سخن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در یوم الانذار

مطابق برخی روایات، آن حضرت خطاب به حاضران فرمود:

یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ؛ إِنِّی نَذِیرٌ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ، إِنِّی أَتَیْتُکُمْ بِمَا لَمْ یَأْتِ بِهِ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ، فَإِنْ‏ تُطِیعُونِی‏ تَرْشُدُوا، وَ تُفْلِحُوا، وَ تَنْجَحُوا، إِنَّ هَذِهِ مَائِدَهٌ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِهَا؛ فَصَنَعْتُهَا لَکُمْ، کَمَا صَنَعَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) لِقَوْمِهِ؛ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ یُعَذِّبُهُ عَذَاباً شَدِیداً، لَا یُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِینَ،‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ، وَ اسْمَعُوا مَا أَقُولُ لَکُمْ، وَ اعْلَمُوا یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ: أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَبْعَثْ رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ أَخاً، وَ وَزِیراً، وَ وَصِیّاً، وَ وَارِثاً مِنْ أَهْلِهِ وَ قَدْ جَعَلَ لِی وَزِیراً کَمَا جَعَلَ لِلْأَنْبِیَاءِ مِنْ قَبْلِی، وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْسَلَنِی إِلَى النَّاسِ کَافَّهً، وَ أَنْزَلَ عَلَیَّ:

وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ رَهْطَکَ الْمُخْلَصِینَ.[۱]

وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَنْبَأَنِی بِهِ، وَ سَمَّاهُ لِی وَ لَکِنْ أَدْعُوَکُمْ، وَ أَنْصَحَ لَکُمْ، وَ أَعْرِضَ عَلَیْکُمْ؛ لِئَلَّا یَکُونَ لَکُمُ الْحُجَّهُ فِیمَا بَعْدُ، وَ أَنْتُمْ عَشِیرَتِی وَ خَالِصُ رَهْطِی، فَأَیُّکُمْ یَسْبِقُ إِلَیْهَا عَلَى أَنْ یُؤَاخِیَنِی فِی اللَّهِ، وَ یُوَازِرَنِی…

ای فرزندان عبد المطّلب؛ من بیم‌دهنده‌ی شما از سوی خداوند عزّ و جل هستم. همانا برای شما چیزی آورده‌ام که احدی از عرب نیاورده است. اگر از من اطاعت کنید، رشد یابید و رستگار شوید و نجات پیدا کنید. این سفره‌ای است که خداوند مرا فرمان داده است، پهن کنم. من این سفره را برای شما فراهم ساختم، چنان‌که عیسی بن مریم برای قومش فراهم ساخت. پس هر که پس از آن، از میان شما کفر ورزد، خداوند او را به شدّت عذاب خواهد کرد؛ عذابی که هیچ یک از جهانیان را نکرده است. از خدا بپرهیزید و آنچه به شما می‌گویم، بشنوید و بدانید ای فرزندان عبد المطّلب که خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر این‌که برای او برادر، وزیر و وصی و وارثی از خاندانش قرار داد. برای من هم وزیری قرار داده است، چنان‌که برای پیامبران پیش از من قرار داد. همانا خداوند مرا برای همه‌ی مردم به رسالت فرستاد و بر من نازل فرمود: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ و بستگان خالصت را بیم بده. به خدای سوگند که مرا از آن خبر داد و نام او را برایم بیان کرد، لیکن من شما را دعوت می‌کنم و پند می‌دهم و آن را به شما عرضه می‌دارم تا پس از آن، شما را حجّتی نباشد. شما خویشان و بستگان خالص من هستید. کدام یک از شما می‌پذیرد تا برادرم در راه خدا باشد و مرا کمک کند.

ادامه‌ی این سخن با آنچه در ابتدای بحث آوردیم، هماهنگ است.

این متن با چنین موضعی مناسب‌تر و موافق‌تر است؛ چنان‌که با فرمان آیه به انذار خویشاوندان هم کاملاً منسجم و هماهنگ است.[۲]

برادر و وصی

پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این سخن تأکید می‌فرماید «کسی که او را یاری کند، برادر و وصیّ او خواهد بود.» آن حضرت با بیان این جمله به حاضران گوشزد می‌کند که بین او و کسی که او را یاری و حمایت خواهد کرد، تا چه اندازه محبّت و علاقه وجود دارد و تا آن‌جا که چنین فردی به مثابه برادر او است. بنابراین رابطه‌ی بین آن دو، رابطه‌ی رئیس و مرئوس و آمر و مأمور و عالی و دانی نیست، بلکه رابطه‌ی تعاون و همکاری در انجام عملی سازنده و پربار و رابطه‌ی برادر با برادر با دنیایی از محبّت، اطمینان، اعتماد و صفا می‌باشد. از سوی دیگر نشانگر مرتبت بلند و منزلت عالی امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) است که به افتخار برادری با سرور بشر مفتخر شده است.

آخرین حملات تشکیک در حدیث انذار

یکی از مخالفان مکتب امامت تشکیک‌هایی را در متن حدیث انذار مطرح کرده است.

وی ابتدا حدیث را آورده سپس در بیان ایراد خود می‌گوید:

گویم: نقد این متن در دو چیز خواهد بود:

شمار مردان بنی عبد المطّلب

این موضوع نیازمند اثبات و بحث است که آیا شمار بنی عبد المطّلب در آن هنگام به چهل مرد می‌رسید؟! در یک بررسی سریع برای من چنین معلوم گشت که در پی می‌آید. ابتدا از عموهای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آغاز می‌کنیم و سپس در مورد آنان سخن می‌گوییم.

ابن کثیر در البدایه و النهایه (۳/۳۵۴) سخن زهری را برای ما نقل کرده که درباره‌ی عبدالله پدر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گوید:

او زیباترین مردان قریش بود و برادر حارث و زبیر و حمزه و ضرار و ابوطالب که عبد مناف نام داشت و ابولهب که عبد العزی نامیده می‌شد و مقوم که عبد الکعبه بود و گفته‌اند: اینان دو نفر بودند؛ و حجل که مغیره نام داشت و غیداق که بسیار بخشنده بود و نام وی نوفل و گفته می‌شود: او همان حجل است؛ و عبّاس. عموهای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینان هستند.

برخی مورّخان مرد دیگری را چنان که در الروض الانف (۱/۴۳۹) آمده، افزوده‌اند. او قثم بن عبد المطّلب نام دارد.

اینک عموهای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در مقابل خود می‌بینیم.

حالا به سخنان عالمان انساب و مورّخان درباره‌ی آنان می‌پردازیم.

در کتاب الرحمه المهداه (ص ۴۷) نوشته‌ی عبد العزیز مدنی و نور السلام شفیع سلفی آمده است:

حارث بزرگ‌ترین فرزندان عبد المطّلب بود که در زمان پدرش مرد و چهار پسر داشت: نوفل و عبدالله و ربیعه و ابوسفیان که همه به اسلام خدمت کردند.

بلاذری در کتاب انساب الاشراف (۱/۸۷) گوید:

در همان سال که عبد المطّلب شتران را قربانی کرد، حارث بن عبد المطّلب مرد و پسرش دو سال سن داشت.

در کتاب التبیین فی انساب القریشیین (ص ۷۹) نوشته‌ی ابن قدامه:

بزرگ‌ترین عموی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، حارث بن عبد المطّلب بود که اسلام را درک نکرد.

ابن سعد در الطبقات الکبری (۱/۹۳):

عبد المطّلب دارای دوازده پسر و شش دختر بود. حارث که بزرگ‌ترین پسرانش بود و عبد المطّلب کنیه‌ی خود را به نام ابو الحارث انتخاب کرده بود، در زمان حیات پدرش درگذشت.

در کتاب نشوه الطرب فی التاریخ الجاهلیه و العرب (۱/۳۳۵) نوشته ابن سعید اندلسی متوفای ۶۸۵ هجری درباره‌ی زبیر بن عبد المطّلب گوید:

او پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دوست می‌داشت امّا نبوّت او را ندید.

در کتاب الرحمه المهداه (۵۳):

زبیر پیش از بعثت مرد.

بنابراین دانستیم که حارث و زبیر دو پسر عبد المطّلب پیش از دعوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردند. این نشان می‌دهد که در حادثه‌ی انذار حضور نداشتند.

(من، عبدالله سقاف گویم: در پی بیان خواهیم کرد که حارث دو پسر داشت که معاصر این حادثه بودند و نیز زبیر یک پسر که او هم معاصر حادثه‌ی انذار بود.)

حال به ضرار بن عبد المطّلب می‌پردازیم:

ابن سعد در الطبقات الکبری (۱/۹۳):

و ضرار که از جهت زیبایی و سخاوت از جوانمردان عرب بود و هنگام بعثت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درگذشت و اولادی از او باقی نماند.

بلاذری در انساب الاشراف (۱/۹۷) گوید:

ضرار بن عبد المطّلب هم که مادرش نتیله بود، در جوانی پیش از اسلام مرد.

در کتاب الجوهره فی نسب النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحابه العشره (۱/۴۴) نوشته‌ی ادیب اندلسی، محمّد بن ابی بکر انصاری مشهور به بری که آن را در سال ۶۴۴ هجری تألیف کرد:

ضرار بن عبد المطّلب پیش از اسلام مرد و او را دنباله‌ای نباشد.

در این‌جا روشن شد که ضرار بن عبد المطّلب نیز در هنگام انذار نبوده است. مقوم بن عبد المطّلب، همان عبد الکعبه است؛ چنان‌که از قول زهری در البدایه و النهایه (۳/۳۵۴) آمده است:

مقوم که اسم وی عبد الکعبه بود و گفته شده است: آنان، دو نفر بودند.

در تاریخ ابن الوردی (۱/۱۵۰):

گفته شده عبد الکعبه همان مقوم است.

در کتاب الرحمه المهداه (ص ۴۴):

عبد الکعبه همان مقوم است.

بر این اساس گوییم:

در کتاب الجوهره فی نسب النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحابه العشره (۱/۴۴):

مقوم بن عبد المطّلب نیز اسلام را درک نکرد و او را دنباله‌ای نباشد.

در انساب الاشراف (۱/۹۶):

عبد الکعبه در کودکی مرد.

این‌جا از مرگ مقوم (عبد الکعبه) استفاده می‌کنیم که او هم در حادثه‌ی انذار حضور نداشت.

سپس به بررسی حال قثم بن عبد المطّلب می‌پردازیم که هم در نام وی اختلاف است و هم در عدم الحاق وی به عبد المطّلب:

در الروض الانف (۱/۴۳۹):

قثم در کودکی مرد.

در تاریخ ابن الوردی (۱/۱۵۰):

قثم در خردسالی مرد.

در جمهره النسب کلبی (ص ۲۸):

قثم در خردسالی مرد.

در نسب قریش (ص ۲۸) نوشته ابو عبدالله مصعب زبیری متوفای ۲۳۶ هجری:

قثم در خردسالی هلاک شد.

در انساب الاشراف (۱/۹۹):

قثم بن عبد المطّلب در خردسالی هلاک شد.

در این‌جا از هلاک قثم در خردسالی استفاده می‌کنیم که وی در حادثه‌ی انذار حضور نداشت.

امّا غیداق و حجل: علّامه نسّابه، سیّد جعفر حسینی در کتاب خود: مناهل الضرب (ص ۳۴) جزم دارد:

درست آن است که در کتاب خود، ریاض الاقحوان فی انساب قحطان و عدنان گفته‌ایم: حجل بن عبد المطّلب، مغیره نام داشت و لقب او غیداق بود و از چند نفر مروی است که به سبب جود و بخشش چنین لقب گرفت.

در تاریخ ابن الوردی: غیداق، گفته شده همان حجل است.

در کتاب عیون المعارف (ص ۱۷۴) نوشته‌ی قاضی محمّد سلامت شافعی قضاعی متوفای ۴۵۴ هجری تحت عنوان: ذکر عموهای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که نه نفرند: و حجل که لقب وی به سبب کثرت خیر، غیداق است.

در کتاب الرحمه المهداه (ص ۴۴) نوشته عبد العزیز مدنی و نور الاسلام شفیعی سلفی: غیداق مذکور در شجره‌ی اولاد عبد المطّلب که خواهد آمد، همان حجل است.

این کثیر در البدایه و النهایه (۳/۳۵۴) از زهری که گفت: غیداق که بسیار بخشنده باشد و نام وی نوفل بود. گفته می‌شود: او حجل است.

غیداق و حجل خواه دو نفر باشند یا یک نفر، به وقت حادثه‌ی انذار نبودند. این سخن از خلال تأکید سه نفر از مورّخان روشن می‌شود که می‌گویند:

عموهای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از فرزندان عبد المطّلب به وقت بعثت وی، فقط چهار نفر بودند.

ابن قدامه در کتاب خود التبیین فی انساب القریشیین (ص ۷۶):

جز چهار نفر از آنان اسلام را درک نکرد: حمزه و عبّاس و ابوطالب و ابولهب. دو نفر مسلمان شدند و دو نفر کفر ورزیدند.

در کتاب المنهق فی اخبار قریش (ص ۲۱) نوشته‌ی محمّد بن حبیب بغدادی متوفای ۲۴۵ هجری:

خداوند هاشم را را بر برادرانش برتری داد. سپس پسران هاشم چند فرقه شدند و مردند و منقرض شدند و باقی‌مانده‌ی آنان از فرزندان عبد المطّلب بن هاشم هستند. چون خداوند، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مبعوث کرد، چهار عمو داشت: حمزه و عبّاس و ابوطالب و ابولهب. دو نفر از او پیروی کردند و دو نفر مخالفت. خداوند گروهی را که از او پیروی کردند بر آن دسته که مخالفت ورزیدند، برتری داد.

در کتاب ذخائر العقبی (ص ۲۹۳) نوشته‌ی عبّاس طبری متوفای ۶۹۴ هجری در یادکرد عموهای پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گوید:

جز چهار نفر کسی از آنان اسلام را درک نکرد: ابوطالب و ابولهب و حمزه و عبّاس و جز حمزه و عبّاس دیگران مسلمان نشدند.

اینک آن دسته از عموهای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) باقی می‌مانند که در حادثه حضور داشتند و تا بعثت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده ماندند. آنان عبارتند از: ابوطالب که چهار پسر داشت و ابولهب که او را سه پسر بود و عبّاس که فقط یک پسرش معاصر انذار داشت و حمزه.

حمزه بن عبد المطّلب را جز دو پسر نبود: عمّار و یعلی.

این دو پسر به وقت حادثه‌ی انذار نبودند. ظاهر امر چنین است که پس از حادثه‌ی انذار در مدینه و سپس در هجرت به دنیا آمدند، به دو سبب:

اوّل: در کتاب سیره آل بیت النّبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (۱/۲۳۸) نوشته‌ی دکتر حمزه النشرتی و شیخ عبد الحفیظ فرغلی و دکتر عبد الحمید مصطفی آمده است:

حمزه با زنی از انصار از بنی مالک بن عوف ازدواج کرد و یعلی را از او داشت که به وی کنیه می‌برد. یک پسر دیگر هم از این زن داشت که عامر نامیده می‌شد و مرد.

روایت شود که حمزه با زن دیگری از انصار به نام خوله دختر قیس بن فهد انصاری از بنی ثعلبه بن غنم بن مالک نجّار ازدواج کرد و پسری از او داشت به نام عماره، که به او هم کنیه می‌برد.

اصطلاح انصار جز پس از هجرت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای مردم اوس و خزرج مدینه نه وضع شد و نه به کار رفت.

دوم: سخن ابن حجر در الاصابه در شرح حال عماره بن حمزه بن عبد المطّلب زیر شماره‌ی ۶۴۷۵: او و برادرش یعلی را به هنگام وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند سال بود و حتّی یک روایت از هیچ کدام از آن دو حفظ ندارم.

این قرینه‌ی دیگری است که دلالت می‌کند عماره و یعلی به وقت وفات پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خردسال بودند و حمزه را در حادثه‌ی انذار فرزندانی پسر نبود.

در پایان؛ پس از این عرضه‌ی تاریخی بسیط، استفاده می‌کنیم که از فرزندان عبد المطّلب جز چهار نفر کسی حضور نداشت: عبّاس و ابولهب و حمزه و ابوطالب.

افزون بر آن، شماری از نوادگان عبد المطّلب که سیره برای ما بیان می‌کند در ابتدای دعوت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکّه‌ی مکرّمه معاصر او بودند. بر این اساس گوییم:

  1. عبّاس بن عبد المطّلب؛
  2. فضل بن عبّاس بن عبد المطّلب که به وقت حادثه خردسال بود؛ زیرا عبدالله بن عبّاس این حادثه را درک نکرد. چون سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد؛
  3. ابوطالب بن عبد المطّلب که عبد مناف نام داشت؛
  4. طالب بن ابی‌طالب بن عبد المطّلب؛
  5. عقیل بن ابی‌طالب بن عبد المطّلب؛
  6. جعفر بن ابی‌طالب بن عبد المطّلب؛
  7. علی بن ابی‌طالب بن عبد المطّلب؛
  8. نوفل بن حارث بن عبد المطّلب؛
  9. عبدالله بن حارث بن عبد المطّلب که سابقاً عبد شمس نام داشت؛
  10. ابوسفیان بن حارث بن عبد المطّلب؛
  11. ربیعه بن حارث بن عبد المطّلب؛
  12. حمزه بن عبد المطّلب که مطابق بیان قبلی، در مکّه پسری نداشت؛
  13. ابولهب بن عبد المطّلب که عبد العزی نام داشت؛
  14. عتبه بن ابی‌لهب بن عبد المطّلب؛
  15. معتب بن ابی‌لهب بن عبد المطّلب؛
  16. عتیبه بن ابی‌لهب بن عبد المطّلب؛
  17. عبدالله بن زبیر بن عبد المطّلب؛

خلاصه این‌که شمار بنی عبد المطّلب به هیچ وجه از بیست نفر بالغ نمی‌شد حال چهل نفر از کجا آمدند؟! حتّی جمعیّت آنان در تمام عمر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به چهل نفر نرسید؟!

نقد متن

موضوع دوم در نقد این بخش روایت است که می‌گوید:

کدام یک از شما مرا در این کار یاری می‌دهد که برادر و وصی و جانشین من در میان شما باشد.

این سخن نادرست است؛ زیرا صرف پاسخ به شهادت و یاری و نصرت دعوت و اسلام موجب خلافت و وصایت نمی‌شود. آنان که به دعوت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پاسخ مثبت دادند، فراوان هستند. از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، برای نمونه، جعفر بن ابی‌طالب و حمزه بن عبد المطّلب و عقیل بن ابی‌طالب و نوفل بن حارث بن عبد المطّلب و عبّاس بن عبد المطّلب و فضل بن عبّاس و ابوطالب بنا به قول شیعه که معتقد است مسلمان شد و علی (رضی الله عنه) که به وقت بعثت خردسال بود و بلکه نه روایت کنند و نه می‌دانیم که در دوره‌ی مکّه از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دفاع کرده باشد جز آن‌که در هنگام هجرت در بستر او خوابید.

خوب است که سخن شیخ الاسلام ابن تیمیه را در این مسئله برای شما نقل کنم که در منهاج السنه (۷/۳۰۶) می‌گوید:

این سخن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب به جماعت که گفت: چه کسی در این کار به من پاسخ می‌دهد و در قیام بدان یاری می‌رساند که برادر و وصی و خلیفه‌ی من باشد؛ افترای به پیامبر است و جایز نباشد که به او نسبت داده شود. این کار موجب این همه منصب نمی‌شود. همه‌ی مؤمنان این دو کلمه را پذیرفتند و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در این کار یاری دادند و جان و مال خود را در راه اقامه‌ی دین و اطاعت از او بذل کردند و وطن خود را ترک نمودند و با برادران خود دشمنی و عداوت ورزیدند و پس از انس و الفت، تفرقه و پراکندگی و پس از عزّت، ذلّت و خواری و بعد از غنا و ثروت، فقر و تنگدستی و پس از آسایش، سختی و مشقّت، را تحمّل کردند و سیره‌ی آنان معروف و مشهور است. در عین حال، هیچ کدام به این سبب، خلیفه‌ی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبود.

سپس شیخ الاسلام در جای دیگر همین کتاب (۷/۳۰۷) می‌گوید:

حمزه و جعفر و عبیده بن حارث همان پاسخ علی (رضی الله عنه) در شهادتین و معاونت در کار دین را دادند. این گروه از سابقان نخستین بودند که به خدا و رسول او در ابتدای کار ایمان آوردند.

سخن این تردیدگر به پایان رسید.

تشکیک‌هایی که این مرد درباره‌ی حدیث انذار بیان کرده، برای ما تازگی ندارد؛ بلکه پیش از وی، ابن تیمیه و همفکران او مطرح کرده‌اند.

شمار افراد

آنچه وی در این زمینه بیان کرده، ممکن است بنا به دلایل زیر، درست نباشد:

این معترض در شمار مردان بنی عبد المطّلب تردید دارد که آن هنگام به چهل مرد نمی‌رسیدند و بیان می‌کند که پسران عبد المطّلب یازده نفر بودند. او، قثم را در شمار آنان یاد نکرده است؛ گمان می‌برد که مقصود از مقوم، همان عبد الکعبه است؛ و منظور از حجل، مغیره؛ و مقصود از غیداق، نوفل و گفته شده است: حجل. ما قصد نداریم در این پندار با وی مناقشه کنیم.

سپس بیان کرد که حارث عموی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زندگی عبد المطّلب یعنی سالی مرد که پدرش می‌خواست شتران نذری را قربانی کند و پسرش ربیعه، آن هنگام دو سال سن داشت؛ چنان‌که در انساب الاشراف (۱/۸۷) آمده است و زبیر بن عبد المطّلب پیش از بعثت مرد؛ و ضرار بن عبد المطّلب در جوانی و پیش از اسلام مرد. لیکن ما را درباره‌ی این ضرار سخنی است که به زودی خواهد آمد. مقوم نیز پیش از اسلام مرد و او همان عبد الکعبه است که در خردسالی مرد و قثم در خردسالی مرد.

سپس به مطالب ذخائر العقبی (ص ۲۳۹) و التبیین فی انساب القریشیین (ص ۷۶) و المنمق (ص ۲۱) استدلال می‌کند که جز چهار تن از پسران عبد المطّلب یعنی حمزه، عبّاس، ابوطالب و ابولهب، اسلام را درک نکردند و از اینان دو نفر مسلمان شدند و دو نفر کفر ورزیدند.

ما را عقیده بر آن است که یادکرد ابوطالب در عداد کافران سخنی باطل و گزافه است و نیازمند اثبات و بیان. در این‌باره در بخش‌های بعدی به تفصیل سخن خواهیم گفت. درباره‌ی سخن دیگر وی گوییم:

الف) آنچه وی درباره‌ی اختلاف نظر مورّخان و عالمان انساب در مورد عبد الکعبه گفت که آیا لقب مقوم است یا نام مردی دیگر و این اختلاف که حجل همان غیداق است یا مردی دیگر و نیز اختلاف آنان در مورد نوفل، موجب می‌شود که بدان چه این مورّخان درباره‌ی تاریخ تولّد و مرگ و شمار فرزندان و نوادگان این و آن می‌گویند، اطمینان و اعتماد نکنیم؛ و اگر منظور آن باشد که به سکوت راوی در بیان این یا آن خصوصیت استناد شود، کار بسی مشکل و پیچیده خواهد گشت. چون اگر یک مورّخ فرزندی برای یک نفر یاد نکرده، دلیل نمی‌شود که او را واقعاً فرزندی نبوده است.

ب) این سخن وی دقیق نباشد که «زبیر بن عبد المطّلب یک پسر داشت که معاصر حادثه‌ی انذار بود»؛ زیرا زبیر را پسران دیگری هم بود که می‌بایست یاد می‌کرد. آنان علاوه بر عبدالله عبارتند از:

  1. طاهر؛
  2. حجل؛
  3. قره؛[۳]

همچنین نمی‌گوید که مقوم را پسرانی بود. پسران وی عبارتند از:

  1. بکر؛
  2. عبدالله؛[۴]

حمزه هم پسری داشت به نام:

  1. یعلی؛

ابوطالب در بیت زیر از حمزه به نام همین پسر کنیه می‌آورد که خطاب به او گفت:

فَصَبْراً أَبَا یَعْلَى عَلَى دِینِ أَحْمَدَ              وَ کُنْ مُظْهِراً لِلدِّینِ وُفِّقْتَ صَابِراً

وَ حُطْ مَنْ أَتَى بِالحَقِّ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ           بِصِدْقٍ وَ عَزْمٍ لَا تَکُنْ حَمْزُ کَافِراً

فَقَدْ سَرَّنِی إِذْ قُلْتَ إِنَّکَ مُؤْمِنٌ                فَکُنْ لِرَسُولِ اللَّهِ فِی اللَّهِ نَاصِراً

وَ نَادِ قُرَیْشاً بِالَّذِی قَدْ أَتَیْتَهُ                   جِهَاراً وَ قُلْ مَا کَانَ أَحْمَدُ سَاحِراً[۵]

ای ابایعلی؛ بر آیین احمد شکیبا باش و یار و پشتیبان دین باش تا همپای این شکیبایی و پایداری توفیق یابی و به پیروزی رسی؛

نگهبان و مدافع کسی باش که از سوی پروردگار خود با راستی و عزمی استوار حق را آورده است؛ ای حمزه، کافر مباش!

وقتی گفتی که ایمان آورده‌ای چقدر شادمان شدم،

پس در راه خدا، یاور رسول خدا باش.

در میان قریش با صدای بلند فریاد برآور و اعلام کن که مسلمان شدی و بگو: احمد هرگز ساحر نیست.

وی را پسر دیگری هم بود که عامر نام داشت.

استدلال به واژه‌ی «انصاری» در توصیف همسر حمزه برای استفاده از آن در اثبات دیدگاه خود که حمزه پس از هجرت با این زن ازدواج کرده، بی‌فایده است. این اصطلاح بر زبان مؤلّفان جاری شده که می‌خواهند در تعابیر خویش مراد و مسمّای کلام را تحدید کنند. از این رو چه بسا از اصطلاح‌هایی بهره می‌گیرند که پس از اسلام به وجود آمده است یا خودشان برای بیان منظور خود وضع کرده‌اند.

این مرد تردیدگر فرزندان نوفل بن حارث بن عبد المطّلب را هم نام نبرده است. آنان عبارتند از:

  1. حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطّلب که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را کارگزار خود در برخی مناطق مکّه کرد؛ [۶]
  2. عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث عبد المطّلب؛
  3. جعفر بن ابی‌سفیان بن حارث بن عبد المطّلب که با پدرش مسلمان شد و در جنگ حنین حضور داشت. او دوره‌ی معاویه را درک کرد؛[۷]
  4. عبدالله بن سفیان بن حارث بن عبد المطّلب، معروب به ابو الهیاج؛[۸]
  5. امیّه بن حارث بن عبد المطّلب؛[۹]
  6. مطّلب یا عبد المطّلب بن ربیعه بن حارث بن عبد المطّلب؛

او و فضل بن عبّاس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درخواست کردند که آنان را همسر دهد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور ازدواج آنان را صادر کرد.[۱۰]

  1. عبد شمس بن ربیعه بن حارث بن عبد المطّلب که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را عبدالله نامید.[۱۱] او در اثر صفراء مرد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او را در پیراهن خود کفن و خودش او را دفن کرد.[۱۲]

ج) اشخاص بسیاری از نوادگان عبد المطّلب یا از فرزندان آنان بوده‌اند که تاریخ، اسامی آنان را ثبت نکرده یا از یادکرد نامشان سکوت پیش گرفته است. بنابراین نه می‌توان به نفی آنان جزم کرد و نه به عمر آن دسته که یاد شده‌اند لیکن محاسبات تاریخی مانع از آن نمی‌شود که در زمان حادثه در سن بلوغ باشند. اگر چه اثبات این نکته با اعتماد به دلیل و حجّت نباشد. فی المثل، ابن حزم هفت نفر از فرزندان ربیعه بن حارث را آورده که چیزی بیشتر از این درباره‌ی آنان نمی‌دانیم. آنان عبارتند از:

  1. محمّد؛
  2. عبدالله؛
  3. عبد شمس؛
  4. عبّاس؛
  5. عبد المطّلب؛
  6. امیّه؛
  7. حارث؛[۱۳]

امثال این افراد فراوان هستند و آن دسته که اسامی آنان در کتب انساب و تراجم نیامده، بسی بیشتر؛ چه بسیار افرادی که در جزیره العرب زندگی کردند و مردند امّا نه یادی از آنان در کتابی هست و نه روایتی از آنان نقل شده است.

د) وی بیان می‌کند که ضرار در حادثه‌ی انذار نبوده است. در حالی که خود وی از ابن سعد نقل می‌کند: ضرار در ایّامی مرد که به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی می‌شد.[۱۴]

پس چگون جزم دارد که ضرار پیش از نبوّت مرد؟!

هـ) وی یک بار می‌گوید: در روزگاری مرد که به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی می‌شد، بار دیگر می‌گوید: در جوانی پیش از اسلام مرد!!

  1. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدود سی و دو سال پس از درگذشت عبد المطّلب به رسالت مبعوث شد.

در صورتی که ضرار در روزگاری مرده که به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وحی می‌شد، بدان معنی خواهد بود که اگر در سال مرگ پدرش به دنیا آمده باشد، حدود سی و دو سال سن داشته است.

حال چگونه به وقت مرگ، جوانی نورسته بود؟!

  1. اگر ضرار به وقت مرگ، جوانی نورسته بود، پس این سخن ابن سعد چه معنا دارد که درباره‌ی وی گفت: در زیبایی و سخاوت از جوانمردان قریش بود.[۱۵]

و) همه‌ی فرزندان عبد المطّلب، پیش از مرگ پدرشان صاحب فرزندان و مردانی بزرگ شده بودند؛ زیرا گویند: عبد المطّلب نذر کرده بود که اگر ده فرزند پسر برایش به دنیا بیاید و سپس با او بزرگ شوند چنان‌که بتوانند از پدر در مقابل دشمن دفاع کنند، یکی از آنان را در راه خدا، در کنار کعبه قربانی کند. چون پسرانش به ده نفر رسیدند و دانست که خواهند توانست از او دفاع کنند و آنان عبارت بودند از: حارث، زبیر، حجل، ضرار، مقوم، ابولهب، عبّاس، حمزه، ابوطالب و عبدالله.[۱۶]

در صدد برآمد که با ذبح عبدالله، نذر خود را ادا کند.

این بدان معنی است که اولاد عبد المطّلب تا هنگام بعثت پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شصت تا هفتاد سالگی رسیده بودند. بنابراین می‌بایست هم ازدواج کرده و هم صاحب فرزندانی شده باشند و شماری از آنان مرده و فرزندانشان زنده و در حدیث انذار عشیره حضور یافته باشند.

ز) سخن تلسمانی که گفت: مقوم را دنباله‌ای نباشد، بدان معنی نیست که اصلاً فرزندی از او نمانده باشد بلکه منظور آن است که نسل وی منقرض شده، از بین رفته است. ابن حزم گوید:

مقوم بن عبد المطّلب، بکر و عبدالله را به دنیا آورد. بکر بن مقوم نیز عبدالله را به دنیا آورد. برای مقوم دنباله‌ای نباشد.[۱۷]

این بدان معنی است که منظور وی آن بوده که نسلی از مقوم باقی نمانده است. گواه این سخن، گفته‌ی ابن حزم درباره‌ی فرزندان عبد المطّلب است که گوید:

از آنان دنباله‌ای باقی نماند مگر چهار نفر: عبّاس و ابوطالب و حارث و ابولهب.[۱۸]

ح) مطابق آنچه درباره‌ی نذر عبد المطّلب آورده‌ایم، نمی‌توان سخن این مرد را در مورد مقوم پذیرفت. از نظر وی مقوم، همان عبد الکعبه است که در خردسالی هلاک شد. سخن وی در مورد قثم بن عبد المطّلب هم مردود است که گفت: در خردسالی مرد.

حال که ثابت شد آنان مردانی بزرگ بودند، مرگ آنان و برادرانشان در جاهلیت بدان معنی نباشد که ازدواج نکرده‌اند و فرزند نداشته‌اند تا در حدیث انذار حاضر باشند!

غیبت غیداق و حارث و دیگر فرزندان عبد المطّلب در این مناسبت، نه زیانی وارد می‌کند و نه اثبات که حاضران از چهل نفر کم‌تر بودند. ممکن و جایز است که فرزندان و نوادگان آنان در نشست انذار عشیره حضور داشته‌اند.

ط) روایات به حضور افراد دیگری از بنی هاشم در این جلسه صراحت دارد. احتمال می‌رود راویان به سهو یا عمد در برخی واژه‌ها دست برده باشند؛ زیرا اغراض آنان در صورت نقل دقیق موضوع محقّق نمی‌شد. شاید اسباب و انگیزه‌های دیگری هم در کار بود… این کار نه به روایت آسیب می‌‌زند و نه آن را از درجه‌ی اعتبار می‌اندازد.

شاید برخی راویان سخن را بر پایه‌ی تغلیب بیان کرده باشند. بدین ترتیب که دیده شمار بنی عبد المطّلب در این مناسبت بیشتر است و اغلب افراد از فرزندان او هستند و دیگران به قدری کم هستند که به آنان توجّه نمی‌شود.

شاید گفته شود: تصریح روایات که گاهی اوقات افراد جلسه را به فرزندان عبد المطّلب تعمیم می‌دهند و گاهی به فرزندان هاشم قرینه‌ای باشد بر درستی این احتمال که واژه‌ی «عبد» از روی سهو در کلام افزوده شده است و مقصود فرزندان مطّلب است. از این رو هم شامل عبیده بن حارث بن مطّلب می‌شود که در جنگ بدر شهید شد و هم شامل افراد دیگری جز او و دست کم اگر واژه‌ی «عبد» به عمد افزوده شده باشد، نشانه و قرینه‌ای است بر اراده‌ی تغلیب.

به هر حال، روایاتی می‌گوید: پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنی هاشم را دعوت کرد.[۱۹]

روایات دیگری می‌گوید: بنی عبد المطّلب و شماری از بنی مطّلب را دعوت کرد.[۲۰]

آنچه بیان شد، درباره‌ی ایراد این مرد درباره‌ی شمار حاضران در نشست انذار عشیره بود.

دلالت حدیث

ایراد این مرد درباره‌ی دلالت حدیث هم نادرست است؛ زیرا:

  1. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلافت پس از خود را به صرف بیان اجمالی شهادت و یاری و نصرت معلّق نکرد بلکه آن را به یاری و نصرت کامل دین در همه‌ی احوال و موارد منوط و مشروط فرمود که به عالی‌ترین مراتب کمال، فداکاری و قربانی، جهاد، علم و آگاهی و سمو و تعالی روحی محتاج است. وقایع و حوادث نشان داد: آن کس که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری کرد، شخص امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) بود.

آنچه ابن تیمیه درباره‌ی نصرت و یاری مؤمنان گفته است که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری کردند، نمی‌رساند که آنان در کار نصرت چنان حضرت را یاری کرده باشند که به موجب آن شایسته‌ی این مقام شوند.

  1. علی (علیه السّلام) پیش از هجرت هم پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را یاری کرد و نصرت وی در این دوره هم حاصل بود. همین حدیث انذار می‌رساند که نصرت علی (علیه السّلام) محقّق شد و آن هنگامی بود که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همان روز موافقت فرمود: او را وزیر و برادر و وصی خود گیرد و همواره در مناسبت‌های مختلف بر این نکته تأکید می‌کرد.

چنان‌که به طور خاص در واقعه‌ی تبوک این موضوع را مورد تأکید قرار داد و حدیث منزلت را در شأن علی (علیه السّلام) بیان کرد. در این حدیث، چنان‌که در بررسی حوادث تبوک به سال نهم هجری بیاید، علی (علیه السّلام) را نسبت به خود چون منزلت هارون نسبت به موسی بخشید… سپس در غدیر خم پس از انجام مناسک حجّه الوداع، کار را به فرمان خداوند تمام کرد و از صد و بیست هزار نفر حاجی حاضر برای امامت و خلافت علی (علیه السّلام) بیعت گرفت؛ چنان‌که بارها در مباحث و موضوعات مختلف در همین کتاب بیاید، رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر وصایت و امامت علی (علیه السّلام) در مناسبت‌های فراوان تأکید کرده است.

اگر چگونگی و موارد و مصداق‌های این کار به ما نرسید، دلالت ندارد که علی (علیه السّلام) پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در مکّه یاری و نصرت نکرده است!

  1. رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همین مناسبت انذار، نیاز شدیدی به نصرت و یاری داشت.

حال که از بذل این نصرت در چنان موقعیتی روی گرداندند، مستحق حرمان و محرومیت از مقام برادری و امامت و وصایت شدند، حتّی اگر پس از آن هر چه یاری و نصرت کنند، جای آن را نخواهد گرفت؛ چنان‌که علی (علیه السّلام) هم در همه‌ی آنان مشارکت داشت و نصرت او از همگان بیشتر بود.

یعنی: حمزه، جعفر و عبیده بن حارث، پاسخی را که آن روز علی (علیه السّلام) داد، ندادند بلکه سکوت کردند و پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به رغم نیاز شدید بر یاری و نصرت، در مناسبت انذار و در مقابل خویشاوندان نزدیک حضرت یاری ندادند.

  1. اگر فرض شود که جعفر، حمزه، عبیده بن حارث و ابوطالب؛ همگی آن روز ایمان آورده باشند، ممکن است بنا به دلایلی که از اوضاع و احوال خویش می‌شناختند، خود را شایسته‌ی مقام خلافت و جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمی‌دانستند. شاید برخی همچون ابوطالب یا همه امید نداشتند که پس از درگذشت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قید حیات باشند.

این نکته و هم اسباب و دلایل دیگر موجب شد که معتقد باشند: مقصود از این خطاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه آنان بلکه فرد دیگری است.

این مطلب اقتباسی از فصل پنجم بخش چهارم ترجمه‌ی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم  می‌باشد.


[۱]. شعراء: ۲۱۴٫

[۲]. بحار الانوار، ۱۸/۲۱۵-۲۱۶؛ سعد السعود، ۱۰۶٫

[۳]. جمهره انساب العرب، ۱۷٫

[۴]. همان.

[۵]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۴/۷۶٫

[۶]. الاصابه، ۱/۱۸۷، ۱۹۲؛ الاستیعاب، ۱/۲۹۷؛ جمهره انساب العرب، ۷۰٫

[۷]. الاصابه، ۱/۲۳۷؛ الاستیعاب، ۱/۲۱۳٫

[۸]. جمهره انساب العرب، ۷۰؛ الاصابه، ۲/۲۳۰٫

[۹]. جمهره انساب العرب، ۷۰٫

[۱۰]. الاصابه، ۲/۴۳۰٫

[۱۱]. همان، ۲۹۲، ۴۲۷٫

[۱۲]. همان، ۲۹۲٫

[۱۳]. جمهره انساب العرب، ۷۰٫

[۱۴]. الطبقات الکبری، ۱/۹۳٫

[۱۵]. همان.

[۱۶]. البدایه و النهایه، ۲/۳۰۶؛ ر.ک: سیره ابن هشام، ۱/۱۵۱؛ سیره حلبی، ۱/۳۵-۳۶؛ سیره ابن کثیر، ۱/۱۷۴؛ سیره دحلان، ۱/۲۶؛ شرح المواهب اللدنیه، ۱/۱۷۴٫

[۱۷]. جمهره انساب العرب، ۱۷٫

[۱۸]. همان، ۱۵٫

[۱۹]. ر.ک: سیره ابن کثیر، ۱/۴۵۹؛ البدایه و النهایه، ۳/۴۰؛ کنز العمّال، ۱۵/۱۱۳؛ مسند احمد، ۱/۱۱۱؛ تاریخ یعقوبی، ۲/۲۷؛ اثبات الوصیه، ۱۱۵؛ تفسیر القرآن العظیم، ۳/۳۵۰؛ ترجمه الامام علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) من تاریخ مدینه دمشق، ۱/۸۷٫

[۲۰]. الکامل فی التاریخ، ۲/۶۲٫