یک سال علیّ بن یقطین آمد ولی حضرت او را به خانهی خود راه نداد و در را به روی او باز نکرد. او عالم بود، فقیه بود، عارف بود، معرفه الحجّه داشت، از امام قهر نکرد، نرنجید و گفت: هر عیبی است در من است، خدا در را نمیبندد. «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ»،[۱] این گناه من است که دعای من را حبس کرده است و الّا خدا اینطور نیست که به گرفتار توجّه نکند ولی گناه انسان قفل میشود گفت: اینکه در رحمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام به روی من قفل شده بود عملی از اعمال من باعث شده است که حضرت در را به روی من باز نکرد و آنقدر منتظر شد تا حضرت بیرون تشریف آوردند. شاید به دست و پای حضرت افتاده باشد. آقا جان، عیب من را به من بگویید. من چه کردهام که اینطور از چشم شما افتادم؟ هر وقت میآمدم در به روی من باز بود، چرا امسال در به روی من بسته است؟ آقا موسی بن جعفر علیه السّلام فرمودند: چون ابراهیم جمّال –شترچرانی بود به نام ابراهیم جمّال- او گرفتار بود و به جناب علیّ بن یقطین مراجعه کرد و علیّ بن یقطین به دلیل نبود فرصت یا غفلت یا به هر دلیلی او را راه نداد. حضرت فرمود: تو شیعهی ما را راه ندادی، ما هم تو را راه نمیدهیم.
امامان ما نسبت به شیعیان خود از پدر نسبت به فرزندانشان حساسیت بیشتری دارد. یک شیعه آمده و پشت در مانده است و تو در را باز نکردهای، ما به خاطر آن شیعه در را به روی تو باز نمیکنیم. علیّ بن یقطین گفت: آقا، عذر میخواهم، کار بدی کردهام، بفرمایید و راهی نشان بدهید که من این اشتباه را جبران کنم. من تحمّل نمیکنم که در رحمت شما به روی من بسته باشد و از چشم شما افتاده باشم. بگویید چه کاری برای جبران این اشتباه انجام دهم؟ آقا فرمودند: تا زمانی که او را راضی نکنی ما از تو راضی نمیشویم. عرض کرد: او در کوفه است، من الآن در مدینه در خدمت شما هستم، چه کاری میتوانم انجام دهم؟ حضرت فرمودند: کنار قبرستان بقیع میروی، آنجا شتری میآید و تو سوار آن میشوی و آن شتر شبانه تو را به کوفه میبرد و برمیگرداند. علیّ یقطین رفت و شتری آمد. به محض اینکه سوار آن شتر شد متوجّه شد پشت درِ خانهی ابراهیم بن جمّال است! او که بلد نبود، وزیر نشانی خانهی شترچران را بلد نبود! ولی این معجزهی امام است. نه اینکه علیّ بن یقطین را با طیّ الأرض به مقصد رسانده باشد بلکه کاری انجام داد که شتر با طیّ الأرض به مقصد برسد. چیزی در گوش شتر میخواند، شتر طیّ الأرض پیدا میکند و علیّ بن یقطین را در یک چشم به هم زدن به خانهی ابراهیم بن جمّال برد و آنجا در دل شب علیّ بن یقطین، وزیر هارون در زد. ابراهیم متعجّب شد که چه کسی است که این وقت شب درِ خانه را میزند! پرسید: تو چه کسی هستی؟ گفت: من علیّ بن یقطین، وزیر هارون هستم. نمیتوانست باور کند، گفت: علیّ بن یقطین درِ خانهی ما چه کار میکند؟ گفت: در را باز کن. دید خود او است! گفت: برای چه کاری آمدهای؟ گفت: تا به حال تو محتاج من بودی، حالا موسی بن جعفر علیه السّلام تو را محتاج من کرده است. رمز رضایت امام از من این است که تو از من راضی باشی. بسیار خوب، راضی شدم، همین که وزیر درِ خانهی من آمده است، من راضی شدم. گفت: نه، اینطور نمیشود، من باید صورت خود را روی خاک آستانهی تو بگذارم و تو پای شترچران خود را روی صورت من بگذاری، جای پای تو روی صورت من نقش ببندد و بعد به امام خود نشان دهم که به خاطر رضایت تو این کار را انجام دادهام.
[۱]- زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۶۱٫
پاسخ دهید