوق هواست، آسمان ها فوق ابرها و زمین است و عرش، فوق آسمان هاست و خداوند فوق همه اینها قرار دارد.[۴۳]

همچنین می گوید: «این اعتقاد، با عقل و فطرت سازگار است».[۴۴]

 وی در مقام تأکید این مطلب می گوید:

کسانیکه قائل به دیدن خدا میباشند، ولی برای خدا جهت فوقیت را ثابت نمی دانند، سخنشان به حکم ضروری عقل معلوم الفساد است.[۴۵]

ابن تیمیه همچون ابن خزیمه[۴۶] بر اساس برخی روایات معتقد است که عرش خدا روی آب است و خدا فوق عرش است.[۴۷] او در نامه ای به برادرش زینالدین می نویسد:

خدای تعالی فوق عرش خویش است، آنگونه که شایسته او است، نمی گویم فوقیت او مانند فوقیت مخلوقی بر آفریده ای دیگر است، چنان که مشبهه می گویند و نمی گویم خدا فوق آسمان ها و عرش نیست، چنانکه معطله جهمیه پیروان جهم بن صفوان[۴۸] می گویند، بلکه می گویم او بالای آسمان ها بر عرش خویش نشسته است و جدای از مخلوقات خویش است.[۴۹]

محمد ناصرالدین البانی، یکی از علمای برجسته وهابیان، در حمله به علمای جامعه الأزهر میگوید: خداشناسی علمای الأزهر بهاندازه یک چوپان نیست. اگر از چوپان پرسیده شود که خدا در کجاست، جواب میدهد که در آسمان، اما اگر همین سؤال از دانشمندان الأزهر شود، میگویند خدا مکان ندارد.[۵۰]

نقـد و بـررسی

ما داوری را به عهده خواننده می گذاریم و تنها به چند پرسش اکتفا میکنیم:

آنان ادعا میکنند که «عقیده به فوقیت برای خداوند، نظری و عقلی است». مقصود آنان چه نوع فوقیت است؟ اگر مقصود فوقیت مادی باشد، مانند اینکه ابرها و آسمان در بالای موجودات قرار دارند، در این صورت آیا مسئله جسمانیت، مکانیت و خالی بودن مکانهای دیگر، برای خداوند ثابت نمیشود؟ آیا این عقیده، مخالف صریح آیاتی نیست که می فرماید: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلیمٌ[۵۱] یا میفرماید: ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ اَینَما کُنْتُمْ[۵۲]

البته در قرآن، کلمه«فوق» در مورد حضرت حق به کار رفته است که مقصود، معنای کنایی آن است، نه معنای ظاهری که لازمهاش جسمانیت و مکانیت است.

کسانیکه عقیده دارند می توان در قیامت خداوند را بدون آنکه در جهت و مکانی خاص قرار داشته باشد، دید (دیدگاه اشاعره)، برای فرار از قول به جسمانیت خداوند، ملتزم شده اند که خداوند، جهت و مکان ندارد.

این سخن، از نظر ما پذیرفتنی نیست؛ زیرا لازمه دیدن، جهت و مکان داشتن است و بدون داشتن جهت، رؤیت ممکن نیست. البته ابن تیمیه نیز بر اشاعره اشکال میکند، اما ما هم نظر اشاعره و هم نظر ابن تیمیه را نقد علمی می کنیم.

خـداوند بـر عرش قرار دارد!

وهابی ها برای عرش خداوند، شکل و شمایل خاصی ساخته اند. آنان پنداشته اند خداوند دارای وزن سنگینی است و عرش او به علت سنگینی خدا به صدا در می آید! ابن تیمیه، مقتدای وهابیان، در کتاب های گوناگون خود چنین می گوید: «خدای سبحان در بالای عرش قرار دارد و عرش او هم شبیه قبّهای است که در بالای آسمان ها قرار گرفته است و عرش، بهعلت سنگینی خدا، مانند جهاز شتر در اثر سنگینی راکب، به صدا درمی آید!».[۵۳]

در کتاب اثبات الحد لله آمده است:

فمن زعم أنّ الله علی العرش استوی علی خلاف ما تقرّر فی قلوب العامّه فقد کفر و ارتدّ عن دین الإسلام؛[۵۴]

 کسیکه اعتقادش بر خلاف عقاید عموم مردم درباره استوای خداوند بر عرش باشد، کافر و مرتد از دین اسلام است.

 ابن قیم جوزی، شاگرد و مبلّغ عقاید ابن تیمیه، و نیز سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب می گویند:

ضخامت عرش خداوند که به اندازه فاصله میان دو آسمان است، بر پشت هشت قوچی قرار دارد که فاصله ناخن تا زانوی آنها نیز به اندازه فاصله میان دو آسمان است. این قوچ ها روی دریایی قرار دارند که عمق آن، به اندازه فاصله دو آسمان است و دریا بر روی آسمان هفتم قرار گرفته است.[۵۵]

نقـد و بـررسی

پیش از نقد دیدگاه وهابیان درباره استقرار خداوند در عرش لازم است که در معنا و مفهوم عرش بحث گردد.

جوهری در معنای عرش می نویسد:

سریر الملک (تخت پادشاه) و عرش البیت، سقفه (سقف خانه را عرش آن گویند.) و در نزد عرب وقتی گفته شود ثُلَّ عرشُهُ، یعنی وَهَی أمرهُ و ذهب عزّه؛ کارش سست و عزتش از دست رفت.[۵۶]

علامه شیخ احمد رضا عرش را به سریر ملک و فلک اعلی معنا کرده و در مورد عرش خدای سبحان می نویسد: «عرشهُ تعالی لا یُحّد و لا یوصف؛ عرش خدای تعالی نه تعریف میشود و نه وصف میگردد». [۵۷]

 احمد بن فارس ضمن اینکه عرش را به معنای نخست می آورد، می نویسد: «عرش الرجل، قوام أمره؛ عرش انسان، استواری کار او است و عرش خانه سقف آن است».[۵۸]

فیروز آبادی می نویسد: «عرش الله تعالی لایحد؛ عرش خدا تعریف شدنی نیست». و در عرب وقتی کار کسی رو به سستی می رود، می گویند: «ثلَّ عرشُهُ».[۵۹]

زمخشری می نویسد: «استوی علی عرشه، إذا ملک و ثُلَّ عرشه، إذا هلک و العروش، السقوف».[۶۰]

زبیدی در تاج العروس می گوید: «عرش خدای تعالی محدود به حدی نیست».

راغب اصفهانی استعمالات و معانی متعدد عرش در قرآن را بازگو کرده و گفته: عرش در اصل بهمعنای شی ء سقفدار است و جمعش عروش است و خدای تعالی فرمود: ﴿و هی خاویهٌ علی عروشها «آن قریه بر بامهایش فرو ریخته بود».[۶۱]

وی می نویسد: «به نشیمنگاه سلطان، عرش گویند، به اعتبار بلندی جایگاه و موقعیت سلطان». ایشان آیه ﴿و رفع أبویه علی العرش؛ «یوسف والدینش را بر بالای تخت برد»[۶۲] و آیه ﴿أیّکم یأتینی بعرشها؛ «سلیمان به اطرافیانش گفت: کدامیک تخت بلقیس را برایم در اینجا حاضر می کنید؟»[۶۳] را شاهد می آورد. در ادامه می نویسد: «و کنّی به عن العزّ و السّلطان و المملکه» عرش کنایه از عزت و قدرت و حکومت و پادشاهی است» و هرگاه کار کسی رو به سستی می رود، می گویند: «ثلّ عرشه». [۶۴]

 در نهایت ایشان در توصیف عرش خدا می نویسد: «عرش الله، ما لا یعلمه البشر علی الحقیقه الّا بالإسم؛[۶۵] عرش خدا چیزی است که بشر به حقیقت آن جز نامش دانشی ندارد».

 وی ضمن رد تصور عامیانه از معنای عرش الهی به استناد آیه ﴿ذو العرش المجید «خدای سبحان صاحبِ عرشِ بلندمرتبه است»[۶۶] و مانند آن می نویسد: «اینها اشاره به پادشاهی و سلطنت او است، نه به محل برای او؛ چرا که او برتر از آن است که صاحب محل باشد».[۶۷]

کلمه دیگری که باعث اشتباه وهابیان شده، واژه «استوی» است. جوهری می نویسد: «استوی علی ظهر دابته، أی علا و استقرّ» و این شعر را شاهد خود ذکر می کند:

«قد استوی بُشر علی العراق / من غیر سیف و دم مهراقِ؛ بشر بر عراق استیلا یافت، بدون اینکه شمشیری بکشد و خونی بریزد».[۶۸]

راغب نیز در مفردات می نویسد: «استوی وقتی به “علی” متعدی شود، معنای استیلا می دهد» و آیه ﴿الرحمن علی العرش استوی[۶۹]را شاهد می آورد.

قرطبی می نویسد:

الاستواء فی اللغه، الإرتفاع و العلوّ علی الشی ء؛ استوا در لغت به معنای برتری یافتن و علوّ پیدا کردن بر چیزی است؛ مثل سخن خدای تعالی که به نوح (ع) می فرماید: ﴿فإذا استویتَ أنتَ و من مَعَک علی الفلک؛ «وقتی تو و همراهانت بر کشتی سوار شدید».[۷۰] و می فرماید: ﴿لتستووا علی ظهوره؛ «وقتی بر چهارپایان سوار شدید».[۷۱]

با توجه به معنای عرش و استوا در لغت باید گفت که سخن ابن تیمیه و وهابیان که می گویند خدا حقیقتاً بر عرش استوا دارد، اگر استوا را به معنای استقرار بدانند، لازمه اش جلوس است. آیا جلوسِ امرِ غیرِ مادی بر شی ء مادی یا شی ء غیر مادی، معنا دارد؟ و آیا روح انسان در بدن او جالس است؟ بیتردید استوای بر عرش بهمعنای لغوی و ظاهری آن مستلزم جسمیت خداست و این قول مشبهه است. پس باید استوای خدا بر عرش را استیلا و مالکیت و ملکیت حقیقی خدا بر هستی بدانند.

ثانیاً، در کلمات رسول خدا، اصحاب، تابعین و تابعین تابعین سخن در مکان داری خدا نیست؛ چنانکه شهرستانی به نقل از حضرت علی (ع) می نویسد: «و الذی أیّن الأین لا یقال له أین؛ کسی که مکان را مکان قرار داد، نمی توان به او گفت دارای مکان است».[۷۲]

در نهج البلاغه در موارد متعدد نفی مکانمندی از خدا شده است؛ از جمله می فرماید: «من قال أین فقد حیّزه؛ کسی که بگوید خدا کجاست، او خدا را جاگیر و محدود به مکان کرده است».[۷۳]

مفید در ارشاد از آن حضرت نقل میکند که فرمود:

خدا مکان را مکان گردانیده است. پس او را مکانی نیست و او برتر از آن است که مکان او را محدود نماید و او در همه جا هست بدون اینکه مماس بهجایی باشد.[۷۴]

ثالثآً، اثبات عرش به عنوان محل استقرار خدای سبحان با سخنان خود وهابیان نیز متعارض است؛ چون اگر سؤال شود آیا عرش الهی مخلوق خداست یا قدیم است و آیا خدا از ازل متصف به استوای بر عرش بوده یا بعد از آنکه عرش را آفرید مستوا بر عرش شد، چاره ای ندارند جز آنکه بگویند چیزی اقدم از خدا و قدیم به قدم الهی نیست، و الّا باید به تعدد واجب الوجود رضایت دهند، پس عرش حادث است، پس صفت استوای بر عرش هم حادث است و خدا متصف به صفات حادث شده است.

کـرسیهای شاهانـه

 مطلب دیگری که در حوزه مکانداری خدا، از عقاید انحرافی وهابیان بهحساب می آید، این است که به عقیده آنان، خداوند مانند انسان ها و دیگر حیوانات، از محلی به محل دیگر حرکت می کند.

ابن تیمیه و ابن قیم جوزی که از استوانه های فرقه وهابیت هستند، خداوند را به سلاطین تشبیه میکنند و می گویند: در روز جمعه، از روزهای آخرت، خداوند از عرش پایین می آید و بر کرسی می نشیند. کرسی خداوند، در میان منبر هایی از نور قرار می گیرد و پیامبران بر این منبرها می نشینند. کرسی هایی از طلا، این منبرها را احاطه کرده اند و شهیدان و صدیقان بر آن می نشینند و پس از برگزاری جلسه مفصّل و گفتگو با اعضای جلسه، خداوند از کرسی بلند می شود و با ترک جلسه، به سوی عرش خود بالا می رود![۷۵]

بر مبنای مذهب وهابیت، کرسی های متعددی در فضاهای مختلف برای خدا در نظر گرفته شده است. ابن قیم می گوید:

برای خداوند در هر آسمان، یک کرسی وجود دارد. هنگامیکه به آسمان دنیا نزول می کند، روی کرسی مختص به آسمان دنیا می نشیند و می گوید: «آیا استغفار کننده ای هست تا او را ببخشم…» و تا صبح در آنجا می ماند و هنگام صبح، کرسی آسمان دنیا را ترک میکند، بالا می رود و بر کرسی دیگری می نشیند![۷۶]

ابن تیمیه و ابن قیم درباره کیفیت نشستن خداوند بر کرسی می گویند:

استوا، به معنای مجرّد استیلا نیست، بلکه به معنای نشستن بر کرسی پادشاهی است…. استوای خدا بر کرسی، مانند استوای بشر بن مروان بر کرسی سلطنت است؛ زمانی که عراق را فتح کرد».[۷۷]

حاجی خلیفه در کشف الظنون، از کتاب العرش ابن تیمیه نقل می کند: «خداوند بر کرسی می نشیند و محلی را برای نشستن رسول خدا در کنار خودش خالی می گذارد!».

نقـد و بـررسی

آیا جز این است که وهابیون با بیان این مطالب غیر معقول، مقام و ذات الهی را که از هر گونه شائبه مکانی و مادی منزّه و پاک است تنزّل داده و پنداشته اند خداوند نیز مانند پادشاهان، دارای تشریفات و زندگی پر زرق و برق مادی است و با بندگان خود، جلساتی برای سامان دادن امور انجام می دهد؟

آیا اینگونه عقاید، انحراف آشکار از مبانی دین مبین اسلام محسوب نمی گردد؟ چرا باید خداوند متعال را مانند انسانی تلقّی کرد که در هر آسمان، به داشتن یک کرسی نیازمند است و همیشه برای نشستن بر این کرسی ها، میان آسمان ها در گشت و گذار باشد؟ آیا این عقیده، عجز خداوند در برقرار کردن رابطه با بندگانش را ثابت نمی کند؟ آیا خداوند قدرت و توانایی ارتباط با بندگان، بدون قرار گرفتن در آسمان دنیا را ندارد و نمی تواند پیام خود را به استغفار کنندگان برساند؟ آیا آنگونه که ابن تیمیه استیلا را معنا کرده و حتّی جایی را برای رسول خدا (ص)  در کنار او فرض کرده، لازمه اش این نیست که خداوند، جسم محدودی متناسب با وسعت کرسی و همسان با وجود پیامبر اسلام (ص)  باشد که هر دو با هم در یک کرسی جا می گیرند؟!

جمع بندی

آنچه ذکر گردید، دیدگاه بزرگان وهابیت همچون ابن تیمیه، ابن قیم، محمد بن عبدالوهاب و. ..، درباره یکی از اساسیترین اصول اسلام یعنی توحید بود که از معتبرترین کتاب های اعتقادی آنان ارائه گردید.

تمام اندیشمندان اسلامی از صدر اسلام تاکنون با استناد به قرآن و سنت و عقل، خداوند تبارک و تعالی را منزه از اوصاف جسمانی میدانند، اما فرقه وهابیت نه تنها خدا را محدود، مکانمند و دارای اعضا و جوارح میدانند، بلکه دیگر مسلمانان را به جهت عدم اعتقاد به چنین پندارهایی، کافر و مشرک و بدعتگزار میخوانند!

علت اساسی انحراف وهابیت از توحید ناب اسلامی، دوری و فاصله گرفتن از اهل بیت پیامبر (ص)  است. دوری از مکتب اهل بیت(علیهم السلام) سبب شد که وهّابیت در مورد خداوند متعال به «تشبیه» بگروند؛ چنانکه برخی فرقه های دیگر، به تعطیل روی آوردند.

 

منابع

۱ – الأسماء و الصفات: ابوبکر بیهقی، بیروت: دارالجیل، ۱۴۱۷ق.

۲ – اثبات الحد لله: أبی محمد محمود بن أبی القاسم بن بدران الدشتی، بی جا، چاپ اول، ۱۴۳۰ق.

۳ – اجتماع الجیوش الاسلامیه: ابن قیم جوزی، محمد بن ابی بکر، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ اوّل، ۱۴۰۴ق.

۴ – أساس البلاغه: أبی القاسم محمود بن عمر زمخشری، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

۵ – اصول الدین: عبدالقاهر بغدادی، بیروت: دارالمعرفه، ۱۳۹۸ق.

۶ – بحار الانوار: محمد باقر مجلسی، بیروت: مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق.

۷ – بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه: ابن تیمیه أحمد عبد الحلیم أبو العباس الحرانی، مکه المکرمه: مطبعه الحکومه، ۱۳۹۲ق.

۸ – تاج العروس من جواهر القاموس: محمد مرتضی الحسینی الزبیدی، دار الهدایه، بی¬تا.

۹ – التفسیر الکبیر: فخر الدین محمد بن عمر التمیمی الشافعی الرازی، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۱ق.

۱۰ – تفسیر قرآن: محمد بن ابراهیم صدرا، تهران، ۱۳۳۲ق.

۱۱ – التوحید: ابی جعفر محمد علی بن الحسن بن بابویه صدوق، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۳۹۸ق.

۱۲ – توضیح المقاصد و تصحیح القواعد فی شرح قصیده الإمام ابن القیم: احمد بن ابراهیم بن عیسی، تحقیق: زهیر الشاویش، بیروت: المکتب الإسلامی، چاپ دوم، ۱۴۰۶ق.

۱۳ – حادی الأرواح إلی بلاد الأفراح: محمد بن أبی بکر أیوب أبو عبدالله زرعی، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی تا.

۱۴ – درء تعارض العقل و النقل: احمد بن عبدالحلیم حرّانی(ابن تیمیه)، ریاض: دارالکنوز الأدبیه، ۱۳۹۱ق.

۱۵ – رد الإمام الدارمی: عثمان بن سعید علی بشر المریسی العنید، تحقیق: محمد حامد الفقی، مکتبه ابن تیمیه، بی تا.

۱۶ – الرد علی الجهمیه: أبو سعید عثمان بن سعید الدارمی، الکویت: دار ابن الأثیر، ۱۴۱۶ق/ ۱۹۹۵م.

۱۷ – روضه المحبین و نزهه المشتاقین: محمد بن أبی بکر أیوب أبوعبد الله زرعی، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۲ق.

۱۸ – زاد المعاد فی هدی خیر العباد: ابن قیـم جوزی، محمد بن ابی بکر(ابو عبدالله)، بیروت: مؤسسه الرساله، چاپ چهاردهم، ۱۴۰۷ق.

۱۹ – سلسله قضایا عقدیه: محمد ناصر الدین الألبانی، دارالهدیه النبوی، بی جا، بی تا.

۲۰ – سلسله مؤلفات العثیمین: محمد بن صالح عثیمین، دار الثریا، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.

۲۱ – السنه: عبد الله بن أحمد بن حنبل الشیبانی، الدمام: دار ابن القیم، ۱۴۰۶ق.

۲۲ – شرح أصول کافی: ملا محمد صالح مازندرانی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۲۱ق.

۲۳ – شرح عقاید نسفی: سعد الدین تفتازانی، قاهره: مکتبه الکلیات الأزهریه، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.

۲۴ – صحیح مسلم بشرح النووی: أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری النووی، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۳۹۲ق.

۲۵ – الصراط المستقیم: زین الدین عاملی، تهران: مکتبه المرتضویه، ۱۳۸۴ق.

۲۶ – فتاوی اللجنه الدائمه للبحوث العلمیه: احمد بن عبدالرزاق الدّویش، الریاض: دار المؤید، چاپ پنجم، ۱۴۲۴ق.

۲۷ – فرقان القرآن بین صفات الخالق و صفات الأکوان: شیخ سلامه الشافعی القضاعی، بیروت: داراحیاء التراث، بی تا.

۲۸ – فرهنگ علم کلام: خاتمی احمدی، تهران: صبا، چاپ اول، ۱۳۷۰ش.

۲۹ – القاموس المحیط: محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، بیروت: مؤسسه الرساله، بی تا.

۳۰ – قمع الدجاجله: عبدالعزیز بن فیصل الرّاجحی، عربستان، بی تا.

۳۱ – کتاب التوحید، محمد بن عبدالوهاب، ریاض: مطابع الریاض، چاپ اول، بی تا.

۳۲ – مجمل اللغه: احمد بن فارس، بیروت: دارالفکر، بی تا.

۳۳ – مجموع الفتاوی، احمد بن عبدالحلیم حرّانی(ابن تیمیه)، مکتبه ابن تیمیه، چاپ دوم، بیجا، بی تا.

۳۴ – معجم المقاییس اللغه: زکریا ابوالحسن احمد، مکتبه الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴ق.

۳۵ – المفردات فی غریب القرآن: أبو القاسم الحسین بن محمد(راغب اصفهانی)، لبنان: دار المعرفه، بی تا.

۳۶ – منهاج السنه: احمد بن عبدالحلیم حرّانی(ابن تیمیه)، مصر: بولاق، چاپ اول،۱۳۲۱ق


 پی نوشت ها

[۱]. «هؤلاء ضلال فساق فی عقیدتهم و إطلاقهم علی الله ما لم یأذن به الشارع و لامریه أن الفاسق العقیده أقبح و أشنع من فاسق الجارحه بکثیر» (فرقان القرآن بین صفات الخالق و صفات الاکوان).

[۲]. تاج العروس، ج۸ ص۶-۷٫

[۳]. معجم المقاییس اللغه، ج۲، ص۳٫

[۴]. النهایه، ماده حد.

[۵]. فرهنگ علم کلام، ص۹۹٫

[۶]. شرح اصول کافی، ج۲، ص۵۶٫

[۷]. اثبات الحد لله، ص۳۰٫

[۸]. نهج البلاغه، خطبه اول.

[۹]. همان، خطبه ۱۵۲٫

[۱۰]. پیام امام امیرالمؤمنین (ع) ، ج۶، ص ۴۸٫

[۱۱]. ابوعبدالله محمّدبن صالح بن محمّد بن سلیمان بن عبدالرحمن عثیمین تمیمی نجدی معروف به محمّد صالح بن عثیمین در چهاردهم ژوئن سال ۱۹۲۵م، برابر با بیست و هفت رمضان ۱۳۴۷ق در شهر عنیزه واقع در ایالت قصیم در پادشاهی عربستان سعودی متولّد شد. در سال ۱۳۳۰ق، به ریاض رفت و در نزد عبدالعزیز بن باز به تحصیل فرائض و احکام پرداخت. در ۱۳۷۰ق، در دانشگاه اسلامی عنیزه شروع به تدریس کرد. پس از مدتی ابن عثیمین به عنوان خطیب مسجد الحرام در مکّه منصوب شد. او در سال‌های ۱۳۸۴و ۱۳۸۵ق به ایراد سخنرانی در دانشگاه امّ القرای مکّه در مسائل فقهی، عقیدتی، حدیث و تفسیر پرداخت و شرح آثار ابن تیمیه و ابن قیّم را آغاز کرد. سپس به عنوان رئیس دانشگاه شریعت امام محمّد بن سعود در قصیم برگزیده شد. او همچنین در مجلس شریعت و اصول دانشگاه قصیم و هیئت علمای کبار عربستان عضویت داشت.Û Üاو از پیروان محمد بن عبدالوهاب و دعوت سلفیه در توحید است. او در روز چهارشنبه پانزدهم شوال ۱۴۲۱ق برابر با دهم ژانویه ۲۰۰۱ در ۷۴ سالگی در گذشت.

[۱۲]. رد الامام دارمی، ص ۲۴٫

[۱۳]. اثبات الحد لله، ص۱۲۱٫

[۱۴]. سوره طه، آیه ۵٫

[۱۵]. الإیضاح فی أصول الدین، ص ۳۲۵٫

[۱۶]. حاشیه أسماء الله و صفاته، ج۲، ص۱۰۴۱٫

[۱۷]. الرد علی الجهمیه، ص۹۸٫

[۱۸]. کتاب السنه، ج۱، ص۱۷۶٫

[۱۹]. الإبانه عن الشریعه، ج۳، ص۱۶۰٫

[۲۰] . درء تعارض العقل و النقل، ج۱، ص۳۸۶٫

[۲۱]. قمع الدّجاجله، ص۲۴۰٫

[۲۲]. الأسماء و الصفات، ص۵۷۳٫

[۲۳]. حصون الحمیدیه، ص۳۰٫

[۲۴]. شرح عقاید نسفى، ص۶۳ ـ ۶۶٫

[۲۵]. حاشیه الیاسى بر عقاید نسفى، ص۷۰٫

[۲۶]. اصول دین، ص۱۱۳٫

[۲۷]. شرح صحیح مسلم، ج۳، جزء۵، ص۲۴٫

[۲۸]. دیوبَندی نام یک جنبش اسلامی از شاخه سنی صوفی است که از هندوستان آغاز شد و در دوران معاصر به افغانستان، آفریقای جنوبی و بریتانیا نیز گسترش یافته‌است.

نام این فرقه از مدرسه دارالعلوم دیوبند گرفته شده که در محلی به نام دیوبند ـ که بخشی از شهر سهارنپور در ایالت اوتارپرادش بود ـ قرار داشت. این مدرسه شبانه‌روزی که نام دارالعلوم را بر آن نهادند، در پانزدهم محرم سال ۱۲۸۳ ق/ ۱۸۶۷ م، به همت شیخ قاسم ننطاوی و به کمک شیخ رشید احمد گنگوهی به عنوان حامی معنوی آن تأسیس شد. دیوبندیان در اعتقادات، ماتریدی و در فقه، حنفی مذهب‌اند و اگرچه تمام شاخه‌های صوفی و طریقت‌های آنها را قبول دارند، ولی طریقه چشتیه را طریقه خود قرار داده‌اند و به طرق نقشبندیه، قادریه و سهروردیه ارادت دارند. آنان شاه ولی‌الله دهلوی را بزرگ طریقت خود می‌دانند.

[۲۹]. «هل تجوزون إثبات جهه و مکان للبارى تعالى؟ قولنا فى أمثال تلک الآیات أنا نؤمن بها و لا یقال کیف و نؤمن بالله سبحانه و تعالى متعال و منزه عن صفات المخلوقین و عن سمات النقص و الحدوث؛ کما هو رأى قدمائنا. و أما ما قال المتأخرون من أئمتنا فى تلک الآیات یأولونها بتأویلات صحیحه سائغه فى اللّغه و الشرع بأنه یمکن أن یکون المراد من الإستواء الإستیلاء و من الید القدره إلى غیر ذلک تقریباً إلى أفهام القاصرین، فحقّ أیضاً عندنا و أما الجهه و المکان، فلا نجوز إثباتهما له تعالى و نقول تعالى منزّه و متعال عنهما و عن جمیع سمات الحدوث» (مهند على المفند، ص۴۸).

[۳۰]. سلسله مؤلفات فضیله الشیخ محمد بن صالح العثیمین.

[۳۱]. فتاوی اللّجنه الدائمه للبحوث العلمیه، ج۷، ص۳۶۱٫

[۳۲]. همان، ص۱۲۲٫

[۳۳]. اثبات الحد، ص۱۱۶٫

[۳۴]. سوره فاطر، آیه ۱۵٫

[۳۵]. سوره حدید، آیه۴٫

[۳۶]. سوره مجادله، آیه۷٫

[۳۷]. سورهبقره، آیه۱۱۵٫

[۳۸]. سوره زخرف، آیه۱۴٫

[۳۹]. توحید صدوق، باب تفسیر قوله﴿وَ جاءَ رَبُّکَ…، ص۱۶۲٫

[۴۰]. عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنى، عن ابراهیم بن أبى محمود، قال: قلت للرضا (ع) : یا ابن رسول اللّه! ما تقول فى الحدیث الّذى یرویه النّاس عن رسول اللّه^ أنّه قال: «انّ اللّه تبارک و تعالى ینزل کلّ لیله إلى السّماء الدّنیا»؟ فقال (ع)  لعن اللّه المحرّفین الکلم عن مواضعه! و اللّه ما قال رسول اللّه^ کذلک. إنّما قال^: «إن اللّه تبارک و تعالى یُنزِل ملکاً إلى السّماء الدّنیا کلّ لیله فى الثّلث الأخیر، و لیله الجمعه فى أوّل اللّیل، فیأمره فینادى: هل من سائل فأعطیه؟ هل من تائب فأتوب علیه؟ هل من مستغفر فأغفر له؟ یا طالب الخیر أقبل، یا طالب الشرّ أقصر. فلایزال ینادى بهذا، حتّى یطلع الفجر. فإذا طلع الفجر، عاد إلى محلّه من ملکوت السّماء. حدّثنى بذلک أبى، عن جدّى، عن رسول اللّه^ (توحید صدوق، باب نفى المکان و…، ص۱۷۶، ح۷).

[۴۱]. «عن یونس بن عبد الرّحمن، قال: قلت لأبى الحسن، موسى بن جعفر (ع) : لأىّ علّه عرج اللّه بنبیّه^ إلى السّماء، و منها إلى سدره المنتهى، و منها إلى حجب النّور، و خاطبه و ناجاه هناک؛ و اللّه لا یوصف بمکان؟! فقال (ع) : إن اللّه تبارک و تعالى لایوصف بمکان و لایجرى علیه زمان و لکنّه عزّوجلّ أراد أن یشرّف به ملائکته و سکّان سماواته، و یکرمهم بمشاهدته، و یریه من عجائب عظمته ما یخبر به بعد هبوطه. و لیس ذلک على ما یقول المشبّهون. سبحان اللّه و تعالى عمّا یشرکون» (توحید صدوق، باب نفى المکان و…، ص۱۷۵، ح۵).

[۴۲]. «عن أبى بصیر، عن الصادق (ع)  قال: إنّ اللّه تبارک و تعالى لایوصف بزمان و لا مکان و لا حرکه و لا انتقال و لا سکون، بل هو خالق الزّمان و المکان و الحرکه و السّکون. تعالى اللّه عمّا یقولون علوّاً کبیراً» (توحید صدوق، باب نفى المکان و…، ص۱۸۳- ۱۸۴، ح۲۰).

[۴۳].  منهاج السنّه، ج۱، ص۲۶۳؛ کتاب التوحید، ص۱۴۹٫

[۴۴]. کتاب التوحید، ص۲۱۹٫

[۴۵]. کتاب التوحید، ص۲۱۷٫

[۴۶]. دانشمندان مکتب خلفا، ابن خزیمه را با چنین تعابیرى یاد کرده‏اند: «إمام الأئمّه، الحافظ الکبیر و المجتهد المطلق، بحر العلوم، رأس المحدّثین و حبر العلماء العاملین، کعبه العلماء».

وى در سال ۲۱۳ ق به دنیا آمد و در سال ۳۱۱ درگذشت. علمایى که از ابن خزیمه حدیث‏ روایت کرده‏اند، بسیارند؛ از جمله آنان، صاحب کتاب صحیح بخارى و صاحب کتاب صحیح مسلم هستند. خود ابن خزیمه نیز از این هر دو، حدیث روایت کرده است. ابن خزیمه علاوه بر رساله‏هایى که در جواب سؤال‏ها نوشته، بیش از ۱۴۰ کتاب تألیف کرده است. از تألیفات او کتاب صحیح ابن خزیمهÛ Üاست که بعضى از ائمّه علم حدیث مکتب خلفا، کتاب صحیح او را برتر از دو کتاب صحیح بخارى و صحیح مسلم وصف کرده‏اند. ابن خزیمه در عقیده، «سلفى» و در فقه، پیرو مذهب شافعى بود.‏

ابن خزیمه کتابی دارد به نام التوحید که در آن احادیثى درباره خدا نقل مىکند و کاملاً پیداست که او قائل به جسمیّت، جهت و مکان برای خداست.

[۴۷]. مجموع الفتاوی، ج۳، ص۱۲۶.

[۴۸]. جهم بن صفوان، بنیانگذار فرقه جهمیه، در میان فرقه‌های جبریه مکتبی نو را پایه ریزی کرد و در اواخر دوران بنی امیه کشته شد. جهمیه سرسختترین گروه جبریهاند؛ چرا که سایر فرقه‌های جبریه تا اندازهای به اراده‌ آدمی و نقش آن اعتقاد دارند، ولی جهمیه هیچ نقشی برای اراده آدمی قائل نیستند. به اعتقاد آنان ثواب و عقاب نیز جبری است، بهشت و جهنم پس از واردشدن مردم در آنها نابود می‌شوند و سرانجام جز خدا کسی باقی نخواهد ماند. جهمیه همانند معتزله، ذکر هر نوع صفتی را برای خداوند موجب تشبیه می‌دانند و همه صفات را از خداوند نفی می‌کنند. یکی از گمراهانه‌ترین خصوصیات جهمیه این است که ایمان را تنها به معرفت خداوند می‌دانند و هیچ چیز دیگری را بهعنوان شرط ایمان نمی‌پذیرند(ر.ک: نقش ائمه در احیاى دین، ج‏۲، ص۱۵۴).

[۴۹]. همان، ج۳، ص۱۸۰.

[۵۰]. سلسله قضایا عقدیه، ص۲۲٫

[۵۱]. «مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر سمت که رو کنید، همانجا رو به خداست. خدا فراخ‏ رحمت و داناست‏» (سوره بقره، آیه۱۱۵).

[۵۲]. «و او با شما است، هر جا که باشید» (سوره حدید، آیه۴).

[۵۳]. ر.ک ابن تیمیه، ج ۵، ص۱۳۷، ۱۵۱و۵۸۰، ج ۶، ص۵۵۶ و ۵۸۸،  ج۱۶، ص۴۳۷؛ بیان تلبیس الجهمیه فی تأسیس بدعهم الکلامیه، ج۱، ص۵۶۹ و ۵۷۱؛ تعارض العقل و النقل، ج۷، ص۴٫

[۵۴]. اثبات الحد لله، ص۱۱۸٫

[۵۵]. توضیح المقاصد و تصحیح العقاید، ج۱، ص۴۱۹ و۵۲۰؛ اجتماع الجیوش الاسلامیّه، ج۱، ص۵۰؛ شرح کتاب التوحید، ج ۱، ص۶۷۷٫

[۵۶]. صحاح، ماده عرش.

[۵۷]. معجم متن اللغه، ج۴، ماده عرش.

[۵۸]. مجمل اللغه، ج۳، ماده عرش.

[۵۹]. القاموس المحیط، ج۲، ص۲۷۸٫

[۶۰]. اساس البلاغه، ماده عرش.

[۶۱]. المفردات، ص۳۱۹٫

[۶۲]. سوره یوسف، آیه۱۰۰.

[۶۳]. سوره نمل، آیه۳۸.

[۶۴]. المفردات، ص ۳۱۹٫

[۶۵]. همان، ۳۲۹٫

[۶۶]. سوره بروج، آیه ۱۵.

[۶۷]. المفردات، ص ۳۳۰٫

[۶۸]. صحاح، ماده سوا.

[۶۹].  سوره طه، آیه ۵.

[۷۰]. سوره مومنون، آیه ۲۸.

[۷۱].  سوره زخرف، آیه۱۳.

[۷۲]. نهج البلاغه، ص۲۱۲، خطبه۱۵۲.

[۷۳]. الصراط المستقیم، ص۲۲۴.

[۷۴]. بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۵۷.

[۷۵]. ر.ک: مجموع الفتاوی، ج۵، ص۵۵، زادالمعاد فی هدی خیر العباد، ج۱، ص ۳۶۹-۳۷۰؛ اجتماع الجیوش الاسلامیه، ج۱، ص۵۱؛ توضیح المقاصد و تصحیح‌ القواعد، ج۱، ص۴۲۶، ج۲، ص ۵۸۵؛ حادی الارواح، ج۱، ص۲۱۸؛ روضه المحبین، ج۱، ص ۴۳۳٫

[۷۶]. اجتماع الجیوش الاسلامیه، ج۱، ص۵۵٫

[۷۷]. تفسیر کبیر، ج۶، ص۳۸۵؛ مجموع الفتاوی، ج۱۶، ص۳۹۷؛ توضیح المقاصد و تصحیح القواعد، ج۲، ص۳۱٫